eitaa logo
مسار
337 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
534 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از نامه خاص
از: شاهد به: یگانه هستی بخش سلام مولای من.. خدای مهربانم🌸 دلم سرشار از شادی و ذوق است.☺️ ماه عزیز شعبان با لطافت و تازگی بهارطبیعت در هم تنیده شده و هر روز به شادی و سرور ولادت اهل بیت علیهم السلام، ما نیز خوشحالیم. 🌹 خدا جانم، شکرت می گویم که محبت این خاندان را در قلب مان ریشه دواندی. 🤲 خدایا به حق همین محبت، قلبمان را از غیر خودت و غیر محبانت خالی بگردان. 🤲 🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد🌺 🌳🌲🌳🌲🌳🌲🌳 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. 🆔 @parvanehaye_ashegh
📌 چشم ها را باید شست.. جور دیگر باید دید. 💢 جور دیگر باید دید تمامی نعمت هایی که در کنارت قرار دارد و ارزش شان حساب نشدنی است. 💠 توجه به خوشی ها و نعمت هایی که پروردگار مهربانت روزی کرده، تو را خوشبخت ترین آدم دنیا می گرداند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️رفتار فرزندان بازتابی از رفتار والدین 💠فرزندان به وسیله الگوگیری از رفتار والدین، نحوه ارتباط خود با والدین و دیگران را می آموزند. ✅در صورتی که رفتار والدین نیکو و مثبت باشد، فرزندان ارتباط بیشتری با والدین خود می گیرند. همچنین کسب مهارت ارتباط مناسب، بر سایر مراحل زندگی فرزندان تأثیرگذار است. 🔘حتّی فکر و عقیده فرزندان در سایه نحوه برخورد و ارتباط والدین با فرزندان شکل می گیرد؛ چرا که ارتباط مؤثر و مثبت والدین با فرزندان، نشان دهنده احترام والدین به آن هاست. فرزندان در این مواقع احساس امنیت و حمایت از جانب والدین دارند و اعتماد به نفسشان بالا می رود و به راحتی می توانند ارتباط صحیح و صمیمانه ای با دیگران به خصوص والدین داشته باشند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🍀غمخوار پدر ✨امام رضا علیه السلام در تمامی مدتی که امام کاظم علیه السلام زندانی بودند دستیار و پشتوانه استوار پدر در حوادث سیاسی فرهنگی بودند. شریک غم‌ها و رنج‌های پدرشان بودند هرگز در برابر قدرت‌طلبان هوس باز، خودشان را تسلیم نکردند. 🍃ایشان راه پدر را ادامه دادند و مردم را به شدت از یاری رساندن و کمک به خلفای طاغوتی دور می‌کردند. چون امام کاظم علیه السلام بیشتر عمر شریف‌شان در زندان‌ها سپری شد، امام رضا علیه‌السلام مسئول نگهداری خانواده ایشان بودند، ایشان در این مدت طوری از خانواده‌شان مراقبت کردند، که اجازه ندادند کسی به آنها بی‌احترامی کند، نهایت احترام را به آنها می‌گذاشتند و خطرات دشمنان را از آنان دور می‌کردند. 📚جواد الائمه، ترجمه ابراهیم سلطانی نسب صیام علیه السلام 🆔 @tanha_rahe_narafte
📣 بزرگترین تکلیف الهی 🌸 قَالَ اَميرُ الْمُؤْمِنينَ عَلِىٌّ عليه السلام: بِرُّ الوالِدَيْنِ اَكْبَرُ فَريضَةٍ. 🌺اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمودند: بزرگترين و مهمترين تكليف الهى نيكى به پدر و مادر است. 📚میزان الحکمه، ج۱۰، ص۷۰۹ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️زیباسخن گفتن 🍃شب چادر سیاه خود را پهن کرد. مریم دوست داشت، زودتر از هر شب بخوابد. کارهای سنگین امروزش با وجود نق نق های امیرعلی برایش طاقت فرسا بود. همه جای بدنش تیر می کشید، نوک انگشتانش گزگز می کرد. استخوان هایش به ناله افتاده بود. صدای گریه امیر علی اعصابش را خط خطی کرده بود. بد خواب شده بود و طبق معمول باید او را بغل می کرد راه می رفت تا آرام شود. هر وقت همسرش به مأموریت می رفت امیرعلی ناآرام می شد. 🌸 دم دمای صبح بود که پلک هایش پایین افتاد و مژه های بلندش در هم فرو رفت، به آرامی او را سرجایش گذاشت. بعد از خواندن نماز خود را روی تخت خواب رها کرد. کم کم پلک‌هایش سنگین شد و بخواب عمیقی فرو رفت؛ امّا بیشتر از دو ساعت نگذشته بود که صدای زنگ تلفن روی اعصابش خط کشید. 🍃هر چه منتظر شد که صدا قطع شود فایده نداشت. با نوازش انگشتان روی پلک‌هایش، غبار خستگی را پاک کرد و با چشمان پر خوابی که به سختی باز شده بود، دنبال گوشی گشت تا صدایش را قطع کند و دوباره بخوابد . وقتی شماره‌ی مادر شوهرش را دید، بلافاصله تماس را برقرار کرد. مادر شوهرش با شنیدن صدای خواب آلود او کنایه زد: « مثل اینکه مزاحم خوابت شدم ببخشید اگر نگذاشتم تا ظهر بخوابی! » 🌸از حرف کنایه ای مادر شوهرش خیلی عصبانی شد و با نیشی که در کلامش بود، گفت: « شما نگران خواب من نباش، کارتون رو بفرمایید. » 🍃مادر شوهرش آهی کشید و با ناراحتی گفت:« به امیر عباس خبر دادم که امشب خونه‌ی ما دعوت هستین؛ امّا برای اینکه مشکلی پیش نیاد زنگ زدم تا بعداً گلایه نکنی که به من نگفتی! » 🍃حوصله‌ی بحث کردن نداشت با بی تفاوتی گفت: « باشه اگه دیگر امری نیست، برم که کار دارم. » 🌸خواب از چشمانش فرار کرد و پشیمانی به سراغش آمد؛ چون تصمیم گرفته بود که مثل امیر عباس رفتار کند. او حتی اگر پدر و مادر همسرش تندی می کردند با ادب و احترام برخورد می کرد به همین دلیل، او در بین خانواده و فامیل همسرش عزیز و محترم بود. وقت را تلف نکرد. بلافاصله با مادر شوهرش تماس گرفت و گفت: « سلام مادر، ببخش که باهاتون بد حرف زدم. دیشب بخاطر امیر علی فقط دو ساعت خوابیدم و بخاطر خستگی متوجهِ رفتارم نبودم. » 🍃مادر شوهرش که تغییر رفتار خوب او در طول هفته های اخیر با خودش را دیده بود، با خوشحالی جواب داد: « سلام عروس گلم ! اشکالی نداره خودت رو ناراحت نکن، تو این چند هفته خودت را به من ثابت کردی که چقدر مهربان و خوش قلبی. حالا هم برو یک کمی استراحت کن .» 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از :بهار دلها🌼 به:منجی عالم بشریت☘ ✨سلام مولای من 🍃این روزها که می آید بیش از همیشه عطر و بوی تو در همه دنیا پیچیده. ✨مولاجان! 🌹می‌دانیم لایق حضور تو نیستیم! اما می شود رحمی به حال ما کنی... 🌻می شود دنیا و عدالت را معنا کنی و ما را لایق حضور پس از ظهورت... 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
زندگی درک همین امروز است. زندگی درک همین اکنون است. به فکر ساختن لحظه هایت باش . 🆔 @tanha_rahe_narafte
💞نیازهای همسرم 💠همسر شما هر قدر که نیاز به توجه در مورد سلامتی جسمش دارد، نیاز بیشتری به توجه به روح و روانش ‌دارد. ✅ پس بیایید : 🔘با او صحبت کنید. 🔘با او ارتباط چشمی داشته باشید. 🔘گاهی با نوازش دستها، محبت خود را به او ابراز کنید. 🔘 گاهی ابراز کنید از اینکه در کنارش وقت می‌گذرانید، خوشحال هستید. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨احترام به همسر 🌺حاج مهدی خیلی به من احترام می گذاشت و اهل بهانه گیری نبود: 🔹برش یک: اوایل ازدواج مان تجربه ام در خانه داری و آشپزی کامل نبود. حاجی ماکارونی خیلی دوست داشت. یک روز ظهر پیشنهاد داد ماکارونی درست کنم. گفتم: در پختنش خیلی وارد نیستم. گفت: عیبی ندارد. من تا حدودی بلدم و کمکت می کنم. 🔸قابلمه ای را روی اجاق گاز گذاشتیم و ماکارونی ها را داخلش ریختیم. در قابلمه را گذاشتیم و منتظر پختنش شدیم. وقتی در قابلمه را برداشتم، دیدم ماکارونی ها به هم چسبیده بودند و هیچ شباهتی به ماکارونی نداشت. رفتار حاجی خیلی بزرگوارانه بود. اصلا چیزی نگفت. اتفاقا از غذا هم تعریف می کرد و می گفت: به به ! چقدر خوشمزه است. 🔹برش دوم: در انتخاب لباس هایش به نظر من اهمیت می داد. یک بار که همراه کادر گردان رفته بودند بازار اهواز برای خرید، برای خودش هیچ چیزی نخریده بود و دست خالی آمد خانه. وقتی جریان را از او پرسیدم، گفت: تا شما نباشید من چیزی را نمی توانم پسند کنم. 🌱راوی: سوسن شاهرخی؛ همسر شهید 📚 در کنار دریا ؛ خاطرات شهید مهدی طیاری، علی اصغر جعفریان، صفحه ۵۱-۵۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🤔 آیا می دانید مردان شیفته کدام همسرند؟ 💠 خداوند در حدیث می‌فرماید: "اَنا مُطیعُ مَن اَطاعَنی" یعنی منِ خدا مطیع بنده‌ای هستم که مرا اطاعت کند! ❓سوال: مگر‌ نباید بنده مطیع خدا باشد پس چرا خدای متعال می‌فرماید من بنده‌ام می‌شوم. ❇️ جواب: معنای اطاعت خدا از بنده این است که چون بنده، خدا را اطاعت کرده و نسبت به واجبات و محرّمات، خدا را در نظر گرفته است برای خدا شیرین و محبوب شده است لذا خدا نیز هوای این بنده‌ی حرف گوش کن را دارد. و به نیازها و خواسته‌هایش توجه بسیار می‌کند. 💠 قانون بالا، است و عمومیت دارد. یعنی در روابط انسان‌ها مخصوصاً در زندگی مشترک نیز وجود دارد. لذا شدن زن و ویژه‌ی او توسط تنها زمانی اتفاق می‌افتد که زن از دایره‌ی شرعیِ از شوهر‌ خارج نشود. و رضایت شوهر را حفظ کند. و با اطاعت از شوهر، دل و قلب مردش را مدیریت کند. 💠 زنان اگر‌ می دانستند که مردان از لحاظ روان‌شناسی چقدر شیفته‌ی زنِ هستند این را ثانیه‌ای رها نمی‌کردند. اقتدارِ مردان با اطاعت شدن حفظ می‌شود که البته ثمره و میوه‌‌ی این اقتدار، محبوبیّت ویژه‌ی زن است. 💠 از زبانتان خارج می‌شود ولی شما را روی همسرتان قرار می‌دهد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️منفی بافی 🌸فرشته داشت با خودش به سالهای بعد فکر می‌کرد، خودش را می‌دید که سی سال بعد ازدواج، هنوز دارد با شوهرش، بر سر مشکلات امروز، سر و کله می‌زند.از خودش و آینده‌اش ترسید، از شوهرش هم. 🍃یک لحظه تصویر زن بی قید و بند فامیل از ذهنش گذشت که به شوهرش زنگ می‌زند و شوهرش با خوش و بش جوابش را می‌دهد. بعد تصویر یک تصادف وحشتناک و مراسم ختم شوهرش، جای آن را گرفت. 🌺در فکر و خیال زن، جنازه‌ی مرد سوخته بود و زن در پزشکی قانونی، دنبال کشوی جنازه‌ی همسرش می‌گشت. لحظه ای بعد آویز طلایی دم در صدای جرینگی داد و مجید با قامت چهارشانه و ریش های کم پشت بورش، در چهارچوب در ظاهر شد. 🍃فرشته سلام کرد و نگاهی به ساعت انداخت . تازه فهمید یک ساعت است که روی مبل کنار پنجره‌ی کوتاه آشپزخانه، لم داده و مشغول فکر است. 🌸به‌ محض اینکه جواب سلام مجید را شنید، شروع کرد. می‌خواست از حال بدش بگوید اما ناخودآگاه، لحنش تند شد:«می شه بفرمایید تا الان کجا تشریف داشتید؟ یک ساعت و ربع گذشته، گوشی خاموش و مثل همیشه بی‌خبر.‌ البته حق داری هیچ وقت من برات مهم نبودم. لااقل وقتی گوشیت خاموشه یک خبری بده یه درصد احتمال بده من هم نگران بشم... .» 🍃وقتی ساکت شد، مجید موهای مجعدش را با دست به سمت چپ خواباند و کلافه، کاپشن را روی جالباسی پرت کرد . 🌺 بدون آنکه به چشمان سرمه کشیده‌ی فرشته یا حتی گاز و غذای روی آن نگاهی کند، گفت:«عزیزم اول بذار من توضیح بدم بعد هر چی دلت خواست بگو. یکی از ماشینا مریض بدحال داشت. به گمانم بچه اش تو ماشین به دنیا اومده بود. ترافیک اتوبان همت، بند نمی اومد. دقیقا از وقتی، با هم حرف زدیم، توی ماشین نشستم و چون فندک ماشین خراب بود، نتونستم گوشیم رو شارژ کنم. تو اتوبانم نمی شد با گوشی کسی زنگ بزنم.حالام در خدمت شمام و عذر خواهم که دیر شد.» 🍃فرشته خجالت کشید؛ چون فکر اینجای قصه را نکرده بود، گفت:«من رو باش. هزار جور فکر کردم.» 🌸مجید به چشمان خسته‌ی فرشته خیره شد و گفت:«عزیزم! چند بار بگم این فکرای بدت و نگرانیای بیش از حدت، مریضت می‌‌کنه. باید کنارشون بذاری. حالا ناهار رو بیار که بوش مستم‌ کرد.» 🍃فرشته استغفراللهی گفت، به سجده‌ی شکر رفت و تصمیم گرفت هرچه زودتر به منفی بافی هایش پایان بدهد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: شاهد🌺 به: یگانه هستی بخش🌸 ✨سلام خدای من ..معبود من 🌺دوست دارم توفیق بیابم و رو به قبله بنشینم و با آرامش و دقت، مناجات زیبای شعبانیه را زمزمه کنم. 🌻همان مناجاتی که از ائمه بزرگوارمان آموخته ایم. 💐خدایا من را با نیایش در درگاهت مأنوس بگردان و لذت شیرین عبادتت را به من بچشان.🤲 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. 🆔 @parvanehaye_ashegh
🍀 را باز کن عزیزم. توانایی هایت را ببین . 🌺لبخند را که می بینم میوه دلم. تلاشت را که می بینم ام. 🌸همه در سایه نفس است، نوردیده ام. 🆔 @tanha_rahe_narafte
👀 چشم ها، عمیق ترین راه ارتباطی 🔘روزانه حداقل چند دقیقه را به ارتباط چشمی با عزیزانتان اختصاص دهید. فراموش نکنید چشم ها، احساسات را منتقل می کنند. 🔘هم چنین راستگویی یا درغگویی در نگاه و نحوه‌ی برخورد مشخص می شود. 🔘ارتباط چشمی با کودکان و نوجوانان از احساس تنهایی آنها کاسته و موجب احساس صمیمیت و محبت بیشتر نسبت به والدین می شود. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🧕من به آرام کردن فرزندم اولی هستم. ✨حضرت فاطمه سلام الله علیها که خود از سرچشمه محبت و عطوفت رسول خداصلی الله علیه و آله سیراب گشته و قلبش کانون محبت به همسر و فرزندان خود بود در این جهت نیز وظیفه مادری خود را به بهترین شکل، انجام می داد. 🌺سلمان می گوید: روزی فاطمه زهرا سلام الله علیها را دیدم که مشغول آسیاب بود. در این هنگام، فرزندش حسین گریه می کرد و بی تاب بود. عرض کردم، برای کمک به شما آسیاب کنم یا بچه را آرام نمایم؟ ایشان فرمود: من به آرام کردن فرزندم اولی هستم، شما آسیاب را بچرخانید. 📚بحارالانوار، ج۴۳ ،ص۲۸۰ سلام الله علیها 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠خانم‌هاى محترم خودتان را تهذیب کنید و کودکان خودتان را تهذیب کنید. کودکان خودتان را اسلامى بار بیاورید، که در اسلام همه چیز است‌. 📚صحیفه امام، ج۷، ص۵۳۳ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ بی اعتنا 🌸در بزرگ و شیک خانه با فشار دکمه ای باز شد. به محض اینکه با مادرش وارد خانه شهین خانم شدند، دوچرخه مشگی رنگ اسپرت در گوشه حیاط به او چشمک زد. دلش پر زد تا سوارش شود و حتی تا سر کوچه رکاب بزند. دست دراز کرد تا فرمانش را بگیرد اما شایان، تک پسر شهین خانم، فوری روی زین چرم دوچرخه پرید و گفت: « صبر کن حالا، دوچرخه خودمه،بزار اول من بازی کنم.» 🍃 شایان نشست و آرام رکاب زد و محسن به دیوار حیاط تمیز و آب پاشیده شده‌ی خانه شهین خانم تکیه داد. پایش را بروی موزاییک های سفید حیاط می‌کشید و نگاهش همراه با چرخ های دوچرخه دنده‌ای شایان می‌چرخید و از این سمت به آن سمت می رفت. شایان با سرعت رکاب می‌زد. انگار که در آسمان ها پرواز می کرد. موهای لختش در هوا تاب می‌خوردند که با خوشحالی داد زد: « محسن نمیدونی چه حالی میده! بابام تازه خریده. اونقدر پدالش نرمه که نگوو!» 🌺محسن رویش را برگرداند می‌خواست بی تفاوت باشد و جلوی بال بال زدن دلش را بگیرد. 🍃بعد چند ثانیه ای سرش را بالا آورد و با صدای بم شده ای جواب داد:« دوچرخه منم با اینکه قدیمیه خیلی نرمه،اصلا آدم حس نمیکنه رکاب میزنه. » 🌸شایان بوق دوچرخه را زد و با خنده گفت: «اون که خیلی قدیمی شده! باید بندازی بیرون مال من چرخاش دنده ایه.» 🍃محسن دیگر جوابی نداد. هیچ وقت از بازی با شایان حس خوبی نداشت. دستهایش را به جیب شلوارش برد و با کلوخی که زیر پایش پیدا کرده بود مشغول شد. 🌺دیگر به دوچرخه و شایان نگاه نکرد. با هیجان پایش را محکم به کلوخ زد و به سمت تک پله ورودی شوت کرد. کلوخ چرخید و چرخید و کنار سنگ مرمر پله آرام گرفت. محسن ذوق زده فریاد زد:«عجب شوتی میزنه، گل گل،توی دروازه، ماشالله و حالا دوباره حمله میکنه... .» 🍃شایان ترمز گرفت و پایش را به زمین گذاشت و دویدن های محسن را نگاه کرد.درست همان لحظه مادر محسن از خانه بیرون آمد. چادرش را مرتب کرد و گفت:«ممنون شهین جون، خیلی زحمت کشیدی. انشالله شما هم بیاید خونمون.» 🌸شهین خانم با صدای نازک و پرافاده اش گفت: « خواهش میکنم. چه فایده شما که چیزی نخوردید. راستی عزیزم یادت نره به شوهرت بگی که ماشین مون رو زیر قیمت میفروشیم ها، حیفه از دستتون میره. وا! محسن جان چرا با سنگ بازی میکنی؟ دوچرخه جدید پسرم رو دیدی؟» 🍃محسن جوابی نداد. دست مادرش را گرفت و با هم به سمت در قدم برداشتند. مادر محسن گفت: «باشه میگم عزیزم؛ ولی ما که فعلا ماشین داریم. نیاز نداریم.» 🌺شهین خانم پشت چشمی نازک کرد گفت: «هرجور خودتون میدونید. گفتم شاید بخواید عوض کنید از بس سروصدا میده.» 🍃مادر محسن بدون آنکه تغییری در صورتش پیدا شود گفت:«توکل بر خدا .. فعلا همین کمک کارمون هست .خداحافظ » ✳️ قال الامام علی علیه السلام: ما أحسَنَ تَواضُعَ الأغنياءِ للفُقَراءِ طَلَبا لِما عندَ اللّهِ ! و أحسَنُ مِنهُ تِيهُ الفُقَراءِ علَى الأغنياءِ اتِّكالاً علَى اللّهِ. امام على عليه السلام فرمود : چه نيكوست فروتنى توانگران در برابر فقيران براى به دست آوردن خشنودى و پاداش خداوند! و نيكوتر از آن ، بى اعتنايى و عزّت نفْس فقيران است در برابر توانگران به سبب توكّل به خداوند. 📚نهج البلاغه، حکمت۴۰۶ 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: خادم المهدی🌸 به: دادرس مظلومان جهان🌷 ✨سلام مولای من حال دلم غبار گرفته عزیز فاطمه.. 🌿هر روز آب و جارو حیاط را به عشق تو انجام می دهم ای بزرگوار.. 🌟چشم به راهم .. 🌟من، تو را چشم در راهم.. 🌿نکند که جاده را اشتباه علامت گذارده اند. 🌱من عمریست که به شوق دیدار تو شب را به صبح می رسانم. 🔸برگرد عزیز زهرا.. 🌻تو را جان مادر برگرد. 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
🌸سبطِ نبوی شبیهِ طاها آمد 🌹پورِ علوی عزیزِ زهرا آمد 💐جانِ حسن و عشقِ ابالفضل و حسین 🌻شهزاده علی اکبرِ لیلا آمد 🖊پروانه غریبی 🔸میلاد باسعادت حضرت علی اکبر علیه السلام و روز جوان مبارک🔸 علیه السلام 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️حواسمان باشد 🔹مادرها و پدر ها, زیر بار مسئولیت و استرس, شانه خم می‌کنند. 🔘اگر احساس کردیم آنقدر که باید با ما مهربان نیستند، بجای غر زدن و دلایلی مثلِ دوست نداشتن ما آوردن، دنبال علت خستگی و بی حوصلگیشان بگردیم. 🔘خودمان را جای آنها بگذاریم و با کفش آنها راه برویم، بعد قضاوت کنیم. به لیست مسیولیتهای خودمان و آنها نگاه کنیم. آنها را زود محکوم نکنیم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨حسن برخورد با مادر 🍃علی وقتی پیش مادرش بود خیلی برایش زبان می ریخت و می گفت مادر دورت بگردم. 🌸گاهی می آمدیم دزفول و ایشان به مادرشان زنگ می زد و چه قربان صدقه ای می رفت. صدای مادر را که می شنید انگار روی زمین نبود. گوشی را به من می داد و می گفت: تو هم به مادرم بگو که اینجا چقدر به ما خوش می گذرد. با اینکه مشغول آموزش غواصی در فصل سرما بودیم و همیشه سرما خورده و گریپ بودیم. 📚کتاب بیا مشهد، ص۸۴ و۸۶ 🆔 @tanha_rahe_narafte
❤️اُنس والدین پیر ✨مردی خدمت پیامبراكرم صلي الله عليه و آله آمد و گفت: پدر و مادر پيرى دارم كه به خاطر اُنس با من مايل نيستند به جهاد بروم. ☘ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: پيش پدر و مادرت بمان، قسم به آنكه جانم در دست اوست اُنس يك روز آنان با تو از جهاد يكسال بهتر است. (البته در صورتى كه جهاد واجب عينى نباشد) 📚بحارالأنوار، ج ۷۴، ص ۵۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️سفر 🌸مرضیه برای آخرین بار به سفره هفت سین گوشه اتاق نگاهی انداخت. در ساختمان را بست. نفس عمیقی کشید. بوی شب بوهای دور حوض در مشامش پیچید؛ مثل پروانه به سمتشان پر کشید. پاشیدن چیزی به سمتش باعث شد چشمهایش را ببندد و جیغ بزند. صدای قهقهه حمید در گوشش پیچید. 🍃مرضیه فکش را بر هم فشرد و شب بو را از یاد برد. دستانش را زیر آب زد و به حمید آب پاشید. مرضیه با خنده فرار کرد و حمید دنبالش دوید. جیغ و خنده آنها تمام فضای حیاط را پر کرد. 🌺مادر با صدای بلند گفت: «بچه ها! آماده اید؟» مادر و پدر لباس پوشیده و آماده به سمت ماشین رفتند. بعد از چند سال همه چیز مهیا شده بود تا به سفر بروند. حمید و مرضیه با صورت های گل انداخته و نفس زنان به سمت ماشین رفتند. 🍃صدای زنگ در خانه، همه را متوقف کرد. حمید به سمت در دوید. صورت خندان و پرچین پدربزرگ از پشت در نمایان شد. مادر بزرگ با عصا و دست لرزان پشت سر پدربزرگ وارد حیاط شد. 🌸مادر گفت:« چه بی خبر از روستا اومدند؟ » 🍃مرضیه با اخم گفت:« بهشون بگید ما می خواهیم سفر بریم.» 🌺پدر قبل از اینکه به سمت پدر ومادرش حرکت کند، گفت:« بعد از چند وقت اومدن پیشمون به جا خوشحالیته.» 🍃مرضیه فقط سلام و احوال پرسی کرد و به اتاقش رفت. صفحات کتابش را ورق زد. صفحه ای می خواند و چند صفحه را رها می کرد. مادر وارد اتاقش شد و گفت:« دختر پاشو الان ناراحت میشند.» 🌸مرضیه با صدای بغض دار گفت:« منم ناراحت شدم.» مادر کنار مرضیه نشست و موهای سیاهش را نوازش کرد :« اونا که نمی دونستند ما می خواهیم سفر بریم. بلند شو دختر خوب. بازم وقت داریم سفر بریم. » مرضیه همراه مادر پیش بقیه رفت. 🍃مادربزرگ با دیدن مرضیه گفت:« مرضیه جون چرا اینقدر پکری، خوشحال نیستی ما اومدیم؟» مادر به مرضیه نگاه کرد. مرضیه با انگشتانش بازی کرد و گفت: «چرا خوشحالم؛ ولی... » پدر با صدای محکمی گفت: «مرضیه!» 🌺پدر بزرگ ابروهای سفید و بلندش را بالا انداخت و گفت: «بابا جان بذار حرفش را بزنه.» مرضیه نگاهی به چهره اخمو پدر ومادرش انداخت. اشک در چشمانش جمع شد، گفت: «هیچی.» 🍃مادربزرگ دست کوچک مرضیه را میان دستان لرزانش گرفت:« بگو قربونت برم.» 🌸حمید بدون مقدمه گفت:« می خواستیم سفر بریم.» همه سرها به سمت حمید برگشت. مرضیه بلند شد تا به اتاقش برود. 🍃پدربزرگ با لبخند گفت:« خوب اگه جاتون تنگ نمیشه ما هم میاییم. مگه نه خانم؟» مرضیه برگشت و به مادربزرگ نگاه کرد. مادربزرگ گفت:« اگه بقیه موافق باشند، چرا که نه.» مرضیه به پدر و مادرش خیره شد. با دیدن لبخند روی لب های آنها، حمید و مرضیه هورا کشیدند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: بهاردلها🌸 به: خدای مهربونم🌹 ✨روز به روز می فهمم بیشتر از دیروز دوستت دارم و تو هم بیشتر از پیش هوایم را داری 🌹قربون مهربونیات 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. 🆔 @parvanehaye_ashegh