🌟گره گشایی اعتقاد به امام زمان (ارواحنافداه)
🍃مسئول تیم شناسایی بودم و به دستور علی آقا باید وضعیت تنگه سومار را در میآوردم. از هر طرف که میرفتیم، میخوردیم به میدان مین و موانع و نرسیده به آنجا کپ میکردیم. دیگر خسته شده بودم.
آمدم پیش علی آقا و گفتم: «نمی شود. »
⚡️جوابی نداد. گفتم: «از هر طرف که رفتیم به سیم خار دار و میدان موانع بر می خوریم. »
☘معلوم بود که علی آقا عصبانی شده. وقتی عصبانی می شد، چشم های سبزش را گوشه ای می دوخت. با عصبانیت داد زد: «مگر ما امام زمان نداریم. این جمله را با تمام وجودش گفت. »
✨گفت: «همین الان می رویم. » مات و مبهوت گفتم: «حالا؟ توی این روز روشن؟ » رفتیم و شناسایی کامل انجام شد.
راوی: کریم مطهری؛ هم رزم شهید
📚دلیل؛ روایت حماسه نابغه اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیت سازیان، نویسنده: حمید حسام، ص۱۲۱
#سیره_شهدا
#شهید_چیتسازان
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍او را میشناسی؟
💯باورتان میشود یکی از بندگان خدا در روی زمین هست که هر چقدر از عمر دنیا میگذرد؛ او در همان هیبت جوانی باقی میماند؟؟
⁉️آیا غذای سالم میخورد؟
البته که غذای او سالم است.
⭕️ آیا غذای روح او پاک و سالم است؟
با دوری او از گناهان، همانهایی که برای روان انسان سم هست؛ پاک و مطهر از هرگونه پلیدی و بدیست.
☘ از همه موارد ذکر شده مهمتر؛ این است که مشیت و اراده الهی بر این تعلق گرفته تا خاتمالاوصیاء، جوان بمانند. سپس در هیبت جوانی حدودا چهل ساله ظهور نمایند.
خداوند متعال اینچنین قدرتنمایی خود را به رُخ جهانیان میکشد.
🌤او چهاردهمین معصوم از خاندان رسولاللهست. آرزوی هر آزادهای دیدن او و حکومت علوی اوست.
🔹امام علیبنموسیالرضا علیهالسلام:
علامَتُهُ أَن یكوُنَ شَیخَ السِّنِّ شَابَّ المَنظَرِ حتّی أَنَّ النّاظِرَ اِلَیهِ یحسَبُهُ اِبنَ اَربعینَ سنةً.
🔸نشانة مخصوص حضرت چهرة جوان بودن او در سن کهولت است به گونهای است که هر کس حضرت را میبیند او را چهل ساله میپندارد.
📚اِعلامُ الوَری، ص ٤٣٥.
#ایستگاه_تفکر
#مهدوی
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍حرف بزن
💥صادق به آسمان نگاه میکرد و آه میکشید. دلش تنگ امام زمانش بود. امامِ غائب از نظر. گاهی قلبش از این دوری پُر از درد و غصه میشد. دوست داشت او را ببیند. با او حرف بزند. دلتنگیهای بی او را فریاد بزند.
🌼درمیان کلاف سردرگم افکارش، رفتن پیش روحانی محل را چاره کار دید. بعد از نماز ظهر و عصر بود که ناگاه خود را کنار حاجآقا محسنی دید. دردش را که گفت آقای محسنی سرش را پایین انداخت و چشمانش مهربانتر از قبل شدند. بعد از مدت کوتاهی سرش را بالا آورد:
☘در زمان امام هادی علیهالسلام شخصى خدمت آن حضرت از يکی از شهرهای دور، نامهای نوشت که: « ... آقا من دور از شما هستم. گاهی حاجاتی دارم، مشکلاتی دارم،
به هر حال چه کنم؟ »😔
🌺حضرت در جواب ايشان نوشتند:
«إِنْ كَانَتْ لَكَ حَاجَةٌ فَحَرِّكْ شَفَتَيْك»
« لبت را حرکت بده، حرف بزن. بگو. ما دور نيستيم. » ❤️ (۱)
✨ همیشه کسی هست که بی مقدمه حرف های دلمان را میشنود؟؟
تسکینی است بر زخمهای قلبمان...💔
برای دردهایمان غصه میخورد...
صدای مهربانش را نمیشنوی که میگوید:
✨«انّا غیر مهملین لمراعاتکم، و لا ناسین لذکرکم...»✨(۲)
«ما در رعایت حال شما کوتاهی نمی کنیم و شما را از یاد نمی بریم...»
🔸او همیشه نزدیک است، هر چه قدر هم که دور باشد...
📚(۱)بحارالانوار،ج53،ص306.
📚(۲)بحارالانوار، ج ٥٣، ص ٧٢.
#داستانک
#مهدوی
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍شبیه امام
💯میدونم امام حسین علیهالسلام رو دوست داری.
❓میخوای شبیه امام بشی؟
🔆راضی باش!
به هرچی خدا برات تقدیر کرده
🍁ازدواج کردن، ازدواج نکردن
بچه داشتن، بچه نداشتن
دارایی زیاد، دارایی کم
💎در وقت سختی و بلا، شبیه حالی داشته باش که در راحتی و خوشی داری!
🔹امام حسین(علیهالسلام) هنگامی که میخواست از مکه به سمت عراق خارج شود، خود در خطبهای به این ویژگی اشاره فرموده است:
🔸«ما اهل بیت به آنچه خدا راضی است، راضی و خشنودیم. در مقابل بلا و امتحان او، صبر و استقامت میورزیم. او اجر صبرکنندگان را به ما عنایت خواهد فرمود.»
📚سیدبن طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص۱۲۶.
#درسهای_عاشورا
#به_قلم_بهاردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🥀بهانه روضه امام حسین علیهالسلام
🍃رفته بودیم شناسایی. پشت عراقی ها و بودیم و تا مقر نیروهای خودی، پانزده کلیومتر فاصله داشتیم. علی آقا جلوی من حرکت می کرد.
🍃ناخواسته پایم به پاشنه کفشش گیر کرد و کف کفشش کنده شد. با شرمندگی گفتم: «علی آقا! بیا کفش من را بپوش. » اما با خوش رویی نپذیرفت و تا مقر با پای برهنه و لنگ لنگان آمد.
⚡️وقتی برگشتیم با دیدن پاهای زخمی و تاول زدهاش، باز شرمنده شدم؛ اما ایشان از من تشکر کرد. متعجبانه گفتم: «تشکر چرا؟ »
گفت: «چه لذتی بالاتر از همدردی با اسیران کربلا. شما سبب توفیق بزرگی برای من شدید. تمام این مسیر برای من روضه بود؛ روضه یتیمان ابا عبد الله. »
راوی: حسین علی مرادی؛ هم رزم
📚 دلیل؛ روایت حماسه نابغه اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیت سازیان، نویسنده: حمید حسام،صفحه ۷۴
#سیره_شهدا
#شهید_چیت_سازان
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍نیمهی دیگر
💯در عالم دوستی، یک دوست وفادار اجازه نمیدهد احدی پشتسر دوستش حرف بزند.
🔺همسرمان آن نیمهی دیگر ماست. مسلما ما حواسمان به خودمان بیشتر از سایرین هست.
🔺وقتی که زندگی را زیر یک سقف آغاز میکنیم، آنوقت است که متعهد شدهایم.
🔺تعهد به اینکه؛ پشت سرش از او به بدی یاد نکنیم. در هر شرایطی در مورد او به خوبی حرف بزنیم.
❌مسلما زندگی بیمشکل به ندرت وجود دارد، خواهناخواه اختلاف سلیقه سبب جر و بحث در زندگی مشترک میشود.
⭕️هنرمند کسی است که مشکل را، در خلوت با همسر حلوفصل کند و آن را به بیرون از خانه نکشاند.
#ایستگاه_فکر
#همسرداری
#به_قلم_افراگل
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍حسن یوسف
🍃باغ پر از سر و صدا و هیاهو بود. هر کس کاری انجام میداد. ملیحه دختر خالهام میوهها را شست و توی آبکش ریخت. دختر دایی منیژه هم شیرینیها را با حوصله توی دیس چید. من هم مشغول بازی، خوشحال از آن همه مهمان که باهم میگفتند و میخندیدند.
☘خاله ثریا صدایم زد: «شهین! بیا تو اتاق، کارت دارم.» وقتی وارد اتاق شدم چادر سفیدی با گلهای ریز صورتی سرم کرد. نمیدانستم این همه برو بیا برای مراسم عقدکنان من و پسرخالهام است.
⚡️سه ماهی از مراسم ازدواج گذشت. ما تو عمارت باغ، با خاله زندگی میکردیم. یوسف دوازده سال از من بزرگتر بود و من سیزده ساله، در حال و هوای شیطنتهای کودکانه روزگار میگذراندم.
🌾آفتاب تازه غروب کرده بود که صدای در و هیاهوی مهمانها به گوش رسید. شوهر خاله حاج نصرت با خوشرویی برای استقبال از مهمانها جلوی در باغ رفت.
🍃یوسف پسرخالهام سینی چای را از من گرفت و به مهمانها تعارف کرد. خاله ثریا نگاهی به من کرد و گفت: «شهین! برو یه کمی اسفند بریز تو آتیش، من نباید هی بهت بگم! »
☘یک مشت اسفند از آشپزخانه برداشتم به سمت اجاق رفتم، این قدر از حرف خاله ناراحت بودم که شاخه خشکیده جلوی پایم را ندیدم. یکدفعه با صورت به سمت دیگ مسی برنج روی اجاق پرت شدم. دستم را بلند کردم تا به دیوار داغ کنار اجاق بگذارم که یکی از پشت پیراهنم را گرفت و به عقب کشید.
سرم را به عقب چرخاندم که چشم تو چشم یوسف شدم، آرام گفت:«خدا رو شکر اتفاقی نیفتاد، شهین حالت خوبه؟»
✨خاله با اخم نگاهم کرد. من از ترس زبانم بند رفته بود؛ اما یوسف رو به پدرش گفت: «آقاجان با اجازهتون، خونهی پنجره چوبی رو دستی بکشم؟»
🍃حاج نصرت با رفتن ما از عمارت باغ موافقت کرد و گفت: «از شریک زندگیت، مراقبت کن اگه تو زندگی انصاف داشته باشی، همیشه تو شادی و غمها کنارت میمونه.»
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍اشکهای بامعرفت
🔹میگفت: زیارت عاشورا که میخواندم حال عجیبی پیدا میکردم، خصوصاً وقتی به لعنهایش میرسیدم با بغض آمیخته به غیض از ته دل شمر و ... را طوری لعن میکردم که باورم میشد بیشک مصداق این جمله باشم "یا لیتنی کنت معکم فافوز فوزا عظيما"
به خود میگفتم قطعا اگر در کربلا بودم بندگی خدا را به بندگی شیطان ترجیح میدادم و در کنار مولایم حسین علیهالسلام قرار میگرفتم.
🍁تا اینکه جایی خواندم "شمر ملعون قبل از اینکه به سپاه کفر ملحق شود در جنگ صفین در رکاب مولا علی علیهالسلام بوده و حتی پای پیاده چندین بار به سفر حج رفته و ..."
ذهن و روحم کلا به هم ریخته بود و در مورد محکم بودن اعتقاد خودم نیز به تردید افتادهبودم.
✨بالاخره دردم را با بزرگی در میان گذاشتم، سخنانش مثل آب روی آتش آرامم کرد، میگفت: "شمر حتی برای بودن در رکاب مولا علیعلیهالسلام نیز به نیتهای شیطانی چنگ میزد و با اهداف دنیوی دور و بر امام بود، خیلیها وقتی دیدند امام علیعلیهالسلام با دنیا اندوزی بیگانه است و در کنار ایشان نمیتوانند مالک دنیا و مادیات شوند، ایشان را رها کردند."
🍂اکنون باز هم موقع خواندن زیارت عاشورا همان بغض و غیض سراغم میآید اما بغضی عاشقانه با غیضی آگاهانه... چه خوب است که اشکهایمان برای اهل بیت نیز، اشکهایی گویای معرفت باشند.
#درس_های_عاشورا
#به_قلم_قاصدک
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🖤حسینیه شهید علی صیاد شیرازی
🔺خانهدار شدن شهید صیاد طول و تفصیل دارد. بالاخره بعد از کش و قوسها و چانهزنیهای فراوان صیاد را راضی کردیم که ماشینش را بفروشد و خرج خانه کند.
با کمک چند نفر از همکاران خانه را برایش آماده کردیم. قرار شد با خودش برویم و خانه را ببینیم. رفتیم. خوب همهجا رو بازدید کرد. حیاط، طبقههای بالا و زیر زمین که یک سالن وسیع داشت و یک اتاق کوچکتر.
🔺 خانه تازه رنگشده بود و موکت هم نداشت. برگشت یکی از بچهها را صدا کرد و گفت: «آقای جمشیدی! برو بازار چندمتر پرچم بگیر و بیار دور تا دور این اتاق نصب کن. از این پارچه هایی که روش شعر نوشتهشده؛ “باز این چه شورش است” از همونها بگیر و بیار.»
🔺من و تیمسار از گیجی به هم نگاه کردیم که صیاد چه کار میخواهد بکند.
🔺گفت: «از این سالن استفاده شخصی نمیکنیم. اینجا میشه حسینیه که همان هم شد. شبهای اول هر ماه مراسم عزاداری امام حسین و ائمه را آنجا برگزار میکرد. خودش جارو دست میگرفت و قبل از آمدن مهمانها، حیاط و پیادهروی جلوی در را آبوجارو میکرد. هرچه اصرار میکردم که «حاجآقا! بدید من جارو میکنم»، فایده نداشت.
🔺وقتی هم که مهمانها میآمدند، کفشها را جفت میکرد. بعد میآمد توی سالن؛ همان کنار در دو زانو مینشست.
📚خدا می خواست زنده بمانی؛ کتاب علی صیاد شیرازی. نویسنده: فاطمه غفاری، صفحات ۲۰۴-۲۰۵
#سیره_شهدا
#شهید_صیادشیرازی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍زیاد بوسیدن
❌کودکش را نمیبوسید. وقتی به پیامبر گفت: «فرزندانم را هرگز نبوسیدهام! »
پیامبر فرمودند: «هر کس رحم نکند بر او رحم نمی شود... »۱
💯بوسیدن فرزند فواید زیادی را به همراه دارد. از آنجمله میتوان موارد زیر را برشمرد:
⭕️ تندخویی او را کاهش میدهد.
🔺انرژی زیادی او را خالی میکند.
⭕️ موجب افزایش رابطه عمیق محبتی بین فرزند و پدر ومادر میشود.
🔺ضریب احساس امنیت فرزند را بالا میبرد.
⭕️ اشتهای خورد و خوراک فرزند را زیاد میکند.
🔺سبب آرامش روح و روان او میشود.
⭕️ فرمانپذیری و گوشبهحرف بودن او را بالا میبرد.
🔺زمان مناسبیست تا پدر و مادر، نکات تربیتی خود را به فرزند آموزش دهند.
💥نکته طلایی: فرزندان خود را زیاد ببوسید.
🔹زیرا امام صادق علیهالسلام فرمودند:
فرزندان خود را زیاد ببوسید، به درستی که برای هر بوسهای درجهای برای شما در بهشت به اندازۀ مسیر پانصد سال خواهد بود. ۲
📚۱. بحارالانوار، ج۱۰۴، ص۹۳.
📚۲. وسائل الشیعة، ج ۱، ص ۴۸۵.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_افراگل
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍شکوفه شادی
🍃دختر چهار ساله با موی دم اسبی از آسانسور خارج شد. سارا کالسکهی کوچک را به بیرون هل داد. توی آن عروسکی با موهای طلایی و خرس قهوهای رنگ بود. سارا رو به دخترش گفت: «خودت، تو پارکینگ بازی کن! من خونه خیلی کار دارم.»
☘مهسا با عروسک و خرس قهوهای رنگ مشغول بازی شد. او با کالسکه، وسط پارکینگ مقابل در ورودی ایستاده بود. همان لحظه ماشین سِراتو سفید رنگی میخواست داخل پارکینگ شود که مهسا با صدای بوق پی در پی ماشین سرش را بلند کرد و از ترس جیغی بلند کشید.
✨سارا سراسیمه از واحد طبقه اول، خودش را به پارکینگ رساند. مهسا و کالسکه را از سر راه ماشین برداشت و به سمت آسانسور رفت.
🎋وقتی در طبقهشان از آسانسور خارج شد، نظافتچی ساختمان را دید. زن جوانی که هر هفته شنبهها برای نظافت راه پلهها به ساختمان آنها میآمد.
🌾ناگهان صدای خنده، توجه سارا را جلب کرد. نگاهی به زن نظافتچی انداخت. دختر سه سالهای که روی یک تکه موکت کوچک روی اولین پله نشسته بود. زینب رو به مادرش گفت: «مامان! بعد از اینجا، کجا میریم؟ »
🍀_امروز دیگه هیچ جا نمیریم عزیزدلم! شنبهها روز خاله بازیه.
⚡️یک مرتبه مهسا با خوشحالی به طرف آنها رفت و گفت: «خاله! با دخترتون بازی کنم؟»
زن نظافتچی گفت: «سلام دختر خوب، از مامانت اجازه بگیر، بیا بازی کن.»
🍃سارا سرش را به عنوان رضایت تکان داد. مهسا با خوشحالی به سمت آنها رفت؛ اما زینب یک دفعه از مادرش پرسید: «فردا کجا میریم؟ »
مادرش با ذوق جواب داد: «فردا صبح میریم اونجا که یه بار من، رو پلههاش سر خوردم! مثل بستنی ولو شدم رو زمین. »
🌾زینب از خنده ریسه رفت. سارا مکثی کرد بعد داخل واحدشان شد. ظرفی از پاستیل و چوب شور برای بچهها آورد.
☘سارا در دلش این مادرانگی را تحسین کرد؛ زیرا زن نظافتچی با هنر مادرانه در وسط کارِ سخت، دنیای شاد وشیرین برای فرزندش میساخت.
#داستانک
#ارتباط_با_فرزند
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
بسم الله الرحمن الرحیم
#پرسش
🔍کدام علل سبب شکل گیری نهضت حسینی شد؟
#پاسخ:
#قسمتاول
۱.مخالفت با بیعت:
یزید از حاکم مدینه، ولید بن عتبه بن ابی سفیان خواست برای خلافتش از امام بیعت بگیرد.*
امام حسین علیهالسلام به شدت مخالف کرد تا بدعت مورثی سلطنت که معاویه پایهگذار آن بود از بنیان ویران شود.
💥فشار حاکم مدینه سبب شد امام ۲۸ رجب همراه خانواده و گروهی از بنی هاشم، مدینه را به سوی مکه ترک نماید.
💡هجرت به مکه بدین جهت بود که امام آزادانه و در کمال امنیت دیدگاههای خود را برای مسلمانان بیان کند.
موسم حج بهترین زمان برای انتقال دیدگاه و مخالفت با دستگاه اموی و یزید بود.
امام میخواست با گروههای مختلف سرتاسر مملکت اسلامی از جمله کوفه و بصره در ارتباط باشد.
✅بنابر این هجرت امام از مدینه به مکه، ماهیت عکس العملی در برابر خواسته نامشروع حکومت برای بیعت با یزید بود.
📚*مهدی پیشوایی، سیره پیشوایان، ص ۱۷۹
#درسهای_عاشورا
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ارادت به امام حسین علیهالسلام
🍃مدتی بود که زیارت عاشورای لشکر تعطیل شده بود. حاج قاسم مرا دید و پرسید: «پس زیارت عاشورا چه شده؟ »
☘گفتم به علت نبود مداح خوش صدا تعطیل است. حرفم را برید و گفت: «این هم شد دلیل. در جبهه اسلام، عَلَم زیارت عاشورا نباید بر زمین بماند. »
🌾از آن به بعد، هر وقت میآمد و میدید که لنگ مداحیم، خودش میکروفون را بر می داشت و شروع می کرد: «السلام علیک یا ابا عبد الله. »
راوی: مهدی صوفی
📚خط عاشقی ۱، حسین کاجی، ص ۱۰۱. (به نقل از کتاب نگین هامون، احمد دهقان، ص ۱۳۵)
#سیره_شهدا
#شهید_میرقاسم_میرحسینی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️نمک زندگی
#قسمت_هفتم
📌صحبت کردن با پدر و مادر بعد از تمام شدن دعوایشان راهکار خوب و مناسبیست.
💯وقتی شما احساسات خود را بیان میکنید، موقعیتی را ایجاد کردهاید تا آنها هم احساسات خود را بیان کنند.
🔺همچنین والدین غیرمستقیم یاد میگیرند انسانها میتوانند حرفهای درونشان را بدون تنش و درگیری با هم درمیان بگذارند.
اگر با شما حرف نزدند به آنها پیشنهاد بدهید به مشاور خانواده سربزنند تا راهحلی برای مشکلشان دریافت کنند.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍تشویش خاطر
🍃چهرهاش رنگ پریده و خسته بود. دستی لای موهای کوتاه پشت سرش کشید. از کارگاه بیرون آمد. ماشین سعید را آن طرف خیابان دید. برادرش از داخل ماشین دستی تکان داد و صدا زد: «احمد! بیا دیگه.»
☘سعید کارمند بود، مرخصی ساعتی گرفت تا برادرش را در کارگاه نجاری ببیند. به همین خاطر وقتی احمد برای ناهار به خانه میرفت، متوجه سعید شد.
⚡️احمد به سمت ماشین رفت؛ اما سعید با شیطنت نگاهی به او انداخت. یک مرتبه ماشین را روشن کرد. در حالی که سرش را از پنجره بیرون آورده بود: «اصلا وقت ندارم ... میرم، خودت بیا. »
🍂احمد از حرف او شوکه شد. خیره نگاهش کرد و چیزی نگفت و راه افتاد؛ هنوز به انتهای خیابان نرسیده بود که ماشینی با شتاب جلوی پایش ترمز کرد.
⚡️_داداش احمد! میخواستم سر به سرت بزارم.
🍃احمد پوفی کشید و در ماشین را باز کرد روی صندلی جلو نشست. سرش را به سمت سعید چرخاند و گفت: «فک کردم میخوای پیاده بیام خونه؛ تا تنبیه بشم.»
☘شب گذشته بعد از این که مادر سفرهی شام را جمع کرد. رو به همسرش گفت: «کی بریم خرید نذری ماه محرم؟»
🎋_حسابدار احمده.
🍁احمد با کلامی تند رو به پدرش گفت:« دخل و خرج با هم جور نیست، شما که از وضع کارگاه با خبری پدر من!»
✨پدر نگاهش را از احمد گرفت و دیگر چیزی نگفت، از جایش بلند شد و به سمت حیاط رفت.
🌾سعید از رفتار دیشب برادرش ناراحت بود؛ نفس عمیقی کشید: «البته بگم، دیشب تند رفتی. من و تو باید با هم دیگه به پدر و مادرمون خدمت کنیم. »
🍃احمد سرش را به سمت پنجره چرخاند و به بیرون خیره شد. دقایقی سکوت، فضای ماشین را پر کرد. سعید از برادرش پرسید: «چرا ناراحتی؟! »
🍀_هر سال وقتی ماه محرم میشد، بابا نذری میداد. الان چند وقته کارگاه سفارش نگرفته.
✨_خب برادر من! برای همین میگم تند رفتی، تو نباید پیش مامان و بابا اون شکلی میگفتی، پساندازی دارم، برای همین وقتهاست.
🍃احمد در دلش گفت: «از نگرانی، دل بابامو شکستم، خدایا! حالا چی کار کنم؟»
🌾احمد با صدای سعید به خودش آمد: «این کارت رو بگیر، با مامان و بابا برو خرید برای مراسم عزاداری ابا عبدالله (علیهالسلام). »
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
بسم الله الرحمن الرحیم
#پرسش
🔍 کدام علل سبب شکل گیری نهضت حسینی شد؟
#پاسخ؛
#قسمتدوم
🍃امام حسین علیهالسلام تا هشتم ذیحجه در مکه مشغول فعالیت و تبلیغ دیدگاه خویش بود. حضرت روز هشتم ذیحجه یعنی «یوم الترویه» از مکه خارج شد.۱
✨اعمال حج با احرام در مکه و وقوف در عرفات شروع میشود یعنی از شب نهم ذیحجه بنابراین امام وارد اعمال حج نشده بود تا بخواهد حجش را نیمه تمام رها کند.
✅امام به خاطر خطر جانی و احتمال ترور شدن از مکه با همراهانش خارج و به سوی عراق حرکت کرد.
🌾امام حسین علیهالسلام در جواب ابن عباس فرمود: «کشته شدن در مکانی دیگر برای من دوست داشتنیتر از کشته شدن در مکه است.»۲
۱.ابو مخنف ازدی، وقعة الطف، ص ۱۴۷
۲.ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج ۸، ص ۱۵۹
#درسهای_عاشورا
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
🥀دریافت مژده شهادت از امام حسین (ع)
🍃حسین برای شهید شدن خیلی عجله داشت. میترسید از قافله شهدا جا بماند؛ اما روزی حرفی عجیب زد. گفت: «دیگر ترسی از شهید نشدن ندارم. »
☘گفتم: «تو که تا دیروز خیلی دلواپس بودی. »
🌸گفت: «در عالم رؤیا رفتم سمت خیمه امام حسین (ع). محافظش راه نداد. »
🌾گفت: «اگر سؤالی داری بنویس. نوشتم آیا من شهید میشوم. جواب آمد که شما حتما شهید میشوید. »
راوی: سردار حسین کهن سال
📚خط عاشقی ۱، حسین کاجی، ص ۱۰۷
#سیره_شهدا
#شهید_بصیر
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍بهانهها
🔺برای تغییر رفتار خود در زندگی به دنبال بهانه بگردید.
⭕️یکی از آن بهانهها میتواند روزهای خوش سال و اعیاد باشد.
💯مثلا به بهانه روز عیدغدیر رفتار زیبا و نو از خود نشان دهید.
🔺به همسرتان بگویید امروز به خاطر عید، ظرفشستن و نظافت خانه با من. یا اینکه غذای امروز با من!
⭕️مهربانی و محبتتان را زیاد کنید.
ادب و احترامتان با اعضای خانواده را رنگ و بوی عید بدهید.
🔺اینچنین آرامش را به خود، همسر و فرزندانتان هدیه دهید.
#ایستگاه_فکر
#همسرداری
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️آش نخورده و دهن سوخته
💠استاد علوی می گفت: «زندگی مثل سرسرست، یا سرازیری یا سربالایی! اگه بیفتی تو سرازیری دیگه تا تهش باید بری.»
🍃یادش به خیر استادعلوی بزرگ انسان وارسته ای بود! همیشه مثل پدری مهربان به ما جوانان این نصیحت را می کرد؛ اما آن زمان این نصحیتش را متوجه نمی شدم؛ چون جوان بودم و آرزوها و خیالات خام جوانی داشتم حالابعد از چندسال که در زندگی وارد شده ام، خوب دارم متوجه می شوم.
✨کاش! صحبتش را آویزه گوشم کرده بودم و در شب و روز با خودم زمزمه کرده بودم، کاش! همان ابتدای زندگی درست فکر میکردم که این بلا سرم نیاید.
☘️همین دیروز بود که برای خواستگاری نرجس سر از پا نمی شناختم و به هر شرایطی که بود، می خواستم با او ازدواج کنم، من آن موقع مغزم خاموش شد و عقلم کار نمی کرد. چه شرایط سختی برایم گذاشته بود که گفته بود: «برای مراسم عروسی باید در بهترین تالار با آخرین مد روز مراسم بگیرم و آرایش کنم و لباس بپوشم. »
⚡️این اول ماجرا بود. روزی که وارد زندگی مشترک شدیم، از همان روزهای اول نِق زدناش و ایراداش شروع شد که علی تو هیچی نیستی، تو نمی توانی مثل شوهر خواهرم ماشین شاسی بلند بگیری؟ تو نمی توانی ویلایی بگیری که هزار متر باشد؟ هزار بهانه عجیب و غریب می گرفت و می گفت: «من حالیم نیست که تو چه اندازه درآمد داری و چه می خواهی بکنی تو وظیفه ات است که اینها را برام فراهم کنی. »
🍂هر ماه چک کشیدم تا خانم جلوی اقوامش کم نیاورد؛ آخر سر با چندین چک برگشت خورده در زندان تنهایم گذاشت.
#داستانک
#به_قلم_آلاله
#همسرداری
🆔 @tanha_rahe_narafte
بسم الله الرحمن الرحیم
#پرسش
🔍 کدام علل سبب شکل گیری نهضت حسینی شد؟
#پاسخ:
#قسمتسوم
۲.دعوت به رهبری
اقامت امام حسین علیهالسلام در مکه و افشای ماهیت ضد اسلامی حکومت یزید؛ سبب شد گزارشات به مردم کوفه برسد. آنها با ارزیابی اوضاع، تصمیم گرفتند از اطاعت یزید دست بردارند.
✉️سران شیعیان کوفه مانند «سلیمان بن صرد خزاعی»، «مسیب بن نجبه»، «رفاعه بن شداد بجلی» و «حبیب بن مظاهر» به امام نامه نوشتند و ایشان را برای رهبری دعوت کردند.۱
💢ارسال نامهها از طرف شخصیتها ادامه یافت تا این که مجموع نامهها به تدریج بالغ بر دوازده هزارنامه شد.۲
🔹امام حسین علیهالسلام دعوت و اشتیاق آنها را اجابت کرد؛ زیرا ماهیت عکس العمل امام مثبت و موضع ایشان، تعاون و همکاری بود. بنابراین با همراهانش راهی کوفه شدند.
📚۱.مهدی پیشوایی، سیره پیشوایان، ص ۱۸۰
۲.سید بن طاووس ، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص ۱۵
#درسهای_عاشورا
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ ارادت شهید طیب حاج رضایی به امام حسین (ع)
🍃طیب واقعا عاشق امام حسین (ع) بود. وقتی مادرم به برخی از خرج هایش اعتراض می کرد، می گفت: «من زندگی و پولی را که به دست می آورم به دو قسمت تقسیم می کنم. قسمتی از آن را خرج خودم می کنم و قسمتی را هم خرج امام حسین (ع) می کنم. »
☘ همیشه در همان میدان تره بار گوسفندان زیادی را میخرید و می گذاشت بچرند و پروار شوند تا در محرم در حسینیهها و تکایا و خرج امام حسین (ع) ذبح شوند.
راوی: بیژن حاج محمد رضا؛ فرزند شهید
📚 سه شهید؛ مصاحبه هایی د رمورد شهیدان طیب، اندرزگو و رجایی، نویسنده: حمید داود آبادی، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: اول، ۱۳۹۵؛ صفحه ۱۸ و ۲۲
#سیره_شهدا
#شهید_حاجرضایی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨حسینیشدن
💎ما مادرها همه نگران تربیت حسینی فرزندانمان هستیم؛ اما برای رفع نگرانی چه باید کرد؟
✅گاهی به کودکانمان اجازه دهیم در هیئتها و مجالس، دستمالی بگردانند، استکانی بشورند، ظرفی جابهجا کنند.
💫در هرجا به خصوص خانهی خودمان با دادن بلندگو به بچههای هفت هشت ساله به بالا، شرایط را فراهم کنیم تا اهل مداحی شوند.
💥از بچه ها بخواهیم در پخت نذری و پخش آن یا با پول دادن کمک کنند. ان شالله همهی بچه هایمان، زیر خیمهی ابیعبدلله باشند.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_ترنم
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍عشق مانع مرگ است!
🍃قراربود مطلبی در مورد عشق بنویسد؛ ولی هر چه فکر میکرد چیز جالبی در میان داشتههای ذهنیاش برای توصیف "عشق" پیدا نمیکرد، ذهنش قفل شده بود، مدام با خود تکرار میکرد: «عشق، عشق چیست؟ » اما به جایی نمیرسید، تصمیم گرفت به سراغ پدربزرگ، که داناترین فرد فامیل بود و همیشه او را از سردرگمی نجات میداد، برود.
☘وقتی سوالش را از پدربزرگ پرسید، پدربزرگ گفت: «زهراجان پنجره رو بازکن.»
🎋_آخ! بمیرم گرمتونه؟!
🌾پدربزرگ با لبخندی جوابداد: «دخترم مگه جواب سوالتو نمیخوای؟! میخوام برات توضیح بدم. »
⚡️قبل از اینکه زهرا چیزی بگوید، پدربزرگ شروع به تفسیر «عشق» کرد: «گوشکن دخترم صداها رو میشنوی؟ »
✨زهرا گوشهایش را تیزکرد، صدایی که میشنید صدای نی و سنج و دهل بود، اول محرم بود و گوشه کنار شهر پر بود از نواهای حسینی و نوجوانهای همسن زهرا که در حال کمک به فراهم کردن مراسمات عزاداری بودند.
🍃پدربزرگ ادامهداد: «عشق همون چیزیه که نوازندهی این نی داره فریاد میکنه، حتی صدای سنج که میشنوی! عشق همون صدای "لبیک یاحسین" گفتنهای این جماعتیه که دارن عزاداری میکنن؛ البته دخترم فقط به حرف و فریاد نیستا، عشق راهرفتن به روش حسین علیهالسلام و عمل به منش امامه، تا جاییکه بتونی از چیزهایی که امامحسین گذشت بگذری اون وقته که دیگه زنده میمونی، چون عشق امام مانع مرگه. »
🍃 زهرا گویی جواب سوالش را به کاملترین شکل گرفتهباشد چشمهایش برق زد، قلم کاغذی برداشت وتندتند شروع کرد به نوشتن.
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_قاصدک
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌟جلوه محبت امام حسین (ع)
🍃همسرم محمد علی هر بار که مسجد و هیئت میرفت، علی اکبر را هم با خود میبرد. علی اکبر عاشق مداحی و روضه شده بود و استعداد خوبی هم داشت.
☘هر وقت از مجلس روضه برمی گشت، خواهرانش را جمع می کرد. او مداحی می کرد و آنها سینه می زدند. نوجوان هم که بود، زیارت عاشورای امام زاده را می خواند و مداح محرم روستا بود.
راوی: شهر بانو شیرودی؛ مادر شهید
📚بر فراز آسمان؛ زندگی نامه و خاطرات سر لشکر خلبان شهید علی اکبر شیرودی، صفحه ۱۲
#سیره_شهدا
#شهید_شیرودی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️نمک زندگی
#قسمت_هشتم_و_آخر
❌بعد از دعوایِ پدر و مادر وقتی با آنها حرف میزنید، حواستان باشد هرگز آنها را نصیحت نکنید.
🔺تنها احساس خود را از دعوای آنها بگویید.
♨️نصیحت و سرزنش کردن آنها، زمانی که حال روحی مناسبی ندارند، شرایط و اوضاع را بدتر میکند. احساس خشم و عصبانیت در آنها زیادتر میشود.
⭕️حتی ممکن است به حرفتان گوش نکنند و با خود بگویند تجربه کافی ندارد.
💯و مهمتر اینکه پدر و مادر بزرگترند و احترامشان واجب است.
💥سخن آخر:
🔺سعی کنید والدین خود را برای کمک گرفتن از مشاور و روانشناس ترغیب کنید.
💡به آنها بگویید کسانی هستند که در حل این مسائل تخصص دارند. آنها موضوعات را به صورت ریشهای حل کرده و از درگیریهای فیزیکی و روانی جلوگیری میکنند.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍فرشتهی ششماهه
🍃میز صبحانه را آماده کرد. سهراب با عجله چند لقمه نان و پنیر و گردو خورد. استکان چای را بالا برد تا بنوشد. نسترن گفت: « در مورد تصمیمت با پدر و مادرت صحبت کردی؟»
☘_امشب میرم خونهی پدرم و بهشون میگم. اگه دیر کردم نگران نشو، شامتو بخور.
🌾سهراب آماده شد و برای رفتن به شرکت سوئیچ ماشین را از آویز جاکلیدی برداشت. نسترن به عقربههای ساعت نگاهی انداخت. ساعت یازده و نیم شب بود که صدای باز شدن در را شنید. به استقبال سهراب رفت و پرسید:
«شام خوردی؟ »
⚡️_آره! تو چی؟
🍂_نه! از دلشوره نتونستم.
🎋سهراب وقتی به خانهی پدرش رسید. یک گلدانی با گلهای قرمز زیبا روی میز گذاشت.
بعد از سلام و احوالپرسی به پدرش گفت: «بابا میخواستم باهاتون تنهایی حرف بزنم برا همین نسترن رو نیاوردم. راستش تصمیم دارم بچهای رو از شیرخوارگاه به فرزندی قبول کنم.
خواستم شما هم قبل از انجامش در جریان باشید و کمکم کنید.»
🍃_چه کمکی!؟
✨_شما و مامان بچه رو مثل نوهی واقعیتون بدونید و اگه فامیل سوال و جواب کردن ما رو کمک کنید.
☘پدر سهراب سکوت کرد؛ اما مادر به چشمهای پسرش خیره ماند. مادرش نفس عمیقی کشید و گفت:«با صبوری هم حکمت خدا رو میفهمیم، هم قسمت رو میچشیم و هم معجزهاش رو میبینیم.»
✨شنبه ساعت هشت صبح سهراب و نسترن با هم وارد شیرخوارگاه شدند. خانم مسئول بعد از سلام و احوالپرسی گفت: «شما تمام مراحل سرپرستی رو پشت سر گذاشتید، بریم اتاق نوزادان.»
🍃نسترن از خوشحالی دست سهراب را فشار داد. خانم مسئول گفت: «کدوم نوزاد؟»
⚡️یک دفعه صدای گریهی نوزادی بلند شد. نسترن به سمت تخت کوچکی رفت و نوزاد را به آغوش کشید. نوزاد در بغل نسترن آرام شد.
🍃خانم مسئول لبخندی زد و گفت: «این فرشته کوچولو، یه پسره ششماههست. »
💫آنها بعد از تکمیل شدن پرونده نوزاد را تحویل گرفتند. هردو با خوشحالی سوار ماشین شدند. سهراب به سمت خانهی پدرش حرکت کرد.
🌸پدرش نوزاد را بغل کرد، در گوش راست اذان و در گوش چپ او اقامه خواند و پرسید:«نوه مون پسره یا دختره؟»
🍃سهراب با ذوق گفت: «بابا! پسره، با گریهاش ما رو به طرف خودش برد یعنی اون ما رو انتخاب کرد تا پدر و مادرش باشیم.»
✨مادر سهراب به چهرهی همسرش نگاه کرد، هر دو با هم گفتند: «اسمش، علی اصغر. »
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
بسم الله الرحمن الرحیم
#پرسش
🔍چرا امام حسین علیهالسلام زمان معاویه قیام نکرد؟
#قسمتاول
#پاسخ:
🍃امام حسین علیهالسلام در دوران یازده سالهی امامت (۴۹_۶۰ ق) هم زمان با حکومت معاویه، تنشهای زیادی با او داشته است. این گونه تنشها از نامههای امام آشکار میشود.
📜حضرت جنایات معاویه را در نامههایشان متذکر شدهاند(کشته شدن حجر بن عدی و عمروبن حمق و دیگر شیعیان) حضرت حکومت معاویه بر مسلمانان را بزرگترین فتنه دانستهاند.
☘مشروعیت حکومت معاویه با نامههای ایشان زیر سوال بوده است؛ اما علت قیام نکردن حضرت ریشه در اموری دارد.
🌾۱.وجود صلح نامه
معاویه در نامهای مدعی میشود که صلح نامه نقض شده است؛ اما حضرت در جواب نامه معاویه، خویش را پایبند به صلح نامهی او با امام حسن علیهالسلام معرفی کرده و اتهام نقض آن را از خویش دور میکند.
🔥معاویه با نیرنگ قصد داشته اهداف خود را پیش ببرد که با پاسخ قاطع امام از عملی کردن توطئههای خود ناکام ماند.
#درسهای_عاشورا
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🥀روضه روی موتور
🍃تا نشستیم روی موتور، گفت: «روضه بخوان. »
☘هر چه بهانه آوردم قبول نکرد. قسمم داد.
می گفت: «من چند شب دیگه مهمان امام حسین (ع) هستم. می خواهم به آقا بگویم که همه جا برایت گریه کردهام. پشت ماشین، سنگر، حسینیه. فقط مانده پشت موتور. »
🌾با سلام به امام حسین (ع) روضه کوتاهی را شروع کردم؛ اما او گریه اش طولانی شد. رسیدیم اردوگاه شهدای تخریب، هنوز گزیه می کرد. چند شب بعد عازم مهمانی شد.
راوی: حاج حسین کاجی
📚 خط عاشقی ۱، حسین کاجی، ص ۴۳
#سیره_شهدا
#شهید_نیکوصحبت
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌾غریب عالم
⚫️ در مجالس عزا، برای غریبِ عالم هم گریه کنیم. همان آقایی که دربارهاش اینطور فرمودهاند:
1⃣ امیرالمومنین علیه السلام:
صاحب این امر (حضرت مهدی علیه السلام) رانده و آواره و بیکس و تنهاست(۱)
2⃣ حدیث لوح حضرت زهرا سلام الله علیها:
حضرت مهدی علیه السلام، صبر ایوب دارد!(۲)
3⃣ امام حسین علیه السلام:
صاحب این امر (حضرت مهدی علیه السلام) رانده و آواره است و خونخواه پدرش خواهد بود.(۳)
4⃣ امام باقر علیه السلام:
سنتی از یوسف در حضرت مهدی سلام الله علیه است و آن، زندانی شدن است.(۴)
5⃣ امام صادق علیه السلام:
مهدی جان!
سخت است که بلا تو را احاطه کند و من آسوده باشم! سخت است که بر تو گریه کنم و مردم تو را رها کنند!(۵)
6⃣ امام کاظم علیه السلام فرمودند:
او رانده شده از میان مردم! بی کس! تنها! غریب! و غایب از خاندان خود! و خونخواه پدرش می باشد. (۶)
7⃣ امام جواد علیه السلام:
حضرت مهدی علیه السلام قیام میکند بعد از آنکه یادش در بین مردم بمیرد. تردیدکنندگان، وجودش را منکر میشوند و اهل انکار، یاد او را مسخره میکنند.(۷)
8⃣ امام عسکری علیه السلام:
مهدی تلخی غمهای جانگداز را جرعه جرعه مینوشد...
غصههایی گلوگیر بر او وارد میشود، و دردهایی که هیچ پهلویی تاب تحمّل آنها را ندارد!(۸)
🌕 منابع:
(۱)📚 کمالالدین ج ۱ ص ۳۰۳
(۲)📚 کمالالدین ج ۱ ص ۳۱۰
(۳)📚 کمالالدین ج ۱ ص ۳۱۸
(۴)📚 کمالالدین ج ۱ ص ۱۵۲
(۵)📚 دعای ندبه
(۶)📚 کمال الدین ص ۳۶۱ ح ۴
(۷)📚 کمالالدین ج ۲ ص ۳۷۸
(۸)📚 مهج الدعوات ص ۶۶
#مهدوی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️یاد او
☘️یکسال میشود که قاسم ازدواج کرده است. همسرم رضا هرچه برای خودمان میخرد برای او هم خرید میکند. دیشب قاسم با عروسم نرگس به خانهمان آمدند.
خیلی دلتنگش بودیم. هنوز به ندیدن و نبودنش عادت نکردهایم. از دیدن آنها خوشحال شدیم.
☘جعبه شیرینی هم با خود آورده بودند.
وقتی مناسبتش را پرسیدیم. گفت: «بابت زحماتیست که برای ما میکشید. »
🍁حال همسرم تغییر کرد. چشمان قهوهایاش پر از اشک شد. بعد از رفتن آنها رضا روی مبل راحتی روبروی تلویزیون نشست. به او گفتم: «خوشحالم از قدرشناسی بچهها. خستگی از تنمان بیرون رفت. »
🍃همسرم سری به علامت تأیید تکان داد و گفت: «چه خوب که حواسشون به نعمتهای خدا هست. ای کاش ما هم نسبت به نعمت وجود امام زمان عجلاللهتعالیفرجه اینگونه بودیم! او که یادش آرامش زندگیمان است. »
💥با حرفهای رضا فکری به ذهنم خطور کرد و گفتم: «تصورش بکن حضرت چه خوشحال خواهند شد اگر در طول شبانهروز یا هفته برای یکبار هم که شده، رو به قبله بایستیم و به او بگوییم: یا صاحبالزمان، ما قدر نعمت شما را میدانیم. سپس دعای فرج را با هم بخوانیم تا کام حضرت شیرین شود. »
📋رضا نگاه قدرشناسانهای به من کرد. برگهای را در دست گرفت. روی آن با خط خوش نوشت: «یادمان باشد هر روز بعد از نماز صبح یاد او باشیم. اللهم عجل لولیکالفرج. » سپس آن را روی دیوار اتاقی که نماز میخواندیم نصب کرد.
#داستانک
#مهدوی
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte