eitaa logo
مسار
334 دنبال‌کننده
5هزار عکس
555 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
1292709_715.mp3
3.65M
🌺 شروع روز جدیدت در پناه سیدالشهداء 💫بیایید روزمان را با نام و یاد امام حسین و امام زمان علیهماالسلام و صدقه دادن برای سلامتی حضرت حجت ارواحنافداه شروع کنیم. 🏴وضو بگیریم. رو به قبله روی دو زانو بنشینیم. دست ادب بر سینه بگذاریم و سلام دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ ✨ السلام علیک یا بقیة الله خیر لکم✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ سبک مدیریت شهید عباس بابایی 🍃عباس جدای از مسئولیت‌های نظامی‌اش، سنگ صبور همه خلبانان و کارمندان بود. اگر کسی از بیرون می آمد، نمی توانست تشخیص دهد که او فرمانده پایگاه است. ☘برای اینکه از شرایط پایگاه سر در بیاورد می‌رفت و جای سربازها نگهبانی می‌داد. سرباز هم می‌گفت: «به کسی نگویی که این کار را کردی، اگر فرمانده بفهمد، بدبختم.» نمی دانست که این خودش فرمانده است. 📚آسمان؛ بابائی به روایت هسر شهید، نویسنده: علی مرج، صفحه ۲۹ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍واضربوهن 💡خرده‌ای که بعضی افراد به اسلام می‌گیرند؛ مربوط به زنان و حقوق آن‌هاست. بیشتر استناد این افراد به آیه‌ی زیر است: ...وَاضْرِبُوهُنَّ ۖ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلَا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا ۗ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيًّا كَبِيرًا ...آنان را به زدن تنبیه کنید، چنانچه اطاعت کردند دیگر راهی بر آنها مجویید، که همانا خدا بزرگوار و عظیم الشأن است. ✨علاوه‌ بر تمام تفاسیری که از این آیه وجود دارد؛ ما می‌توانیم جواب ذهن افراد حقیقت‌طلب را با این پرسش بدهیم. 💢مگر نه اینکه ائمه‌ی معصوم ما از آینده خبر داشته‌اند؟ چرا امام حسن علیه‌السلام با اینکه می‌دانستند قرار است به دست جعده، همسر خود مسموم و شهید شوند؛ هیچوقت در حق همسر خود جفا نکردند؟! 🌱برای داشتن زندگی بهتر و کامل‌تر نیاز است که سیره‌ی ائمه، این قرآن‌های ناطق را موشکافانه بخوانیم. برای درک بهتر معنی این آیه اینجا کلیک کنید. 🏴شهادت امام حسن علیه‌السلام تسلیت‌باد. 📖سوره نساء، آیه۳۴ علیه‌السلام
💠 آیا ترس کودک من نیاز به درمان دارد؟ ✅ اگر این ترس اختلالی در فعالیت‌های روزمره کودک به وجود نمی‌آورد و مرتبط با سِن اوست و بیشتر از دوسال به طول نیانجامیده نیازی به نگرانی نیست. 🔘 ولی اگر باعث می‌شود کودک رفتارهای غیر عادی از خود نشان دهد لطفا موضوع را جدی بگیرید. 🔘 باور کنیم فرزندمان از چیزی می‌ترسد و این ترس روح و جسم او را می‌آزارد، با باور این نکته می‌توانیم به راحتی مشکل را ریشه یابی و حل کنیم. 🔘 از پند و نصیحت بپرهیزیم، مشکل کودک با پند و نصیحت، ایراد گرفتن از او، بی اهمیت جلوه دادن مساله به بهانه برطرف شدن تدریجی موضوع و… رفع نمی‌شود. ✅ انتقاد تند همراه با مقایسه کودک با همسالانش نیز روش مناسبی نیست. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍زمستان آن‌سال 🍃کنار جاده خاکی روستای چهار باغ ایستاد. کمی استراحت کرد. دوباره راه افتاد. فانوسی در دست داشت. وقتی وارد حیاط بزرگ خانه شد؛ همسرش در را باز کرد: «چه خبر؟» 🌾ابراهیم لبش را گزید و حرفی نزد. ماه‌گل نگران دوباره پرسید: «خوب، چی شد؟ » ☘_به نظرم جوابشون، نه باشه! ✨حدس ابراهیم درست از آب در آمد. پدر فخری راضی به ازدواج دخترش با خسرو نبود. دو ماه بعد ابراهیم به خاطر دل خسرو؛ دوباره فخری را از پدرش خواستگاری کرد. رفت و آمدهای ابراهیم بالاخره جواب داد. حشمت پدر فخری راضی شد. آن دو با هم ازدواج کردند. 💫هوا روز به روز سردتر می‌شد. نفت هم خیلی کم بود. چوب‌های داخل انباری هم نم کشیده بودند و به سختی آتش می‌گرفتند. 🎋چشم‌های خسرو از شدت خشم قرمز شده بودند. جلوی در خانه‌ی مباشر ارباب ایستاد. صدایش را بلند کرد: «چرا نفت نمیدی!؟ تو این برف و بارون باید سرما بشینه تو استخون مردم. » 🍂_صداتو بالا نبر، برات گرون تموم میشه. 🍃پیرمردی از سرما دست‌هایش را بهم مالید و گفت: «خسرو بیا بریم! یه چیزی می‌خوام بهت بگم، ارباب نفتا رو به ده بالا گرون‌تر می‌فروشه.» 🍁نزدیک غروب بود. چند تا از نوکرهای ارباب با چوب و چماق به در خانه‌ی ابراهیم آمدند. مباشر داد زد: «خسرو باید به ارباب جریمه بدی، اونم دو تا گوسفند. » ⚡️_خسرو گفت: «مگه سر گردنه‌ست؟» 💫یک مرتبه نوکرهای ارباب به سمت خسرو حمله ور شدند؛ او را کتک زدند. آن‌ها به سمت طویله‌ رفتند، با خودشان دو تا گوسفند بردند. 🍂مادر خسرو کمک می‌خواست؛ اما اهالی از پشت پنجره‌ی خانه‌هایشان، فقط تماشا می‌کردند. 🎋وقتی ابراهیم به خانه برگشت؛ ماجرا را فهمید، به خسرو گفت: «آفرین به جونمردی‌ات! حرف حق زدی. اهالی روستا از شر نوکرهای ارباب نیومدن کمکت کنن، یه مدت برین روستای چنار پیش عمه بتول.» ☘زمستان نفس‌های آخرش را می‌کشید که خسرو وارد خانه شد. فخری از کمبودها دم نزد، از سختی‌ها گلایه نکرد. خسرو گفت: «فخری جان! ساکت رو ببند، باید بریم.» 🍃_خسرو! چیزی شده، کجا بریم؟ ✨_برمی‌گردیم روستای چهارباغ، خونه‌ی خودمون. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍حفظ حریم عفاف و حجاب 💢لشکریان عمربن‌سعد آن‌قدر بی‌شرم بودند که قبل از آتش‌زدن خیمه‌ها همه چیز حتی پوشش بانوان را به غارت بردند. 💡وقتی دختر خردسال امام‌حسین علیه‌السلام به هوش آمدند و سر خود را در دامان عمه‌شان حضرت زینب سلام‌الله‌علیها دیدند، نگفت: عمه‌ تشنه‌ا‌م یا گرسنه‌ا‌م‌؛بلکه گفت: عمه یه تیکه پارچه داری تا باهاش خودمو بپوشونم؟ 🔸زنان قهرمان کربلا، برای حفظ حریم عفاف و حجاب به خوبی نقش ایفا کردند. 🔘وقتی که مردم گرد آمده بود که اسرای اهل بیت را تماشا کنند، ام کلثوم خطاب به آنها فرمود: «ای مردم! آیا شرم نمی کنید برای تماشای اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم که پوشش مناسبی ندارند جمع شده اید؟»* 🔘حضرت زینب علیهاالسلام در کاخ یزید خطاب به او می فرمایند: «یَابنَ الطُلَقاءِ، آیا این کار تو که زنان و کنیزانت را در جای امن و دور از چشم مردم قرار داده ای و دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را با پوشش نامناسب در شهرها می گردانی، که همه به آن ها نگاه کنند عادلانه است؟!» 📚*نقش زنان در حماسه عاشورا، مزینانی، ص ٢١١. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍چهره‌ی باطل 💡با ورود به فضای عاشورا حقیقت لعن را فهمید. با خواندن زیارت عاشورا چهره‌ی حقیقی باطل را که قیافه‌ی حق‌ به‌ جانب به خود گرفته و دَم از آزادی می‌زند، دید. 🥀دید که چگونه رذالت و خونخواری با کشتن نوزاد شش‌ماهه روی دستان پدرش به اوج رسید‌. نوزادی که تشنه جان داد. میان دو نهر آب. ⚡️حجاب‌ها کنار رفته بود و این‌بار از ته دل لعن و بیزاری جستن از آن قاتلین مجنون را صد مرتبه تکرار می‌کرد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
AUD-20210818-WA0000.mp3
1.95M
🤔دوست داری امروزت رو چطور شروع کنی؟ 💫روزمان را با نام و یاد امام حسین علیه‌السلام و صدقه دادن برای امام زمان ارواحنافداه شروع می‌کنیم. 🏴وضو می‌گیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه می‌گذاریم و سلام می‌دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨برخورد با نامحرم 🍃غلام حسین از همان اوایل جوانی متدین و پایبند به احکام شرعی بود. سعی می‌کرد به صورت نامحرم نگاه نکند. ☘وقتی می خواست با دخترخاله اش صحبت کند، به صورت خاله اش نگاه می‌کرد. ما هم از او یاد گرفتیم که حدالامکان از نگاه مستقیم به نامحرم خود داری کنیم. راوی: خواهر شهید 📚 ملاقات در فکه؛ زندگی نامه شهید حسن باقری (غلام حسین افشردی) نویسنده: سعید علامیان نشر:صفحه ۲۹ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍بی‌نظیر 🔥وقتی واژه پرطنین والدین و فرزندان شنیده می‌شود، شعله‌ای از احساس زبانه می‌کشد تا دفتری پر شود از این موجودات بی‌نظیر خدا. خالق با خلقت گرانبهاترین مخلوق؛ یعنی پدر و مادر، قدرت‌نمایی کرده است. 🔸 اولین قدم در برابر این نعمت بزرگ الهی، سپاس‌گزاری و قدرشناسی از آن‌هاست. فرزند ناب‌ترین گوهر هستی، به دست پدر و مادر شکل می‌گیرد و همین است که به وجودشان معنا می‌بخشد. 🔸بنابراین قدم بعدی در برابر این مخلوق زیبای خدا، عمل به فرموده‌ی پیامبر عزیزمان است که فرمودند: آنکه پدر و مادرش را خشنود کند، خدا را خشنود کرده و کسی که پدر و مادر خود را به خشم آورد، خدا را به خشم آورده است.* 📚*کنز العمال، ج ۱۶، ص ۴۷۰ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍سکوی امید 🍃پدرم دست‌ بی‌رمقش را بالا آورد. او به سمت من اشاره کرد و به مادرم گفت: «تو از من می‌پرسی، ثریا کیه؟ جلوی چشماته نمی‌بینی؟» ☘مادرم انگار تازه متوجه شد لبش را گاز گرفت و گفت: «این دخترت راضیه‌ست!» پدرم گفت: «راضیه! بیا ببینم بابا حالت خوبه؟» ✨_خوبم آقا جان! 🌾دست‌هایش را گرفتم. دست‌های او بر اثر بافتن حصیر زمخت شده بود. آرام سرش را نزدیک گوشم آورد و گفت: «اصلا حالم خوب نیست.» - ⚡️کم‌کم فهمیدیم بابا فراموشی گرفته؛ گاهی گذشته یادش می‌آمد. یک روز گرم تابستان عمه همراه شوهرش به خانه‌ی ما آمدند. خبر مریضی بابا به گوش عمه ثریا رسیده بود. 💫عمه دو زانو روبروی بابا نشست. پدرم چشم‌هایش را به او دوخت و گفت: «یه عالمه حرف تو دلمه، می‌خوام باهات درد و دل کنم، راضیه طلاق گرفته!» 🍃اشک امان عمه را برید او نتوانست حرف بزند؛ اما شوهرش لب زد: «آقا ابراهیم! چرا خودتو باختی؟ هیچ جاده‌ای تو زندگی بن‌بست نیست، چند قدم جلوتر بری جاده‌ی دیگه‌ای باز میشه، فقط باید ازجات بلند بشی. » 🌾به خودم گفتم: «همینه! اگه می‌خوام کنار پدر و مادرم زندگی کنم باید کاری پیدا کنم تا این‌قدر نگران نباشن.» ⚡️من بعد از هفت سال زندگی با منوچهر؛ به خاطر اعتیادش از او جدا شدم. بچه‌ای هم نداشتیم، دو ماهی بود با پدر و مادرم زندگی می‌کردم. شوهر عمه ثریا درست گفت: «همیشه راه حلی هست.» 🌾از فردای آن روز با امیدواری چادرم را سر می‌کردم و به بازار می‌رفتم. به تولیدی پوشاک زنانه سر می‌زدم؛ اما نیرو نمی‌خواستند. 🍃یک روز نزدیک ظهر روی سکویی نشستم تا کمی استراحت کنم. یک مرتبه چشمم به تابلویی خورد، به خودم گفتم: «هیچ وقت امیدت رو از دست نده؛ شاید اون لحظه‌ای که امیدواری رو از دست میدی، ثانیه‌های قبل از خوشبختی باشه.» از روی سکو برخاستم. آن طرف خیابان وارد زیر زمینی شدم. مسئول تولیدی پوشاک بچه‌گانه خانم میانسالی بود به او گفتم: «نیرو لازم دارین؟» ✨_یه راسته دوز نیاز داریم، از همین الان هم می‌تونی کارت رو شروع کنی. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍مکتب انسانیت 🌹عاشورا مدرسه‌ی عشق است. همان طوری که در مدرسه برای یاد دادن و یاد گرفتن آموزه‌های با ارزش به کودک تلاش می‌کنیم در این مکتب هم می‌آموزیم: ✨سلامت نفس را، بزرگوار بودن و بزرگوار زیستن را، نفس را زیر چکمه‌ی خواری له نکردن را. از مدرسه‌ی عاشورا، می‌توان محبت را با جان عجین کرد و دل دریایی داشت و آن را آلوده به آلودگی‌های دنیای دنی نکرد و هوای نفس را قربانی نمود. 🔅درس‌های دیگری که از مکتب سالار شهیدان و یارانش می‌توان تحصیل کرد: 🍃آزادگی، ایثار، خدا را در تمام صحنه‌های زندگی خود خواستن،امر به معروف و نهی از منکر،خلوص دل داشتن،وفای به عهد و هزاران پیام انسانیت دیگر. 🆔 @tanha_rahe_narafte