مسجود
موضوع أحکام و مدخلیت علم در آنها از منظر صاحب حدائق (ره)
#فقه
#حدائق_ناضره
#صاحب_حدائق
موضوع أحکام و مدخلیت علم در آنها از منظر صاحب حدائق (ره)
در لسان فقها هرگاه از واژهی موضوع استفاده می شود منظور آن ها ؛ موضوعِ احکامِ واقعی ،[ اعم از تکلیفی و وضعی ] ذاتِ عمل است و علم و جهل مکلّف تأثیر و البته مدخلیّت در موضوع آن در ثبوت حکم ندارد . این مسأله متفقٌ علیه است ؛ به نحوی که اگر در نظام منطقی و أصولی رایج ، اندک تأملی به این مطلب شود ، واضح و صریح است.
اگرچه ادله عقلی [ مانند : «جعل احکام» ، متوقف بر فرض موضوع است و اگر بخواهد؛ «علم به حکم» ، در «موضوعِ حکم» اخذ شود ، به نحوی که بدون علم ، حکمی در خارج موجود نباشد، ثمره آن توقف الحکم علی موضوعه می شود . از طرف دیگر علم به حکم ، متوقف بر وجودِ حکم است و این دور می باشد.] و ادله نقلی_لفظی [ اطلاقات ادله و وجوب تعلم ] نیز بر این خصوص اقامه شده است.
أما در این میان ، مرحوم یوسف ابن احمد بحرانی ( قرن۱۲) مشهور به «صاحب حدائق » در کتاب حدائق الناضرة قولی مهم و شگرف ، بر خلاف مشهور علما بیان می کند. او می نویسد: « المستفاد من الأخبار ان النجس ليس عبارة عما ذكروا بل هو عبارة عما علم المكلف بملاقاة النجاسة له، كما ان الطاهر ليس عبارة عما لم تلاقه النجاسة بل عما لم يعلم ملاقاتها له ».
ایشان معتقد است : حکمِ واقعیِ وجوبِ اجتناب ، از نجاسات در عالم واقع ، مقید به علم به حکم (جعل) می باشد. از این رو وجوب تکلیفیِ اجتناب از نجس ، نسبی بوده و مقید به علم به آن خواهد بود . یعنی موضوعِ احکام از منظر ایشان ؛ مرکب از [ موضوع خارجی + علم به آن ] است . درحالیست که جمیع علما معتقدند ، صرفا « فعلیتِ » احکام واقعی ، متوقف بر علم به جعل بوده است و در مقام جعل ، حکم مطلق است و جهل به وجوب اجتناب ، مانع از جعل آن نخواهد بود .
و من هنا یظهر : مطابق نظر صاحب حدائق علم ، جزءِ موضوعِ حکم واقعی به وجوب اجتناب از نجس میباشد و بنابراین ثبوت حکم « نسبی » است ، به این معنا که همراه با علم و یقین به نجاست ، حکم واقعی لزومِ اجتناب ، برای او ثابت شده و کسی که جاهل است ، چنین حکمی بر وی نیست.
ثمره بحث صاحب حدائق ، تغییر معنای اصطلاحیِ طهارت و نجاست و تغییر سعه و ضیق آن ها است. زیرا طهارت از منظر ایشان ؛ شاملِ عدم علم به نجاست می شود . در نتیجه اگر شیءِ طاهری با عینِ نجس ملاقات نماید و مکلّف ، علم به نجاست آن نداشته باشد ، شیء طبق نظر مشهور نجس است ، زیرا صرف ملاقات کفایت می کند ، هر چند وجوب اجتناب ندارد . اما مطابق نظر محقق بحرانی در ما نحن فیه ، شیء واقعا طهارت داشته! و نیازی به اجتاب از آن نیست ، بلکه أساسا اجتناب واجب نیست . ثمره جالب تر آنجایی مشخص می شود که اگر فرد دوّمی نسبت به همین شیء ، علم به نجاست داشته باشد ؛ در حق آن فرد دوم ، شیء نجس بوده و در نتیجه واقعا وجوب اجتناب دارد.
مسعودرحمانی
صلی اللّه علیک یا فاطمه الزهراء
از چوب، خون تازه روان شد به روی خاک
از بس که با غلاف به پهلوی در زدند
صلی الله علیک یا مولاتی یا فاطمه الزهرا
مردی که هیچ ضربه به پشتِ کس نزد
زهراش را جماعتی از پشتِ سر زدند
May 11
#امام_خمینی
«مسأله قطع نزد عوام و علمای کفّار از منظر امام خمینی»
این نوشتار دارای نکات بسیار مهمّی در تبیین نظریه کثرت گرایی با محوریت قطع در عالم اثبات [ در مقابل ثبوت ] است.
قال مولانا الخمینی (ره) :
أنّ أکثرهم[ کفّار] ـ إلاّ ما قلّ وندر ـ جهّال قاصرون لامقصرون:
أمّا عوامّهم فظاهر، لعدم انقداح خلاف ماهم علیه من المذاهب فی أذهانهم، بل هم قاطعون بصحّة مذهبهم وبطلان سائر المذاهب، نظیر عوامّ المسلمین؛ فکما أنّ عوامّنا عالمون بصحّة مذهبهم وبطلان سائر المذاهب، من غیر انقداح خلاف فی أذهانهم لأجل التلقین والنشو فی محیط الإسلام، کذلک عوامّهم من غیر فرق بینهما من هذه الجهة، والقاطع معذور فی متابعة قطعه ولایکون عاصیاً وآثماً ولاتصحّ عقوبته فی متابعته.
وأمّا غیرعوامّهم فالغالب فیهم أ نّه بواسطة التلقینات من أوّل الطفولیّة والنشوء فی محیط الکفر صاروا جازمین ومعتقدین بمذاهبهم الباطلة، بحیث کلّ ما ورد علی خلافها ردّوها بعقولهم المجبولة علی خلاف الحقّ من بدو نشوئهم.
فالعالم الیهودی و النصرانی کالعالم المسلم لایری حجّة الغیر صحیحة وصار بطلانها کالضروری له، لکون صحّة مذهبه ضروریة لدیه لایحتمل خلافه.
نعم فیهم من یکون مقصّراً لو احتمل خلاف مذهبه وترک النظر إلی حجّته عناداً أو تعصّباً، کما کان فی بدو الإسلام فی علماء الیهود والنصاری من کان کذلک.
وبالجملة، إنّ الکفّار کجهّال المسلمین منهم قاصر، وهم الغالب، ومنهم مقصّر.
جلد ۱ مکاسب ، صفحه ۲۰۰
هدایت شده از مسجود
#داستانک
توبه با طمع گس شراب!
دم دمایِ ظهر بودکه به زور از خواب بلند شد،هنوز سر گیجه پارتی دیشب را حس میکرد!خسته ی خسته!بنگ بنگ!نور آفتاب بدطوری ایوان ویلارا روشن کرده،حتی کمی هوای خنک هم محض رضای خدا نمیوزد،حیاط پر از آت و آشغالای مهمونی شب گذشته شده بود! مهمونیِ که تِمش سِتِ مشکی بود! عرق، ورق، زر ورق! بوی گسِ شراب، بوی ترشِ ویسکی، بوی مونده ی مَعسل های دوسیب،صدها برابر از بوی گند بدنش بود..!اصلا بوی خودش را حس نمیکرد، انگار سالهاست مرده!بی بی خشت جوری آن طرف افتاده گویی سرباز گیشنیز سالهاست اورافتح کرده! تک و شاه هم همان حوالی!خمیازه ای کشید و دور اطرافش را نگاهی کرد!همه رفته بودند!هیچکس از رفقایی که دیشب، بسلامتی یکدیگر پیک هاشان را بهم میکوبیدن نیستند! اصلا انگار هیچ کس، هیچ گاه اینجا نبوده! انگار عمری آشغال دونیِ معتاد هایی بوده که از نئشه های دورِ ترمینال جنوب پیشی گرفته اند! وای... باز هم خمیازه!
پاهایش را کشید با هزار زور بلند شد و نشست!پاکت آبمیوه سان استار که ته مانده ی مزه ی دیشب بود را تکان داد! تَهش چیزایی پیدا میشد! دهانی تر کرد! لبی آغشته به آب انار غیر طبیعی! پاکت سیگار را باز کرد، فقط یک نخ داشت و دردی که در دلش بود را هیچ چیز جز ده ها نخ جواب نمیداد! هوووفی کشید! حالش از نمکِ عرقِ خشک شده ی بدنش بهم میخورد! لباس مشکی، ساعت ها رقصِ دیشب و بوی گند عرق و شراب و هزاران مواد مخدر از او، یک موجودی ساخته که حتی حوصله ی روشن کردن سیگار هم نداشت! چندین سالی میشُد که نماز نمیخواند! بابا را فقط برای پول و ویلای دزفول میخواست! احترام به مادر هم یادگار دوران خوش هیئت بود! تویِ همین فکر و خیالها سیر میکرد که سوالی ذهنش را بهم ریخت، اصلا چرا تمِ پارتی دیشب مشکی بود!؟ به آرمان زنگ زد! آرمان؛ بابا اوسکُل خب محرم بود، ماهم گفتیم مشکی بپوشیم بخندیم! گوشی را قطع کرد! دوباره هووووفی کشید... دستانش را بلند کرد و بالشت را زیر سرش گذاشت و دراز کشید! فشارش افتاده، رنگش پریده! انگار ویلا با تمام وسائلش، باغ با تمام مرکباتش دور سرش میچرخید! پرتقال های باغ از زمین به سمت آسمان آویزان بودند و نارنج ها مرده ی مرده بدون هیچ بویی! گیج گیج! حتی از گُل و اسید های دیشب هم بدتر! صدایی خیلی آرام از دور دست آمد! بیشتر و بیشتر میشد! ضبط ماشین است یا تلویزیون،نمیداند! از همسایه بغل است یا مسجد محل، نمیداند! صدای دسته عزاداری یا صدای مَلَک وحی، نمیداند! اصلا مهم نبود، فقط آرام به گوشش آشنا آمد؛《 یا حسین غریب مادر تویی ارباب دل من! یه گوشه چشم تو بسه واسه حل مشکل من!》
اشکهایش سرازیر و غم عالم بر سرش آوار گشت! پیراهن مشکی پارتی دیشب، رختِ عزای حسین شد!خاطرش به دوران کودکی اش افتاد! دسته های عزاداری! موکب ها! تعزیه ها! گریه، گریه و گریه! پاکت سیگار را باز کرد؛ زیر لب الحمدللهی گفت! و با کبریت روشنش کرد! گوگرد در هوا پخش شد، باز هم هووووفی کشید و دود را بیرون داد! اشک گونه هایش را تر کرده بود! درون دلش یاد سید جواد گذشت! دهه هفتادی که هیچگاه نه سید را دیده بود و نه در جلسه اش شرکت کرده! فاتحه ای برایش فرستاد...! گِلی از باغچه حیاط درست کرد و بر روی سر و لباسش مالید..!سینه زد! سینه زد! انقدر سینه زد انگار همه ی ملائک با او سینه زدند! همه آمده بودند! جبریل ، میکائیل، همه حتی خدا...