eitaa logo
مسار
339 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
694 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✍دقیقه‌های پربرکت 👵مادربزرگ دلش می‌خواست همه‌ی نوه‌هایش در آماده‌کردن سفره‌ی افطار کمک‌کنند. بچه‌ها نیز در این احساس زیبا دست کمی از او نداشتند. برای سبقت در انجام کارها به سر و کله‌ی هم می‌زدند. چیزی به اذان ✨نمانده‌بود. 👩‍💼مریم که بزرگترین نوه‌ی خانواده بود، سفره‌ی تا شده‌ای را از مادربزرگ گرفت و در حیاط، کنار حوض کوچکی که گلدان‌های شمعدانی🪴 دورش بود، پهن‌کرد. فاطمه و رضا نوه‌های دختری و حسین و زهرا، نوه‌های پسری، با اشاره‌ی مادربزرگ به صف شدند تا محتویات سفره را یکی‌یکی، از پنجره‌ی چوبی رو به حیاط، دست به دست به سفره برسانند. 🌱دخترها عادت‌داشتند موقع کارکردن، حرف می‌زدند و حتی در مورد جای وسایل سفره 🍲🥗نظر هم را می‌پرسیدند. اما حسین و رضا با لبخندی که ماهرانه ساخته شده‌بود، مواظب لو رفتن سردی رابطه‌شان بودند و جلوی مادربزرگ، آن لبخند ساختگی را با ضرب و زور، به گوشه‌ی لبشان می‌‌کشاندند. اما مادربزرگ حواسش جمع‌تر از این حرف‌ها بود. 🥪🌮سفره‌ی زیبای افطار آماده‌ی پذیرایی از میهمانان هفتگی مادربزرگ بود. با غذاهایی🍵 که سادگی‌شان حکایت از اعتقاد مادربزرگ داشت به این‌که؛ نباید یک وعده کسری غذا را با پرخوری و بدخوری در موقع افطار و سحر جبران‌کرد. 📻رادیوی قدیمی و کوچک مادربزرگ، در حال پخش ربنای دم اذان بود. همه‌ دور سفره نشستند. هر کسی چیزی می‌گفت و معمولاً همه قربان صدقه‌ی 🤩فاطمه و زهرا می‌رفتند که با جثه‌ی نحیفشان، عاشق روزه‌گرفتن بودند. 😇با دیدن صحنه‌ی صمیمت بچه‌ها، وجود مادربزرگ پر از ذوق و شادی، می‌شد و همیشه آخر از همه سر سفره می‌آمد، تا اوضاع سفره‌ی میهمانی‌اش را خوب بررسی کرده‌باشد. وقتی نشست همه ساکت شدند تا مثل همیشه دم اذان برای عزیزانش دعاکند. 📿اما او روال همیشگی را شکست؛ «من که بنده‌ی خدام دوست ندارم تو خونه‌م کسی قهر باشه، حالا ببینید خدا چه حالی میشه وقتی می‌بینه بنده‌هاش سر سفره‌ی کرمش با دلی چرکین و لبی که داره دروغ تحویلش میده حاضر بشن.» 🤫همه در سکوت به هم نگاه می‌کردند و هیچ‌کدام از بزرگترها متوجه علت حرف مادربزرگ نشده‌بودند. اما بچه‌ها از دقت و توجه او، چشم‌هایشان👀 تا پس سرشان رفته‌بود. مادربزرگ این بار با جذبه‌ی بیشتری ادامه داد: «حالا اونایی که میدونن سر حرفم با کی بود بلند میشن و تا اذان شروع نشده، قصه‌ی قهرشونو تموم می‌کنن.» 🤵‍♂👨‍💼حسین و رضا که از جدیت مادربزرگ شوکه شده‌بودند بلند شده و دست‌دادند. مادربزرگ گفت: «کافی نیست.» آن‌ها که می‌دانستند مادربزرگ به این راحتی ول‌کن ماجرا نیست، بی‌معطلی همدیگر را بغل‌کرده🤗 و از هم عذرخواهی کردند. 🕌صدای اذان بلندشد. مادربزرگ دعای کوتاهی کرد و بار دیگر دقایق پربرکت دم اذان را برای خانواده، خاطره‌انگیز کرد. در چند دقیقه کاری را انجام‌داد که در طول یک هفته هیچ‌کس حتی متوجه آن هم نشده‌بود. 🆔 @masare_ir
✍از طرف خدا ✨خدایی که در همین نزدیکی‌ست، وقتی دلتنگی بنده‌اش را می‌بیند به چشم‌های او فرمان باریدن می‌دهد، تا بگوید: بنده‌ی من! من نیز دلتنگ توام و دوستت دارم.🌱 🔺حال اندکی بیندیش و بگو تو چقدر مرا دوست داری؟! و برای اثبات دوست داشتنت چه‌ها کردی؟! و چه ها می‌کنی؟!💞 🆔 @masare_ir
✨فرزندان حضرت زهرا (س) 🍃مدت زیادی بود که مشغول تفحص در منطقه شرهانی روی منطقه عملیاتی شرهانی کار می کردیم. عشایر منطقه هم ما را می شناختند. یک بار یکی از آنها تماس گرفت که سه پیکر از شهدا را پیدا کرده و اصرار داشت که سریع بروم آنجا. 🌾وقتی رفتم می گفت: «این پیکرها را چند وقتی است می بینم؛ اما هر وقت خواستم تماس بگیرم نشده تا اینکه دیشب خوابِ خانمی را دیدم که به من فرمود که چرا تماس نمی گیری بیایند بچه هایم را ببرند؟ وقتی خواب را برای مادرم تعریف کردم، گفت ایشان شاید حضرت زهرا (س) باشد. سریع تماس بگیر تا بیایند و پیکرها را منتقل کنند.» راوی: حاج جعفر نظری؛ مسئول تفحص منطقه شرهانی 📚کتاب خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار ۱۳۹۵، خاطره ۶۵ 🆔 @masare_ir
✍️نماز جلوه‌ای از ادب 🌱همه‌ی والدین دغدغه‌ی دین‌مدار بودن فرزندان خود را دارند. یکی از جلوه‌های دین، نماز است. 🔹کودکی که مؤدب بزرگ شده باشد، همین که بداند نماز یعنی ادب در مقابل کسی که دار و ندارمان متعلق به اوست، بدون چون و چرا به اقامه نماز اهمیت می‌دهد. ✨ این چنین نمازیست که معراج و نور مؤمن است 🆔 @masare_ir
✍شیر دل پاوه قسمت اول 🌷در بهاری ترین فصل سال دختری شیردل قدم به دنیا گذاشت که اسمش را فوزیه گذاشتند. او از همان کودکی عجیب و خاص بود و از همان زمان بچگی یار و همراهی در مسیر انقلاب و خانواده شد. 📖او به کلاس های قرآن و نهج‌البلاغه که برگزار می‌کردند علاقه‌مند و تشنه حقیقت بود، در همان روزها به کلاس‌ها رفت و آمد داشت. رفته رفته فکر و روحش در مورد اتفاقات و سختی‌ها باز و بازتر شد و او را نا آرامتر می‌کرد. 🕌فوزیه در نماز و روزه نیز یکه تاز میدان بود و تا صدای اذان را از مناره‌های مسجد محله‌شان می‌شنید؛ به نماز📿می‌ایستاد تا روح تشنه‌اش را از دریای معرفت الهی سیراب کند. 🌃سحرهای ماه رمضان هم شاهدی بر روزه‌داری و سحر خیزی‌اش بود. اما این تنها نقشش نبود او حتی همراه و کمک حالی برای پدر و مادرش و دوستی برای خواهرانش بود و دوستی خودش را اثبات می‌کرد. 🧕فوزیه دیگر بزرگ شده بود و هنگامی که دید خواهران دیگرش ازدواج کردند و پدر دست تنها است، سختی کار او را از پا درآورده و ناتوان کرده است، تصمیم گرفت برای بهیاری🩺💊 آزمون استخدامی بدهد تا کمک حال پدرش در روزهای سخت زندگی باشد. 🧔‍♂البته پدرش توجه ویژه و دید دیگری به او داشت و طوری که فکر می کردند فقط همان یک بچه است و می گفت: «فوزیه چیز دیگری است.» در جلساتی که پدرش داشت، مدام از ظلم و ستم شاه👑و غارت کردن اموال مردم می گفت؛ فوزیه در این جلسات باز هم شاگرد اول بود و تنفر و ظلم ستیزی نسبت به شاه و دارو دسته‌اش پیدا کرد و روح درونش را ناآرام‌تر می کرد. ادامه دارد...... 🆔 @masare_ir
✍دلتون می‌خواد به سفارش امام زمان عمل کنی؟ 🌌شبای ماه مبارک رمضان، مفاتیح رو ورق بزن و دعای نورانی افتتاح رو از لابه‌لای دعاهای ویژه و سفارش شده‌ی این ماه پیدا کن و بخون. 📖به محض خوندن، فرشتگان گو‌ش‌های خودشون رو تیز می‌کنن تا اون رو بشنون و بعد برای شما از خدا طلب بخشش می‌کنن.🍃 ✨ امام زمان علیه‌السلام فرمودند : دعای افتتاح را در تمام شب‌های ماه رمضان بخوانید. زیرا فرشته‌ها به آن گوش می‌دهند و برای خواننده آن طلب آمرزش می‌کنند. 📚صحیفه مهدیه بخش ۵، دعای ۸. 🆔 @masare_ir
✨حرص در استفاده از زمان 🍃عبدالله در زندان هم که بود، روی استفاده از وقتش حریص بود. اکثر وقتش به دعا و نماز و مطالعه کتاب های فقهی می گذشت. گاهی، موقع هوا خوری می‌شنید که کسی با دیدن کتاب های روی تختش، می گفت: «آشیخ! ما که نفهمیدیم این جا واسه شما زندانه یا مکتب خانه؟!» 🌾شیخ با خوش رویی صدایش می کرد و برایش از اسلام و بیداری مردم و بازگشت به حاکمیت دین می‌گفت. 📚کتاب تنها ۳۰ ماه دیگر، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ ص ۵۸ 🆔 @masare_ir
✍قدرِقدر ✨شب قدر است و ملائک در زمین و آسمان در رفت و آمدند. عطرفرشته‌ها همه‌جا را پر کرده و سلام و صلوات خداوند، در دنیا منتشر می‌شود. و چرا چنین نباشد، شبی که از هزارماه برتر است. 🌱 وشبی که باید به شناخت امام رسید و شبی که چنان مادرمان فاطمه، صدیقه ناشناخته باقی مانده است.🥀 شب قدر است و برکت الهی، از آسمان و زمین می‌بارد. 🤲 امشب برشما مبارک و الهی کشکول دستهایتان پر از برکت و رحمت و داشته‌های اولیای خداوند در این شب. 🆔 @masare_ir
✍ساده و صمیمی 😇تمام فامیل بعد از مدت‌ها دور هم جمع شدیم. چند سالی می‌شد چنین مهمانی بزرگی را در جمع فامیل نداشتیم. 👵بی‌بی صفورا مثل همیشه ساده و صمیمی افطار را برگزار کرده بود. تنها یک خورشت🍲 و دوغ🥛 و سبزی 🥗 زینت سفره‌اش شد. 😋خورشت قرمه سبزیِ بی‌بی صفورا چنان بو و طعمی داشت که همه‌ی فامیل به‌به‌ و چه‌چه به راه انداخته بودند. هیچکس باورش نمی‌شد، می‌شود یک مهمانی ساده داشت. تنها با یک خورشت پذیرایی کرد و به ثواب✨ افطاری دادن جمعیت به آن بزرگی رسید. 💥بی‌بی‌ صفورا انگار ذهن‌خوانی هم بلد باشد رو به مهمان‌ها کرد و گفت: «موافقین🤝 این سفره تا آخر ماه رمضون هر شب در خونه‌ی یکی از فامیل پهن بشه البته به شرطی که همه مثل الان ساده برگزار کنن!» انگار حرف دل همه‌ی فامیل بود، چهره‌ها از هم باز شد، لب‌ها کش آمد و یک‌صدا گفتند: «بله موافقیم!» 🤩ذوق بچه‌ها دیدنی بود، هنوز سفره پهن بود و سر سفره بودند که جیغ و هورا کشیدند و بالا و پایین پریدند. بی‌بی‌صفورا نگاهی به عکس قاب گرفته‌ی گوشه‌ی‌ طاقچه کرد، پرده‌ای از اشک 💦در چشمانش حلقه زد: «روحت شاد حاج‌ماشاءالله کاش تو هم بودی!» 🆔 @masare_ir
✍دوست داری ماه مبارڪ رمضان عمل به آیات قرآن داشته باشی؟ تو هم به دنبال آرامش می‌گردی؟🤔 دل پیامبر را جوری شاد کن که برایت دعا کند.🌱 ✨خداوند در قرآن خطاب به پیامبر میفرماید: وَ صَلِّ عَلَیهِم اِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُم ‌و برایشان دعا کن که دعای تو، مایه‌ی آرامش آنهاست.* 🤲برای ما دعا کن؛ ای مونسِ شکسته دلان، یا رسول الله... 📖*‌سوره‌توبه، آیه‌۱۰۳. 🆔 @masare_ir
✨توصیه آیت الله بهجت به شهید مصطفی ردانی پور 🍃دور هم گِرد نشسته بودیم. مصطفی بغل دست آیت الله بهجت نشسته بود. یکی یکی بچه ها را معرفی می‌کرد. از عملیات فتح المبین گزارش می داد: «رزمنده های غیور اسلام، باب فتح الفتوح را گشودند. ما سربازهای امام خمینی، صدام و صدامیان را نابود می کنیم.» 🌾حاج آقا سرش پایین بود و گوش می‌داد. حرف های مصطفی که تمام شد، حاج آقا دستش را زد پشت مصطفی و گفت: «مصطفی ! هر کدام ما یک صدامیم. مواظب باشیم غرور نگیردمان.» 📚کتاب یادگاران، جلد هشت؛ کتاب ردانی پور، نویسنده: نفیسه ثبات، ناشر: روایت فتح، تاریخ چاپ: چهارم- ۱۳۸۹؛ صفحه ۷۲ 🆔 @masare_ir
✍ياس خميده ✨عطرياس، اتاق كوچك و محقر را پركرده. ناله‌ي فرشته‌ها و فرزندان، درهم پيچيده. دستمال روي صورت امام، درمقابل زردي پيشاني كم آورده. 🥀غم، سينه‌ي حسنين جوان و زينب بلندبالا را مي‌شكافد و آه حسرت روي لبهاي همه نشسته. بيرون خانه، پشت درب خانه يتيم‌هايي كه ديشب لابد گرسنه مانده‌اند، با كاسه‌هاي شير و چهره‌هاي خاك آلوده و صورتي غمگين، صف كشيده‌اند. 🕌هواي كوفه پر از غم و غبار شده. هنوز طنين صداي منادي توي گوش اهالي شهر، می‌پيچد كه "تهدمت والله اركان الهدي، قتل علي المرتضي" 🌱كمي آن سوتر، درخلوت سبز روح علي با فاطمه، زهراي قد خميده روي فرق بريده‌ي علي مرهم مي گذارد و همزمان شيون فضاي شهر را پر مي‌كند. شهادت شیرمرد رئوف عالم، تسلیت‌باد.🏴 علیه‌السلام 🆔 @masare_ir