5.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✊ تنگ کردن عرصه بر بیحجابها و روزهخواران به سبک شیرازیهای غیور
📣 بعد از چندین روز حضور بیحجابها و روزهخوارها جهت عادی سازی در پارک قدوسی شیراز، اهالی این منطقه تصمیم گرفتند قرائت قرآن، نماز و افطار خود را در این پارک برگزار کنند.
👌 اما به محض ورود مومنین همهی هنجارشکنها پراکنده شدند.
📍پ.ن : کار فرهنگی آتش به اختیار [=تمیز و خودجوش] یعنی همین!
#حجاب
#ماه_رمضان
#نشر_رگباری
🆔 @masare_ir
✨حمایت حضرت زهرا (س) از شهید حسن آقاسی زاده شعر باف
🍃یکی از تاکسیهای پدرش تصادف کرده بود و میخواست با موتور برود که مانعش شدم.
گفت: «اگر شما ناراحت میشوید نمیروم.»
بعد از مدتی خواب حضرت زهرا (س) را دیدم که به من فرمودند: «چرا نگذاشتی بچه ما برود؟»
🌾گفتم: «ترسیدم اتفاقی برایش بیفتد.»
فرمودند: «نگران نباش! این بچه مال ماست و همیشه مواظبش هستیم. ما تا موقع مقرر از ایشان مواظبت خواهیم کرد.»
راوی: مادر شهید
📚کتاب خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار ۱۳۹۵، خاطره ۶۶ به نقل از کتاب شهاب، نویسنده سید محمد میر رفیعی صفحه ۲۶
#سیره_شهدا
#شهید_آقاسیزاده
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍پیمانیکهبستهایم
🗳سالها پیش ملت ایران در چنین روزی تصمیم گرفتند درپیمانی محکم، با شرکت در پرشکوهترین انتخابات دنیا با رأی ۹۸ درصدی، حاکمیت خدا را برخلق بپذیرند و در مقابل تمام جبههای شرقی و غربی ایستادگی کنند.
🌹مردم، همه پیمان بستند تا همیشه و تا ابد برای رسیدن به اهداف بلندالهی و حفظ آرمانها و حراست از لالهی خون شهدا به وطن دوستی پایبند باشند.
✊برای اعتلای ایران، برای اعتلای کلمهی حق، برای اعتلای آرمانهای شهدایی که خیلیهایشان دقیقا یک روز قبل از تحقق جمهوری اسلامی، بال گشودند.
🌱این روز تا همیشه و تا رسیدن به تمدن برتر ایرانی و اسلامی، برهمهی ملت ایران مبارک.🎉
#مناسبتی
#دوازدهم_فروردین
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍نوبت من
🚲 از تَشَر زدنش فهمیدم که نباید با دوچرخهام بروم. با دست اشاره کرد صبر کنم.
نمیدانم این چه نماز خواندنی بود که داشت به همهی کارهای خانه رسیدگی میکرد؛ چون حواسش به همه جا بود غیر از آنجا که باید باشد.
📿صبر کردم تا نمازش تمام شود. سلام نمازش را که داد جلو رفتم گفتم: «مادر جون قبول باشه، می خوام با دوچرخه برم نون بخرم.
💨باد در گلو انداخت و صدای پیرش را صاف کرد تا جوان تر به نظر برسد و گفت: «با موتور برو اگه با دوچرخه بری یه ساعت دیگه هم برنمیگردی اون وقت من باید چشمم به در سفید شه که آقا کی برمیگرده.»
👀به نشانه چشم گفتن دست را روی چشم گذاشتم، دستانش را بوسهای مهمان کردم و رفتم.
از وقتی بیماریش شدیدتر شده، با این کهولت سن حسابی بهانهگیر شده است.
⚡️همش مدام با خودم میگفتم:
«ابراهیم مادرت خیلی برایت زحمت کشیده، نکنه یهدفعه خدایی نکرده از او خسته شی یا از کوره در بری.
یک عمر او در خدمت تو بوده، حالا نوبت تویه که در خدمت او باشی.»
🥖🥠نان داغ را که داخل سفره گذاشتم گفت: «ننه، ابراهیم! الهی پیر شی.»
این جملهاش را خیلی دوست دارم، تمام وجودم حس میکند که من را هم چنان خیلی دوست دارد، اگر گاهی بداخلاقی میکند یا بهانه میگیرد اقتضای سن و بیماریش هست.
#داستانک
#خانواده
#به_قلم_بهاردلها
🆔 @masare_ir
✍️اسوه
🌹شهید عصمت پورانوری همیشه از امام به عنوان الگو و اسوه حسنه در دوران حضرتولی عصر(عجلاللهتعالیفرجه) یاد میکرد.
☘️به دوستانش میگفت: تمام انسانها در این برهه از زمان، نیازمند الگویی حسنه هستند تا آنان را به کمال و سعادت برساند؛ اما در معرفی الگوها اشتباه میشود و درست شناسانده نمیشوند.
🤔برای معرفی درست الگو به نسل جوان، ما چه کردهایم؟
💪قهرمان و الگوی فرزندان ما چه کسانی هستند؟ مرد عنکبوتی و بتمن 👀 یا شهید علی لندی و شهید حسین فهمیده؟
🤷♂قهرمان جوانان ما چه کسانی هستند؟ سلبریتیهای فوتبالیست و هنرپیشه یا شهید روحالله اعجمیان و شهید ابراهیم هادی؟
#تلنگر
#به_قلم_آلاله
#عکسنوشته_سماوائیه
🆔 @masare_ir
📚دعای مستجاب شهید محمد مصطفی پور
🍃شهید محمد مصطفی پور وقتی به شهادت رسید، هنوز به پانزده سالگی نرسیده بود. قبل از عملیات، داده بود جلو پیراهنش نوشته بودند:
«آن قدر غمت را به جان پذیرم حسین (ع) تا قبر تو را بغل بگیرم حسین (ع).»
🌾می گفت: «دوست دارم تیر روی سینه ام بخورد و شهید شوم.» دعایش زود مستجاب شد و در عملیات والفجر هشت، تیری سینه اش را شکافت؛ همان جایی که شعر را نوشته بود. ترکشی هم پهلویش را شکافت تا نشانی از حضرت زهرا (س) بر جسمش یادگار بماند.
راوی: رضا دادپور
📚کتاب تو شهید می شوی؛ خاطرات شفاهی حجت الاسلام سجاد ایزدهی، نویسنده: سید حمید مشتاقی نیا، ناشر: مؤسسه روایت سیره شهدا، نوبت چاپ: اول- ۱۳۹۵؛ صفحه ۲۴
#سیره_شهدا
#شهید_مصطفیپور
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍شبزندهدار ظهور
بیا ڪه بے تو یمیـن ࢪا یسار مےنامند
ڪه سیـب و گندممـان ࢪا انار مےنامند*
🪴سبزههایم را به آرزوی آمدنت گره میزنم؛
تا آمدنت حلال عقدههای کور شود.
عقدههای کور که نه،
بهتر است بگویم بیا تا چشمان کور بینا✨شوند.
چشمانی که خود را بستهاند تا ندای هل من ناصر ینصرنی جدت، علیبنالحسین علیه السلام را نبینند.🥀
نایب بر حق شما، سید علی خامنهای به امید🌱توصیه میکند.
از امید میگویم.
✊حتی اگر تمام دنیا چشمانشان را ببندند، من تا صبح ظهور بیدار میمانم.
این من، منِ تنها نیست.
مشتِ نمونهیِ خروار است.
امام زمانم بیا که زمین شوق تکامل دارد.🌍
*شکیبا غفاریان
#امام_زمان
#سیزده_به_در
#به_قلم_شفیره
#عکسنوشته_شفیره
🆔 @masare_ir
✍دیر نمیرسم
🧕مادر بازهم به اتاق پناه برده بود. فهیمه آرام روی در زد. صدای گریههای بلند مادر، قلبش را فشرد: «میشه بیام؟»
_ نه دخترم. صبر کن خودم میام.
دختر طاقت نیاورد. حرفش توی دهانش قل خورد: «مامان،چرا گریه میکنید؟ »
🥺فاطمه، باقی بغضش را قورت داد. دستی روی صورتش که حالا قرمز بود، کشید. صدایش را صاف کرد و گفت:
«کی؟ من؟ هیچی مامان.»
دستش را روی دکمهی گوشی گذاشت. صدای نوحهی "دیر رسیدم من "پخش شد.
🎙_دارم روضه گوش میدم.بیا تو دخترم.
با خودش آرزو کرد میتوانست درد دلش را به کسی بگوید. اما نمیشد. بعضی دردها را باید تنها کشید تا از زخم زبان بقیه در امان ماند.
📱دیشب خیلی اتفاقی توی گوشی همسرش، چتی دیده بود که تمام رشتهی افکار و زندگی را از هم بریده بود. حالا محمود خانه نبود و داشت با خیال راحت عقدهگشایی میکرد. اما دلش نمیآمد با گریههایش، فهیمه را آزار دهد.
فهیمه در را باز کرد و مثل جوجهای سرما زده، خودش را به آغوش فاطمه رساند.
💦فاطمه همینطور که اشک میریخت، او را در آغوشش فشرد. باید با کسی مشورت میکرد با کسی که بعدها زبانی برای نیش زدن به سلولهای مریض زندگیش، پیدا نکند.
یاد مشاوری افتاد که از سالها پیش در هیات میشناخت. شمارهاش را برای روز مبادا گرفته بود.
🤔با خودش فکر کرد: «حتی اگر پای زن دیگری در میان باشد، تا آخرین لحظه، برای بازسازی زندگیم، تلاش میکنم. لااقل به خاطر فهیمه که حاصل عشقی است که سالها پیش بود. دلیلی هم ندارد که از این به بعد نباشد.
فهیمه خودش را بیشتر به فاطمه چسباند و دستش را روی دکمهی تماس گذاشت.
#داستانک
#خانواده
#به_قلم_ترنم
🆔 @masare_ir
✍متاورس
فراجهان، پروژه جدید غرب برای دیکته کردن یه جمله خیلی خیلی قشنگه که میگه شما صاحب هیچی نیستی و بابتش راضی هستی.☺️
عقیده این پروژه یعنی در کره زمین محروم، اما در فراجهان صاحب هرچیزی که فکرشو بکنی هستی.😏
💡چیزی که بهش میگن دنیای متاورس به زبان عبری یعنی دنیای مردگان.
#تلنگر
#به_قلم_صوفی
#عکسنوشته_گلنرجس
🆔 @masare_ir
✨تقید به لباس روحانیت در سیره شهید فضل الله محلاتی
🍃وقتی قضیه ۱۵ خرداد پیش آمد ساواکی ها در به در دنبالش بودند. دوازده روز خانه به خانه، جا عوض می کرد.
شب اول در خانه اول، با آقایان اعتماد زاده، شجونی و مروارید استخاره می گیرند، برای رفتن خوب می آید.
☘برای اینکه شناسایی نشوند، می روند چهار دست لباس شخصی می آورند. اکثر همراهان می پوشند؛ اما فضل الله زیر بار نمی رود. او می گوید: « آمدیم زد و من شهید شدم. دلم نمی آید با لباس عاریتی شهید شوم. اصلا شهادت را با همین لباس خودم دوست دارم.»
🌾وقتی هم که زندان قزل قلعه بود یکی از چیزهایی که مجاز بودیم ببریم، لباس روحانیت بود. یک دست عبا و عمامه تمیز برایش می بردم.
راوی: اقلیم سادات شهیدی؛ همسر شهید
📚مجموعه نیمه پنهان ماه، جلد ۲۱؛ محلاتی به روایت همسر شهید، نویسنده: معصومه شیبانی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: دوم- ۱۳۹۵؛ صفحه ۲۲-۲۱ و ۲۸
#سیره_شهدا
#شهید_محلاتی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍اشتباهی که اغلب را جهنمی کرد
❌یکی از اشتباهاتی که والدین مرتکب میشن، اینه که میگن اگه فلان کار رو انجام بدی، خدا تو رو توی جهنم میندازه!
🔻اینطوری میشه که خداوند توی ذهن اون فرزند تبدیل به کسی میشه که دنبال بهانهس تا آدما رو بندازه تو جهنم و کیف کنه.😞
🌱درحالی که خداوند دنبال بهانهس تا آدما رو ببخشه. تا بهشتیشون کنه.
مثل همین ماه رمضون که حتی نفس کشیدن هم عبادت محسوب میشه.
💡پس از این به بعد هروقت به فرزندتون محبت کردید، بگید میبینی من چقدر تو رو دوست دارم؟ خدا خیلــــــــــی بیشتر از من تو رو دوست داره.🥰
#ایستگاه_فکر
#خانواده
#ماه_رمضان
#به_قلم_شفیره
#عکسنوشته_گلنرجس
🆔 @masare_ir
مسار
✍شهیده فاطمه اسدی قسمت سوم ⛓همسرش را دستگیر کردند و به زندان خودشان در روستای «نرگسله» انتقال داد
✍️فاطمه اسدی
قسمت چهارم
🧕فاطمه هنگامی که به ملاقات همسرش می رفت؛ از سختی زندگیاش نمینالید که مبادا روحش دچار خستگی شود، اما همیشه یک توصیه به او می کرد که :
«مبادا در مقابل دشمن کم بیاوری و شکسته شوی، محکم و استوار در مقابلشان مقاومت کن و از عقاید و باورهایت دفاع کن، تسلیم شدن در برابر این عناصر فاسد، گناهی بزرگ و نابخشودنی است.»
⚡️فاطمه روز هفدهم شهریور سال 1361 هنگامی برای ملاقات همسرش به روستای نرگسله رفته بود نا گهان با چهرهی نحیف، خسته و زخمی همسرش مواجه شده که بر اثر شکنجه زیر چشمانش چون بادمجان کبود شده بود، شروع به داد و فریاد کرد و با گفتن ماجرایِ ظلم و ستم آنها، همه اهالی روستا را متوجه ماجرا کرد و آبرویشان را برد.
🌱در این هنگام وقتی مزدوران فهمیدند آبرو و حیثیتشان بیشر از این در حال از بین رفتن است، فاطمه را به مقر خودشان بردند و همسرش را از ترس این که مبادا اوضاع وخیمتر شود، به زندان فرستادند و بعد هم دستور اعدام فاطمه دادند و همان جا او را تیرباران کردند و به شهادت رسیدند.
🌹بعد از شهادت «فاطمه اسدی»، پسر کوچکش بهدلیل نبود سرپرست، در گهواره از دنیا رفت و شوهرش نیز بعد از سه سال از زندان «دولتو» آزاد شد.
پایان
#داستانک
#خانواده
#به_قلم_آلاله
🆔 @masare_ir