eitaa logo
مسار
424 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
560 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✍نغمه‌های همدلی 🎶به نغمه‌های زندگیت خوب گوش میدی؟ یعنی چی؟!🤔 ✅همیشه زن و شوهر تو زندگی مشترک باید همدلی و گوش شنوا داشته باشن. ❌ هیچ وقت قدرت گفتگو رو دست کم نباید گرفت. 💞گفتگوی ساده و صمیمی با جملات معجزه‌گری مثل «دوست دارم»، «منتظر شنیدن صدای زیبایت هستم»، «دلت میخواد راجع به چه چیزی با هم صحبت کنیم؟» و ... (نگو ای‌بابا دلت خوشه! نگو واه واه چه لوس‌بازیا!😁) ✨اگه تا حالا به زندگی این جوری نگاه نکردیم ... خب از امروز ... از همین لحظه شروع کنیم! 💑هوای زندگی مشترک گاهی آفتابی و گاهی سایه‌ست؛ اما با احترام به همدیگه و با آراستگی و مهربونی میشه کانون خانواده رو گرم نگه‌داشت و از هر لحظه‌ی زندگی لذت برد. 🆔 @masare_ir
✍زندگی به خاطر مادر 🍃بعد از چهلم پدر، دیگر وقت آن بود که همه‌ سراغ زندگی خود بروند، اما مریم فکرش را هم نمی‌کرد که برای همیشه بروند و یا این‌که نهایت لطفشان تلفن‌های هفته‌ای و دیدارهای دیر به دیر از مادر باشد. ☘دنیا را تاریک و تمام شده می‌دید. با این‌که خانواده‌ی پرجمعیتی داشت اما تنهایی‌هایش آزارش می‌داد. حرف دلش را حتی به مادرش نیز نمی‌توانست بگوید، چون او مریض بود و مریم نمی‌خواست او را اذیت کند. 💫وقتی اطرافش را نگاه می‌کرد کسی نبود، جز مادر. کار و دل‌خوشی و هدفی نداشت، جز مادر. از طرفی هم تاب و توانی برایش نمانده بود تا به مادرش رسیدگی کند. همه‌ی خواهرها و برادرهایش ازدواج کرده‌ بودند و مسئولیت و تمام دغدغه‌های بیماری مادر با مریم بود، که برایش سنگین و دور از ذهن می‌آمد. 🎋حال مادرش را که می‌دید دلش بیشتر برای خودش می‌سوخت، چون احساس می‌کرد زمانی را که باید صرف خدمت به مادر بکند، در حالت افسردگی و بی‌حالی در حال سپری‌ شدن است. 🍃نگاهی به مادر انداخت. حال بد او و سرفه‌های تلخش، احساس شرمندگی در مریم به وجود می‌آورد. وقتی هیچ‌کس نیست که به او رسیدگی کند و غصه‌‌ی از دست‌دادن همسرش را کمتر کند، حداقل لطفی که می‌شد به او کرد، این بود که غذا و داروهایش را به موقع دریافت کند تا حالش بدتر نشود. 💫چاره‌ای نداشت. به خاطر مادر هم که بود باید زندگی می‌کرد و خود را سرپا و سرحال نگه‌ می‌داشت. بلند شد. درِ یخچال را باز کرد. طبقه‌ها و کشوها تقریباً خالی بود. حساب بانکی‌اش که را بررسی کرد، از این‌که هنوز پولی دارد خدا را شکر کرد. کاغذ و قلمی برداشت و نیازهای مادر و خانه را یکی یکی روی کاغذ نوشت. یک صفحه‌ی کامل. ✨نگاهی به ساعت انداخت. وقت قرص‌های مادر بود. اما او از صبح به جز قرص چیزی نخورده‌ بود. اشک در چشمانش جمع‌شد. دست‌های مادر را گرفت و بوسید: «قربونت برم مامان! شرمندم. یه چیزی درست می‌کنم قبل قرصات بخوری.» 🍃_اشکالی نداره دخترم. خودت خوبی؟! به خودت که اصلاً نمی‌رسی ... 💫_خوبم مامان جان. 🌾گوشی تلفن را برداشت و به سوپری محل زنگ‌ زد تا مقداری از وسایلی را که نوشته‌ بود برایش بیاورند. دیگر دلش نمی‌خواست از کسی انتظار بیهوده‌ی همدلی و همدردی داشته‌ باشد. فقط می‌خواست تا می‌تواند به مادر برسد و حال او را بهتر کند. 🆔 @masare_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍روزی که همه عمار شده بودند! ✊نهم دی؛ لبیک‌عمارها به ندای أین‌عمار علی‌ِزمانه‌ست. 🗓 یادآورِ خروش یک ملت از پیروجوان، کودک‌ونوجوان، زن‌و‌مرد با مشت‌های گره کرده بر علیه شیطان بزرگ آمریکا و اَیادیِ‌جیره‌خوارِ وطنی‌اش است. ❄️در زمستانی‌سرد، دل‌هایی گرم و امیدوار به بهاری از جنس ظهور، به میدان آمدند. 💡به حقیقت نهم دی؛ بصیرت بی‌نظیر مردم ایران‌زمین را به نمایش گذاشت. 🔰تاجایی‌که رهبر فرزانه‌مان حضرت‌ آیت‌الله‌خامنه‌ای ‌(دامةبرکاته) در وصف این روز و آن‌ملت فرمودند: 🔸دشمنان این ملت، روز نهم دی را فراموش کرده‌اند آن کسانی که فکر می‌کنند در این کشور یک اکثریتی خاموش و مخالف با نظام جمهوری اسلامی‌اند، یادشان رفته است که سی و چهار سال است که هر سال در بیست و دوم بهمن، در همه‌ی شهرهای این کشور، جمعیتهای عظیم به دفاع از نظام جمهوری اسلامی بیرون می‌آیند و «مرگ بر آمریکا» می‌گویند. ۱۳۹۲/۰۳/۱۴ 🆔 @masare_ir
✨پیشرو 🍃نزدیک ظهر بود. تریلی‌های مهمات از راه رسیدند. هر چه گشتم، کسی را برای تخلیه آنها نیافتم. به ناچار در کلاس عقیدتی جلال رفته و موضوع را مطرح کردم. 🍀جلال مسئله را با شاگردانش مطرح کرد. کلاس تعطیل شد و همه آمدند و خودش پیشاپیش آنان برای تخلیه مهمات‌ها با آستین‌های بالا زده حرکت کرد. راوی: محمود ادیب. 📚کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵، ص ۸۲ 🆔 @masare_ir
✍نمازی‌عاشقانه 😍چه‌ قابی شود تصویر نماز مسیح به امامت‌ولی‌زمان، در چند قدمی‌کعبه... 🔍با توجه به روایات حدیثی شیعه و اهل‌سنت، وقتی امام زمان ارواحناله‌الفداء ظهور می‌کنند، حضرت عیسی‌علیه‌السلام هم به زمین فرود می‌آیند و پشت‌سر امام‌مهدی‌علیه‌السلام نماز می‌خواند.* 💢این موضوع از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است؛ چون حضرت عیسی علیه‌السلام خودش نشانه‌ای از نشانه‌های قدرت خداست به دلایل متعدد: 🔸اول؛ پیامبری‌ست که بدون پدر به‌دنیا آمده است و مادرش مریم مقدس‌است. 🔹دوم: او انسانی‌ست که خداوند برای حفظ جانش او را به آسمان بالا برده‌ است و بعد از هزاران سال به زمین برمی‌گردد . 🔸سوم: پیامبری از پیامبران اولوالعزم است. 🔹چهارم: صاحب‌کتاب و دین آسمانی‌ست. 🔸پنجم: امت وی هم‌اکنون میلیاردها نفرند. ☀️با توجه به موارد بالا حضرت عیسی علیه‌السلام برای یاری امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه به زمین برمی‌گردند و کمک بزرگی به پیروزی جبهه‌ی حق می‌کند.✌️ ✨*پیامبراکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرموده است: منّا مهدیُ الامهِ الذی یُصَلی عیسی خَلفَه. مهدی امت که عیسی پشت او نماز می گذارد از ماست. 📚بحارالانوار، ج ۵۱، ص ۹۱. 🆔 @masare_ir
✍یاریگر 🍃دست در دست دخترم به مسجد پا می‌گذارم. دختر کوچکترم گریه می‌کند، بغلش می‌کنم از میان جمعیت جایی برای پاهایم پیدا می‌کنم و پیش می‌روم. 💫روبه‌روی مهتابی‌های سبز که می‌رسم، زیر قاب چوبی السلام علیک حین تقعد، می.نشینم. فرزندم تسبیح را از میان دستانم می‌کشد و من ناچار می‌شوم ایاک نعبدهایم را با دست بشمرم. ⚡️دخترم گریه می‌کند، گریه‌ای که نمازم را زودتر تمام می‌کند. چیزی ته دلم چنگ میزند: «اگر بچه نداشتی، خیلی قشنگتر نماز می‌خوندی! یادته اشک و گریه‌هات رو؟؟ حالا این بچه‌ها شدن غل و زنجیری که به نماز امام زمان هم نمی‌رسی چه برسه به سرباز شدنش!» 🌾صدایی درونم اوج می‌گیرد؛ وهابی‌ها هم نماز می‌خوانند، سنی‌ها هم... اما یاری امامِ زمان هر دوران با چیزی است.‌ با فرزندآوری، حتی اگر نمازهایم به ظاهر بی‌رونق‌تر، کم توجهتر و کمتر باشد می‌ارزد به اینکه در باطن زندگی‌ام، یاریگر مولا باشم. ✨قلبم آرام می‌گیرد، اشکم از چشمم می‌بارد و به سجده می‌روم و صلوات می‌فرستم‌‌. 🆔 @masare_ir
بسم_الله ✍کارنسنجیده وسایلی رو که نیاز ضروری و یا کاربردی نداره میخرم... چون دوست دارم اونا رو داشته باشم.🤭 🚰یا توجهی به استفاده کردن از آب ندارم؛ مثلا وقت مسواک زدن که شیر آب باز میمونه . 💢چقدر در طول روز و روزمرگی‌های زندگی‌ درگیر این کارهای نسنجیده و تکراری میشی؟!...🤔 💸اگه توجه نکنیم در روزمرگی‌ها‌ی پر تکرار... این جور رفتارها نه تنها به اقتصاد خانواده ضرر میزنه، بلکه دور شدن از محبت الهی رو هم در پی داره. 🌱پندانه: هر گونه اسراف و اسراف‌کاری نشانه‌ی مخالفت با سنت‌های الهی‌ و مانع موفقیت در عرصه‌های مختلف زندگی‌ست. ✨« إنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ»؛ «خداوند اسراف‌كاران را دوست ندارد.»۱ ✨پيامبر خدا صلی‌الله‌عليه‌وآله: «نشانه اسرافكار چهار چيز است: به كارهاى باطل مى‌نازد، آنچه را فراخور حالش نيست مى‌خورد، در كارهاى خير بى رغبت است و هر كس را كه بدو سودى نرساند، انكار مى‌كند.»۲ 📖۱.سوره اعراف، آیه ۳۱ 📚۲.تحف العقول، ج ۱, ص ۱۵   🆔 @masare_ir
✨نظم و انظباط فردی 🌾با شهید بهشتی کاری داشتم. برایم زمان ملاقاتی در تقویم کوچک جیبی‌اش نوشت. فردا نُه صبح. صبح هر چه سعی کردم با بیست دقیقه تأخیر رسیدم. 🍃با لبخند استقبال کرد و گفت: «از وقت شما ده دقیقه مانده که آن هم با احوال پرسی و خوردن یک چای تمام خواهد شد.» 💫برای نوبت دیگر اقدام کردم. گفت: «هفته بعد چهارشنبه بعد از نماز صبح.» این بار قبل از نماز صبح در خانه شان رسیدم. در آغوشم گرفت و صحبت کردیم. بعد از نماز گفت: «آقا جواد! من نظم و انظباط را از نماز آموخته ام.» 📚کتاب سید محمد بهشتی؛ نگاهی به زندگی و مبارزات شهید دکتر بهشتی، نویسنده: امیر صادقی، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: اول- پائیز ۱۳۹۱؛ صفحه ۶۲ 🆔 @masare_ir
✍کلام زیبا ♨️فرصت‌های زندگی کم است. بزرگوارتر از آن باشیم که برنجیم و نجیب‌تر از آن باشیم که برنجانیم . 🌱زندگی کنار پدر و مادر زیباست... هر پدر و مادری برای موفقیت فرزند خود تلاش می‌نماید. والدین برای آینده‌ی بهتر فرزندان خود برنامه‌ریزی می‌کنند. بنابراین فرزند هم نباید کاری کند که به والدین خود بی‌احترامی نماید و یا به او آسیب روحی برساند. 💡پندانه: حرف‌های نگران‌کننده‌ و تند به والدین نگویید، ؛ چون کلمات ناپسند بر قلب و روح والدین زخم می‌زند و گاهی زمان و فرصتی برای جبران و بهبودی زخم‌ها نیست. 🆔 @masare_ir
✍دیدار ناتمام ✨چهره‌ای نمکین و چشمان درشت فاطمه در زیر نور ماه خودنمایی می‌کرد. کنار تیر چراغ برق زیر چتر مشکی به انتظار آمدن قطار بود. صدای هوهوی قطار از دوردست‌ها شنیده می‌شد.صدا نزدیک و نزدیک تر می شد، فاطمه بی‌‌قرار بود و با چشمانی اشک‌آلود ریل‌ها را نگاه می‌کرد، دست گل در بغلش در حال پژمرده شدن بود. ☘ قطار کم کم نزدیک و نزدیک تر شد و به فاطمه رسید. در قطار باز شد، مسافران یکی یکی پیاده می شدند، هر چه نگاهش را بین مسافران چرخاند، پدر و مادرش را ندید، داخل قطار شد و باز هم آنها را ندید. ناامیدانه، دسته گل را بر روی زمین پرت کرد قدم هایش را کند کرد، بغض گلویش را گرفته بود، آهسته آهسته اشک می‌ریخت: «یعنی چی شده؟ اونها به من قول داده بودن اینجا باشن، یعنی چه اتفاقی ممکنه براشون افتاده باشه؟» 💫 دلواپسی و نگرانی سرتاسر وجودش را فراگرفت، گوشی را برداشت تا زنگ بزند که یکدفعه گوشی‌اش زنگ خورد، بند دلش پاره شد. مادرش گفت: «پدرت سکته کرده خودت را برسان.» 🍃باورش نمی شد؛ قرار بود آن ها هم در جشن فارغ‌التحصیلی‌اش باشند. همه رویاهای قشنگش برای آن روز پرپر شد. با تمام وجود شروع به گریه کرد، آرام و قرار نداشت. ⚡️شماره اتاق خانم یاری مسئول دانشجوها را گرفت مشکل پیش آماده را به او توضیح داد و با عجله به خوابگاه رفت، وسایلش را جمع کرد به سمت ایستگاه اتوبوس رفت تا به شهرستانشان برگردد، هنگامی که به آنجا رسید، با دیدن پارچه‌های مشکی در حیاط بی‌هوش افتاد. ☘ با سر صدای اطرافیان اهل خانه متوجه شدند و به بالای سر فاطمه رسیدند، فاطمه چشمانش را باز کرد، نگاهی به اطرافش کرد با دیدن چهره ی گریه ی مادرش خود را در آغوش او انداخت و هق هق گریه اش بلند شد. 🆔 @masare_ir
✍شق‌القمر 📔مسابقه هم خوب چیزیه! کتاب رو که دیدم مامانم اشاره کرد مسابقه هست، بخون و شرکت کن. اسم کتاب(ترگُل) بود که دلایل عقلی حجاب رو گفته بود. شق‌القمر کردم باورتون می‌شه توی یه‌شب پنج شش دور خوندمش! ⚡️چقدر مثالای کتاب شبیه حرفای من بود وقتی می‌گفتم: چرا این خانم چادری نماز می‌خونه؛ ولی بداخلاقه! پس چادریا خوب نیستن! توی کتاب هم گفته بود: دانشجوی پزشکی باشی بری پیش دکتر بداخلاق اونوقت دکتری رو می‌بوسی می‌ذاری کنار؟!🤔 یکی‌یکی جوابای سؤالای ذهنیمو پیدا می‌کردم.💡 🌱اونجا که می‌گفت: چادر که پوشیدی برای ورود به جامعه محدودیت نمیاره، برعکس مصونیت و امنیت میاره تا تواناییت فدای زیباییت نشه! و آخرشم نفر اول مسابقه شدم و امام‌رضایی.😇 📽برگرفته از خاطره‌ی سمانه شهشهانی 🆔 @masare_ir