✍ خرابههای هول انگیز
🚢 کشتی غرق شد . آب او را به ساحل برد. به هوش که آمد خود را در جزیرهای دوراُفتاده دید. لباسهای تنش را نگاه کرد همانها که ناخدای کشتی به او هدیه داده بود. اطرافش را با دقت از زیر نظر گذراند. به جز وسایلی که آب با خود آورده بود، کس دیگری را در آن جا ندید. میخواست بلند شود، بدنش درد میکرد. کمی دورتر از خود عصایی را دید که آب آن را با خود به ساحل آورده بود. خودش را به عصا رساند به آن تکیه داد و به سختی روی پای خود ایستاد. باید خود را به جایی میرساند تا شب در امان باشد.
🏞 از وسط جزیره با ترس و لرز عبور کرد. نزدیک غروب شده بود و او هنوز در حال راه رفتن بود. جزیره به انتها رسید. از راه دور چشمش به قلعهای اُفتاد که میان خرابههای هولانگیزی بود. چارهای نداشت باید خود را به قلعه میرساند. هر قدم که برمیداشت کوهی از سنگینی بر تمام وجودش مینشست. درد از مغز استخوان سرش به کف پایش کشیده میشد. وارد قلعه شد. دیوارهای قلعه تَرک برداشته بود. سقف آن هم در حال فروریختن بود. به دیوار تکیه داد و عصا را کناری گذاشت. چشمان خستهاش روی هم رفت.
💥بعد از مدتی با صداهای اطرافش بیدار شد. چشمانش از دیدن صحنه روبرویش گشاد شد. اشباح و ارواحی را میدید که هر کدام به کاری مشغول هستند. یکی از روحها که متوجه بیداری او شد، خود را به سرعت به او رساند تا زودتر از دیگران او را به تسخیر خود درآورد. پیرمرد که متوجه نقشه شیطانی او شد، عصای خود را برداشت و آن را محکم بر سر روح کوبید؛ ولی عصا از وسط بدن او گذشت و به او آسیبی نرساند. بقیه روحها هم نگاهشان به سوی او کشیده شد. همه با نگاه و خنده تمسخرآمیز و شیطانی به سوی او آمدند. خندههای ارواح در ساختمان قلعه پیچید و ترس بیشتری به دل او انداخت.
🌺 کاری از دستش برنمیآمد. شروع به جیغ زدن کرد، که با تکان شانههایش چشمانش را باز کرد. عرق از پیشانی و صورتش راه اُفتاده و بدنش یخ کرده و میلرزید. همسرش را دید که با لیوانی آب، بالای سر او نشسته و میگوید: «انگار خواب بد دیدی»
☘پیرمرد به اطرافش نگاه کرد و نفس راحتی کشید. خوشحال شد که همه آنها خوابی بیش نبود.
🌸- پاشو پاشو ! کمی آب بخور حالت خوب شه.
🍃پیرمرد با دیدن صورت مهربان زنش خندید. همراه گرفتن لیوان، قربان صدقه او رفت.
صورت پیرزن سرخ شد. کف دست راستش را بر پشت دست چپ زد. لبهایش را به دندان گرفت: « اِوا خاک تو سرم، نکنه جن زده شدی؟!» پیرمرد همچنان میخندید و قربان صدقه میرفت.
#همسرداری
#داستانک
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔قربون کبوترای حرمت #امام_حسن💔
هَمہمَدیونِنَفَسهاےِتوهَستیمفَقَط
نَفَسےهَستاَگر،اَزڪَرَمِتوستحَسَن
#کلیپ
#شهادت
#تولیدی_مقداد
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️طعم عشق زندگی
☘️صبح به خیر گفتنهای مداومت،
تو را برایم خاص کرده است.
🌸 رنگ و بوی تازگی دارد
و طعم عشق را به من میچشاند.
🌺باز هم برایم بگو
این تکرارهای هر روزهات برایم شیرین و گواراست.
باز هم بگو " صبح به خیر "
#صبح_طلوع
#به_قلم_افراگل
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨محبت یکسان به فرزندان میکنی؟
🍃با افراد خانواده، بسیار گرم و مهربان بودند. در عین این كه ما از او به دلیل جذبه ای كه داشتند، حساب می بردیم؛ در همان حال، خیلی با او گرم و مهربان و صمیمی بودیم . امام همه اولادشان را به یك نظر نگاه می كنند و به همه به یك اندازه محبت دارند؛ به طوری كه بعد از این همه سال، ما هنوز متوجه نشدیم امام، كدام فرزندشان را بیش تر دوست دارند.
📚برداشتهایی از سیره امام خمینی رحمة الله علیه ، ج۱، ص۲۱، به نقل ازخانم فریده مصطفوی، دختر امام
#سیره_علما
#امام_خمینی رحمةاللهعلیه
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 اندازه نگه دار
❇ محبت و مهرورزی لازمه ی تمام روابط انسانی است بخصوص در رابطه با کودکان، امّا همانطور که شنیدید« اندازه نگه دار که اندازه نکوست.» افراط و تفریط در محبت ورزی به کودکان یا باعث نازپروردگی و افزایش وابستگی یا باعث افسردگی و تزلزل شخصیت می شود از این رو در محبت ورزیدن به کودکان باید میانه روی کنید.
🔹 عنِ الامامِ ٱلباقِرِ علیه السلام: «شَرُّ ٱلآبَآءِ مَنْ دَعَاهُ ٱلبِرُّ إِلَی ٱلإِفرَاطِ.؛
🔸امام باقر علیه السلام: «بدترین پدران کسی است که نیکی و دوستی [به فرزند]، او را به حد افراط و زیاده روی سوق دهد [و نازپروری کند].»
📚تاریخ یعقوبی،ج۱،ص۳۲۰
#ارتباط_با_فرزندان
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_صبح_طلوع
#عکسنوشته_کوثر
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍روز تو
از درد به خود میپیچید. در بستر دراز کشید. رنگ بر رخسار نداشت. حسین بالای سر او اشک میریخت. پرندگان همنوا با آنها غم نامه میخواندند.
دست لرزان حسن روی صورت برادر نشست. اشکها را از گونه او گرفت:«برادر، چرا گریه میکنی؟»
- داغ شما سخت است.
حسن نفس عمیقی کشید، گریست.
-برادر شما برای چه گریه میکنید؟
حسن آهی کشید، گفت:«برادر، هیچ روزی دردناکتر از روز تو نیست. گروهی که میگویند از امت جدمان هستند تو را خواهند کشت. من میبینم دخترکان تو را که برای فرار از دست آنها درد خار مغیلان را به جان میخرند، اما اکنون تو کنار من هستی. عباسم هست. خواهرمان هست، تشنه نیستم، ولی روز تو...»
حال حسن دگرگون شد. زینب سریع تشتی روبروی او گذاشت. شاید با بالا آوردن حال برادر بهتر شود. وقتی چشمان مضطرب زینب به لختههای خون کف تشت افتاد، اشک در چشمانش حلقه زد.
🥀🥀💔💔🖤🖤😔😔
#مناسبتی
#داستانک
#به_قلم_سرداردلها
🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 مخصوص امام رضاییها
دلمـاجزبہرضـاےتونمےدادرضـا
هشتـمینپنـجرھراروبہخراسـانواڪرد
#کلیپ
#همه_خادم_الرضاییم
#تولیدی_مقداد
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨دلم تنگ است
🍃دلم کمی هوای لطیف میخواهد
فقط کمی کمی عطر زعفران، کمی رزق حضرتی
🍃چند رج تسبیح شاه مقصود، و چند دانه فیروزه شیخ شوشتری، دلم حرم میخواهد.
❤️ راستش، دلم عشق میخواهد. اصلاً دلم یک امام میخواهد. همه را انکار میکنم، دلم تو را میخواهد یا امام رضا علیه السلام.
🏴شهادت جانسوز امام رضا علیه السلام تسلیت.
#مناسبتی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨از شیطنت بچهات خسته شدی؟
🍃امام به دختر من كه از شیطنت بچه خود گله می كرد، می گفتند: «من حاضرم ثوابی را كه تو از تحمل شیطنت حسین می بری، با ثواب تمام عبادات خودم عوض كنم.» عقیده داشتند كه بچه باید آزاد باشد تا وقتی كه بزرگ شود، آن وقت برایش حدّی تعیین كنند.
📚ستوده، پابه پای آفتاب، ج۱، ص۱۴۷، به نقل از فریده مصطفوی، دختر امام
#سیره_علما
#امام_خمینی رحمةاللهعلیه
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 مهربانی
✅ پدر و مادرها محتاج مهربانی ما نیستند آنها پیش از آنکه با ایشان مهربانی کنیم، خالصانه ترین محبتها را نثارمان میکنند.
🔘 اگر ما احساس منت و آزار داریم، حواسمان باشد این ما هستیم که از محبت به آنها در این دنیا وآن دنیا سود می کنیم.
✅ پس برای خودمان هم که شده، با آنها مهربانتر باشیمــ.
#ارتباط_با_والدین
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_کوثر
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ همیشه همراه
🍃حسین با پسر همسایه اش محمد همکلاسی و از دوستان صمیمی بودند؛ هر دو به فوتبال بازی علاقه شدیدی داشتند و البته درس خوان کلاس هم بودند.
🌸محمد هر روز عصر بعد از این که تکالیف مدرسه اش را انجام می داد، لباس ورزشی سورمه ای رنگش و کفشهای فوتبالش را می پوشید؛ همراه حسین به زمین فوتبال می رفت. آن دو به همدیگر خیلی علاقه داشتند و در همه جا در کنار یکدیگر بودند. آن روز عصر هم محمد به در خانه ی حسین رفت ، زنگ در را زد، چند لحظه بعد صدای حسین را شنید که می گفت: « کیه؟ اومدم.... اومدم. »
☘هنگامی که حسین در را باز کرد و محمد را با لباس های ورزشی پشت در حیاط دید؛ او را به داخل حیاط تعارف کرد. محمد وارد حیاط شد و به حسین گفت: «من کنار حوض آب می شینم و ماهی ها رو تماشا می کنم؛ تو لباس هات رو بپوش تا زودتر بریم، بچه ها منتظرمونن. »
🌺حسین گفت: «چشم چند لحظه صبر کن الان بر می گردم. »
🍃حسین به داخل اتاقش رفت، لباس ورزشی آبی رنگش را پوشید، موهایش را مرتب کرد و از اتاقش خارج شد و به داخل آشپزخانه رفت تا از مادرش خداحاظی کند که مادرش به او گفت: «حسین جان! صبر کن، امشب مهمون داریم نون نداریم؛ چندتا نون بگیر و بعد دفترچه بیمهام رو بردار از داروخانه داروهام رو بگیر و زودتر برگرد. »
🌸حسین به مادرش نگفت، اگر نان و دارو بگیرم به فوتبال نمیرسم، فقط گفت: «چشم مامان! الان می رم می گیرم. »
🍃در حالی که دفترچه بیمه و پول را از کنار تلویزیون بر می داشت با خداحافظی از مادرش بیرون رفت.
🌺محمد مشغول تماشای ماهیها بود، هنگامی که حسین را دید، گفت: «چی شده؟ چرا دیر کردی؟ عجله کن بچه ها منتظرن! »
🍃حسین من من کنان گفت: « تو برو من الان کار دارم بعد اگر رسیدم، میام. »
🌸محمد گفت: «چی کاری داری؟ چی شده؟ »
☘حسین گفت: «امشب مهمان داریم باید نون بگیرم و داروهای مادرم رو هم که تمام شده از داروخانه بگیرم؛ تو برو اگر من رسیدم میام. »
🌺محمد دوست نداشت تنهایی به فوتبال برود گفت: «نه! باید با هم بریم ؛ فوتبال بدون تو کِیف نمی ده؛ با هم می ریم نون و داروها رو می گیریم و بعد به قوتبال می ریم. »
🍃حسین در حالی که لبخند بر لبانش نقش بسته بود گفت: «بریم. »
🌾رسول اکرم(ص) می فرمایند: « بنده ای که مطیع پدر و مادر و پرودگارش باشد، روز قیامت در بالاترین جایگاه است.»
📚 کنزالعمال ، ج۱۶، ص۴۶۷
#داستانک
#به_قلم_آلاله
#ارتباط_باوالدین
🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آسمان دلگیر
بر امام مهربان خود پناه آورده ام...
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا💔
خورشید آهسته آهسته پشت کوهها پنهان شد. انگار شرم داشت تا شاهد کاری قبیح باشد.
ستارگان چشمک میزدند. آسمان هم دلگیر بود. انگار، اصلا انگار زمین جور دیگر میچرخید. صدای جیرجیرکها قطع شد. مردی عبا بر سر کشیده، خودش را به منزل رساند: آخ خدایا جگرم سوخت.
#کلیپ
#تولیدی_مقداد
#به_قلم_سرداردلها
#امام_رضا علیهالسلام
#همه_خادم_الرضائیم
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍حدیث هجران
🌸کجا نشانی از تو بجوئیم، ای منبع هدایت و رحمت؟
حدیث تلخ هجران را با چه کسی بگوئیم ؟
☘شکایت نبودنت را به پیشگاه خدای عالَمِین خواهیم گفت.
🌺ای امیر غائب از نظر !
بیا که در این انتظار، خواهیم مُرد.
مولای ما، یوسف زهرا بیا بیا.
#صبح_طلوع
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨عالمترین مردم
🔶🔸از امام رضاعلیهالسلام درباره خصوصیات امام زمان ارواحنافداه نقل شده است: او عالمترين، حکيمترين، با تقواترين، سخیترين و عابدترين مردم است.
📚معانيالأخبار، ص۱۰۲
#حدیث
#مهدوی
#عکسنوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
🔴 یک ذکر ساده برای توسل به امام زمان ارواحنافداه
🔵 امام زمان علیه السلام در تشرف همسر آقای خداکرم زارع ضمن شفای بیماری صعب العلاج ایشان به او فرمودند : (در زندگی ) هر کجا درمانده شدی بگو:
🌕 یا صاحب الزمان!
📚 شیفتگان حضرت مهدی ج ۲ ص ۳۳۸
#مهدوی
#نکته
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️پذیرایی
🍃هرچه فکر می کرد چگونه در خانه اش برنامه ای برگزار کند. با چه وسایلی از مهمان های احتمالی اش، پذیرایی کند، اعصاب او را به هم می ریخت و ذهنش او را یاری نمیکرد.
☘️تصویر ظرفهای رنگ به رنگ و پذیرایی های مختلف و رنگارنگ از حلوا و آش گرفته تا انواع و اقسام پذیراییهای کذایی که حتی کرونا هم نتوانسته بود، کمی از آن ها کم کند،از قاب ذهنش می گذشت و جیب خالی شوهر، آه را از نهاد او بلند می کرد.
🌺می دانست هرکدام از اقوامش اگر مراسم بگیرند، ده ها برابر او ریخت و پاش خواهند کرد؛ اما اینبار می خواست مثل هرسال حسرت زده نماند و روضه را هرطور هست برگزار کند.
با همسرش قرار گذاشت کم خرج و پرشکوه برگزار کند.
🍃هیچ پرچمی نخرید از دوستانش چند پرچم قرض کرد و به دیوار زد. چادرهای کهنه اش را روی دیوارها کشید و در هر حرکتی، با امامش سخن می گفت: «مولای من، این قلیل را از ما بپذیر.»
☘️برای پذیرایی هم یک بسته نقل خرید تا کنار چایی، عطش را از لب های عاشقان تشنه کام کربلا، بزداید. بالاخره در کمال آرامش و سادگی سه روز روضه را در حیاط برگزار کرد.
🌺روز آخر مراسم که به پایان رسید، مادر ومادر شوهرش هم زمان سراغش آمدند. منتظر شد تا گلایه ای از پذیرایی یا فرش کهنه ای که به خاطر کرونا، در حیاط پهن کرده بود، بشنود؛ اما در کمال ناباوری، مادر و مادر شوهرش، هم زمان، از سلیقه و خوش طعمی چای و نظم پذیرایی و بلاغت سخنران، تشکر کردند.
🍃مادر همسرش که رفت، مادرش آرام روی شانه اش زد و گفت: «تو که حیاط داری و این قدر خوب مدیریت می کنی اجازه می دی منم باهزینه ی خودم، اینجا روضه بگیرم؟! »
☘️چشم هایش از تعجب گرد شد اما از تکاپو نیفتاد: «حتما مامان جان اصلا چرا به خرج شما، خودم...»
🌺اما مادرش نگذاشت جمله اش را تمام کند: «نه دیگر همین زحمتش برایت بسه و البته ثوابش. خدا خیرت بده دختر خوبم.»
#داستان
#مهدوی
#به_قلم_ترنم
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
از: منتظرالمهدی
به: امام زمان علیهالسلام
السلام علیک یا صاحب الزمان
سلام بر تو ، ای تنها باقی مانده خدا در زمین ای کسی که بندگان خدا را به سوی خدا می خوانی و دعوت میکنی، سلام بر تو ای کسی که مربی و تربیت کننده آیات حق متعالی.
باز هم جمعه شد اما دلمان سرد نشد این دل تنگ من از نزد شما طرد نشد ،این سوالیست هر آدینه ز خود میپرسم باز این جمعه چرا بی غم و بی درد نشد؟
مهدی جان در سیر آمد و رفت جمعه ها من خسته، هنوز امیدوار و چشم براهت هستم ترسم از این است که از عمرم مهلت جمعه ی دیگر نباشد. همه اینها را گفتم که بگویم:
مهدی جان جهان منتظر آمدن توست.
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
ارتباط با ادمین: @taghatoae
ادمین تبادل: @tajil0313
🆔 @parvanehaye_ashegh
✍️همسرم
💫کاش صبحهای من همیشه، با دیدن تو آغاز شود.
🌺تو بخندی تا دل من باز شود و
هم نفست گردم.
سر به شانهات بگذارم تا از عطر وجودت سرشار شوم.
🌸عشق شیرین من، صبحت به زیبایی گل شقایق باد.
#صبح_طلوع
#به_قلم_افراگل
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨تو هم بدهی داری؟
🍃درباره بدهی های خردش نسبت به کاسب ها حساس بود و همیشه آن ها را روی کاغذهای کوچکی می نوشت و کنار مانیتور می چسباند که اگر عمرش به دنیا نبود، من از آنها مطلع باشم و پرداخت شان کنم.
🍃آن روز ناهار خیلی دیر آمد خانه. من باید می رفتم کلاس. گفت بگذار لباس هایم را عوض کنم و برسانمت. سوار موتور از کوچه که رد می شدیم، مغازه ای را نشان داد و گفت: عزیزم! به این مغازه پانصد تومان بابت تنظیم باد لاستیک موتور بدهکاریم. پول خرد نداشتم. الان هم که بسته است. یادت باشد سری بعد که از اینجا رد شدیم، پرداختش کنیم.
گفتم: چشم! می نویسمش کنار بدهی های خرد که همه را یکجا پرداخت کنیم.
📚 یادت باشد؛ شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر شهید، مصاحبه و باز نویسی:رقیه ملا حسینی،ص۱۴۷
#سیره_شهدا
#شهید_سیاهکالی
#عکسنوشته_حسنا
#همسرداری
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 قدر یکدیگر بدانید
✅ اول و آخر زندگیتان فقط همسرتان برایتان میماند، نه بچهها، نه پدر و مادر... بچهها بعد از مدتی ازدواج خواهند کرد و پدر و مادرتان برای همیشه در کنارتان نمیمانند، پس همیشه هوای همسرتان را داشته باشید.
🔘 اگر همسرتان دوستتان باشد، دنیا دشمنتان باشد زندگیتان پابرجاست؛ ولی اگر همه دنیا دوستتان باشد شوهرتان دشمنتان باشد، فایده ندارد. راه آرامش را در زندگی بر خود بستهاید.
✅ بنابراین قدر یکدیگر را بدانید. آن وقت است که نگاه رحمت الهی روزیتان خواهد شد. زن و شوهر در کنار یکدیگر راه پیشرفت و سعادت را خواهند پیمود.
#همسرداری
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ آتش
❄️ خیره به آسمان زرد و نارنجی بود، نسیم خنکی وزید، از سرمای آن کمی به خود لرزید، چشم هایش را بست. به یاد آورد روز های تلخ زندگیاش که تمامی نداشت. دلش تکرار آن روزهای خوش در کنار هم بودن را میخواست.
🔥سال گذشته، درست در همین روز در همین ساعت، در خانه و به فاصله یک اتاق از علی شش سالهاش خوابیده بود. خواب چنان چشمهایش را گرم کرده بود که گرما و دود را احساس نکرد؛ خستگی کار در مزرعه رمق از تنش برده بود.
✨با سرفه و خس خس خودش از خواب بیدار شده بود. دود و آتش گرداگردش را گرفته بود. تلو تلوخوران به سمت در رفت؛ اما اژدهای هفت سر آتش زبانه کشید و تکهای از سقف خانه را جلوی پایش بر زمین انداخت. اشک از چشمهایش جاری شد. فریاد زد: « علی! قربونت برم کجایی؟ » صدایی نشنید. گریه و سرفه نفسش را تنگ تر کرد. به هر سمت نگاه میکرد، آتش شعله میکشید و جلو میآمد.
🌱پنجره شعله ور اتاق به یک باره ترکید. الهه جیغ کشید و دستهایش را سپر صورت کرد. لمس گرمایی روی بازوانش چشمهای برهم فشردهاش را گشود. دیدن محمد قلب نا آرامش را لحظهای آرام کرد. محمد پتویی بر سر او کشید و میان بازوانش او را به سمت پنجره هدایت کرد. الهه یکدفعه ایستاد، گفت: « علی رو اول برو نجات بده، بچم تنهاست، میترسه.»
🍃محمد آب گلویش را قورت داد، خیره به چشمان لرزان الهه محکم گفت: « بر میگردم و میارمش.» به محض اینکه از میان شعله های آتش خارج شدند. محمد به درون خانه شعله ور برگشت. رفتنی که دیگر بازگشتن نداشت.
✨خانه پر از محبّت ، پر از عشق ، پر از خنده شان ، در آن عصر شوم در آتش خاکستر شد. آتشی که علاوه بر خانه ، خانوادهاش را هم در خود بلعید.
🌱بیش از هزاران بار آرزو کرد که ای کاش همسرش یا فرزندش زنده بودند و او نبود. ای کاش محمد به جای او علی کوچکش را نجات داده بود.
#همسرداری
#داستانک
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 وداع با ماه صفر💔
💔خداحافظ ماه عزا و ماتم...💔
💔خداحافظ ماه غم و ماتم...💔
💔خداحافظ سیاهی غم...💔
💔خداحافظ مشکی ماتم...💔
💔خداحافظ گریه و ماتم و شبهای روضه💔
🆔 @tanha_rahe_narafte
برخیز و کمی لبخند بزن.
غم را از خانه قلب رها کن.
نشاط را مهمان همیشگی قلب کن.
روزی دیگر را ببین که زنده هستی.
زنده بودنت برای دیدن زیبایی های جمال و جلال الهی است .
پس اوج بگیر تا به قرب برسی.
#صبح_طلوع
#به_قلم_الاله
#عکس_نوشته_رمیصا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨اهل قصه گفتن هستی؟
هر وقت مناسبتی پیش می آمد و وقت داشتند ـ که معمولا بعد از ناهار بود یا عصرها که چای یا میوه می خوردیم ـ قصه های شیرینی را به خصوص از قرآن و آثار ادبی فارسی برایمان نقل می کردند. پدر هیچ گاه وقت خود را تلف نمی کردند و در عین حال، خون گرم و اهل صحبت و خاطره بودند.
📚استاد مطهری از نگاه خانواده، ص۱۱, به نقل از مجتبی مطهری، فرزند شهید]
#سیره_علما
#شهید_مرتضی_مطهری
#ارتباط_با_والدین
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
❤️👶میزان محبت والدین باید به حدی باشد که رشد کافی جسمی و روانی فرزند را تامین کند.
🍃نه آن قدر کم که کودک سر خورده و افسرده بار بیاید و نه آن قدر زیاد که لوس شود و سلطهطلب.
#نکته_اخلاقی
#محبت
#ارتباط_با_فرزندان
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte