✍️هنر تقسیم محبت
🌱گاهی اوقات مردها، خصوصاً در روزهای اول زندگی مشترک، بیشتر دلشان میخواهد به مادرشان سربزنند و در این مدت شاید شما حتی یکبار هم دلتان هوای مادرتان را نکند. #بیمعرفت😉
حتی ممکن است به هر دلیلی حتی حرف مادر را بر حرف و نظر شما ترجیح دهد😱 و اسم این کار را "احترام به نظر مادر" بگذارند.😒
💡در حالیکه زندگی مشترک دو نفر فقط مال آن دونفر هست.🙂
در اینطور مواقع اگر زن عقل پختهای نداشته باشد و صبوری نکند، زندگی مشترکشان خیلی راحت به ویرانه تبدیل میشود، چون روحیهی حساس زن، بیتوجهی همسر را برنمیتابد.
💢هنر تقسیم محبت و مهارت سنجش نظرات اطرافیان، برای تمام انسانها لازم هست؛ اما گاهی میشود ستون اصلی زندگی مشترک، که آن را پابرجا نگهمیدارد.
#ایستگاه_فکر
#همسرداری
#به_قلم_قاصدک
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️درک موقعیت
🍃 آخر واقعا چطور میشود آدم خوشحال باشد از اینکه ساعت ۶:۳۰ با زنگ ساعت بیدار بشود، از تخت بیاید بیرون، لباس بپوشد، زورکی چیزی بخورد، مسواک بزند، شانه کند و بعد از یک نبرد طولانی با ترافیک، برسد جایی که در واقع زور میزند برای کس دیگری کلی پول دربیاورد و درنهایت هم ازش میخواهند بابت این فرصتی که در اختیارش گذاشته شده، قدردان باشد؟
☘️انگار جنس آدم را اشتباهی از آهن میدانند، توقع پشت توقع که باید فلان کار را انجام بدهی. گاهی حتی پاهایم از سرکوچه تا حیاط دیگر همراهیم نمی کنند اما هنوز پا را داخل خانه نگذاشتی دوباره شروع می شود.
⚡️باید وقتی بگیرم و به متخصص گوش،حلق ، بینی مراجعه کنم چرا که گوشم از نق نق های بی مورد پُر شده است، دیگر جایی برای شنیدن ندارد.
🌾فقط شاید با یک فنجان چای که چاشنیش یک لبخند و یک خسته نباشید عزیزم باشد بتوان پس از این همه خستگی خوشحال بود.
✨غرق در فکر وارد سالن خانه شدم. صدای خداقوت مریم و لبخند روی لبهایش همانی بود که دلم میخواست. کت و کیف را از دستم گرفت و گفت: «بشین تا قبل شام یک چای دبش بهت بدم.»
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_بهاردلها
🆔 @masare_ir
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
✍️مبصر
✨«إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ»*
😈یعنی کسانی که ایمان دارند، وقتی شیاطین دورهشون میکنند، وقتی شیاطین انسی و جنی بهشون می چسبند،
اونها یادخدا میکنند.
🌱 این اصل ماجرا نیست. اصل ماجرا اتفاقیه که بعدش براشون میفته؛
یعنی اینکه مبصر میشن.
💡یعنی بصیرت پیدا میکنند.یعنی یکی از دوستان براشون اتفاقی که میفته: یا اساسا در دام شیطان نمیفتند، یا زمانی که بیفتند، به یاری خدا بلند میشوند.
✊بلند شدنی با حال بصیرت؛ یعنی نه تنها لغزش اونها رو عقب ننداخته، بلکه چون غیض و دشمنی شیطان رو بیشتر حس میکنند، بصیرت بیشتری پیدا میکنند.
📉 این بصیرت دقیقا بصیرتی هست که باعث میشه تو زندگیمون، تو جامعه، بتونیم تکلیف و وظیفهمون رو تشخیص بدیم.
📖*آیه ۲۰۱ سوره اعراف
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨کمک به فقیر
🍃رفته بودیم مسجد بی سر تکیه. فرد مستحقی هم به مسجد آمده بود و درخواست کمک داشت. احمد در گوشه حیاط مرا به کناری کشید. گفت: «دست کن داخل جبیبم و هر چه پول هست، بدون اینکه بشماری به آن فقیر بده.»
☘️وقتی هم که می خواستم مدارکش را از لای پول ها بردارم، اعتراض می کرد: «مگر نگفتم نگاه نکن.» وقتی از مسجد خارج شدیم، گفت: «جنگیدن با دشمن جهاد اصغر است و آسان؛ اما جهاد با نفس است که جهاد اکبر است و واقعا سخت است.»
راوی: حمید رجب نسب
📚تو شهید می شوی؛ خاطرات شفاهی حجت الاسلام سجاد ایزدهی، نویسنده: سید حمید مشتاقی نیا، صفحه ۱۱۹
#سیره_شهدا
#شهید_سیداحمدهاشمی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️کاشت و برداشت
💡پدر و مادر الگوی فرزندان هستند. هر رفتاری که انجام دهید در آیندهی نه چندان دور، همان رفتار را از فرزندانتان شاهد خواهید بود.
🌱"هر چه بکاری همان بِدرَوی"
🧂تلنگر نمکی: من بعد وقتی هوای سرکوفت زدن به فرزند دلبندتان به سرتان زد و به او گفتید که بنگر ببین از فرزند دلبند همسایه تو چه کمداری؛ به رفتار پدر و مادر همسایه نیز توجه شایان را به عمل آورید!😁
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_پرواز
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @masare_ir
✍️تکیهگاه
🍃شب سختی بود. در میان تاریکیها عدهای با نقابهای مشکی، سنگ و میلهی آهنی به دست، خودروی ما را نشانه گرفته بودند. گویا آماده باش، منتظرمان بودند تا نمایش رعب و وحشت راه بیندازند. با تمام قدرت میزدند، فقط در عرض چند دقیقه، تمام شیشههای ماشین را خرد کردند، وقتی هول و هراس ما را دیدند انگار مأموریت خود را انجام داده باشند، سوار موتور شده، سریع دور شدند.
🍂پدر و مادرم که جلو نشستهبودند هردو زخمی شدند، مادرم با آن حالش نگران همه بود، مدام میپرسید: «حاجی خوبی؟ طوریت که نشده؟ » بعد برگشت به سمت ما و حال ما را پرسید: «دخترا تکون نخوریدا شیشهها زخمیتون میکنن.» و دوباره برگشت سمت پدر : «حاجی داره ازت خون میاد ...»
🎋پدر هیچ نمیگفت. پدرم به خاطر خوبیهایش، دشمن زیاد دارد برای همین، گهگاهی از این اتفاقها برایش پیشمیآورند، اما او اصلاً جدینمیگیرد. با اینهمه، باز مبهوت این اتفاق ماندهبود.
💫به خودم که آمدم گفتم: «باید به پلیس زنگ بزنیم... » پدر باز مانع شد: «خودم میرم سراغشون.» نگاهی به چهرهی نگران مادر انداخت تعجبش را که دید، ادامهداد: «بله میشناسمشون، ولی شما نگران چیزی نباشین.»
✨پدرم یک بازاری قدیمیست که هرگز گرفتار طمع نشده و هیچچیز نتوانسته بر انصافش لطمه بزند. همین باعثشده که مردم به سرش قسم بخورند. هرچند همصنفیهایش او را به خاطر قیمتهای پایین جنسهای فروشگاهش متهم به گداپروری میکنند. گهگاهی هم او را تهدید به آتش و خون و مرگ و ... میکنند، نمیدانم چطور ولی دلی قرص دارد و از هیچ تهدیدی نمیترسد، در واقع برای همه تکیهگاهی ست محکم.
🌾مادرم مثل همیشه، صبورتر و شجاعتر، پیاده شد، با اینکه قسمتی از صورت و دستش بریده بود، فقط بهفکر ما بود. با دستان خونیاش خوردههای شیشه را از کنار دست و بال ما پاکمیکرد: «خدا ازشون نگذره، معلوم نیست دنبال چیان؟ »
⚡️پدر زیر لب زمزمهکرد: «معلومه، معلومه.» ما را از ماشین پیاده و تا داخل حیاط همراهیمان کرد و بعد به راه افتاد. مادر که میدانست نمیتواند جلوی رفتنش را بگیرد، با چشمانی نگران بدرقهاش کرد: «تو رو خدا مواظبباش...» پدر دستی بلند کرد و به راهش ادامه داد. آخرِ شب پدرم با زخمهایش برگشت. همه منتظر نشسته بودیم. قبل از اینکه کسی چیزی بپرسد خطاب به جمع گفت: «هیچچیز به اندازهی نون شب این مردم مهم نیست، حتی اگر اتفاقی برای من افتاد هیچکدوم از شما حق ندارین انصاف و عدالت رو زیر پا بذارین وگرنه حق پدریم رو حلالتون نمیکنم.»
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_قاصدک
🆔 @masare_ir
#بسم_الله
#یه_حبه_نور
✍️جادهی منحرف
🛣مردم را از راه خدا باز میدارند، در حالی که به درستی این راه آگاه هستند.
🤔چگونه؟
گروهی با وسوسهها و القای شبهه و شعارهای تبلیغاتی همچون زن، زندگی آزادی و ... جوانان را چه پسر🚶♂️ و چه دختر🚶♀️، از راه مستقیم الهی دور میکنند.
📡در طول تاریخ و در زمان حاضر با به راه انداختن شعارهای تو خالیِ فریبنده، سبب میشوند نقشههای شوم ضد اسلام جامه عمل بپوشد.
💢عدهای نیز بدون تفکر دنبالهرو افکار گروهی منحرف میشوند که اهل منطق دین آسمانی نیستند و در مسیر خطرناکی به حرکت ادامه میدهند.
💡پندانه: بدانید خدای متعال از اعمال شما غافل نیست و به حساب کارهایتان رسیدگی خواهد کرد.
دشمنان اسلام به حقانیت آئین اسلام علم دارند؛ اما میخواهند این راه راست را کج و نادرست نشان دهند و اخلال ایجاد کنند.
✨«قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ.»؛ «بگو اى اهل کتاب! چرا کسی را که ایمان آورده از راه خدا باز میدارید و آن را منحرف میخواهید؟ در صورتی که خود گواهید، خدا از آنچه عمل میکنید غافل نیست.»
📖سوره آل عمران، آیه ۹۹
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_رخساره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨برخورد با اسیر
🍃سید نسبت به منافقانی که ستون پنجم دشمن بودند، در زمان قبل از دستگیری نهایت احتیاط و تیزبینی را داشت؛ اما وقتی دستگیر میشدند، هیچ کس حق توهین و بیاحترامی به آنها را نداشت. حمام میبردشان و موهایشان را اصلاح میکرد و نو نوار تحویل سپاهشان میداد.
☘️یک بار یکی از منافقین را اعدام میکردند و او آرام اشک میریخت. پرسیدم چرا گریه می کنی؟ گفت: «این ها جوانان این مملکتاند. چرا باید گول بخورند و داغشان به دل پدر و مادرشان بماند.»
راوی: دواود نارنجی نژاد
📚 آقا مجتبی؛ خاطراتی از شهید سید مجتبی هاشمی، نویسنده: محمد عامری، صفحه ۲۰
#سیره_شهدا
#شهید_سیدمجتبیهاشمی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️ منظومهیعشق
🌱آسمان، چشم بر زمین دوخته بود. مدینه، منتظر در آغوش گرفتن نوزادیست از تبار پاکان.
☀️انتظار به پایان رسید. آفرینش، از نو متولد شد. یازدهمین نور امامت زمین را روشن ساخت.
✨ستاره دیگری از منظومه عشق آمد تا امانت را به دست آخرين حجت بسپارد و تکیهگاه غُربت شیعیان شود.
🎶کلامش، دلهای جاهل را هدايت میکند و لب های متبرکش، نور را زمزمه میکند.
بیایید با هم، یکی از صدها سخن حکیمانهاش را با جان دل بخوانیم:
🔹قال ابُو مُحَمَّدٍ الْعَسْكَرىّ عليه السلام: لَيْسَتِ الْعِبادَةُ كَثْرَةَ الصِّيامِ وَ الصَّلاةِ، وَ إنَّما اَلْعِبادَةُ كَثْرَةُ التَّفَكُّرِ فِى أمْرِ اللّهِ. *
🔸امام عسكرى عليهالسلام فرمود: عبادت به روزه و نماز زياد نيست، بلكه عبادت، زياد فكر و انديشه كردن درباره كار و امر خداست.
📚* بحارالانوار ۷۸: ۳۷۳ ح ۱۳.
🎊 سالروز تولد آفتاب ولایت؛ باغبان گلستان مهدی صاحبالزمان، حضرت امام حسن عسکری خجسته باد. 🎊
#مناسبتی
#میلاد_امام_حسن_عسکری علیهالسلام
#به_قلم_افراگل
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @masare_ir
✍️آرزوی محال
🍃 عادت داشت وقتی مادر به خواب عمیق میرفت، کنار تختش مینشست، به صورت مادر زُل میزد و یواشکی قربان صدقهی مادر میرفت و خدا را بهخاطر داشتنِ مادر شکر میکرد.
☘️به این حال لیلا غبطه میخوردم. بزرگترین آرزویش این بود که مادر را به یک سفر زیارتی ببرد. هیچوقت آرزویش را جدی نمیگرفتم، چون نه وضع مالی خوبی داشت و نه اهل کمک گرفتن از کسی بود. از طرفی هم وضع پاهای مادر تعریفی نداشت و برای لیلا امکان تهیهی ویلچر نبود.
✨یک روز، با حماقت پرسیدم: «لیلا! واقعاً مهمترین آرزوی زندگیت همینه که همیشه میگی؟!» از حرفم خیلی ناراحتشد: «من در مورد مادرم با هیچکس شوخی ندارم.»
☘️از او بابت سوال نابهجایم عذرخواهی کردم و با شرمندگی گفتم: «نگران نباش درست میشه.» چیزی نگفت؛ اما من تصمیم گرفتم برای جبران حرفم، هرطور که هست، در برآوردهشدن آرزویش کمککنم.
🌾بدون اینکه بفهمد، مدتهابه کاروانهای زیارتی سر میزدم، هر کدام دلیلی برای نبردن لیلا و مادرش داشتند، تکمیل ظرفیت و مسئولیت سنگین و بهانههای واهی دیگر
تا اینکه بالاخره صبح امید ما هم دمید، در لحظهای که از همهجا بریده و با دلی پُر، گوشهی اتاق نشستهبودم، مادرم ناگهانی در را باز کرد، از وجناتش کاملاً پیدا بود که خبر خوشی دارد.
🍃قضیهی لیلا را اتفاقی برای همسایهمان مریم خانم تعریف کرده بود. مادر مریم خانم بیماری صعبالعلاجی داشت که قرار بود باهم راهی مشهد شوند و شفایش را از امام رضا طلب کنند.
✨مادرم میگفت همان مادر مریض وقتی ماجرای آرزوی لیلا را میشنود، به دخترش میگوید: «دخترم از من دیگه گذشته، ولی دل شکستهی این دختر هرطور که هست باید شاد بشه ما با کاروان بعدی هم میتونیم بریم.« و همین دل فراخ آن مادر، آرزوی محال لیلا را ممکن کرد. اشک شوق لیلا، زمانیکه خبر جور شدن زیارت را شنید، هیچوقت از خاطرم نمیرود.
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_قاصدک
🆔 @masare_ir
#بسم_الله
#یه_حبه_نور
✍️اتحاد رمز پیروزی
🤝اتحاد و همبستگی بین مردم از عوامل مهم پیروزی ملتهاست. مستکبران با تفرقه مردم کشورها را به ذلت میکشانند و آنها را به بردگی میبرند. عجب اینجاست که آن ملتها آزادانه بردگی میکنند!
💡 لذا اهمیت اتحاد و همبستگی دوچندان میشود چرا که اگر اختلاف و تفرقه ایجاد شود افراد از هم جدا شده و نمی توانند عوامل مستکبر را از کشورشان خارج کنند.
🌱تلنگرانه: بردهی پورشهسوار نباشیم. 😁
✨«إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ ۚ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ؛همانا فرعون در زمین (مصر) تکبر و گردنکشی آغاز کرد و میان اهل آن سرزمین تفرقه و اختلاف افکند، طایفهای از آنها (بنی اسرائیل) را سخت ضعیف و ذلیل میکرد، پسرانشان را میکشت (که مبادا به ظهور موسی قدرت یابند) و زنانشان را زنده میگذاشت (که به خدمت پردازند). همانا فرعون مردی بسیار مفسد و بد اندیش بود.»
📖آیه ۴سوره قصص
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_آلاله
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨ایثار اقتصادی
🍃علی همه چیز را اول برای دیگران میخواست. کارمند کمیته انقلاب بود. اول ازدواجمان بود که به کارمندان کمیته خانه میدادند. قبول نکرد که برای خانه ثبت نام کنیم.
☘️میگفت ما هنوز جوانیم و بچه نداریم و برای خانه دار شدن مان دیر نشده. اولویت با عیال وارها و بزرگترهاست که ثبت نام کنند. هر طور شده مرا هم قانع کرد.
راوی: مریم قاسمی زهد؛ همسر شهید
📚 رسول مولتان؛روایتی از زندگی سردار فرهنگی شهید سید محمد علی رحیمی، نویسنده: زینب عرفانیان، صفحه ۳۰
#سیره_شهدا
#شهید_رحیمی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️فتنه بِدَر
🌱طبق یک رسم دیرینه، ایرانیان در ۱۳ فروردین، به طبیعت میروند تا نحسی را به در کنند. به اصطلاح سیزده بدر!
👨🎓در روز ۱۳ آبان دانشجویان این مملکت، فتنه بدر کردند. دانشجویانی که پیرو خط امام بودند.
امامی که میگفت:
💡بر شما جوانان روشنفکر است که از پا نشینید تا خواب رفتهها را از این خواب مرگبار برانگیزانید و با فاش کردن خیانتها و جنایتهای استعمارگران و پیروان بیفرهنگ آنها غفلتزدهها را آگاه نمایید و از اختلاف کلمه و تفرقه و هواهای نفسانی که رأس همه فسادهاست احتراز کنید و به خداوند تبارک و تعالی روی نیاز آورید که شما را در این راه هدایت فرماید و با جنود فوق طبیعت کمک کنند.(۱)
💢دانشجو و جوان جمهوری اسلامی ایران، به خوبی میداند و میفهمد معنای این حرف امام را که فرمود: «طبقهی جوان را به روحانیین و اینها را به آنها بد معرفی نموده و در نتیجه وحدت فکری و عملی ازبین رفته.»(۲)
✊یکبار دیگر مانند همیشه، دانشجوها و تمام اقشار جامعه، در سیزده آبان، برای فتنه بدر کردن، و دوری از هیجانات زودگذر به صحنه میآیند.
#مناسبتی
#سیزدهم_آبان
#به_قلم_شفیره
#عکسنوشته_شفیره
🆔 @masare_ir
✍️دعای خیر امام
🍁پیرمرد با کمر خمیده به عصایش تکیه داد. دستان چروکیده را بر پیشانی میگذارد و به راهی که باقی مانده، نگاه میکند.
چیزی تا رسیدن به کعبهی آرزوهایش نمانده است. زیر لب یاعلی میگوید و عصازنان به سمت مقصد میرود.
🚪کلون در چوبی را میکوبد. خدمتکارِ خانه، در را باز میکند. چشمان خود را ریز میکند، مسعده را میبیند که کنار امام صادق (علیهالسلام)نشسته است.
به حضرت سلام میکند. حضرت با همان تبسم همیشگی پاسخ میدهد.
🌸پیرمرد به همین مقدار قانع نمیشود و میگوید: «ای فرزند رسول خدا دستت را بده تا آن را ببوسم.» حضرت پذیرفتند و او دست حضرت را بوسیده و شروع به گریه کرد.
🌺امام صادق(علیهالسلام) دستی بر سر او کشید و سوال نمود: «ای پیرمرد چه چیز باعث گریه تو شده است؟» پیرمرد آهی کشید و پاسخ داد: «فدای شما بشوم! اکنون حدود صد سال است که من در انتظار قیام کننده شما اهل بیت هستم، همواره با خود میگویم او در این ماه قیام خواهد نمود یا در این سال قیام خواهد نمود. دیگر سن و سالم زیاد شده، استخوانهایم نازک شده و اجل و مرگ خود را نزدیک می بینم، اما آنچه دوست دارم [یعنی فرج شما] را نمیبینم. شما اهل بیت را شهید و آواره میبینم و دشمنان شما را شاد و راحت مییابم، پس چگونه گریه نکنم؟!»
☀️سخن که بدینجا رسید چشمان امام صادق علیهالسلام نیز پر از اشک شد.
بعد از مدتی آن حضرت فرمود: «ای پیرمرد اگر زنده بمانی و قیام کننده ما را ببینی همراه ما در درجات بالا خواهی بود و اگر مرگ تو را دریابد، در روز قیامت با ما اهل بیت که ثقل رسول خدا هستیم همراه خواهی شد. همان ثقلی که آن حضرت فرمود: من در میان شما دو امانت بجا میگذارم، به آنها چنگ زده و متمسک شوید تا نجات یابید؛ قرآن و عترتم اهل بیتم. »
💥چهرهی پیرمرد از هم باز شد. چروکهای اطراف چشمانش بیشتر شد و با خوشحالی گفت: «پس از شنیدن این خبر دیگر نگران امری نخواهم بود.» *
☘️هادی وقتی به اینجای داستان میرسد به فکر فرو میرود.
سؤالی که در ذهنش رژه میرود این است؛ آیا من نیز این حال انتظار را که باعث دعای خیر امام صادق(علیهالسلام) در مورد پیرمرد شد، در خود سراغ دارم!؟
📌اگر نه، برای بدست آوردن حال انتظار چه باید بکنم؟
📚 *کفایة الاثر، ص۲۶۴
#داستانک
#مهدوی
#به_قلم_افراگل
🆔 @masare_ir
#بسم_الله
#یه_حبه_نور
✍️سود نداشتن
❌در طول تاریخ کافران بر علیه اسلام و مسلمین اموال بسیاری را خرج کردند و نقشههای زیادی کشیدند که بر مسلمانان غلبه کنند و بر قدرت خداوند پیروز شوند.
☄️آنان اموالشان را به باد فنا دادند، اما هیچ گاه به موفقیت نرسیدند.
🔥آنگاه که به منظور رسیدن به نتیجه و عواقب اعمالشان و بازخواست الهی حاضر شوند، اگر مال و اولاد بسیاری هم داشته باشند، نمیتوانند او را از عذابی که خود برای خویش آماده کرده است، نجات دهند و در عذاب جهنم و ذلّت و خواری ماندگار خواهند بود.
✨«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا ۖ وَأُولَٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ ۚ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ؛ هرگز کافران را بسیاری مال و اولاد از عذاب خدا نتواند رهانید، و آنها اهل جهنم و جاوید در آن معذّب خواهند بود.»
📖سورهآلعمران،آیه ۱۱۶
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_آلاله
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
1370037_422.mp3
1.84M
✍️کریمه
🌱امام علی بن موسی الرضا علیه السلام در جواب سؤال سعد بن سعد از زیارت فاطمه علیهاالسلام، دختر امام موسی علیه السلام فرمود:
«مَنْ زارَها فَلَهُ الجَنَّهُ؛(۱) کسی که او را زیارت کند، بهشت برایش خواهد بود»
✋دست ادب بر سینه میگذاریم و از راه دور سلام میدهیم.
🏴رحلت حضرتمعصومه سلاماللهعلیها را به عموم مسلمانان تسلیت میگوییم.
📚*بحارالانوار، ج ۱۰۲، ص ۲۶۵
#مناسبتی
#وفات_حضرت_معصومه سلاماللهعلیها
#به_قلم_شفیره
🆔 @masare_ir
✨تشریفات زدایی
🍃بعد از پیروزی انقلاب، رئیس مجلس اعلای شیعه لبنان هواپیمایی اجاره کرد و حدود هشتاد نفر از شخصیت های لبنانی را آورد ایران. افرادی که وزیر و وکیل و چهره های سیاسی بودند.
☘️رفتیم ساختمان نخست وزیری. وقتی موقع خواب شد، گفتند: «کجا بخوابیم؟» عرف این بود که اقلا باید در هتلی پنج ستاره اسکان شان میدادند. چمران خیلی راحت گفت: «صندلیها را جمع کنید و همین جا روی زمین بخوابید.»
🌾حسابی تعجب کرده بودند. برای اعتراض به محمد شمسالدین مراجعه کردند. دکتر وقتی متوجه اعتراضها شد، گفت: «کشور ما کشور انقلاب است و هتل هم میانهای با انقلاب ندارد. یا همین جا بخوابید و یا اگر هتل میخواهید بدانید انقلابی نیستید.» بالاخره همه آن شب در همان ساختمان و روی زمین خوابیدند.
راوی: سید محمد غروی
📚چمران مظلوم بود؛ خاطراتی از شهید چمران، نویسنده: علی اکبری، صفحه ۲۵
#سیره_شهدا
#شهید_چمران
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️میخواهی محبوب باشی؟
#قسمتاول
💎در تمامی میدانهای سخت، افرادی که داوطلب انجام کاری میشوند، محبوبیت پیدا میکنند. مورد تعریف و تشویق جامعه واقع میشوند.
💢داوطلب فردیست، بدون هیچ زور و اجبار و زودتر از دیگران کاری را انجام میدهد. در واقع او انسانی فداکار و پیشقدم است.
📌زندگی هم از این قانون مستثنا نیست. هرگاه قبل از درخواست انجام کاری از سوی همسرتان آن را دریابید و انجام دهید، عزیز خواهی شد. محبوب او میشوی. زندگی بر وفق مرادتان خواهد شد. محبوبیت بوجود آمده، فیتیله سطح توقعات همسر را پایین میکشد.
#ایستگاه_فکر
#همسرداری
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️حرم ایران
🍃کنار پنجره مینشینم. کتاب «یک عاشقانهی آرام» نادر ابراهیمی را در دست میگیرم تا بخوانم. حالا که سکوت در خانهمان لانه کرده است، فرصت را نباید از دست بدهم. حسن و فاطمه مدرسه رفتهاند. حانیه تازه شیرش را خورده و خواب هفت پادشاه را میبیند.
☘️ عباسجان دلم میخواهد تصور کنم تو هم مثل همیشه به مأموریت دور از وطن رفتهای. حالا که نیستی بگذار اقرار کنم، از سر دلتنگیست دوباره به این کتاب پناه آوردهام. در ابتدای کتاب، دل و قلوه دادنهایش را برای همسرش خواندهای؟! من چه میگویم؟ مگر میشود نخوانده باشی و اینچنین قلب مرا به تسخیر خود در آورده باشی!
🌾روز تولد من بود به گمانم! همین کتاب را با شاخه گُل رُز به من دادی. هر صفحه که میخوانم یکی از خاطرات با تو بودن برایم ورق میخورد. عباس، خودت میدانی من پاییز با برگهای زرد و نارنجی و قرمزش را چقدر دوست دارم.
🎋نشستن کنار پنجره و در کنار تو بودن برای چای دو نفره را، با دنیایی عوض نمیکنم. چای برایت بریزم؟!
☘️تو هم میشنوی قطرات درشت باران که به پنجره کوبیده میشود. یادت میآید وقت خواستگاری، آن شب هم باران میآمد و اتفاقا پاییز بود. همان را به فال نیک گرفتم و بله را گفتم.
💫مادرم به این وصلت راضی نبود. میگفت: «دخترم دوست ندارم تنهایی تو رو ببینم!»
نمیدانم با دل مادر چه کردی که راضی شد.
عباس صدایت در گوشم میپیچد. همان که برایم میخواندی: «لیلا! به دخترم بگو که باباش، رفتش که اون راحت بخوابه، چشماش…
رفتش که اون یه وقت دلش نلرزه؛ نپره از خوابِ خوشش، یه لحظه…»
🍃عباس دخترت خوابیده است همان گونه که تو میخواستی. نامهات لحظهای از خاطرم نمیرود.
🍃_لیلا… لیلا... اگه یه روز، این نامه رو بخونی؛ دلم می خواد، از ته دل بدونی… الان دیگه، به آرزوم رسیدم! باور نمی کنی؛ خدا رو دیدم!
🍀خوشحالم که به آرزویت رسیدی. حواست به من و بچهها هم باشد. عباسجان، نیستی تا ببینی دیگر خبری از نُقلونبات ریختن توی سوریه نیست، آن هم به برکت وجود امثال تو و فرماندهتان حاجقاسم عزیز. من چه میگویم خودت زنده هستی و میبینی در حرم حضرت زینب(سلاماللهعلیها) امنیت برقرار است.
میشود باز هم برای دفاع از حرم بپا خیزید؟ منظورم حرم ایران هست. همان که حاجقاسم آن را حرم نامید. روضه شاهچراغ و چادرهای خونین را شنیدهای؟ چرا امروز هذیان میگویم تو نه تنها شنیدهای؛ بلکه دیدهای.
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_افراگل
🆔 @masare_ir
#بسم_الله
#یه_حبه_نور
🍁نتیجهی زودباوری
❌بیشتر اختلافات میان انسانها نتیجهی اعتماد به خبرهاییست که بیپایه و اساس پخش میشوند و انسانها خواه، ناخواه افسار عقل خود را به دست چنین خبرهایی میدهند و بدون کوچکترین تحقیقی، آن را باورمیکنند، که نتیجهی باورشان میشود فاجعه، اختلاف، اغتشاش و در نهایت به قیمت جان انسانها تمام میشود.
🔆 در حالیکه طبق فرمودهی خداوند ؛
✨ولَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ ۚ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَٰئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا؛ و (ای انسان) هرگز آنچه را که بدان علم و اطمینان نداری دنبال مکن که چشم و گوش و دل همه مسئولند.
📖*سورهی اسرا، آیهی ۳۶
♨️ تمام اعضای بدن در مقابل اتفاقاتی که میافتد، مسئولند.
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_قاصدک
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨اهمیت فعالیت های فرهنگی
🌾علی همیشه سرش در لاک خودش بود. یا مطالعه میکرد و یا مسجد بود. قبل از انقلاب کاخ جوانان را اداره می کرد که بعد از انقلاب به «کانون اسلامی مبین» تغییر نام داد. نشریه «امامت» را هم منتشر میکرد.
🍃مدتی برادرانم از هر گونه فعالیت کانون منعم کردند. توسط یکی از دوستانم پیامی به علی فرستادم که دیگر قادر به همکاری با انجمن نیستم.
☘️ او هم یادداشت کوتاهی برایم فرستاده بود: «انقلاب ما به این فعالیتها احتیاج دارد و اگر این فعالیتهای فرهنگی نباشد، انقلاب پایدار نمی ماند.» گویا می خواست اتمام حجت کند. این شد که بیشتر از دو سه ماه نتوانستم از فعالیتهای انجمن دور بمانم.
راوی: مریم قاسمی زهد؛ همسر شهید
📚 رسول مولتان؛روایتی از زندگی سردار فرهنگی شهید سید محمد علی رحیمی، نویسنده: زینب عرفانیان، صفحه ۲۲ و ۲۳
#سیره_شهدا
#شهید_رحیمی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️ربّ کودک
💡وفای به عهد از نشانههای مؤمن است.
آنقدر بااهمیت است که گفتهاند: «حتی اگر به کودکانتان چیزی را وعده دادی، به آن وفا کنید.»
🔸پدر و مادر به نوعی رب کودک هستند؛ یعنی کودک با ذهن کودکانهاش فکر میکند رزق و روزی او در دست آنهاست.
حال اگر پدر و مادری در این امر کوتاهی کنند؛ یعنی آنچه به فرزند قول دادهاند عمل نکنند، کودک ناامید و سرخورده میشود.
✨امام موسیبنجعفر(صلواتاللّه و سلامهعليه)، میفرمایند: «إِذَا وَعَدْتُمُ الصِّغَارَ فَأَوْفُوا لَهُمْ فَإِنَّهُمْ يَرَوْنَ أَنَّكُمْ أَنْتُمُ الَّذِينَ تَرْزُقُونَهُم»؛ * اگر به کودکان وعده دادید، وفا کنید، برای این که اینها فکر میکنند شما رزق آنها را میدهید. بیان کرده بودیم که پدر و مادر، ربّ صغیر هستند.
📚*عده الداعى, ص۷۵.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_افراگل
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @masare_ir
✍️ شکستشیرین
🍃با تبسم شیرین همیشگیاش به بازی بچهها نگاه میکرد. بچهها دوستش داشتند. با آنها مهربان بود و با احترام رفتار میکرد. خالد خاطره شیرین آن روز را هرگز فراموش نمیکند. همان روزی که با آنها بازی میکرد. وقت اذان اجازه نمیدادند او به مسجد برود. بلال از مسجد دوان دوان و نفسزنان خود را به پیامبر رساند. وقتی دید با بچهها در حال بازیست چشمانش دُرشت شد. با لبهای گوشتی و بزرگش گفت: «اذان شده است نماز نمیآیی؟!»
☘️پیامبر نگاه مهربانی به صورت نگران و سیاه اذانگوی خود کرد و فرمود: «میبینی در گروگان بچهها هستم. باید آزادم کنید. بروید از خانه مقداری گردو بیاورید تا رضایت دهند به مسجد بروم.»
🌾لبهای بزرگ بلال حبشی کشیده و بزرگتر شد. خندید و گفت: «باشه الان میرم برای آزادیتان گردو بیاورم.» بچهها هم هِرهِر و کِرکِر خندیدند. پیامبر در حلقهی بچهها بود و بر سر تکتک آنها دست میکشید.
🎋بلال با چند عدد گردو آمد. پیامبر گردوها را بین آنها تقسیم کرد. بچهها او را رها کردند و با گردوها مشغول شدند. خالد اما دلش نیامد از پیامبر جدا شود. به دنبال آنها میرفت که شنید پیامبر به بلال میفرمود: «دیدی آنها مرا به گردویی فروختند.» بلال خندید. خالد ناراحت شد در دل گفت: «نه من پیامبر را به هیچ چیز دیگر نمیفروشم.»
✨آن شب ماجرا را برای پدر و مادر تعریف کرد. چند روز گذشت. قلب خالد پُر از عشق به پیامبر بود با خود تصمیم گرفت باید کاری کنم زودتر از پیامبر به او سلام کنم. همیشه پیامبر پیشدستی میکند امروز پشت درختی مخفی میشوم تا او مرا نبیند و بتوانم زودتر سلام کنم. درخت کهنسالی انتخاب کرد که دیده نشود.
🌾عطر خوشبوی پیامبر بینیاش را قلقلک داد. ضربان قلبش بالا رفت. صدای او که به بچهها سلام میکرد را شنید. صدای قدمهای پیامبر را میشنید که به درخت نزدیک میشود. خود را آماده سلام کرد که شنید پیامبر او را صدا میزند و به او سلام میدهد. سرش را پایین انداخت و از پشت درخت بیرون آمد. لبخند پیامبر را که دید خود را در آغوش پیامبر رها کرد. اینبار هم شکست خورد و دوباره پیامبر بود که پیشدستی میکرد و چه شکست شیرینی.
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_افراگل
🆔 @masare_ir
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
✍️راهنجات
👵مادربزرگ به اندازهی تکتک موهای سفیدرنگ سرش، فهم و آگاهی داره. به اندازهی یک عالِم👩🏫.
📃چیزهای زیادی ازش یاد میگیریم.
ورد زبونش برای ما اینه که: "خوب بودن همیشه موجب نجات آدمه، حتی اگه یه جاهایی باعث بشه مردم مسخرهت کنن😞 و یا مشکلاتی برات بهوجود بیارن. چون آدمای خوب پشتشون به خدا گرمه💪؛ خدا هم هیچوقت تنهاشون نمیذاره و راه حل مشکلات رو دیر یا زود بهشون نشون میده."
🌱بعد این آیه رو میخوند؛
✨"... وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا ؛ و هر کس خدا ترس و پرهیزکار شود خدا راه بیرون شدن (از حوادث سخت عالم) را بر او میگشاید."
📖سورهی طلاق، آیهی ۲
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_قاصدک
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨به خاطر دوست
🍃حسن سرش درد میکرد برای کارهای خیر. اگر دوستانش در کاری فرو می ماندند، به حسن مراجعه میکردند.
☘️یک ماشین پی کی داشت. یک باره نمیدانم چه بلایی سرش آمد. بعد از شهادتش فهمیدیم آن را فروخته هزینه زایمان همسر یکی از دوستانش کرده است.
راوی: مهدی قاسمی دانا؛ برادر شهید
📚مجله فکه، شماره ۱۸۰؛ اردیبهشت ۱۳۹۷؛ صفحه ۶۱
#سیره_شهدا
#شهید_قاسمیدانا
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️سایهی عرش
🌱گوشش را در خدمت پدر و مادر قرار داد. نگاه محبتآمیز چشمش را نذر نگاه به پدر و مادر کرد.
🌱اعضاء و جوارحش را در برآوردهشدن خواستههای پدر و مادر به کار گرفت.
🌱صدای بلند را بر روی پدر و مادر حرام کرد.
🌱پرخاش و تندی زبان را، در برابر پدر و مادر قفل زد.
🌱خواهشهای نفسانی را در مقابل فرمان پدر و مادر زندانی کرد.
💡همهی این کارها را از زمانی شروع کرد که چشمش به روایتی در کتاب بحارالانوار خورد:
✨عنْ الصّادِقِ عليه السلام قالَ: بَيْنا مُوسَى بْنِ عِمْرانَ يُناجى رَبَّهُ عَزَّوَجَلَّ اِذْ رَأى رَجُلاً تَحْتَ عَرْشِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ فَقالَ: يا رَبِّ مَنْ هذَا الَّذى قَدْ اَظَلَّهُ عَرْشُكَ؟ فَقالَ: هذا كانَ بارّا بِوالِدَيْهِ، وَلَمْ يَمْشِ بِالنَّمَيمَةِ.*
امام صادق عليهالسلام فرمود: هنگامى كه حضرتموسى عليهالسلاممشغول مناجات با پروردگارش بود، مردى را ديد كه در زير سايه عرش الهى در ناز و نعمت است، عرض كرد: خدايا اين كيست كه عرش تو بر او سايه افكنده است؟ خداوند متعال فرمود: او نسبت به پدر و مادرش نيكوكار بود و هرگز سخن چينى نمى كرد.
📚 *بحار الانوار، ج ۷۴، ص ۶۵.
🌹ثوابیهویی:
برای رفتار خود در برابر پدر و مادر، ترازوی سنجش با اندازهگیریهای دقیق و حسابشده، قرار دهیم.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_افراگل
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @masare_ir
✍️آبتنی
🍃نور خورشید روی آب دریا سکه های طلایی ریخته بود. موج ها آرام به ساحل سر می زدند و به خانه خود بر می گشتند. سعید، وحید و مریم روی زیر انداز کنار پدرو مادرشان نشسته بودند.
☘️سعید با سر به وحید اشاره کرد. وحید رویش را برگرداند و به دهان پدر خیره شد. پدر از دوران کودکی خود تعریف می کرد: « اون زمونا حرف حرف بزرگترا بود. یازده سالم بود، همسن سعید، بابام گفت که باید کار کنین تا قدر پولو بدونین، برای همین از بچگی من و عموتونو برد سرکار... »
⚡️سعید با نوک انگشتان پایش به وحید زد. وحید بالاخره تسلیم شد. پدر وقتی دید هر دو بلند شدند، حرفش را نیمه کاره رها کرد و رو به آنها گفت: «بچه ها تو آب نرید.» بچه ها باشه گویان به سمت دیگر ساحل دویدند.
💫سعید پس کله وحید زد و گفت: «چرا تکون نمیخوردی؟» وحید پس سرش را ماساژ داد: «چته بابا داشتم خاطره گوش میدادم، حالا می خوای چی کار کنی که بلندم کردی؟» سعید لباسش را از تنش در آورد و گفت: « زود باش بریم آب تنی.» وحید خیره به سعید گفت: «بابا گفت نریم.» سعید دست وحید را گرفت و به سمت دریا کشید: «این همه راهو نیومدیم که فقط دریا رو ببینیم، بدو که آب تنی تو این هوای گرم میچسبه.»
☘️وحید به سمت پدر و مادر نگاهی انداخت و بعد به آبی دریا. سعید درون آب رفت و شروع به آب بازی کرد. وحید هم دل به دریا زد. بدنش با اولین تماس آب لرزید و مو به تنش سیخ شد. سعید شنا کنان از ساحل فاصله گرفت.سرش را از آب بیرون آورد و گفت: « بیا دیگه اینقدر ترسو نباش!» وحید هم خودش را به سعید رساند و جلوتر رفت.
🍃عضله پای وحید گرفت و نتوانست پایش را تکان بدهد. بدنش سنگین شد و زیر آب رفت. سعید سرش را از زیر آب بیرون آورد تا به وحید نشان دهد که از او جلو زده است؛ اما صدای فریاد وحید و دست هایش که آب ها را به هوا میپاشید، جلو چشمهایش نقش بست.
🌾لحظهای مات و متحیر به صحنه روبرویش نگاه کرد تا خواست به خودش بجنبد دیگر وحید را ندید. ناخودآگاه اشک از چشم هایش جاری شد و فریاد زنان به سمت وحید شنا میکرد. چیزی از کنارش با سرعت گذشت. سعید گریان و با چشمان تار به سمت وحید شنا کرد.نمی دانست چه چیزی از کنارش عبور کرد؛ ولی ترس به دلش راه نداد با سرعت شنا کرد. لحظه ای سرش را از آب بیرون آورد تا نفس بکشد،صدای سرفه های وحید را شنید. پدرش را دید که سر و سینه وحید را بیرون از آب گرفته بود.
🎋 در ساحل، پدر سینه وحید را ماساژ می داد تا آب های خورده را برگرداند. سعید مثل موش آب کشیده بالا سرشان ایستاد. وحید با سرفه های شدید آب های خورده را برگرداند.
💫پدر دست وحید را گرفت، بلندش کرد و از کنار سعید بدون اینکه نگاه کند، گذشت. سعید پشت سرشان راه افتاد و با صدایی که پدر بشنود، گفت: « ببخشید.» پدر با اخم برگشت و به سعید نگاه کرد: «ببخشید! اگه غرق میشد، فایده ای داشت؟» سعید با چشمان اشکی به وحید خیره شد.
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_صبح_طلوع
🆔 @masare_ir
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
✍️مثل شیطان
😈شیطان وقتی خود را بالاتر از انسان دید محکوم به رسوایی و دوری از خداوند شد.
👤انسان هم وقتی زبان باز میکند و به خاطر بالاتر دیدن خود، عیب همنوعش را بازگو کرده و موجب رسوایی او میشود، قطعاً از رسوایی و دوری خداوند در امان نیست❗️
✨ويْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ ؛ وای بر هر عیبجوی هرزه زبان.
📖سورهی هُمزه، آیهی۱
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_قاصدک
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨میوه گران
🍃عبدالحمید در نوجوانی هم ساده زیست بود. شلوار پوشیدنش هم خلاف مُد آن زمان بود. سعی میکرد طوری زندگی کند که رنج محرومان را از یاد نبرد.
☘️خیار گران شده بود. دانهای پنج قران. عبدالحمید یک خیار را برداشت و چهار تکه کرد و به هر کس یک تکه داد. می گفت: «درست نیست ما خیار دانه ای پنج قرآن بخوریم و عده ای نداشته باشند.»
📚دیالمه، نویسنده: محمد مهدی خالقی و مریم قربان زاده، صفحه ۲۳
#سیره_شهدا
#شهید_دیالمه
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️میخواهی محبوب باشی؟
#قسمتدوم
💢همسران نباید به بهانهی راحتی و حوصله نداشتن😪 در خانه لباسهای کهنه و شلخته بپوشند.
💡همانگونه که به ظاهر خود در جامعه اهمیت میدهید و برای آن هزینه میکنید، برای لباس👕 داخل خانه هم باید چنین باشند.
😊میشود با کمترین هزینه، لباسهای شیک و تمیز در خانه پوشید. لباسی که در عین زیبا بودن، راحت هم باشد.
‼️پوشش نامناسب در خانه و مرتب و تمیز نبودن، از عشق و محبت بین همسران میکاهد.
#ایستگاه_فکر
#همسرداری
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir