eitaa logo
مسار
337 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
534 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ آیا می دانید چگونه لطف الهی شامل حالتان خواهد شد؟ 🌺شهید مطهری می‌گویند: گاه گاهی که به اسرار وجودی خود و کارهایم می‌اندیشم،احساس می‌کنم یکی از مسائلی که باعث خیر و برکت در زندگی‌ام شده و همواره عنایت و لطف الهی را شامل حال من کرده است، احترام و نیکی فراوان بوده است که به والدین خود به ویژه در دوران پیری و هنگام بیماری کرده‌ام. 🌺 یکی از فرزندان شهید مطهری می‌گوید: من مکرر شاهد تواضع و احترام خاص پدر و معلم عزیزم نسبت به پدر بزرگوارش بودم، هرگاه به فریمان می‌رفتیم پدرم تاکید داشتند که نخست به منزل پدر و مادرشان بروند. در موقع روبه رو شدن با پدر و مادر،دست آنان را می‌بوسیدند و به ما نیز توصیه می‌کردند که دست ایشان را ببوسیم. 📚گنج حکمت، ص۲۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨شرط خدمت به والدین 🌼خدمت به والدین باید با رغبت، و حداکثر تواضع صورت گیرد. چرا که وجود کمترین اکراه و نارضایتی در چهره و یا عمل فرزند، سبب آزرده شدن ایشان شده، به طوری که خود را سربار و باعث رنج و مشقت فرزند می‌پندارند به این ترتیب یا از خدمات او شرمنده و سر افکنده می‌شوند و یا آزرده خاطر شده و دیگر از او خدمت و کمکی نمی‌خواهند و این آن خدمتی نیست که خداوند به آن امر نموده است. 📚 ترجمه رساله حقوق امام سجاد علیه السلام، ص ۲۹۷ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️کی از فرداش خبر داره؟ 🌸مژه های بلندش می خواستند چشمان پیاله خون او را در آغوش خود بگیرند. زهره به چشمان خمار وحید از پشت عینک ته استکانی او خیره شد. دستان زبر و خشن او را در دستانش گرفت. گفت: عزیزم، الان دیر وقته. مامانت حتما تا حالا خوابیده. چشمات داره از حال میره. بذار فردا میریم خونشون. 🍃وحید عینکش را روی صورت آفتاب سوخته اش جا به جا کرد. چشمانش را مالید. دستش را کمی بالا آورد. به ساعت درشتش نگاه کرد. جای جای شیشه ساعت پر بود از خال های سیاه جوشکاری. عقربه ها با سرعت از روی دوازده گذشتند. انگار برای رسیدن به فردا با هم مسابقه گذاشته بودند. 🌺وحید دستی روی ریش هایش کشید. گفت: دلبرم بچه رو آماده کن زودتر بریم. کی از فرداش خبر داره. شاید فردا نبودم. 🍃زهره لبش را گزید: خدا مرگم بده. این چه حرفیه؟ مگه فردا چه خبره؟ عزیزم کجا می خوای بری؟ 🌸وحید گونه زهره را بوسید و گفت: جایی که نمی خوام برم. ولی آدم نمیدونه تا کی فرصت زندگی تو دنیا رو داره. منم چند ساعت قبل به مامان زنگ زدم. گفتم میام. میدونم تا من رو نبینه دلش آروم نمی گیره و خوابش نمی بره. میریم و زود برمی گردیم. 🍃زهره آرام و با احتیاط لباس های زینب را درآورد. نمی خواست بیدار شود. لباس بیرونی به او پوشاند. ناگهان با صدای زنگ گوشی همراه وحید چشمان درشت زینب باز شد. خیره به صورت مادر نگاه کرد. زهره به روی او خندید. او را در آغوش گرفت. وحید به تماس مادر جواب داد. به سمت در رفت. زهره چادر روی سر انداخت. زینب را در پناه چادر گرفت. دنبال وحید به راه افتاد. زینب با حرکت کالسکه ای ماشین، در تاریکی زیر چادر، روی کتف مادر خوابید. مادر وحید با اولین فشار زنگ، در را گشود. وحید دست مادر را بوسید. بابت دیر شدن عذر خواست. مادر به طرف آشپزخانه رفت. وحید دست او را گرفت و گفت: مامانم ما اومدیم شما رو ببینیم و بریم. خودت رو تو زحمت ننداز. اینجا رو صندلی بشین، برام تعریف کن چه کردی؟ بابا کجاست؟ 🌺مادر روی صندلی پلاستیکی نشست. گفت: امروز روز حسابرسی دفتر بوده، بابات هنوز مغازه است. یکم دیرتر همیشه میاد. ولی گفته وحید رو نگه دار تا بیام. 🍃وحید با شنیدن سفارش ‌پدر، روبروی مادر نشست. پاهایش ضعف می رفت. در ورودی اتاق را نیمه باز کرد. پاهایش را در پناه در گذاشت. مادر گفت: مادر، راحت باش. چرا پاهات رو پشت در گذاشتی؟ میدونم خسته ای. راحت پاهات رو دراز کن. 🌸- نه مامانم، درسته خسته ام، اما احترام شما رو هم باید نگهدارم. 🍃فردا بعد از سحر، وحید نخوابید. به زهره گفت: یه کار عجله ای گرفتیم. حسابی هم نون توشه. ماه رمضونیه تو هوای گرم اذیت میشم کار کنم. الان میرم تا قبل گرم شدن هوا یه مقدار از کار رو پیش ببرم. اگه خدا عمری داد ظهر برا استراحت میام خونه. 🌺نزدیک ظهر، تلفن خانه به صدا درآمد. پدر وحید با بغض گفت: وحید دفترچه بیمه اش تاریخ داره؟ 🍃لباس های تمام دنیا را در دل زهره ریختند و یکی یکی مشتمال شان کردند. با نگرانی پرسید: بله آقاجون. چطور مگه؟ 🌸- هیچی. از سرِکارِ وحید تماس گرفتن گفتن وحید موقع کار زخمی شده بردنش بیمارستان، دفترچه بیمه اش رو می خواستم ببرم. 🍃- باشه، پس منم میام. 🌺- نمی شه. آخه بچه ات رو کجا می خوای بذاری؟ 🍃... زهره الله اکبر آخر نماز را گفت. صدای گریه زینب، سکوت اتاق را درهم شکست. زهره او را در آغوش گرفت. طول و عرض اتاق را دور زد. دل توی دلش نبود. با صدای تلفن به سمت آن دوید. گریه زینب شدید شد. پدر وحید با صدای گرفته گفت: لباس های مشکیت رو بپوش میام دنبالتون. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: صدف به: منجی عالم بشریت ✨سلام آقاجانم 🌼وقتی رهبرمون رو می بینمم، از متانت و وقار و سعه صدر ایشون لذت میبرم. با خودم میگم رهبر ما تربیت شده مکتب شماست. اگر شاگرد شما اینچنین باشد، خودتان چگونه خواهید بود. گاهی حتی هم مجلسی هایش حرف های تندی به او می زدند، اما ایشان با متانت به حرف هایشان گوش می داد و اصلا هیچ اثری از ناراحتی در چهره شان دیده نمی شد و در آخر توصیه های مفید را می نمودند. 🌺آقاجانم آنقدر از شما دور شده ایم که دیگر باورمان نمی شود شما مهربانترین و بهترین مخلوق خدا هستید. ادب را فراموش می کنیم و شما را در دنج ترین سلول مغزمان جا می دهیم تا دست خودمان هم حتی به شما نرسد. 🌻آقاجانم بی معرفتی مان را ببخش 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
✨السّلام علیک ای نور کبری ای نیّره عظمی 🌿سلام بر تو ای شیرین لقای از دست رفته محمد(صلی الله علیه وآله) 🌟ای چراغ روشن شب های رسالت، کاش هنوز بودی و بقچه محبتت را تا غار حرایِ تنهاییِ رسول، به دوش می کشیدی، تا اوج وفای خود را با پرچم صفای زنانه ات، بر قله کوه های مکه به تماشا بگذاری. 🏴وفات بزرگ بانوی دین، و مظهر بخشش و کرامت را تسلیت می گوییم. سلام‌الله‌علیها 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌹ملکه‌ی‌جهان 🧕بانو، ملکه تو هستی. کسی که در زمانه‌ی زنده به گور کردن دختران، بزرگترین کاروان تجاری از آن او بود‌. کسی که در زمانه‌ای که دختران، ارزش وجودی نداشتند، دو خواهرزاده را رشد داد و تربیت کرد. چنان گوهر وجودی خویش را تعالی بخشیدی که شایسته‌ی همسری، بهترین خلق خدا شدی‌ و آنقدر فرهیخته‌ و رشد‌یافته بودی که بی لکنت ازعشق آسمانیت به محمدامین، سخن گفتی. بانوی با عظمت! مادر بهترین ‌دختر دو عالم! چقدر روح رشد یافته‌ای داشتی که در اولین لحظات برخورد با شانه‌های لرزان محمدامین، پس ازنبوت، ایمان آوردی! گویا در نگاهش، هر آنچه بر او گذشته بود، دیدی و با اوخواندی. چنان در عشق پیامبر ذوب شدی که از هیچ مضایقه نکردی. تمام داشته ات را در راه اسلام نهادی تا جایی‌که برای خودت کفن هم نماند. ما امروز با ۱۴۰۰سال فاصله، همچنان بر خوان مادری تو نشسته ایم. الحق که شایستگی مادری فاطمه و جده بودن برای حسن و حسین را داشتی. آن همه تعریف و تمجید پیامبر که تا بود، بود. الحق که ملکه‌ی قلب او بودی و شایسته‌‌ی این مقام. بانوی عالم! امروز از ورای قرنها، با تو سخن می‌گوییم‌ وچنگ در دامن کبریایی ات می‌زنیم. ای مادر خوبیها! زن امروز اگر بیشتر از زمانه‌ی جاهلیت، دشمن نداشته باشد، کمتر ندارد و دستاویزی جز سایه‌ی مادرانه‌ای، برایش متصور نیست. دستگیر بانوان ما باش. همانند تمام سالهای شعب، که دستگیر عشق پاک دو عالم بودی. تا در گردنه‌های پیچیده و سخت، در لغزشگاه‌ها نلغزیم و نمانیم. سلام‌الله‌علیها 🆔 @tanha_rahe_narafte
🔸وقایع آخر الزمان 🔸امام سجاد علیه السلام می‌فرمایند: زمان غیبت بسیار به طول می‌انجامد تا اینکه بسیاری از آنان که قائل به او هستند، از او روی‌ می‌گردانند. پس بر آن اعتقاد باقی نخواهد ماند، مگر کسی که یقینش قوی و معرفتش صحیح باشد و در خود حرجی از آنچه حکم کرده‌ایم نیابد و تسلیم ما اهل‌بیت باشد. 📚بحارالانوار، ج ۵۱، ص ۱۳۴ 🆔@tanha_rahe_narafte
هدایت شده از مطالب روزانه مسار
┅┅❅❈❈🍃🌸🍃❈❈❅┅┅ ✨امام ﺧﺎﻣﻨﻪ اي مد ظله العالی فرمود: 💯 ﻣﺎ اﻣﺮوز ﺑﺮاى ، ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎب ﺑﻪ ﺧﺼﻮﺻﻰ در زﻧﺪﮔﻰ ﺧﻮد ﺑﺎز ﻛﻨﻴﻢ .ﺣﻘﻴﻘﺘﺎً ﻣﻠﺖ ﻣﺎ ﺑﺎﻳﺪ را ﺑﻪ ﺗﻤﺎم ﻣﻌﻨﺎ در ﺧﻮد زﻧﺪه ﻛﻨﺪ. 🎙تاریخ بیانات ۶۹/۱۲/۱۱ ┅┅❅❈❈🍃🌸🍃❈❈❅┅┅ 🎊 @tanha_rahe_narafte 🎊
✍ برق امید همراه وفور نعمت 🌺پرونده اش در دستان لرزان و پینه بسته اش خود نمایی می کرد، روزها را به امید امضایی هر روز کیلومترها می پیمود و به آنجا می رفت، اما با بهانه های جدید آنها رو به رو می شد. 🍂روز هایش به سختی می گذشت، فقر، قرض، بیماری بچه ها امانش را بریده بود، محمد تمام راها را امتحان کرده بود؛ اما کم آورده بود و خسته و نالان هر روز او را از اینجا به آنجا حواله می کردند. 🌸محمد تصمیمش را گرفته بود و مصمم بود که بالاخره کاری کند، فکری به ذهنش رسیده بود و می خواست وامی بگیرد؛ بلکه کارگاهی راه بیندازد، تا بتواند حداقل گوشه ای از مشکلاتشان را حل کند، شب رو روز این سو به آن سو می دوید؛ اما کسی به سخن و درد یک شخص زخمی توجهی نداشت، به اتاق رئیس که می رسید، به بهانه های مختلف او را بیرون می کردند. 🍃محمد به امید فرداها از این اتاق رئیس به آن اتاق رئیس می رفت؛ اما سرانجام کاری پیش نبرد. 🌺 یادش به حدیثی افتاد که چند وقت قبل در جایی دیده بود، که در زمان حضور حضرت، وفور نعمت است، بر کارگزار و مسئولان سخت گیر و بر ضعفا و فقرا مهربان. همچنان که چراغ امیدی با این حدیث در دلش روشن شده بود، آنها را به امام زمان(عج) واگذار کرد و آرزو کرد کاش آن روز هر چه سریعتر فرا رسد. 🔹امام جعفرصادق (علیه‌السلام) «المَهدی سَمِحٌ بِالمالِ شدیدٌ عَلی العُمّالِ رحیمٌ بِالمَساكینِ؛ 🌷حضرت مهدی(علیه‌السلام) بخشنده است و مال را به وفور می بخشد، بر مسئولان و کارگزاران بسیار سخت‌گیر و بر فقرا و ضُعفا رئوف و مهربان است.» 📚 الملاحم و الفتن، ص ١٣٧ 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از :میرآفتاب به:منجی عالم سلام زندگیم مهدی جان سلام عشقم مولای عالم دعای این آرزوهایمان فقط ظهور شماست دلمان از زمانه گرفته است مولای مهربانم فقط شما را می خواهیم ای حلّآل تمام مشکلات عالم . بی عدالتی ،کودک کُشی ،جنگ ،خونریزی در عالم فراگیر شده و تنها شمایید که گِره گشای عالم هستید . مولا جان یارمان کن ،نور می خواهیم ... 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
💞محبت، موهبت الهی 🌷 محبت مثل لازم و ضروری است 🌺 محبت می‌کند خشکی‌های وجود را 🌷 محبت بیرون می‌کند کینه را ❤ محبت می‌شوید را 💐 محبت می‌کارد و نیکی‌ها را 🌱 محبت می‌پروراند های زیبای وجود را محبت... 🌹 در یک کلام محبت بدی‌ها را با خود می‌برد و خوبی‌ها را می‌آورد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
💯علاقه کلامی ✅برخی آقایان فکر می کنند همین که از صبح تا شب مشغول کار و تامین هزینه های زندگی هستند، برای نشان دادن علاقه شان به خانواده کافی است. 🔘این گزینه مهمی است، اما کافی نیست؛ زنان نیاز دارند که همسرانشان با زبان نیز ابراز احساسات کنند. 🔘چه بسا ابراز علاقه کلامی خیلی پرکاربردتر از عمل باشد. 🔘خوب است حداقل روزی یک بار مردان به همسرانشان یادآوری کنند که چقدر دوستشان دارند و برای آنان مهم هستند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨شما هم در کارهای خانه یاور همسرتان هستید؟ 🌺علی اکبر در کارِ خانه خیلی کمک کارم بود. در ایام انقلاب امور پادگان ها به هم ریخته بود. من هم پرستار ارتش بودم. دو ساعت می رفت پادگان و می آمد خانه. وقتی ظهر می آمدم، بوی غذا تمام فضای خانه را پر کرده بود. 🌼گاهی می آمد کنار من می نشست و تلویزیون تماشا می کردیم. وقتی می خواستم طرف آشپرخانه بروم نمی گذاشت. 🌟می گفت کجا؟ وقتی می گفتم می خواهم ظرف ها را بشویم. 🌱می گفت: بنشین! با هم می رویم و می شوئیم شان. می گفت: دلیل ندارد که مرد در خانه کار نکند. راوی: خانم شاطر آبادی؛ همسر شهید 📚بر فراز آسمان؛ زندگی نامه و خاطرات سر لشکر خلبان شهید علی اکبر شیرودی، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی،صفحه ۳۹ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌹یادمان باشد. 🧔 آقایان محترم این نکته را فراموش نکنید هیچ وقت نگید من دارم کار می‌کنم و خانمم🧕 داره اینو میبینه و باید بفهمه این یعنی دوست داشتنش! 🧕خانمِ شما به شنیدن واژه‌های دوست داشتن و ابراز علاقه و محبت کلامی💞 نیز نیاز دارد و این مسأله همچون نیاز به آب خوردن نیازی همیشگی است. 🔹آقای خونه همیشه محبت و دوست داشتنت رو کلامی به همسرت ابراز کن، نگو من براش کارمی‌کنم یعنی دوستش دارم.❤️ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️انرژی 🌸مدتی بود از نشاط حنانه کاسته شده بود. کار سنگین خانه، غربت و دوری راه، و زحمت چهار فرزند، خسته اش می‌کرد. عصرها بی آنکه اراده کند، سرش را که روی بالشت نخی صورتی اش می‌گذاشت، می‌خواست چند صفحه‌ای کتاب بخواند، سنگینی خواب، پلک‌های درشتش را روی هم می انداخت و مژه‌های بلند وصافش، همدیگر را در آغوش می‌گرفتند.اما از این بی حوصلگی خسته شده بود، زندگی رنگ یک نواخت گرفته بود ومثل همیشه چاره، حال خوش در دستان زن خانه بود. 🍃تصمیم گرفت برای خودش کاری کند. سراغ سبد رنگ‌هایش رفت، ترکیبی را که قبلاً آزموده بود، از لای پمادهای رنگ برداشت، در اپلیکاتور ریخت و بعد از بستن پیشبند، و پوشیدن دستکش یکبار مصرف، با چرتکه، روی موهایش گذاشت. کلاه پلاستیکی را که روی سرش گذاشت، سراغ موچین رفت و ابروهایش را برداشت و در کمترین زمان، میله‌ی سرمه را لای ردیف مژه ها، جا داد و مداد لبی هم دور لبش کشید تا همسرش بیاید، موهایش قهوه ای خوشرنگ زیتونی شده بود. 🌺خودش را که در آینه، نگاه کرد؛ «اللهم حسن سیرتی‌ کما حسنت‌ صورتی» خواند و چشمکی تحویل چشمان خمار قهوه‌ایش داد. پیشبند را کند و از میان لباس ها، بلوز قهوه‌ای که هدیه‌ی همسرش بود بیرون کشید و برتن کرد. 🍃درست طبق هر روز، مجید سرساعت ۲:۲۵، زنگ در را زد. حنانه شعله‌ی گاز را کم کرد و با اشتیاق، سمت در دوید. در را که بازکرد، مجید حس خوب حنانه را فهمید. دانست اگر الان درست برخورد نکند، حس خوب حنانه پر می‌کشد و مثل این چند وقت ازخانه‌شان دور می‌شود، گفت:«سلام عزیزم، صبر کن یک چیز یادم رفت.» 🌸مجید پله‌ها را دوتا یکی، پایین آمد. به گلفروشی روبروی آپارتمانشان رفت. دوشاخه گل قرمز لای لیف‌ خرما خرید. دوباره پله ها را به سرعت طی کرد. زنگ را زد. حنانه که از رفتن مجید، جا خورده بود، گفت:«سلام! خوش آمدی» 🍃مجید با لبخندی که این اواخر کمتر روی لبهای ‌شان، جا خوش کرده بود، گفت:«گل برای گل؛ چقدر ماه شدی خانومی!» 🌺حنانه لبخندی نجیبانه زد و گفت:«دیگر وقتش بود حال وهوایمان را عوض کنیم» حنانه بی اختیار لبخندی از خجالت کشید. رفت تا سفره‌ی ناهار را بچیند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از:حسنا🌺 به:بابای مهربان عالم🌸 ✨سلام پدر یتیمان جهان 🌿آقای من خوب می دانم که از احوال همه ی ما باخبری اما باید بگویم جهان را ظلم فرا گرفته است. 🌱ظالمان عالم برای خودشان دارند می‌تازند. 🍂جنگ و فقر و ناآرامی ها را به وجود آورده‌اند. 🍁بچه‌های زیادی را یتیم کرده‌اند. 🍀عده زیادی غذایی برای خوردن ندارند. ☘عده‌ای از بیماری‌ها رنج می‌برند. 🌺همه منتظرند. 💐منتظر تو نازنین 🌾به آه دل این مظلومان بیا 🌷اللهم عجل لولیک الفرج 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
☀️نورانی ترین روزهای زندگیم ✨خدای من! 🌸تو مرا از خواب غفلت بیدار کردی. مسیرهای نامشخص را به من شناساندی. با تابش نور نماز صبح، یادت را در اعماق جانم نشاندی. قلبم را مالامال از یاد خود نمودی تا با اولین تابش خورشید، روزم را با نشاطی الهی آغاز کنم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👪 مزه مادری را به فرزندان بچشانید 🌻 مادرها باید حواس شان باشد به جا محبت کنند. اگر مادر محبت به جا نسبت به فرزندش نداشته باشد، چطور بچه می تواند مفهوم محبت را در جایگاه بالاتر درک کند؟ چگونه او محبت خدا، امام و رهبر را درک خواهد کرد؟ اما وقتی مادر در زمان مناسب به فرزندش محبت کند او به معنای رحیم در آیه 53 سوره زمر بهتر پی خواهد برد؟ 🌸 اگر مادر، هر زمان دلش خواست به فرزند محبت کند و هر زمان دلش خواست سرِ او فریاد بزند، فرزند چگونه به مهربان بودن امام آگاه خواهد شد؟ چگونه سخن امام رضا علیه السلام برایش مفهوم خواهد شد؟ 🌷 امام رضا علیه السلام می‌فرمایند:«الْإِمَامُ الْأَمِينُ الرَّفِيقُ وَ الْوَلَدُ الشَّفِيقُ‏ وَ الْأَخُ الشَّقِيقُ وَ كَالْأُمِّ الْبَرَّةِ بِالْوَلَدِ الصَّغِيرِ وَ مَفْزَعُ الْعِبَادِ [1] امام امانت داری رفیق و پدری خیرخواه و برادری مهربان، همچون مادری نیکوکار به فرزندی صغیر و پناه بندگان است.» 📚 حسن بن على ابن شعبه حرانى،تحف‌العقول،ص439 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨به قم که رسیدی تلفن کن‏ 🌸‏‏من ساکن قم بودم. هر وقت که می‌رفتم با امام خداحافظی کنم به من می‌فرمودند:‏«به مجرّدی که به قم رسیدی تلفن کن» 🌸 قید می‌کردند که:‏«تلفن که می‌کنی به حاج عیسی بگو که بیاید به من بگوید. همین طور تلفن نکن که من‏‎ ‎‏رسیده‌ام. اینها نمی آیند به من بگویند. فکر نمی‌کنند که من دلواپسم. تو قید کن به حاج‏‎ ‎‎‏عیسی که برو به آقا بگو.» ‏‏ 🌟من پیش خودم فکر می‌کردم که آقا چقدر دلواپس من هستند. در صورتی که خیلی‌ها‏‎ ‎‏هم بودند، ولی هیچ‌کس به من چنین حرفی نمی‌زد و دیگر بعد از ایشان هم هیچ‌کس به‏‎ ‎‏من چنین حرفی نزد. این سخن آقا باعث می‌شد که من فکر کنم آقا خیلی نسبت به من‏‎ ‎‏علاقمند بودند. راوی:فریده مصطفوی(دختر دوم حضرت امام(ره)) 📚 پابه پای آفتاب (جدید)؛ ج ۱، ص ۱۴۱ 🆔 @tanha_rahe_narafte
❤️👶میزان محبت والدین باید به حدی باشد که رشد کافی جسمی و روانی فرزند را تامین کند. 🍃نه آن قدر کم که کودک سر خورده و افسرده بار بیاید و نه آن قدر زیاد که لوس شود و سلطه‌طلب. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️ چتر محبت ⛈زمستان بود. هوای صبحگاهی سرد و آفتابی بود. نرگس با لبخند همیگشی اش از خواب بیدار شد. بعد از سلام به پدر و مادر به سمت روشویی رفت. دست و صورتش را شست . صبحانه خورد . پدرش هنگام رفتن به سرکار نرگس را به مدرسه رساند. مادر نرگس مشغول آشپزی بود. آشپزی اش تمام شد. یکی دو ساعت به ظهر مانده بود. خسته و کوفته در گوشه ای از اتاق نشست. کنترل تلویز یون را برداشت بی اختیار شبکه خبر را گرفت. کارشناس هواشناسی برای ظهر اعلام بارش شدید باران و احتمال آبگرفتگی خیابان ها را می داد. 😥مادر ناگهان دلش مثل سیر و سرکه جوشید. با خودش گفت: « صبح که هوا خوب بود؟» در همین فکر بود یادش به نرگس افتاد که بدون چتر و گرمپوش درست و حسابی به مدرسه رفته بود. چند ساعتی گذشت. ابرهای بارانی همه آسمان را سیاهپوش کرد و باران بارید. 🍃نرگس و پدرش هنوز بر نگشته بودند. مادر دیگر یک جا نمی توانست آرام بشیند. پشت پنجره می رفت و بر می گشت. چند دقیقه گذشت، صدای در حیاط آمد، مادر شتابان به سمت در رفت؛ اما خبری از نرگس نبود! پدر وارد شد و گفت: « چرا اینقدر پریشونی؟» ☂️مادر _ خیلی نگران نرگسم، بدون چتر رفته مدرسه 🍃پدر_ نگرانی نداره تا چند دقیقه دیگه می رسه. 🌨مادر_ اگه بارون شدیدتر بشه ! یکدفه موقع برگشت برایش اتفاقی نیفته؟ ⏰زمان به سختی می گذشت. هر ثانیه اش برای او به اندازه یکسال بود. نگرانی و دلتنگی سراسر وجودش را فراگرفته بود. دوباره به سراغ همسرش رفت و گفت: «دیر کرد، نیومد! » 🌸پدر_ چند دقیقه صبر کن اگه خبری نشد، بعد دنبالش می ریم. 🍃نیم ساعت گذشت خبری نشد.مادر طاقت نیاورد با پدر به مدرسه نرگس رفتند. مادر به داخل دفتر رفت. از مدیر مدرسه نرگس سوال کرد: «چرا نرگس هنوز تعطیل نشده؟ هر روز زود تعطیل می شد! » 👩مدیر مدرسه _ امروز کلاس جبرانی داشتن. 😧مادر با لحن نگران کننده ای گفت: «حداقل خبر می دادین. نرگس امروز بدون چتر بود، دل نگرونش شدم.» 🌸 مدیر مدرسه با عذر خواهی به او گفت: «فعلا کنار شومینه بنشینید تا گرم شید.» به مستخدم گفت که چایی برای مادر نرگس ببر. مستخدم در حالی که چایی را در مقابل مادر نرگس می گذاشت، چهره نگران مادر نرگس او را یاد خاطرات خودش هنگام بیرون بودن بچه هایش در مدرسه انداخت. به مادر نرگس گفت:« اشکال نداره این نگرانی ها طبیعیه! ما هم تمام این نگرانی ها و دلهره ها را داشتیم اما همه تمام شد.» 🍃 چند دقیقه گذشت. زنگ مدرسه به صدا در آمد. مادر از مدیر و مستخدم تشکر و عذر خواهی کرد. شتابان به سمت کلاس نرگس رفت. اما نرگس به داخل حیاط رفته بود. مادرش صدا زد:« نرگس صبرکن.» 👩‍👧 نرگس به عقب برگشت، با دیدن مادرش با خوشحالی در آغوش او پرید. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از:حسنا🌸 به:مولای مهربانم🌼 ✨ سلام گل زیبای نرگس 🌺 عزیز دل مادر 🌱یک سبد گل نرگس آماده کردم تا وقتی بیایی زیر قدم هایت بریزم 🌻حتما گل نرگس دوست داری آقای خوبم 🌿 نرگس اسم زیبای مادرت است. 🌟بخاطر دل مادرت هم که شده ظهور کن ای موعود عدالت گستر 🔹زمین تشنه ی عدالت است. 💐 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
✨خوان پروردگار 🍀چه دارد وارد شدن به مهمانی خدا 🌺چه زیباست مهمان او بودن و نشستن بر گسترده اش چه شیرین و بخش است درک این ضیافت و بهره بردن از آن 🌸چه حس آرامبخشی است روح از پلیدی ها و پاک شدن. 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠احسانی شایسته ✅ احسان به پدر و مادر، امری است که در کنار ایمان به خداوند و دوری از شرک آمده است. 🔘اهمیت احسان درپیش از طلب کردن آن است. 🔘می شود قبل از اینکه آنها از ما خواسته ای داشته باشند،با تیزهوشی و مهربانی،آن را برایشان، فراهم کنیم. به طور مثال: 🔹بردن یک لیوان چای یا آب، 🔹کمک در کارهای خانه، 🔹هدیه‌های گاه وبی‌گاه، ✅همه مواردی که برشمرده شد، نمونه های کوچکی از احسان به والدین هست. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨گوش به دعای مادر 🌺در آن شب، همه اش به کلمات مادرش - که در گوشه ای از اتاق رو به طرف قبله کرده بود - گوش می داد. رکوع و سجود و قیام و قعود مادر را در آن شب، که شب جمعه بود، تحت نظر داشت. با اینکه هنوز کودک بود، مراقب بود ببیند مادرش که این همه درباره مردان و زنان مسلمان دعای خیر می کند و یک یک را نام می برد و از خدای بزرگ برای هر یک از آنها سعادت و رحمت و خیر و برکت می خواهد، برای شخص خود از خداوند چه چیزی مسالت می کند؟ 🌿امام حسن آن شب را تا صبح نخوابیده و مراقب کار مادرش صدیقه مرضیه علیها السلام بود و همه اش منتظر بود که ببیند مادرش درباره خود چگونه دعا می کند و از خداوند برای خود چه خیر و سعادتی می خواهد؟ 🌟شب صبح شد و به عبادت و دعا درباره دیگران گذشت و امام حسن حتی یک کلمه نشنید که مادرش برای خود دعا کند. صبح به مادر گفت: «مادر جان! چرا من هر چه گوش کردم تو درباره دیگران دعای خیر کردی و درباره خودت یک کلمه دعا نکردی؟» 🌷مادر مهربان جواب داد: «پسرک عزیزم! اول همسایه، بعد خانه خود.» 📚بحار الانوار، ج ۱۰،ص ۲۵ 🆔 @tanha_rahe_narafte