✍افسوس بیثمر
🌿خدایی که این همه نعمت زیبا به بندههاش داده، دوست داره نتیجهی نعمتهاش رو تو زندگی بندههاش ببینه.
💡این هم دلیل داره، شاید میخواد بندههایی رو که اینقدر دوست داره، از افسوس خوردن بیثمر حفظ کنه.
✨قٰالُوا لَوْ كُنّٰا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مٰا كُنّٰا فِي أَصْحٰابِ اَلسَّعِيرِ؛ مىگويند: اگر ما «گوش شنوا» داشتيم يا «تعقل» مىكرديم، در ميان دوزخيان نبوديم.
📖سورهی ملک، آیهی 10
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_قاصدک
#عکسنوشته_سماوائیه
🆔 @masare_ir
✨دفاع منطقی از آرمان های انقلاب اسلامی
☘داخل شهر بانه رفته بودم تا استحمام کنم. داخل مغازه شدم تا صابون بخرم. مغازه دار داشت برای برخی دیگر سخنرانی میکرد که چرا جمهوری اسلامی پیشنهاد آتش بس را نمی پذیرد؟ چیزی نگفتم.
🍃رفتم حمام؛ اما خون، خونم را می خورد. فکری به ذهنم رسید. برگشتم مغازه و از فروشنده لیوانی خواستم و بعد از برانداز کردن و پرسیدن قیمت، انداختم و شکستمش.
🌾فروشنده کفری شد. من هم شروع کردم به اینکه قیمت زیادی که ندارد، ببخشید. او ول کن نبود و با داد و بیدادش مردم جمع شدند. می گفتند: «موجی شده ولش کن.»؛ اما او خسارتش را می خواست.
💫گفتم: «مرد حسابی! تو که نمی توانی از یک لیوان ارزان قیمت با یک عذر خواهی بگذری، چطور توقع داری جمهوری اسلامی با این همه شهید، مجروح و خرابی و ویرانی از صدام با یک عذر خواهی بگذرد.» مغازه دار تازه دو زاری اش افتاده بود. دستی به سبیلش کشید و شرمنده شد.
راوی: مهدی کریمی؛ بسیجی گرگانی
📚کتاب تو شهید می شوی؛ خاطرات شفاهی حجت الاسلام سجاد ایزدهی، نویسنده: سید حمید مشتاقی نیا، ناشر: مؤسسه روایت سیره شهدا، نوبت چاپ: اول- ۱۳۹۵؛ صفحه ۱۰۵ و ۱۰۶
#سیره_شهدا
#انقلاب
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍دوست دارے شب قدر چے نصیبت بشه؟
🍃روزای ماه مبارک رمضان مثل باد مےگذرن. چشمبرهمزدنے به روز آخر مےرسه و حسرت از دسترفتهها مےمونه.
شباے قدر سرنوشت یکسالمون رقم مےخوره.
همتمون رو بذاریم برای بهترین دعاها.
🤲دعای ظهور و دیدار امام زمان عجلاللهتعالیفرجه تا مشمول این سخن پیامبر بشیم:
💫پیامبرخدا(صلیاللهوعلیهوآلهوسلم)مےفرمایند✨
💠 خوشا بحال ڪسےڪه #مهدی را
دیدار ڪند وخوشا بحال ڪسےڪه او
را دوست دارد وخوشا بحال ڪسےڪه
قائل به #امامت وی باشد🔸
📚بحارالانوار، ج۵۲، ص۳۰۹.
#ایستگاه_فکر
#ماه_رمضان
#مهدوی
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍آلبوم عکسهای رادیولوژی
⚡️از وقتی موتور آرمان را دید، شد دارکوب اعصاب پدر. هر بحثی در خانه، انتهایش به موتور ختم میشد.
🍝بوی ماکارانی در خانه پیچیده بود. صدای مادر که درخواست خرید ماست میداد، به گوشش رسید.
همانموقع، صدای چرخاندن کلیدِ در آمد.
⚽️حمید بود. سهیل که یکلحظه هم فکر وصال موتور امانش نمیداد گفت:
«سلام بابا. مامان برای ناهار ماست میخواد. من امروز توی مدرسه فوتبال بازی کردم، پاهام خیلی درد میکنن.»
💡حمید که ترفندهای سهیل را از بر بود دست پیش گرفت: «ای بابا. منم که خیلی خستهم🙇♂. حتی ناهار نخورده خوابم میبره. کاشکی برات موتور خریده بودم تا زود میرفتی ماست میخریدی!»
🥲سهیل از دست رو شدهاش، در دل خندهاش گرفت: «باباااا! من و تو، توی این لحظه به تفاهم رسیدیم! پس عصر بریم باهم موتور بخریم، رنگش هم به سلیقه شما.»😁
🪞حمید سرسری نگاهی به ظاهرش در آینه انداخت: «پس چی میگن نسل جدید اعجوبهس و پرتلاشه و زود خسته نمیشه و فلان و بیسار؟! چه اعجوبهای هستی که با فوتبال از پا دراومدی؟😏
خودم میرم به دو دلیل؛ اول که ثابت بشه نسل ما چقدر چغر و بد بدنه، دوم اینکه متوجه شی من اگه کل دنیا رو پیاده گز کنم، برای تو موتور نمیخرم!»
💥سهیل دلیل مخالفتهای پدر را میدانست. هنوز جملهی بحث قبلی با پدر، در خاطرش مانده بود:
«اصرار تو به هیچجا نمیرسه. کان لم یکن شنیدی؟ قضیهی موتوردار شدن تو از این نوعه.»
حمید به سمت کمد رفت، کشو را جلو کشید، یک دسته عکس از کشو بیرون آورد و جلوی سهیل انداخت:«عکسای رادیولوژیت رو که إلا ماشاءالله یه آلبومه برای خودش بچین روبروت. یه نگاهی هم به خودت بنداز، اون دوچرخه قفل و زنجیر شده توی انبار رو هم دریاب. بعد دیدن استخونای شکسته و جای زخمات، اگه به این نرسیدی که زنده بودنت معجزهی خداس، بیا تا باهم بریم موتور بخریم.»
🌱خرید موتور در پلهی دوم و پلهی اول آزاد کردن دوچرخه بود. او باید اثبات میکرد دیگر قصد حرکات آکروباتیک با دوچرخه یا موتور را ندارد.
#داستانک
#خانواده
#به_قلم_شفیره
🆔 @masare_ir
✍پناه اسلام
🌱درود خدا بر تو باد در آن هنگام که در روزگار غربت اسلام، با جان و مالت، پناهگاه محکم آن شدی.
✨امالاسلام و امالمؤمنینی که امالائمه را در هجوم غربت و در تاریکی جاهلیت دخترکشی، به دنیا آوردی.
✊تو که استواری امروز بنای دین، از استواری همتت در یاری کردن خاتمالنبیین است.
🥀رحلت تو گلوی عالم را به بغضی مهمان کرد که هیچ تسلّایی برایش نبوده و نخواهدبود.
🏴وفات حضرت خدیجه سلامالله بر امامزمان(عجلاللهتعالیفرجه) تسلیت باد.
#مناسبتی
#وفات_حضرت_خدیجه
#به_قلم_قاصدک
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
5.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✊ تنگ کردن عرصه بر بیحجابها و روزهخواران به سبک شیرازیهای غیور
📣 بعد از چندین روز حضور بیحجابها و روزهخوارها جهت عادی سازی در پارک قدوسی شیراز، اهالی این منطقه تصمیم گرفتند قرائت قرآن، نماز و افطار خود را در این پارک برگزار کنند.
👌 اما به محض ورود مومنین همهی هنجارشکنها پراکنده شدند.
📍پ.ن : کار فرهنگی آتش به اختیار [=تمیز و خودجوش] یعنی همین!
#حجاب
#ماه_رمضان
#نشر_رگباری
🆔 @masare_ir
✨حمایت حضرت زهرا (س) از شهید حسن آقاسی زاده شعر باف
🍃یکی از تاکسیهای پدرش تصادف کرده بود و میخواست با موتور برود که مانعش شدم.
گفت: «اگر شما ناراحت میشوید نمیروم.»
بعد از مدتی خواب حضرت زهرا (س) را دیدم که به من فرمودند: «چرا نگذاشتی بچه ما برود؟»
🌾گفتم: «ترسیدم اتفاقی برایش بیفتد.»
فرمودند: «نگران نباش! این بچه مال ماست و همیشه مواظبش هستیم. ما تا موقع مقرر از ایشان مواظبت خواهیم کرد.»
راوی: مادر شهید
📚کتاب خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار ۱۳۹۵، خاطره ۶۶ به نقل از کتاب شهاب، نویسنده سید محمد میر رفیعی صفحه ۲۶
#سیره_شهدا
#شهید_آقاسیزاده
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍پیمانیکهبستهایم
🗳سالها پیش ملت ایران در چنین روزی تصمیم گرفتند درپیمانی محکم، با شرکت در پرشکوهترین انتخابات دنیا با رأی ۹۸ درصدی، حاکمیت خدا را برخلق بپذیرند و در مقابل تمام جبههای شرقی و غربی ایستادگی کنند.
🌹مردم، همه پیمان بستند تا همیشه و تا ابد برای رسیدن به اهداف بلندالهی و حفظ آرمانها و حراست از لالهی خون شهدا به وطن دوستی پایبند باشند.
✊برای اعتلای ایران، برای اعتلای کلمهی حق، برای اعتلای آرمانهای شهدایی که خیلیهایشان دقیقا یک روز قبل از تحقق جمهوری اسلامی، بال گشودند.
🌱این روز تا همیشه و تا رسیدن به تمدن برتر ایرانی و اسلامی، برهمهی ملت ایران مبارک.🎉
#مناسبتی
#دوازدهم_فروردین
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍نوبت من
🚲 از تَشَر زدنش فهمیدم که نباید با دوچرخهام بروم. با دست اشاره کرد صبر کنم.
نمیدانم این چه نماز خواندنی بود که داشت به همهی کارهای خانه رسیدگی میکرد؛ چون حواسش به همه جا بود غیر از آنجا که باید باشد.
📿صبر کردم تا نمازش تمام شود. سلام نمازش را که داد جلو رفتم گفتم: «مادر جون قبول باشه، می خوام با دوچرخه برم نون بخرم.
💨باد در گلو انداخت و صدای پیرش را صاف کرد تا جوان تر به نظر برسد و گفت: «با موتور برو اگه با دوچرخه بری یه ساعت دیگه هم برنمیگردی اون وقت من باید چشمم به در سفید شه که آقا کی برمیگرده.»
👀به نشانه چشم گفتن دست را روی چشم گذاشتم، دستانش را بوسهای مهمان کردم و رفتم.
از وقتی بیماریش شدیدتر شده، با این کهولت سن حسابی بهانهگیر شده است.
⚡️همش مدام با خودم میگفتم:
«ابراهیم مادرت خیلی برایت زحمت کشیده، نکنه یهدفعه خدایی نکرده از او خسته شی یا از کوره در بری.
یک عمر او در خدمت تو بوده، حالا نوبت تویه که در خدمت او باشی.»
🥖🥠نان داغ را که داخل سفره گذاشتم گفت: «ننه، ابراهیم! الهی پیر شی.»
این جملهاش را خیلی دوست دارم، تمام وجودم حس میکند که من را هم چنان خیلی دوست دارد، اگر گاهی بداخلاقی میکند یا بهانه میگیرد اقتضای سن و بیماریش هست.
#داستانک
#خانواده
#به_قلم_بهاردلها
🆔 @masare_ir
✍️اسوه
🌹شهید عصمت پورانوری همیشه از امام به عنوان الگو و اسوه حسنه در دوران حضرتولی عصر(عجلاللهتعالیفرجه) یاد میکرد.
☘️به دوستانش میگفت: تمام انسانها در این برهه از زمان، نیازمند الگویی حسنه هستند تا آنان را به کمال و سعادت برساند؛ اما در معرفی الگوها اشتباه میشود و درست شناسانده نمیشوند.
🤔برای معرفی درست الگو به نسل جوان، ما چه کردهایم؟
💪قهرمان و الگوی فرزندان ما چه کسانی هستند؟ مرد عنکبوتی و بتمن 👀 یا شهید علی لندی و شهید حسین فهمیده؟
🤷♂قهرمان جوانان ما چه کسانی هستند؟ سلبریتیهای فوتبالیست و هنرپیشه یا شهید روحالله اعجمیان و شهید ابراهیم هادی؟
#تلنگر
#به_قلم_آلاله
#عکسنوشته_سماوائیه
🆔 @masare_ir
📚دعای مستجاب شهید محمد مصطفی پور
🍃شهید محمد مصطفی پور وقتی به شهادت رسید، هنوز به پانزده سالگی نرسیده بود. قبل از عملیات، داده بود جلو پیراهنش نوشته بودند:
«آن قدر غمت را به جان پذیرم حسین (ع) تا قبر تو را بغل بگیرم حسین (ع).»
🌾می گفت: «دوست دارم تیر روی سینه ام بخورد و شهید شوم.» دعایش زود مستجاب شد و در عملیات والفجر هشت، تیری سینه اش را شکافت؛ همان جایی که شعر را نوشته بود. ترکشی هم پهلویش را شکافت تا نشانی از حضرت زهرا (س) بر جسمش یادگار بماند.
راوی: رضا دادپور
📚کتاب تو شهید می شوی؛ خاطرات شفاهی حجت الاسلام سجاد ایزدهی، نویسنده: سید حمید مشتاقی نیا، ناشر: مؤسسه روایت سیره شهدا، نوبت چاپ: اول- ۱۳۹۵؛ صفحه ۲۴
#سیره_شهدا
#شهید_مصطفیپور
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍شبزندهدار ظهور
بیا ڪه بے تو یمیـن ࢪا یسار مےنامند
ڪه سیـب و گندممـان ࢪا انار مےنامند*
🪴سبزههایم را به آرزوی آمدنت گره میزنم؛
تا آمدنت حلال عقدههای کور شود.
عقدههای کور که نه،
بهتر است بگویم بیا تا چشمان کور بینا✨شوند.
چشمانی که خود را بستهاند تا ندای هل من ناصر ینصرنی جدت، علیبنالحسین علیه السلام را نبینند.🥀
نایب بر حق شما، سید علی خامنهای به امید🌱توصیه میکند.
از امید میگویم.
✊حتی اگر تمام دنیا چشمانشان را ببندند، من تا صبح ظهور بیدار میمانم.
این من، منِ تنها نیست.
مشتِ نمونهیِ خروار است.
امام زمانم بیا که زمین شوق تکامل دارد.🌍
*شکیبا غفاریان
#امام_زمان
#سیزده_به_در
#به_قلم_شفیره
#عکسنوشته_شفیره
🆔 @masare_ir