eitaa logo
مسجود
210 دنبال‌کننده
135 عکس
4 ویدیو
2 فایل
تصدقت گردم! این یادداشت ها، آئینه‌یِ تمام نمایِ من هستند، همیشه پر از غلط املایی، نگارشی و محتوایی! غلط‌هایی که فقط تو آن‌ها را پوشاندی.. راه ارتباطی: @Masjoudrahmani
مشاهده در ایتا
دانلود
« وجه اشتراک در نفی علیّت در مادّه و وجه افتراق در قبول و عدم قبول خدا و علم » موج اول شک گرایی در قرون وسطیٰ توسط « سوفیسطائیان » انجام شد ، موج دوّم شک گرایی و جریان آن ، کمی قبل از رنسانس ، توسط « مونتنی » راهبری شد . که دکارت با ارائه فلسفه‌ای نو با محوریت « کوجیتو » (می‌اندیشم پس هستم ؛ Cogito ergo sum) در مقابل او ایستاد. اما موج سوّم شک‌گرایی با هیوم آغاز شد . دیوید هیوم (David Hume) ، از فیلسوفانِ « آمپریسم » ( empiricism ) به معنایِ « تجربه گرا » در غرب است . او با انکار « علیّت » ؛ خدا [ علة العلل ] و علم را نفی کرد و سرآغاز شکاکیت دوره جدید شد. او معتقد است ؛ فهم به هیچ چیزی حاصل نمی شود ، مگر آنکه نخست در حسّ [ مادّه ] باشد. اندکی بعد با ظهورِ نظریات کانت ، این دوره شکاکیت نیز به پایان رسید . تفصیل این مسأله را دکتر عزت اللّه فولادوند در مقدمهءِ ترجمهءِ کتاب فلسفه کانت ، اثر اشتقال کورنو ، به خوبی و دقّت بیان کرده اند. نکته تطبیقی نظر هیوم در نفی علّیت در عالم مادّه با فلسفه‌ء اسلامی ، در این است که فیلسوفان اسلامی خاصتاً از ملّاصدرا به بعد ، همچون ؛ مرحوم حاجی سبزواری و مرحوم علامه طباطبائی ، وجود علل را در عالم مادّه ، قبول ندارند . و هر آنچه عرف آن را علّت می‌نامد آنها مُعد می دانند. پس حکمت متعالیه نیز مانند جریان هیوم ، وجود علّت را در عالم ماده قبول ندارد. و ازاین وجه متحدند. اما تفاوت اصلی و وجه تمایز این دو نظر در قبول داشتنِ چیزی [ وجودی ] غیر از مادّه ، نهفته است. لذا از آن جهت که هیوم غیر از مادّه را نمی پذیرد ، لذا با نفی علیّت از مادّه ، اساساً علّت برچیده می شود . اما در فلسفه اسلامی با پذیرش غیر داشتن ، برای عالم مادّه ، نفی علیّت به نفی اساس علّت ختم نمی گردد . فلذا فلاسفهء اسلامی علّت مجردی[ غیرمادّی] را علت برای مادّه در نظر گرفته اند. مسعودرحمانی
رحمه اللّه علیه : پسرم! آنچه در درجه اول به تو وصیت می کنم آن است که انکار مقامات اهل معرفت نکنی، که این شیوه جُهّال است؛ و از معاشرت با منکرین مقامات اولیا بپرهیزی، که اینان قُطّاع طریق حق هستند. فرزندم! از خودخواهی و خودبینی به درآی که این ارث شیطان است، که به واسطه خودبینی و خودخواهی از امر خدای تعالی به خضوع برای ولیّ و صفیّ او- جلّ و علا- سرباززد. و بدان که تمام گرفتاریهای بنی آدم از این ارث شیطانی است که اصل اصول فتنه است.
« خلاصهء تطابقی ؛ جایگاه خدا در اندیشهء معرفت شناسانه‌ء دکارت و علامه طباطبایی »
مسجود
« خلاصهء تطابقی ؛ جایگاه خدا در اندیشهء معرفت شناسانه‌ء دکارت و علامه طباطبایی »
« خلاصهء تطابقی ؛ جایگاه خدا در اندیشهء معرفت شناسانه‌ء دکارت و علامه طباطبایی » شروع ایده‌آلیسم (Idealismus) از دکارت و منشاء اصلی آن کوجیتو : « شک می‌کنم ؛ پس هستم. » ( Cogito ergo sum) اوست. کوجیتو ویژگی های متعدّدی را در اندیشه او بوجود آورد ؛ از مهمّ ترین آن‌ها تقدّم « معرفت شناسی : Epistemology » بر « هستی شناسی : انتولوژی : Ontologie » است. این مسأله سرتاسر فلسفهء دکارت را فرا گرفته ، تا جایی که حتی هستی شناسانه ترین مسأله فلسفی ، یعنی : « خدا » ، در اندیشه او وجهی معرفت شناسانه دارد. او در تأملات و بعدها در اعتراضات و پاسخ‌ها ، به صراحت وجهِ احتیاجِ به مسأله‌ء خدا را ، امری شناختی بیان کرده و مدّعی است ؛ پس از اثبات خدا ، امور فطری یا همان فطریّات نیز ثابت گشته و از این رو بخشی مهمّی از ادراکات یقینیِ انسانی ، از طریق اثبات خدا و سپس اثبات فطریّات ثابت می گردند. این مناطِ احتیاج به واجب ، قبل از دکارت در غرب و‌ شرق سابقه نداشته است . اگر چه شاید بتوان با صعوبت از لسان بعضی از حکما این‌چنین مطالبی دریافت . لکن به طور دقیق تر ، أساساً تفاوت بین معرفت شناسی و هستی شناسی مورد توجه حکمای ماسبق نبوده است ، از این رو سخنی به طور مستقیم در خصوص این مسأله نگفته اند. اما مرحوم علامه طباطبایی در نظام فلسفی خود ، در عینِ التفات و‌ توجّه به مسالهء معرفت شناسی و هستی شناسی ، آن ها را توأمان با هم ترسیم می کند و داخل در دعوایِ تقدّم این دو اصل بر یکدیگر نمی شود. زیرا ایشان پس از آنکه « أصل واقعیت » را به عنوان موضوعِ فلسفهء خویش ، به نحو ضرورت ازلی بر می‌گزیند و آن را واجب الوجود می‌خواند . خدای ثابت شده نزد او ، توأمان هستی ساز و معرفت ساز است. هم عین ساخت اوست و هم ذهن! و من هنا یظهر : واجب الوجود نزد مرحوم علامه طباطبایی ، همچون حکمای مسلمان ، سر سلسلهء هستی است و این نقطه اشتراک او با فلاسفهء مسلمان است . اما در نقطه امتیاز و تفاوت ؛ برخلاف فیلسوفانِ مسلمان ، وی واجب الوجود را سر سلسلهء شناخت نیز می داند ، که این نقطهء اشتراکِ مرحوم علامّه با رنه دکارت است . از این رو جمیع تصوّرات و تصدیقات ، ضرورتاً به ضرورت ازلی و واجب الوجودِ بذّات و اصل واقعیت عودت می کنند ، همانطور که تمام معالیل در دار هستی مبتنی بر او هستند. مسعود رحمانی
صلّی اللّه علیک یا اباعبداللّه الحسین (ع) تو خود چه لُعبتی ای شهسوار شیرین کار که در برابر چشمی و غایب از نظری
آیت اللّه مؤمن (ره): یک وقت امام در یک سخنرانی که به عنوان موعظه در نجف داشتند سفارش‌‎ ‎‌می کردند: شما این زیارت رجبیه را بخوانید چون در زیارت رجبیه مقاماتی را برای‌‎ ‎‌ائمه خدا ذکر کرده است: که « ‌‌لافرق بینک و بینها الا انهم عبادک‌‌» که می فرماید: «هیچ‌‎ ‎‌فرقی بین تو و بین اینها نیست، غیر از اینکه اینها بندگان توأند». امام روی این مسأله‌‎ ‎‌تأکید داشتند و می فرمودند که: «فقط همین عبد بودن اینهاست که فارق بین اینها و‌‎ ‎‌خداست و الاّ تمام آن نیروهای الهی در دست ائمه است» بعد ایشان می فرمودند: «این‌‎ ‎‌زیارت را بخوانید تا اگر یک چیزی از مقامات اولیای خدا برایتان نقل کردند احتمالش‌‎ ‎‌را اقلاً بدهید و تکذیب نکنید.
می صبوح و شکرخواب صبحدم تا چند به عذر نیم شبی کوش و گریه سحری
« گزارشی از مواجهه بوعلی سینا با ماتریالیسم »
مسجود
« گزارشی از مواجهه بوعلی سینا با ماتریالیسم »
«گزارشی از مواجهه بوعلی سینا با ماتریالیسم » اگر چه مادیگرایی یا ماتریالیسم ( :Materialism ) ، به عنوان یک مکتب ، در تاریخِ فلسفه ، متأخر است . اما حقیقت امر آن است که محتوایِ مادّی گرایی در ادوار ابتدایی تاریخ فلسفه‌ وجود داشته و بلکه بطور دقیق تر باید گفت : جریان مادّی گرایی از حیث معنوَن ، از ابتدایی ترین و قدیمی ترین جریانات فکری بشری است. چنانچه در دورهء یونان نیز این مسأله مطرح بوده و حتی به انحاء مختلف در السنه انبیاء و کُتب آن‌ها از جمله قرآن‌کریم طرح شده است. شیخ الرئیس بوعلی سینا (قرن ۴) ، در کتاب شریف اشارات و تنبیهات که شامل منطق ، طبیعیات ، الهیات و مباحث عرفانی می باشد ، به نزاع با مادّی‌گرایان رفته است. او اساسا دو نزاع بسیار مهم و کلّی دارد . نزاع اول با سوفیسطائیان است که با اصل واقعیت به جنگ با آن‌ها رفت و دیگر نزاع با مادیّون! بوعلی پس از بحث در عالم مادّه و طبیعیات در نمط یک تا سه ، در نمط چهارم که به عنوان « وجود و علله » اختصاص پیدا کرده است ، مباحثی را در خصوص مساله مربوطه بیان می‌کند. ایشان قبل از شروع مباحث واجب تعالی ، در اشاره اول ، می گوید ؛ « افرادی هستند که وجود را مساوی محسوس می پندارند. » از نظر او این دسته افراد ، مادی گرا هستند. البته که این تشخیص صحیح است ؛ زیرا اگر وجود مساوی با محسوس باشد و از این رو‌ که فقط شیء مادی محسوس است ، نتیجه جز تساوی وجود با مادّه ندارد. این سخن مصداق مادّی گرایی و گوینده آن در زمره‌ء مادّیون است. از این رو بوعلی با ذکاوتی بی‌نظیر ، با محور قرار دادن « معنای موجودات » پاسخ آن‌ها را می دهد. او می گوید : معانی که انسان آن‌ها را ادراک می‌کند ( ادراک شده در ذهن ) یا محسوس اند و یا غیر محسوس ، که در فرض غیرمحسوس بودن ، مطلوب ثابت است ؛ زیرا وجودی غیر محسوس ، درنتیجه غیر مادّی ثابت شده است. اما اگر معنای ادراک شده ، محسوس باشد ، باید ویژگی های شیء مادّی را مانند ؛ وضع ، این ، متی ، مکان و.. داشته باشد . از این رو اگر دارای این صفات باشد ، قابل صدق بر کثیرین نیست! زیرا دارای ویژگی های فردی است و چیزی که متشخص باشد ، قابلیّت صدق ندارد . از طرفی باید تمام این اوصافِ مادّی از حسّ به خیال و وهم و عقل آورده شود. اما واضح است که مفهومی مانند انسان ، حیوان و.. ، دارای ویژگی ها و اوصاف مادّی نیست و از طرفی قابل صدق بر کثیرین است. به این طریق مشخص می گردد ؛ وجودی غیر محسوس ، مانند مدرکات انسان و مفاهیمِ ذهنی او ، در عالم وجود دارند . پس وجود صرفا مساوی با محسوس نیست. از این رو جواب مادی‌گرایان و ماتریالیست‌ها توسط ابن سینا بدین نحو داده شده است. مسعودرحمانی
مجلس شراب متوکل! متوکل خطاب به امام هادی علیه السلام گفت: «پس شعر بخوان و با خواندن اشعار نغز و غزليات آبدار محفل ما را رونق ده.». امام فرمود: «من اهل شعر نيستم و کمتر، از اشعار گذشتگان حفظ دارم.». متوکل گفت: «چاره‌‌‌‌‌اي نيست، حتما بايد شعر بخواني.». امام شروع کرد به خواندن اشعاري‌‌‌‌‌ (۱) که مضمونش اين است: «قله‌‌‌‌‌هاي بلند را براي خود منزلگاه کردند، و همواره مردان مسلح در اطراف آنها بودند و آنها را نگهباني مي‌‌‌‌‌کردند، ولي هيچ يک از آنها نتوانست جلو مرگ را بگيرد و آنها را از گزند روزگار محفوظ بدارد.». «آخرالامر از دامن آن قله‌‌‌‌‌هاي منيع و از داخل آن حصنهاي محکم و مستحکم به داخل گودالهاي قبر پايين کشيده شدند، و با چه بدبختي به آن گودالها فرود آمدند!». «در اين حال منادي فرياد کرد و به آنها بانگ زد که: کجا رفت آن زينتها و آن تاجها و هيمنه‌‌‌‌‌ها و شکوه و جلالها؟». «کجا رفت آن چهره‌‌‌‌‌هاي پرورده نعمتها که هميشه از روي ناز و نخوت، در پس پرده‌‌‌‌‌هاي الوان، خود را از انظار مردم مخفي نگاه مي‌‌‌‌‌داشت؟». «قبر عاقبت آنها را رسوا ساخت. آن چهره‌‌‌‌‌هاي نعمت پرورده عاقبة الامر جولانگاه کرمهاي زمين شد که بر روي آنها حرکت مي‌‌‌‌‌کنند!». «زمان درازي دنيا را خوردند و آشاميدند و همه چيز را بلعيدند، ولي امروز همانها که خورنده همه چيزها بودند مأکول زمين و حشرات زمين واقع شده‌‌‌‌‌اند!». صداي امام با طنين مخصوص و با آهنگي که تا اعماق روح حاضرين و از آن جمله خود متوکل نفوذ کرد ، اين اشعار را به پايان رسانيد. نشئه شراب از سر مي‌‌‌‌‌گساران پريد. متوکل جام شراب را محکم به زمين کوفت و اشکهايش مثل باران جاري شد. به اين ترتيب آن مجلس بزم درهم ريخت و نور حقيقت توانست غبار غرور و غفلت را، ولو براي مدتي کوتاه، از يک قلب پرقساوت بزدايد متن عربی اشعار: باتوا علي قلل الاجبال تحرسهم‌‌‌‌‌ غلب الرجال فلم تنفعهم القلل‌‌‌‌‌ و استنزلوا بعد عز عن معاقلهم‌‌‌‌‌ و اسکنوا حفراً يا بئس ما نزلوا ناداهم صارخ من بعد دفنهم‌‌‌‌‌ اين الاساور و التيجان والحلل‌‌‌‌‌ اين الوجوه التي کانت منعمة من دونها تضرب الاستار والکلل‌‌‌‌‌ فافصح القبر عنهم حين سائلهم‌‌‌‌‌ تلک الوجوه عليها الدود تنتقل‌‌‌‌‌ قد طال ما اکلوا دهراً و ما شربوا فأصبحوا اليوم بعد الاکل قد اکلوا خلاصه ای از داستان راستان / شهید مطهری
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَىٰ عَلَمِ التُّقىٰ، وَنُورِ الْهُدَىٰ، وَمَعْدِنِ الْوَفاءِ، وَفَرْعِ الْأَزْكِياءِ، وَخَلِيفَةِ الْأَوْصِياءِ، وَأَمِينِكَ عَلَىٰ وَحْيِكَ . اللّٰهُمَّ فَكَما هَدَيْتَ بِهِ مِنَ الضَّلالَةِ، وَاسْتَنْقَذْتَ بِهِ مِنَ الْحَيْرَةِ، وَأَرْشَدْتَ بِهِ مَنِ اهْتَدىٰ، وَزَكَّيْتَ بِهِ مَنْ تَزَكَّىٰ، فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَىٰ أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيائِكَ، وَبَقِيَّةِ أَوْصِيائِكَ، إِنَّكَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.
صلّی اللّه علیک یا ابن الرضاء ، الامام الجواد (ع) بگیر حبل المتین دائم ، که علمْ دود هواست اینجا بزن چنگی به زلفش یا رسان دستی به دامانش
حضرت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: یا علی! ساعة العالم یتکی علی فراشه ینظر فی العلم خیر من عبادة سبعین سنة. ای علی! یک ساعت که عالم بربستر خود تکیه کند ودر علمی بیندیشد بهتر ازعبادت هفتاد سال است.
صلّی اللّه علیک یا اباعبداللّه الحسین(ع) بهای کشته دوبار است گر به ماه حرام است هلاک دوست شدن زین بود به ماه رجب خوش
صلّی اللّه علیک یا ابالحسن علیه السلام گر تو زیبا صنم از کعبه به بتخانه روی کافر آن است ؛ که آتش نزند قرآن را
قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله : كُنْتَ‏ مَعَ الأنْبياء سِرًّاً و معی جَهراً. تو [ ای علی ] با همه‌ی انبیاء در سرّ [ در خفاء] بودی و با من در آشکارا.
صلّی اللّه علیک یا مولاتی زینب (س) در کارِ گلاب و گل حکمِ ازلی این بود کاین شاهدِ بازاری وان پرده نشین باشد
هدایت شده از مسجود
فلاسفه جهان به دو گروه optimist و pessimistic تقسیم میشوند گروهی فیلسوفان خوشبین و گروه دوم فیلسوفان بدبین! فیلسوف خوشبین معروف مثل امام محمد غزالی و بدبین مثل آرتور شپنهاور! غزالی در جمله ای معروف از خود میگوید:"لیس فی الامکان ابدع مما کان"، یعنی در عالم امکان(که در اندیشه غزالی منظور عالم ناسوت است) همه چیز زیباست و نظامی زیبا تر از نظام موجود وجود ندارد. طبق مساله درگیری پیش فرض های انسانی برای بروز خوشبینی و بدبینی در نگاه به هستی و عوالم آن باید گفت؛ علی القاعده فیلسوفان خوشبین همیشه در جلال و جبروت علمی، سیاسی و اجتماعی قرار داشته اند، مثل غزالی که مشاور اعظم پادشاهان وقت بود اما شوپنهاور تفنگ زیر سر از ترس خیانت و حمله اشخاص با هزار توسل به خواب فرو میرفت. بنظر میرسد، یکی از ویژگی های علم لدنی معصوم بودن آن شخص است، چرا که تمام وقایع را آنچنان که واقعیت ثبوتی دارد(برخلاف غیر معصوم که اساسا در عالم اثبات نظر میدهند) بدون دخالت و در نظر گرفتن پیش فرضی میگوید! حال زینب کبری(س) در کاخ یزید بعد از دیدن هزاران مصیبت برادر و یارانش و کشیدن غم و اندوه آنان در جواب به یزید میگوید؛"ما رایت الا جمیلا!" این حد از خوشبینی محال است، مگر آنکه خبر از واقعیتی باشد که شاید آنروز برای بسیاری مستتر بود. باید گفت؛ معنای "ما رایت الا جمیلا" با آیه شریفه "و بشر الصابرین الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا لله و انا الیه راجعون" یکی میباشد. چرا که زینب کبری(س) با علمِ به بشارت خدا و موصوفیت به صفت صبر همه ی اتفاقات را تجلی صفت جمالِ الهی میداند که در قوس صعود "الیه راجعون" رخ داده است.اینجاست که شعر سعدی معنا میگردد؛ غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد ساقیا باده بده شادی آن کاین غم ازوست مناط شادی حقیقی در این شعر رسیدن هرچیزی از جانب دوست است فلذا غم نیز_از بروزات خاصه ی دوست بر اهل عرفان میباشد_ سبب شادی عارف بالله میگردد!
« کفر در غرب ، ایمان اهل شرق است»
مسجود
« کفر در غرب ، ایمان اهل شرق است»
« کفر در غرب ، ایمان اهل شرق است» تا قبل از دکارت ، سوژه ( : Subject ) بعنوان زیربنا و اصل به شمار رفته و اُبژه ( : object ) یک امر ذهنی و گاهی انتزاعی خوانده شده است. اما پس از دکارت با محوریّت کوجیتو ( من شک می‌کنم پس هستم : Cogito ergo sum ) و تقدم شناخت شناسی بر هستی شناسی ، جایگاه سوژه‌گی از عینیّت به ذهنیّت تغییر کرده و امر ذهنی ، سوژه گشته و اُبژه ، عینی شده است. بر اساس آنچه گفته شد؛ فلسفه [ بخوانید ؛ انسانِ غربی ] وارد دوران سوبژگتویسم ( Subjectivism ) یا ذهن گرایی شد . شاید بتوان به نحو دقیق تری سوبژگتویسم‌ را « خود بنیادی بشر » خواند و آن را دوران حاکمیت « نفس امّاره » به عنوان تک سوژه دانست . زیرا همانطور که دکارت و فلاسفهء کارتزین أشارت داشته اند ؛ منظور از « شک » در کوجیتو « حالتی از حالات نفس » است . یکی از مهم‌ترین و اصلی ترین ثمرات « حاکمیّت نفس امّاره » ، ایجاد مدرنیته در غرب می‌باشد. سوبژگتویسم دو فرزند از خود به یادگار می‌گذارد : اومانیسم یا انسان‌محوری ( Humanism ) و نیهیلیسم یا هیچ انگاری! این دو فرزند ، مسیر عصر مدرنیته و غرب کنونی را مشخص کرده و دو رویِ یک سکه انسان غربی اند.از این رو از پیوست « انسان محوری» و « هیچ انگاری » توحد نفس امّاره پدیدار می شود. پس انسانِ مدرن به غایت موّحدانه زیست می‌کند . زیرا او موّحد به توحیدِ نفس امّاره و تک سوژه‌گی آن است. این مسأله را هانا آرنت نیز به نحوی دیگر گفته است : « انسان عصر مدرن ، انسانی به غایت تنهاست ». این نکته دقیقا در مقابل اندیشه‌های عرفان اسلامی است. در شرق و در اسلام ؛ محور و تک سوژهءِ عالم که فرضی برای دوئیّت آن وجود ندارد ، خداست . همان چیزی که شاه نعمت اللّه ولی بدان اشاره نمود : همه ظاهرند و باطن یار / لیس فی الدار غیره دیار. حال که اینگونه است ؛ در شرق ، کفر سوژه‌گیِ غیر اوست و در غرب ، کفر ؛ سوژگی او! در شرق ، توحید سوژه‌گیِ اوست و‌ در غرب ، توحید سوژگیِ غیر او! کفر در غرب ، ایمان در شرق است ؛ چرا که تا نفیِ سوژه‌گی از توحّدِ نفس امّاره شکل نگیرد ، توحید حقیقی نقش نمی بندد. کفر در شرق ، ایمان در غرب است ؛ چرا که در آنجا ( غرب ) اگر غیری برای نفس منظور شود ، کفر به نفس محسوب می شود . بدین صورت غرب را کفری لازم است تا ایمانی یابد. مسعودرحمانی https://eitaa.com/joinchat/1458372640C19d19bdd5a
« مارکسیسم در آستانهء سقوط» نام کتابی‌ست که مرحوم آیت اللّه سید محمّد شیرازی آن را نوشته است. از تاریخ نوشتار این کتاب مطلع نیستم ، اما تاریخ انتشار ؛ سال ۶۳ هجری شمسی می باشد. نکته جالب این است ؛ با احتساب این تاریخ و قیاس آن با نامه‌ی مرحوم امام خمینی به گورباچوف در سال ۶۸ ، ایشان حدود چهار یا پنج سال زودتر از امام ، پیش‌بینی فروپاشی شوروی و سقوط مارکسیسم را کرده است. اگر چه اُفق مطرح شده در نامه‌ی امام و این اثر ، دو اُفُق متفاوت اند.
صلّی اللّه علیک یا اباعبداللّه الحسین(ع) [ اللّهم ] يَعْرِفُكَ بِهَا مَنْ عَرَفَكَ‏ ، لاَ فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلاَّ أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ
اللّه اکبر امام خمینی : توحیدمان کم است ، [ که ] آمریکا را ابرقدرت می دانیم ، نه خدا را.
صلّی اللّه علیک مولای یا موسی بن جعفر(ع) ای وای بر اسیری، کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد
قال مولانا الخمینی رحمة اللّه عليه: فله [ رسول اللّه] الرئاسة التّامة علي جميع الامم السّابقه و اللّاحقه ، بل كل النبوّات من شؤون نبوّتِه ، و نبوّته (ص) دايرة العظيمة محيطة علي جميع الدوائر الكليّة و الجزئيّة و العظيّمه و الصغيّرة. پس برای اوست ؛ ریاستِ تامّه بر جمیع امم سابقه و لاحقه ، بلکه تمام نبوّات از شؤون نبوّت اوست ، و نبوت او (ص) دایرهء عظیمهء محیطهء بر جمیع دوائر کلی و جزئی و عظیم و صغیر است. مصباح الهدایة الی الخلافة و الولاية
در کتب روایی اهل سنت به نحو تواتر این مضمون مکرّر است که حقیقت پیامبر اسلام ، مقدم بر حقیقت تمام انبیاء پیشین است. کما قال ؛ « کنتُ نبیّا و آدم بین الماء و الطین» ، این مطلب در زیارت حضرت رسول(ص) از راه بعید این چنین نقل شده است : «اَوَّلِ النَّبِيّينَ ميثاقاً، وَآخِرِهِمْ مَبْعَثاً»
«الَّذي كانَ رَسُولُ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَالِه وَسَلَّمَ، يَدْاَبُ في صِيامِهِ وَقِيامِهِ، في لَياليهِ وَاَيّامِهِ، بُخُوعاً لَكَ في اِكْرامِهِ وَاِعْظامِهِ، اِلي مَحَلِّ حِمامِهِ»
صلّی اللّه علیک یا اباعبداللّه الحسین(ع) چشم تابرهم زنم اشکی به‌خون غلتیده است بسمل ایجاد است بیدل جنبش مژگان ما
صلّی اللّه علیک یا قمرالعشیره سگ کوی تو نشدم اگر، شده ام چو مرغ شکسته پر که خورد به پیکر من مگر ، نفس سگان شکاری ات