eitaa logo
مسار
330 دنبال‌کننده
5هزار عکس
551 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ژرف ‌اندیشی 🍃اشک‌هایم را با دست پاک کردم. مادر با دیدن چهره گریانم گفت: «تو که تحمل دوری بچه‌‌ات رو نداری، چرا اومدی؟» ☘صدای هق هق‌ام بلند شد. مادرم روبرویم ایستاد و با دلسوزی نگاهم کرد. نگاهش بیشتر قلبم را آتش زد. با لحنی آرام گفت: «شوهرت از سر کار میاد، هم خودت آروم باش و هم علی‌رو آروم نگه‌دار.» 🌸_مامان فقط ازش سوال کردم. ⚡️_زهره! سوال پیچش کردی؛ چرا گوشی‌ات خاموش بود؟ چرا زودتر نیومدی بریم خرید؟ 🍃_مامان طرف وحید رو می‌گیری. 🌸_شوهرت وقتی وارد خونه میشه بخوای پشت سر هم غرغر کنی، خب کلافه میشه. کمی صبر کن! یه نفسی بکشه، خودش کم کم میگه چی شده. ☘مادرم با صحبت‌هایش بهم فهماند که صبر یعنی هر کسی قادر باشد اضطراب، خشم و عصبانیت خودش را کنترل و مدیریت کند. ✨با خودم درگیر بودم؛ چرا از کوره در رفتم؟ چرا داد و فریاد و کلمات بی‌ربط؟ چرا از شنیدن حرف‌های تند وحید به خانه‌ی پدرم آمدم؟ که صدای زنگ خانه مرا به خود آورد از روی مبل برخاستم، وحید و علی وارد پذیرایی شدند. 🎋قلبم غرق شادی شد، پدر و پسر چهار ساله‌ام کنار هم آرامش دهنده بودند. برای اولین بار کت و شلوار مشکی با پیراهن سفید، پسرکم به تن داشت با سبد گلی که به دستم داد. او در سلام، پیش دستی کرد با لبخند جواب دادم. 🌾وحید گفت: «اتفاق گذشته رو فراموش کنیم؛ عاشق شنیدن خنده‌هات تو گوشه گوشه خونه‌مونم.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨عیدقربان 🌸همه لایق قربانی نیستند، همه به قربان افرادی خاص نمی‌روند. هرکسی لیاقت قربانی بودن ندارد. هرکسی به قدر وسع شخصیتش قربانی می‌شود. 🍃عید قربان یعنی؛ همه‌ی زندگی ما به فدای تو؛ به فدای بهترین کس؛ تنها کسی که لیاقت دارد عالم به قربانش برود. 🌺عید قربان یعنی؛ قول می‌دهم نفس اماره‌ام، نفس هیولای درونم‌‌؛ تمام وجودم را به قربان تو کنم. فقط مرا بپذیر 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨دعای خالص 🍃علی طلبه بود و بی‌سیم چی من. در منطقه عملیاتی کربلای چهار پشت موانع گیر افتاده بودیم. یک عراقی در پنج متری ما مستقر شده بود و به سمت ما با تیر بار گشوده بود. حدود ۱۰۰ تیر به سمت من انداخت به طوری که تمام سیم های سیم خاردار قطع شد. ☘خشاب اسلحه‌ام هم کنده شده بود و تیر اندازی نمی‌کرد. اشهد خودم را خواندم. در عجب بودم چطور از آن همه تیر یکی هم به ما نمی‌‌خورد. به سمت راست خودم نگاه کردم. 🌸 شیخ علی دست به آسمان برده بود و خاضعانه دعا می کرد. عراقی هم از ما بیشتر متعجب بود. در آخر یک نارنجک انداخت جلوی شیخ علی. نارنجک منفجر شد؛ اما علی هم چنان دست به دعا بود و هیچ زخمی هم برنداشت. عراقی به ناچار اسلحه‌اش را انداخت و جیغ زنان فرار می‌کرد و ۳۰ نفر دیگر هم همراهش فرار کردند. 🌾در عرض پنج دقیقه خط ۷۰۰ متری را تصرف کردیم. اینجا اسلحه نبود که کارایی داشت، اسلحه دعا کمک کارمان بود. راوی: حمید شفیعی 📚 رندان جرعه نوش؛ خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی،صفحه ۱۷۸-۱۷۷ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠لجبازی ✅ برخی کودکان مدام در هر موضوعی، لجبازی می کنند. می خواهند هر طور شده حرف خودشان را به کرسی بنشانند. 🔘اولین کار در این مواقع، این است که والدین آرامش خود را حفظ کنند و زود عصبانی نشوند. 🔘بلکه در کمال آرامش حواس کودک خود را پرت کنند. ✅ او را سرگرم چیز جالب دیگری کنند؛ چرا که اگر کودک ببیند والدین او عصبانی می شوند او لجباز تر می شود و کارش را بیشتر ادامه می دهد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍پریشانی نهال 🍃آرام گام بر می‌داشت. آخرین امتحانش هم تمام شد. سر دو راهی ادامه تحصیل یا رفتن به کلاس شیرینی‌پزی مانده بود. ☘کلید را در قفل چرخاند. وارد آپارتمان شد. صدای ظرف شستن از آشپزخانه می‌آمد. با صدای بلند سلامی داد بعد یک ‌راست به اتاقش رفت. روی تخت نشست چشمهایش را بست. 🌾ذهن نهال درگیر بود. فکر و خیال این که پدر و مادرش به او اجازه می‌دهند برای آینده‌اش تصمیم بگیرد، دست از سرش بر نمی‌داشت. ⚡️رعنا ضربه‌ای به در زد؛ وارد اتاق شد که نهال با شنیدن صدای مادرچشمهایش را باز کرد. ✨_نهال! حالت خوبه؟ 💫_حوصله ندارم. ☘_برای این که بی هدف و سردرگم هستی. 🔹_مامان! امروز امتحانام تموم شد، حوصله درس خوندن ندارم. 💠_یه استراحتی به خودت بده، برنامه‌ریزی کن و تصمیم درست بگیر. 🍃رعنا با گفتن نهار حاضره از اتاق بیرون رفت. نور امید در قلب نهال درخشید. سریع از روی تخت بلند شد تا اتاق بهم ریخته‌اش را مرتب کند. ☘کنار مادر و برادرش سر سفره غذا نشست و پرسید: «پس بابا کجاست؟» 🍂_عموت یکم ناخوش احواله، رفته عیادتش. حامد شروع کرد: «خواهر بی‌حال خودم، چه عجب افتخار دادی اومدی کنارمون نشستی! نگفتی یه بشقاب می‌کشم تو اتاقم می‌خورم. » ✨_حامد! بسه، بذار خواهرت غذاشو بخوره. 🍃حامد دیگر حرفی نزد. آن‌ها غذایشان را در سکوت خوردند. نهال ظرف‌ها را جمع کرد و به آشپزخانه برد. او مشغول شستن ظرف‌ها بود که رعنا وارد شد: «کمک نمی‌خوای؟» ⚡️_نه مامان! شما زحمت پختن غذا رو کشیدی. 💫_امروز سیمین خانم این ‌جا بود. 🍃_چی‌کار داشت؟ ☘_ می‌خواست اجازه بگیره تا بیان خواستگاری. 💫نهال با دل نگرانی به صورت مادرش نگاه کرد. مادر روی موهای سیاهش دست کشید: « نگران چیزی نباش، این هم یکی از راه‌های روبرته که باید درست دربارش تصمیم بگیری؛ ما هم کمک و راهنماییت می‌کنیم. » 🆔 @tanha_rahe_narafte
⛴کشتی که باید سوار شد! ♨️طوفان‌های بلا و فتنه‌های سنگین از همه طرف ما را احاطه کرده‌اند. هرجا توانسته‌اند، حق را با باطل پوشانده‌اند. هرجا که کاری از دستشان برنمی‌آمد، حق را با باطل درهم‌آمیخته‌اند. ⭕️در این فضای غبارآلود، تنها ریسمان نجات‌بخش، توسل به دامان خاندان عصمت و طهارت علیهم‌السلام است. 💥همانگونه که در آن هنگامه‌ی عظیم طوفان نوح، که درهای آسمان باز شده و آب فراوان می‌ریخت، و از زمین نیز چشمه‌ها می‌جوشید، فقط کسانی نجات یافتند که بر کشتی ولایت سوار شدند. زیرا تحت فرمان خدای بزرگ در حال حرکت بودند. 🔺 اینچنین است در طوفانهای آخرالزمان، امواج عظیم شبهات و حوادث، از زمین و آسمان می‌بارد، و تنها راه نجات، کشتی ولایت اهل بیت است. 💯چنانچه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: مَثَل اهل بيت من، مثل كشتى نوح است كه هر كس سوارش شد نجات يافت و هر كس كه از آن باز مانْد غرق گشت. 📚إرشاد القلوب، ج2 ، ص233. ✨وَفَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَي الْمَاء عَلَي أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ وَحَمَلْنَاهُ عَلَي ذَاتِ أَلْوَاحٍ وَدُسُرٍ تَجْرِي بِأَعْيُنِنَا جَزَاء لِّمَن كَانَ كُفِرَ؛ و از زمين چشمه هايى جوشانديم، پس آب (زمين و آسمان) بر اساس امرى كه مقدّر شده بود، به هم پيوستند. و نوح را بر (كشتى اى كه) داراى تخته ها و ميخ ها بود، سوار كرديم. كشتى (حامل نوح و پيروانش) زير نظر ما به حركت در آمد. (اين امر) پاداش پيامبرى بود كه مورد تكذيب و كفر قرار گرفت. 📖سوره قمر، آیات١٢تا١۴. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨مبارزه با نفس 🍃حسین‌علی معاون اطلاعات و عملیات تیپ ویژه شهدا بود. یک شب که از نیمه گذشته بود، رفتم طرف سرویس بهداشتی تا تجدید وضویی کنم. صدای آب به گوشم خورد. دیدم حسین علی مشغول تمیز کردن دستشویی‌هاست. حسابی جا خوردم. ☘گفتم: «حسین آقا! شما چرا؟ این کارها در شأن شما نیست. اینجا این همه سرباز و نیروی عادی دارد. » ✨کمرش را راست کرد و گفت: «برادر موحد! این حرف ها نیست. مگر من کی هستم. نفسم خطا کرده، زیاده خواهی کرده. الان هم دارم تنبیهش می کنم تا سرکش نشود. » 🌾اصرارم فایده ای نداشت. گفت: «برو ولی از این قضیه برای کسی چیزی مگو. » 🌸بیرون که آمدم ناخواسته چشمم به لباس های‌ غواصی شسته شده و آویزان روی بند افتاد. همان لباس هایی که گلی بود و ما از خستگی نای شستنش را نداشتیم. حسابی از خجالت مان در آمده بود. راوی: آقای موحد 📚من شهید می شوم ؛ خاطرات شهید حسین علی نوری. نوشته رضا عنبری ، صفحه ۸۴-۸۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍نمک زندگی ❌در مقابل دعوای پدر و مادر، اغلب فرزندان فشار روحی و روانی زیادی را تحمل می‌کنند. دوست دارند راه و حلی برای این مشکل پیدا کنند. 💯دعوای والدین اتفاقی‌ طبیعی‌ست‌. چرا که اختلاف نظر و سلیقه‌ در مورد موضوعات کوچک همیشه وجود دارد. 🔺البته بعضی از پدر و مادرها با حرف زدن در محیطی آرام و گوش دادن به حرف یکدیگر، اقدام به حل و فصل مشکل خود می‌کنند. 🔻اما گاهی دعوای والدین شدت می‌گیرد. در چنین شرایطی فرزندان به‌خصوص کودکان نمی‌دانند با دعوای والدین چه کنند؟! ♨️ تا جایی که فرزندان می‌ترسند پدر و مادر طلاق بگیرند یا از یکدیگر متنفر شوند. 🍁ان‌شاءالله طی چند جلسه به این سؤال فرزندان جواب می‌دهیم که چه نقشی می‌توانند برعهده بگیرند تا کمکی باشد در جهت پایان دادن به مشاجره. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍نجوای صدیقه 🍃دستش را روی زنگ خانه گذاشت. بعد از صدای زنگ، با کلید در را باز کرد. بهروز وقتی وارد حیاط شد، چشمش به مادرش افتاد که در باغچه علف‌های هرز را می‌کند. ☘بهروز سلامی داد و جعبه شیرینی را روی پله گذاشت. برادرش را صدا زد: «بهرام کجایی؟ بیا ببینمت، تو خونه‌ای، اونوقت مامان تنهایی داره تو باغچه کار می‌کنه.» 💠مریم و بهرام از صدای برادر بزرگترشان آمدند توی ایوان ایستادند. مربم جعبه را باز کرد، با دیدن شیرینی‌تر به آشپزخانه رفت با چند تا چنگال و پیش‌دستی برگشت. ⚡️بهرام شیرینی را در دهانش گذاشت و همانطوری که می‌خورد به مادرش گفت: «مادرجان! شما نمی‌خوری؟ » 🌸_پسر جون، شیرینی ‌تو که خوردی پاشو آستیناتو بده بالا تا باغچه رو آماده کنیم. 🍃بهرام یه گازی به شیرینیش زد و گفت: «خرج داره!» ⚡️صدیقه با خنده گفت: «ماشاءالله! بهروز تو پاشو آستیناتو بده بالا یه دستی به این باغچه بکش.» 🍃بهروز لیوان را پر از آب کرد و برادرش را با اسم صدا زد، تا بهرام صورتش را چرخاند آب را رویش پاشید و گفت: «بفرما! این هم خرجت.» هر دو باهم خندیدند. بهروز آخرین تیکه‌ی شیرینی را توی دهانش گذاشت و بلند شد. 🌾هر دو برادر آستین‌های خود را بالا زدند و زیر نگاه مادر شروع به کار کردند. یک ساعتی طول کشید تا کارشان تمام شد. باغچه‌ را به اندازه‌ی دو متر در یک متر برای کاشت سبزی جدا کردند. ✨مریم از مادرش پرسید: «شام چی بذارم؟» 🍃_خورشت قیمه بار بذار، سیب زمینی‌هارو هم بشور بده من پوست بکنم. ✨مریم چند تا سیب زمینی به همراه چاقو و آبکش توی سینی گذاشت. صدای دلنشین اذان بلند شد. مادر آبکش سیب زمینی‌های شسته شده را به مریم داد. 🌾صدیقه وضو گرفت و داخل اتاق رفت تا نماز بخواند. او بعد از نماز دست‌هایش را بالا برد و نجوا کرد: «خدایا! عافیت و عاقبت بخیری حال خوب و شادی برای فرزندانم مقدر کن.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️مسئولیت خطیر 🍃یه روزی توی این مملکت علمای بزرگ برای اعتراض به ممنوعیت حجاب دست به‌کار شدن. تجمعی توی مسجد گوهر‌شاد شکل گرفت و نیروهای نظامی رضا پهلوی ریختن و اون تجمع رو به خون کشیدند. این خون کشیده شد و توی جریان‌های متعدد برای دفاع از ناموس ریخته شد. تا خون هیچ ناموسی ریخته نشه؛ ولی اتفاقاتی این فکر رو به‌وجود اورد که حجاب و ناموس متحجرانه‌س! ! 🍂هشتگی که رد خون علی خلیلی رو که واضحاً برای دفاع از ناموس شهید شد رو پایمال کرد. رد خون باز هم کشیده شد. احساسی به‌وجود اومد که می‌گفت حجاب، جذاب نیست‌، خوب نیست. بهتره که کسایی با چادر و روسری‌های دلبر، مسئولیت خطیر رو به‌ عهده بگیرن تا تبلیغ حجاب شه!😏 خون همچنان زیر کفش‌های پاشنه‌بلند خودی و غیرخودی جاریه. 🍁غیر خودی صراحتا پایمالش میکنه و خودی در عین حالی که پرچم حجاب و دفاع از حریم زن رو بالا گرفته و احترام زیادی به اون خون قائل هست، پایمالش میکنه! 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ حجاب، چشمه‌ جوشان حیا ✨همه ادیان به دنبال بیان یک واقعیت بوده و هستند که اگر آن را فراموش نکنیم، نجات می‌یابیم. 💠آن واقعیت نجات بخش، حی و ناظر بودن خداوند است. حی و ناظر دانستن خدا آب گوارای حیا و شرم از حضور خدا را در وجود آدمی جاری می‌کند و در تمام سکنات و رفتار انسان از جمله ظاهر و حجاب او نمود می‌یابد. در واقع حجاب مثل چشمه‌ای جوشان است که از دل زمین حیا و عفت وجود انسان می‌جوشد و فرد و جامعه را از پاکی خود بهره‌مند می‌کند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
💥معجزه مهارت‌های رفتاری 💯خانم با هنر زنانه‌اش در حین رفتار و متانت در گفتار می‌تواند آرام آرام تغییرات مثبتی در زندگی مشترک ایجاد کند. 🔺همیشه و در همه حال، رعایت ادب و احترام نسبت به شوهر فضای خانه را غرق نشاط و آرامش می‌کند. 🔺زمانی‌که همسر حرف‌ می‌زند، شنونده خوب بودن و درک ایشان در مسائل و مشکلات؛ بهترین راهکار برای تصاحب قلب اوست. 🔺زن با بهره‌گیری از مهارت‌های رفتاری پسندیده، زندگی را به کام خود و خانواده‌اش شیرین می‌کند. 🔹«وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ»؛ 🔸«و از نشانه های او این‌که برای شما از جنس خودتان همسرانی آفرید تا در کنارشان آرامش یابید و در میان شما دوستی و مهربانی قرار داد؛ یقیناً در این نشانه هایی است برای مردمی که می اندیشند.»* 📖*سوره روم، آیه ۲۱ 🆔 @tanha_rahe_narafte