eitaa logo
مسیر بهشت🌹
6.9هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
11.4هزار ویدیو
52 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
حالا شوهر فرخنده چون قبلا جریان پسر همسایه و فرخنده رو میدونسته وقتی حرفای ساناز رو میشنوه فکر میکنه اصل داستان همین چرندیات سانازه،اخر شب که میرن خونه با ساناز دعواشون میشه و خوب اونم مرده غیرتی شده زده فرخنده رو داغون کرده،،،،دیروزم بابام شوهر فرخنده رو برده خونه همسایه بغلی تا حرفای اونا رو شنیده بعدا باورش شده ساناز چرت و پرت گفته،،،حالا خونواده م فکر میکنن ساناز عمدا خواسته فرخنده رو به دردسربندازه،منم اول اینجوری فکر کردم اما خواهرزاده م که با یکی از دوستای ساناز خیلی رفیقه گفت ساناز تو دوستاش معروفه به کلاغ چهلم،،،برای همین خونواده م حسابی از دست ساناز عصبی هستند و بخاطر همین امروز به شما روی خوش نشون ندادند ❌کپی حرام ⛔️ 🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮ @masirrbehesht ╰─┅🍃🌺 🍃🍃
از بیمارستان با سری افکنده رفتیم خونه ی ساناز کلی دعواش کردیم،میترسم اخرش زندگیش از هم بپاشه، از اون روز ببعد هیچکدوم از خانواده ی صادق اصلا به ساناز روی خوش نشون ندادند،یروز ساناز با چشمای گریون اومد خونمون گفت صادق گفته یا خودت رو اصلاح میکنی یا مجبورم طلاقت بدم من اصلا بهت اعتماد ندارم نمیتونم بفهمم کدوم حرفات واقعیه و کدوم حرفات زاییده ی فکر مریضت،،، بالاخره بعد از درست کردن یه شر بزرگ ساناز قبول کرد که واقعا حرف زدنش مشکل داره،تصمیم گرفت برای درمان پیش مشاور بره تا این مشکلش رو برطرف کنه به پیشنهاد مامان یه مشاور مذهبی خوب پیدا کردیم که گفته با انجام یسری راهکارها به زودی ساناز از شر این بیماری روحی روانی خلاص میشه. . ❌کپی حرام ⛔️ 🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮ @masirrbehesht ╰─┅🍃🌺 🍃🍃
۱ ۱۸ سالم بود بعد از گرفتن دیپلم چند تا خواستگار داشتم که یکی از همشون سمج‌تر بود قد بلندی داشت و حسابی لاغر بود به خاطر ریش بلندی هم که گذاشته بود و چهره‌اش رو شبیه آدم‌های بیمار نشون میداد.‌اسمش محسن بود پدرم زیاد تو قید وبنده تحقیق نبود. سپرده به خودم. اون زمان به کلاس خیاطی می‌رفتم محسن پشت سرم میومد تا وارد آموزشگاه بشم بعد از تعطیلی هم دوباره دنبالم می اومد. نه حرف می‌زد نه نزدیک می شد کم کم محبتش تو دلم جا شد به پدرم گفتم جواب من به محسن مثبته. عموی کوچیکم مخالف بود اومد خونمون و کلی باهام حرف زد که تو زیبایی، اون نیست بعد از یک مدت تو ذوقت میخوره اصلاً این پسره قیافش داره داد میزنه که معتاده گفتم اون فقط لاغره، زیبایی هم ماندگار نیست وقتی دید پای انتخابم هستم‌. دیگه حرفی نزد ❌کپی حرام⛔️
۲ محسن دستش خالی بود و من با مراسمات خیلی کوچیکی عروسی کردم و به خونه بخت رفتم. فقیر بودیم ولی خیلی دوستش داشتم. محسن هرجا می رفت کار پیدا نمی‌کرد خانواده هامون هم استطاعت مالی کمک کردن به ما رو نداشتن. وقتی فهمیدم باردارم خیلی ناراحت شدم اما محسن خوشحال بود نمی تونستم بشینم تا کسی برای من کاری کنه شروع کردم به خیاطی کردن اما تازه کار بودم و کسی اعتماد نمیکرد بهم پارچه بده مشتری هام خیلی کم بودن محسن گفت اگر یه وام بگیرم میتونم تاکسی بخرم کار کنم فقط ضامن نداریم رفتم خونه عموم وسطیم که کارمند بود با کلی التماس راضیش کردم ضامن محسن بشه وام رو گرفتیم و ماشین خریدیم ❌کپی حرام⛔️
۳ با به دنیا اومدن دخترم وضع زندگیم بهتر شده اما دوام نداشت محسن کار میکرد ولی نمی رسوند.می گفت مسافر نیست خرج ماشین بالاست. همش رو بنزین میزنم.‌ از صبح می رفت تا آخر های شب می اومد. با خودم میگفتم محسن داره تمام تلاشش رو میکنه ولی کم درآمده پس باید با شرایطش بسازم یک دست لباس مهمونی داشتم هر عروسی که دعوت می کردن اون رو می‌پوشیدم همین باعث شده بود تا انگشت نمای فامیل هم‌بشم. اما فقط تلاش محسن برام مهم بود این بود که به خاطر ما تلاش می‌کرد.‌ دخترم هفت ساله شد که متوجه شدم باردارم دختر دومم به دنیا آمد و روز به روز از اما بدتر میشد ❌کپی حرام ⛔️
۴ اگر کمک‌های کم پدرم نبود از گرسنگی می مردیم یک روز عمو کوچیکم اومد خونمون گفت یک دختر دم بخت داری یک دختر سیزده ساله.‌ کی میخوای به فکر زندگیت باشی گفتم محسن داره زحمت میکشه روزگار براش نمیچرخه. گفت نه خانوم اعتیاد اجازه نمیده به شما برسه ۱۸ ساله سرت رو کردی زیر برف پاشو ببرمت بالاسر محسن که ببینی از اون ماشینی که قسطش رو هم ندادید داره چه استفاده ای می کنه دلم راه نبود دوست نداشتم دل محسن رو بشکنم ولی با عمو همراه شدم راست میگفت محسن با دوست ها تو ماشین در حال مواد کشیدن بود ❌کپی حرام ⛔️
۵ وقتی فهمیدم ۱۸ سال من کنارش زجر کشیدم اون بهم دروغ گفته و تمام درآمدش رو خرج اعتیادش کرده حالم بد شد حالم بد شد از حماقتی که هشت‌سال همراهم بود و هرچی اطرافیا به من گفتند علت سر و ریخت محسن اعتیاد شه باور نکردم.‌ بهش گفتم باید طلاقم رو بدهیم گفت باشه اما پول ندارم مهریه بدم. دلم میخواست یکی من رو کتک بزنه که ۱۸ سال از عمرم رو کنار یک آدم معتاد دروغگو گذرونده بودم و متوجه نشده بودم. مهریه‌م رو بخشیدم و طلام رو گرفتم با کمک خیریه دختر بزرگم رو شوهر دادم الان با دختر کوچکم زندگی می کنم تو یک‌فروشگاه بزرگ فروشندگی می‌کنم. محسن گاهی به بهانه دیدن دخترش میاد دیدنمون ولی من دیگه خام محبت هاش نمیشم ❌کپی حرام ⛔️
۱ ۱۸ سالم بود بعد از گرفتن دیپلم دوست داشتم درسم رو ادامه بدم اما چند تا خواستگار داشتم که یکی از همشون سمج‌تر بود هیچ جوره بیخیال من‌ نمیشد قد بلندی داشت و حسابی لاغر بود انقدر که لباساش به تنش میرقصید، به خاطر ریش بلندی هم که گذاشته بود و شبیه بیمارها بود اسمش مجید بود پدرم زیاد تو قید وبنده تحقیق نبود و میگفت به تحقیق ربطی نداره به اینده ازدواج کلا بابام تو قید خانواده نبود. سپرد به خودم اون زمان کلاس گلدوزی و خیاطی میرفتم مجید پشت سرم میومد تا وارد آموزشگاه بشم بعد از تعطیلی هم دوباره دنبالم می اومد. نه حرف می‌زد نه نزدیک می شد هیچی نمیگفت و کاری بهم نداشت کم کم محبتش تو دلم جا شد ازش خوشم اومد به پدرم گفتم جواب من به مجید مثبته. دایی کوچیکم مخالف بود اومد خونمون و کلی باهام حرف زد که تو زیبایی، اون نیست بعد از یک مدت تو ذوقت میخوره اصلاً این پسره قیافش داره داد میزنه که معتاده گفتم اون فقط لاغره، زیبایی هم ماندگار نیست بهم‌گفت این مرد زندگی‌نیست ولی قبول نکردم وقتی دید پای انتخابم هستم‌ دیگه حرفی نزد
۲ مجید دستش خالی بود من بهش گفتم‌ که نیازی نیست خودتو به سختی بندازی با هرچی داریم مراسم میگیریم با مراسمات خیلی کوچیکی عروسی کردم و به خونه بخت رفتم. فقیر بودیم هیچی نداشتیم ولی خیلی دوستش داشتم. مجید هرجا می رفت کار پیدا نمی‌کرد خانواده هامون هم توان مالی کمک کردن به ما رو نداشتن. وقتی فهمیدم باردارم خیلی ناراحت شدم دیگه با این فقر ی بچه رو چه جوری بزرگ میکردم اما مجید خوشحال بود نمی تونستم بشینم تا کسی برای من کاری کنه شروع کردم به خیاطی کردن برای مردم اما تازه کار بودم و کسی اعتماد نمیکرد بهم پارچه بده مشتری هام خیلی کم بودن مجید گفت اگر یه وام بگیرم میتونم تاکسی بخرم کار کنم فقط ضامن نداریم رفتم خونه عمو وسطیم که کارمند بود با کلی التماس راضیش کردم ضامن مجید بشه وام رو گرفتیم و ماشین خریدیم
۳ با به دنیا اومدن پسرم وضع زندگیم بهتر شد اما دوام نداشت همش ی جای کار میلنگید مجید کار میکرد ولی نمی رسوند.می گفت مسافر نیست خرج ماشین بالاست یا گاهی میگفت مسافر کمه و تاکسی زیاد. همش رو بنزین میزنم و چیزی برای خودم‌نمیمونه از صبح می رفت تا آخر های شب می اومد. با خودم میگفتم محسن داره تمام تلاشش رو میکنه ولی کم درآمده پس باید با شرایطش بسازم اگر کار‌نمیکرد میشد ایراد بگیرم ولی داره کار میکنه، یک دست لباس مهمونی داشتم هر عروسی که دعوت می کردن اون رو می‌پوشیدم همین باعث شده بود تا انگشت نمای فامیل هم‌بشم دیگه مسخره م میکردن و میگفتن تو هیچی نداری بپوشی اما فقط تلاش مجید برام مهم بود این بود که به خاطر ما تلاش می‌کرد پس‌من نباید اذیتش میکردم، پسرم هفت ساله شد که متوجه شدم باردارم دخترم به دنیا آمد و روز به روز وضع ما بدتر میشد
۴ اگر کمک‌های کم و گاه و بیگاه پدرم نبود از گرسنگی می مردیم مجید عملا هیچ پولی خونه نمیاورد، یک روز دایی کوچیکم اومد خونمون گفت یک پسر دم بخت داری یک دختر سیزده ساله.‌ کی میخوای به فکر زندگیت باشی تا کی باید حماقت کنی؟ گفتم مجید داره زحمت میکشه روزگار براش نمیچرخه خب چیکار کنه، گفت نه خانوم اعتیاد اجازه نمیده به شما برسه ۲۰ ساله سرت رو کردی زیر برف پاشو ببرمت بالاسر مجید که ببینی از اون ماشینی که قسطش رو هم ندادید داره چه استفاده ای می کنه دلم نمیخواست برم دوست نداشتم دل محسن رو بشکنم ولی با عمو همراه شدم راست میگفت محسن با دوست ها تو ماشین در حال مواد کشیدن بود وقتی دیدمش دنیا دور سرم‌چرخید
۵ وقتی فهمیدم ۲۰ سال من کنارش زجر کشیدم و فقرو تحمل کردم اون بهم دروغ گفته و تمام درآمدش رو خرج اعتیادش کرده از اینکه انقدر احمق بودم حالم بد شد حالم بد شد از حماقتی که بیست سال همراهم بود و هرچی اطرافیان به من گفتند علت سر و ریخت مجید اعتیاد شه باور نکردم.‌ بهش گفتم باید طلاقم رو بدی گفت باشه اما پول ندارم مهریه بدم. دلم میخواست یکی من رو بکشه که ۲۰ سال از عمرم رو کنار یک آدم معتاد دروغگو گذرونده بودم و متوجه نشده بودم. مهریه‌م رو بخشیدم و طلاقم رو گرفتم با کمک خیریه دختر بزرگم رو شوهر دادم الان با دختر کوچکم زندگی می کنم تو یک‌فروشگاه بزرگ فروشندگی می‌کنم. مجید گاهی به بهانه دیدن دخترش میاد دیدنمون ولی من دیگه خام محبت هاش نمیشم و گول نمیخورم