فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
✨خرد هرکجا گنجی آرد پدید
✨زنام خدا سازد آن را کلید
✨به نام خداوند لوح و قلم
✨حقیقت نگار وجود وعدم
✨خدایی که داننده رازهاست
✨نخستین سرآغاز آغازهاست
🌸 الهی به امید تو..
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
کانال ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلوات 🌸🍃
تحفهای از بهشت است.
صلوات 🌸🍃
روح را جلا میدهد.
صلوات 🌸🍃
عطری است
که دهان انسان را خوشبو میکند🌸🍃
پنجشنبه تون معطر به عطر خوش 🌸
صلوات بر حضرت محمد و آل محمـــد🌸🍃
💚اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم💚
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
کانال ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
سـ❤️ـلام😍✋
❄️روز زمستونیتون پراز خیروبرکت❄️☃️
💠امروز پنـج شنبه
🌞 ۱۵ دی ۱۴۰۱ خورشيدی
🌙 ۱۲ جمادی الثانی ۱۴۴۴ قمری
🎄 ۵ ژانویه ۲۰۲۳ میلادی
💯 #ذکر روز📿
❄️☔️لـا الـه الـا اللـه الملـک الـحق الـمبین☔️
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
کانال ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿💚﷽ 💚🌿
🍃🌸ایرانِزیبا🌸🍃
@
🍃🏔🍀☀️سلام عزیزان روزتون بخیر و نیکی
🍃🍀☀️طلوع خورشید ؛ عشق و امیدی به وسعت یک روز زیبا رو به همراه خودش میاره...
🍃🍀☀️دراین روز زیبا ؛ شادی و سلامتی و موفقیتتون رو آرزو میکنیم
🍃🍀☀️الهی تقدیر امروزتون به بهترین شکل رقم بخوره...
🍃💐🤲آمین...
🌿🇮🇷💚🤍❤️🇮🇷🌿https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#ایرانِزیبا
نجوای صبحگاهی🌤🕊
خدایا خوب میدانَم که از حالِ بندگانت آگاهی پس شاد کُن دِلی را که این روزا غَمگین است و باز کن گرههایِ کورِ زندگیمان را...🤍)))
شکرت خداااجووونم❤️
صبحت بخیر عزیزم ☕️
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
کانال ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
❄️روز یعنی آغاز حرکت
به سـوی کمـال
بیایید امـروز اهداف
زنـدگے را مشخص کنیم
و هدفمنـد براے رسیـدن
به آنهـاگام برداریم
الهــے به امیـد تـو🤍
صبحتون بخیر عزیزان 🌹
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
کانال ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☃️سپیدهی هر صبح، شروع خوبی
❄️برای همراهی با هستی است ..
☃️پس با زندگی همراه شو !
☃️با احساسترین سنفونی طبیعت را
❄️قلب می نوازد تا بتوانیم دلنواز ترین
☃️شعر مهربانی را بسراییم ..و آن را
❄️ به قلبهای مهربان هدیه دهیم ..
☃️مهربان باشید!
❄️مهربانی زلالی عشق های جاودانه است ..
☃️سلام
❄️صبحتون بخیر
عاقبت و فرجامتون نیک☃️
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
کانال ما را به دوستان خود معرفی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح که می شود
دنبالِ اتفاقاتِ خوب بگرد
دنبالِ آدم هایِ خوبی
که حالِ خوبت را
با نگاهشون و لبخند شون
به روزگارت سنجاق کنی
یک روزِ خوب، اتفاق نمی افتد!!!
ساخته می شود
🌼بفرمایید صبحانه😊🍳
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
کانال ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
تصمیم و رمان... - تصمیم و رمان....mp3
5.63M
🌸صبح یعنی یاد خدا
☘و صراحتِ یک لبخند به آنها که
🌸 دوستشان داریم ...
☘امروز تصمیم بگیر همه را
🌸دوست بداری؛
☘قهرها را به آشتی تبدیل کنی و
🌸ببخشی ؛
☘در تک تک لحظه هایت
🌸خدا را صدابزنی ..
☘امروز روز توست به شرط خندیدنت ؛
#رادیو انرژی☺️😊🌿
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
کانال ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
4_5951866434987495207.mp3
8.8M
#ماهی🎵
#گرشا رضایی🎙
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
کانال ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
Fereydoun - Dare Baroon Miyad.mp3
7.94M
🍃🌸🇮🇷ایرانِزیبا🇮🇷🌸🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃🌲❄️🎧❣🎼☀️آوای بسیار زیبای : داره بارون میاد...
🍃🌲🎤فریدون آسرایی...
🍃🇮🇷💚🤍❤️🇮🇷🍃
#ایرانِزیبا
4_5927040269886162505.mp3
5.37M
🍃🌸🇮🇷ایرانِزیبا🇮🇷🌸🍃
🍃🏡❄️⛈☃🎼 آوای بسیار زیبا وخاطره انگیزی از استاد فرهادِ مهراد👌😍.
🍃🏡🌲❄️☀️بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذ رنگی
بویِ تندِ ماهی دودی وسطِ سفره نو
بویِ یاسِ جانمازِ ترمه مادربزرگ
🍃🏡🌲❄️☀️با اینا زمستونو سر میکنم
با اینا خستگیمو در میکنم
🍃🏡🌲❄️☀️شادی شکستن قلّکِ پول
وحشتِ کم شدنِ سکه عیدی از شمردن زیاد
بوی اسکناس تانخورده لایِ کتاب
🍃🏡🌲❄️☀️با اینا زمستونو سر میکنم
با اینا خستگیمو در میکنم
🍃🏡🌲❄️☀️فکرِ قاشق زدنِ دخترِ چادر سیاه
شوقِ یک خیز بلند از روی بتههای نور
برقِ کفشِ جفت شده تو گنجهها
🍃🏡🌲❄️☀️با اینا زمستونو سر میکنم
با اینا خستگیمو در میکنم
🍃🏡🌲❄️☀️عشقِ یک ستاره ساختن با دولک
ترسِ ناتموم گذاشتنِ جریمههای عیدِ مدرسه
بویِ گل محمدی که خشک شده لای کتاب
🍃🏡🌲❄️☀️با اینا زمستونو سر میکنم
با اینا خستگیمو در میکنم
🍃🏡🌲❄️☀️بوی باغچه، بوی حوض، عطرخوب نذری
شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن
توی جویِ لاجوردی هوسِ یه آب تنی
🍃🏡🌲❄️☀️با اینا زمستونو سر میکنم
با اینا خستگیمو در میکنم
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#ایرانِزیبا
45.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌸🇮🇷ایرانِزیبا🇮🇷🌸🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃🌸🏡💫🕊☀️خاطره های مدرسه...
🍃🌸🏡💫🕊☀️ یادآوری و آشنایی با چند نفر از کسایی که در دوران مدرسه باهاشون خاطره داریم و در کتابهای درسی ازشون مطالبی بیاد موندنی خوندیم👌😍.
🍃🌸🏡💫🕊☀️الهی خدا همه دبیرا ومسئولین تربیتی که به گردن ما حقی دارن؛ بهترینها رو نصیب کنه واونایی که برحمت خدا رفتن بر سر سفره اهل بیت ع مهمون باشن.
🌿🇮🇷💚🤍❤️🇮🇷🌿
#ایرانِزیبا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🇮🇷ایرانِزیبا🇮🇷🌸🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃🍀❣حافظخوانی❣🍀🍃
🍃🌸❣🕊💫سارینا خانوم ؛دخترک شیرین زبون برنامه مشاعره ؛ که مجری و حضار رو بارها بوجد میاره👌😍.
🍃🌸❣🕊💫برا هر موضوعیکه ازش سوآل میکنن ؛میتونه شعری از غزلیات حافظ رو بخونه👌😍.
🍃🌸❣🕊💫خیلی قشنگه خیلیی👌😍.
🌿🇮🇷💚🤍❤️🇮🇷🌿
#ایرانِزیبا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صبحتون_مهدوی🌤
🌤أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج🌤
#سلام_امام_زمانم 😍✋
┈┅━❀❤️❀━┅
*✨اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً"✨*
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🤲
┈┅━❀❤️❀━┅https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_سیزدهم
شب همگی آماده و آراسته رفتیم خونه طلعت خانوم.
آرمین هم حسابی به خودش رسیده بود و اومده بود که تو مراسم شرکت کنه،
به قول خودش تک داماد خانواده بود و حضورش واجب..
خونه طلعت خانم مثل خونه بابام ساده بود، همگی تو هال نشسته بودیم.
شوهر طلعت خانم چند سال پیش به رحمت خدا رفته بود و خودش و تک دخترش تنها زندگی میکردن، الانم عمه بزرگشون به عنوان بزرگتر اومده بود تو مجلس و حسابی عصا قورت داده نشسته بود.. انگار ارث باباشو بالا کشیده بودیم، بس که با چهره عبوس نگاهش به دیوار بود.
وقتی الهه با سینی چایی اومد، هممون بهش خیره شدیم
الحق که دختر خوشگل و نجیبی بود، صورتش دست نخورده بود و معلوم بود تا حالا آرایشگاه هم نرفته...
سعیدم ریز ریز نگاهش میکرد و یه لبخند ژکوند رو لباش بود
میدونستم الان قند تو دلش آب میکنن و حسابی از انتخاب ما راضیه.
قرار شد الهه و سعید برن حرف بزنن، ما هم مشغول گوش کردن به پند و اندرز عمه بزرگه بودیم
مرتب میگفت این دختر یتیمه، حقشه خوشبخت شه، اگه قسمت هم شدن از گل نازکتر بهش نگید..
مامانم قول داد الهه رو مثل من دوست داشته باشه و نگه بالا چشمش ابروعه.
الهه و سعید با لبای خندون برگشتن، سعید لوتی وار گفت بزنید دست قشنگه رو....
من و مامان کل کشیدیم و بقیه دست زدن
مامان سریع انگشتر نشون رو از کیفش دراورد و دست الهه کرد
طلعت خانم باز شیرینی بهمون تعارف کرد
معلوم بود اونا هم از این وصلت راضی به نظر میان
اخر شب بود که همه خداحافظی کردیم و برگشتیم خونه بابام.
آرمین گفت خیلی خستم جمع کن بریم.
منم زود وسایلمو برداشتم و با آرمین راهی خونه شدیم.
آرمین از شدت خستگی چشماش قرمز بود، همینکه به خونه رسیدیم سرش رو بالش نرسیده خوابش برد..
من اما از خوشحالی خوابم نمیبرد، رفتم تلوزیون و روشن کردم و نشستم جلوش که یهو دیدم موبایل آرمین زنگ خورد
تا وقتی من رسیدم قطع شد..
با خودم گفتم این وقت شب کی میتونه باشه؟!
https://eitaa.com/joinchat/2761883670C6191fa3660
#قسمت_چهاردهم
خواستم برگردم که باز موبایلش زنگ خورد،
ایندفعه زود گوشی رو برداشتم،
با صدای زنونه ای که اومد انگار آب یخ روم خالی کردن
همونطور که صدام میلرزید گفتم شما؟
اونم انگار هول شد و گفت ببخشید با آقای دکتر کار داشتم، میخواستم بگم من فردا باید برگردم روستا، مادرم حالش خوب نیست، میخواستم مرخصی یک روزه برام رد کنن بهش گفتم باشه به دکتر میگم خداحافظ
بعد از اینکه قطع کردم با خودم گفتم اخه این ساعت مال زنگ زنگ زدنه؟ زنیکه نفهم با خودش نمیگه شاید اینا خواب باشن من مزاحم نشم!!
احساس میکردم دروغ گفت مرخصی نمیخواست کاره دیگه ای داشت...
چون اگه واقعا مرخصی میخواست میتونست پیام بده، آرمین صبح میخونه
معنی نداشت نصفه شب زنگ بزنه به گوشیش..
با خودم کلنجار میرفتم... هزار و یک دلیل برا خودم میاوردم که شاید خودمو توجیح کنم ولی بهش شک داشتم...
حتی به آرمین هم بدگمان شده بودم، معلوم نبود چطور باهاش رفتار کرده که به خودش اجازه داده این وقت شب بهش زنگ بزنه!
با اعصابی داغون خوابیدم،
فردا صبح زودتر از خواب بیدار شدم که هم صبحونه آرمین و بدم هم قضیه تماس دیشبو بدونم
وقتی آرمین اومد تو آشپزخونه گفت بازم که شاهکار کردی، ایندفعه چی میخوای؟
کلافه گفتم هیچی نمیخوام بشین صبحونتو بخور..
با اوقاتی تلخ دو لقمه خوردم و دووم نیاوردم و گفتم آرمین دیشب ساعت یک شب منشیت زنگ زد و گفت براش مرخصی رد کنی...
آرمین خیلی ریلکس صبحونشو میخورد و گفت باشه ممنون که گفتی..
با تعجب نگاهش کردم و گفتم یعنی عجیب نیست؟
گفت چی؟
گفتم اینکه نصف شب زنگ زده واسه گرفتن مرخصی..!
گفت چه بدونم لابد ازم حساب میبره خواسته صبح نگه، زودتر بگه..
احساس کردم آرمین پکر شد، منم دیگه بحث رو ادامه ندادم..
نمیخواستم بحث به جاهای باریک بکشه...
🌤
https://eitaa.com/joinchat/2761883670C6191fa3660
#قسمت_پانزدهم
روزها میگذشت و آرمین داشت مدرک تخصصشو میگرفت
تازگیا زیاد بهم گیر میداد میگفت برو واسه گواهینامه ثبت نام کن خیلی زشته ماشین داری ولی گواهینامه نداری و ماشین روندن بلد نیستی..
منم یکم ترس داشتم از پشت فرمون نشستن ولی دلمو زدم به دریا و رفتم ثبت نام کردم تا آرمین انقدر بهم گوشزد نکنه
بعد سه بار رد شدن بالاخره قبول شدم و گواهیناممو گرفتم
بعضی شبا آرمین منو میبرد جاهای خلوت و ماشین و دستم میداد تقریا راه افتاده بودم و بعضی روزا که آرمین تا دیر وقت مطب بود میرفت
م خونه بابام
سعید و الهه به تازگی عقد کرده بودن و قرار بود پنج ماه دیگه عروسی کنن.
مامان میگفت زودتر حامله شو تا جای پات محکم شه خونه شوهرت
اما من هنوز آمادگی مادر شدن نداشتم
احساس میکردم آرمین باهام غریبی میکنه..
شبا ازم دوری میکرد یا اونقد خودشو تو کار غرق میکرد که وقتی برای با من بودن نداشته باشه
تمام سردی هاشو من نفهم گذاشته بودم پای درس و کارش و میگفتم خسته اس نمیتونه...
غافل از اینکه من سرمو کرده بودم زیر برف...
امشب مامان واسه شام دعوتمون کرده بود اما آرمین گفت کار داره و نمیتونه بیاد منم با ماشین خودم رفتم، وقتی رسیدم خونه بابام هر کس مشغول کاری بود
الهه داشت سالادها رو تو ظرف میچید، بهش گفتم کمک نمیخوای؟
گفت بیا توام کمک کن تنها نمونی تو هال
تو همون حین که ظرفا رو از کابینت بیرون میاوردم الهه گفت چطوری؟ چند وقته نمیای..؟
گفتم آرمین سرش شلوغه منم تنهایی جایی نمیرم
گفت حالا که شوهرت داره تخصصشو میگیره توام برو ادامه تحصیل بده... خوب نیست از نظر علمی کلی باهم تفاوت داشته باشید
گفتم الهه جون من زمان مجردیمم به زور دیپلممو گرفتم، از درس و مدرسه بیزارم، اصلا کتاب خوندن رو دوست ندارم
گفت از من گفتن بود، اینکه شوهرت بیشتر از خودت سواد داشته باشه خودش باعث اختلاف میشه...
جواب الهه رو ندادم، تو دلم گفتم دختره حسود چشم دیدن خوشبختیمو نداره...
https://eitaa.com/joinchat/2761883670C6191fa3660
#قسمت_شانزدهم
من و آرمین اصلا باهم تو هیچ زمینه ای اختلاف نداشتیم
تا حالا یه دفعه ام سطح علمیشو تو سرم نکوبیده بود.
بعد از اینکه شامو خوردیم تو شستن ظرف ها به الهه کمک ندادم
دلم نمیخواست باز اون نصیحت های مزخرفشو بشنوم..
شب وقتی برگشتم خونه، آرمین هنوز نیومده بود خونه..
هر چی به گوشیش زنگ میزدم خاموش بود..
با خودم میگفتم ساعت دوازده شب چه مریضی تو مطب میمونه که این تا الان نیومده...؟!
خودمو سرزنش میکردم که چرا شماره مطبو ندارم وگرنه الان راحت میتونستم بفهمم مطبه یا نه؟
تا ساعت یک همینجور خودخوری میکردم، که بالاخره اومد...
وقتی اومد حالت عادی نداشت
منو که دید گفت بیداری خانم؟!
گفتم تا الان کجا بودی واست مهم نیست من تا این وقت شب تنها بمونم؟
گفت باز گیر نده خانم خوشگله بخاطر تو داشتم تا الان کار میکردم بعدم قهقهه بلندی زد و رفت تو حموم
فهمیدم مست کرده رفت حموم که از سرش بپره
ولی واسم سوال بود که کجا رفته مست کنه مگه تا الان بیمارستان یا مطب نبوده؟
بهش مشکوک شده بودم
وقتی از حموم اومد بیرون گفتم راستشو بگو کجا بودی؟
گفت معلومه دیگه مهمونی بودم
گقتم چشمم روشن بی خبر و تنها رفتی چرا منو نبردی
گفت مهمونی دکتر و پرستارا بودم روم نشد توعه بی سواد و با خودم ببرم....
اشک تو چشام جمع شد و گفتم ولی تو منو اینجوری پسند کردی یادت نیست روز اول بهت گفتم میزان تحصیلاتمو گفتی مشکلی نیست...؟
گفت اون موقع گول ظاهر زیباتو خوردم...
با شدت رو صورتش تف کردم و رفتم داخل اتاق درو قفل کردم
خودمو انداختم رو تخت و با صدای بلند گریه میکردم
حرفاش خیلی برام گرون تموم شدن...
اصلا از آرمین انتظار چنین برخوردی نداشتم
الهه راست میگفت ما از نظر علمی خیلی باهم اختلاف و تفاوت داشتیم و این باعث اولین ناسازگاریمون شده بود
ولی هر چی که بود من حاضر نبودم خودمو و علایقمو تغییر بدم
من از اول بهش گفتم از درس خوندن بیزارم میخواست همون موقع بگه که نمیتونه با این مورد کنار بیاد .....
https://eitaa.com/joinchat/2761883670C6191fa3660
#قسمت_هفدهم
اونقدر عصبی بودم که حد نداشت!
دلم میخواست آرمینو از وسط نصف کنم!
خیر سرم گفتم با یه پولدار ازدواج میکنم زندگیم آروم میشه اما برعکس شد..!
انقدر حرص خوردم و خودخوری کردم کم مونده بود سکته رو بزنم!
با هر بدبختی که بود نزدیکای صبح خوابم برد...
ظهر با تابش نور خورشید از خواب بیدار شدم...
خونه سوت و کور بود و آرمین خبر مرگش رفته بود سرکار!
لعنت به این زندگی!...
تو خونه بابام چقدر آروم و بی دغدغه بودم! اما حالا....
هیییی خدااا خودت رحم کن!
بدون اینکه خونه رو مرتب کنم، کلی به خودم رسیدم و سوییچمو برداشتم و رفتم بیرون.
میخواستم از لجش برم چند تا کلاس ثبت نام کنم تا دهنش بسته شه!
حدود نیم ساعتی تو راه بودم تا به باشگاه رقص رسیدم! عاشق رقص بودم... مخصوصا رقص شافل.. لامصب انرژی آدمو تخلیه میکرد.
از مربی خواستم که کلاس خصوصی و فشرده برام برگزار کنه تا سریع تر یاد بگیرم...
اونم از خدا خواسته فوری قبول کرد!
بعد کلاس رقص، رفتم کلاس زبان انگلیسی و ترکی استانبولی ثبت نام کردم و بعدشم خودمو به یه رستوران توپ دعوت کردم و یه ناهار مفصل برای خودم سفارش دادم...!
عزممو جزم کرده بودم که کاری کنم تا دهن آرمینو ببندم و از طرفیم دیگه تو کاراش دخالت نکنم...
اصلا هرچقدر بدتر باشی آدمای دورت باهات بهتر میشن!!!
تا شب برای خودم بیرون بودم و خرید میکردم...
حیف دوست صمیمی چیزی نداشتم تا باهاش خوش بگذرونم!
مجبور بودم تنهایی برای خودم خوش باشم...
حواسم به ساعت نبود و وقتی به خودم اومدم دیدم ساعت ده شبه!!!
هول شده سوار ماشینم شدم و راه افتادم سمت خونه....
عجیب بود که آرمین تا حالا بهم زنگ نزده بود...!
دست بردم داخل کیفم تا گوشیمو بردارم اما هر چقدر گشتم نبود!!!
با تعجب یه گوشه نگه داشتمو کل ماشینو گشتم، اما نبود که نبود!
انگار آب شده بوپ رفته بود زمین!
یکم که فکر کردم تازه یادم اومد من اصلا با خودم گوشی نیاورده بودم!!
گوشیمو خونه جا گذاشته بودم..!
فوری گازشو گرفتم و رفتم خونه...
بخاطر ترافیک سنگینی که تو خیابون بود ساعت یازده به خونه رسیدم!!!
https://eitaa.com/joinchat/2761883670C6191fa3660
#قسمت_هجدهم
از استرس داشتم میمردم...
دعا دعا میکردم که آرمین سرش به جایی گرم شده باشه و برنگشته باشه خونه اما زهی خیال باطل...
خریدامو تو دستم گرفتم و ترسون ترسون سوار آسانسور شدم و رفتم بالا..
قبل از اینکه وارد خونه بشم، صلواتی فرستادمو خودمو زدم به بیخیالی و درو باز کردم و رفتم تو...
آرمین مثل برج زهرمار جلوم ظاهر شد و عصبی بهم توپید: کجا بودی به سلامتی؟!
با اینکه زهرم داشت میترکید، اما خودمو زدم به کوچه علی چپ و بدون اینکه جوابشو بدم، پشت چشمی براش نازک کردمو از کنارش رد شدم....
عصبی بازومو گرفت و کشید و گفت: با تو بودم..!
اه خدا چقدر از این متنفر بودم که یکی بازومو بکشه...
خریدامو انداختم زمینو محکم بازومو از دستش بیرون کشیدمو گفتم دستتو بکش... هر جا بودم که بودم..! چرا باید بهت جواب پس بدم؟ مگه من تو رو تا حالا سوال پیچ کردم؟
پوزخندی زد و گفت خوبه... خوووبه! زبون دراوردی!
متقابلا پوزخندی زدم و زبونمو دراوردم و گفتم زبون داشتم و دارم... نگاه کن... از زبون تو دراز تره! اما من حرمت سرم میشد و با احترام باهات حرف میزدم... ولی انگاری اشتباه میکردم!
با این حرفم جری شد و سیلی محکمی تو گوشم خوابوند...
با این کارش عصبی شدم و دستامو روی گوشام گذاشتم و چشامو بستم و دهنمو باز کردم و تا جون داشتم جیغ بنفش کشیدم!
آرمین اولش بهت زده نگاهم میکرد و هیچ عکس العملی نشون نمیداد!
اما به خودش اومد و محکم دستشو گذاشت رو دهنمو گفت چتهههه؟؟؟ دیوونه شدی مگههه؟
حرصی گاز محکمی به دستش زدم که دادش به هوا رفت و دستشو از روی دهنم برداشت و دوباره به جیغ زدنم ادامه دادم...!
آرمین ترسیده دوباره دستشو گذاشت روی دهنمو گفت شیوا گوه خوردم... غلط کردم.... توروخدا جیغ نزن آبرومون رفت... ببخش... تو راست میگی.... غلط کردم زدمت فقط کوتاه بیا....
با این حرفش تو دلم کلی بهش خندیدم...
ترسیده نگاهم کرد و گفت دستمو برمیدارم اما توروخدا دیگه جیغ نزن باشه؟؟؟
سری به نشونه تایید تکون دادمو با تردید دستشو از روی دهنم برداشت..
همین که دستشو از روی دهنم برداشت، محکم هولش دادم و گفتم وحشی روانی..!!
بدون اینکه خریدامو بردارم، رفتم تو اتاق و محکم درو بهم کوبیدم...
🌤https://eitaa.com/joinchat/2761883670C6191fa3660
#قسمت_نوزدهم
اون شب بعد یه ساعت آرمین اومد تو اتاقمو بابت سیلی که بهم زد ازم معذرت خواهی کرد و یه جورایی باهم دیگه آشتی کردیم!
زندگیمون افتاده بود رو غلتک.
من پنهونی به دور از چشم آرمین کلاسامو میرفتم و الکی بهش گفته بودم که باشگاه بدنسازی ثبت نام کردم..!
یک سالی از زندگیمون گذشت و ما با همدیگه خوشبخت بودیم و هیچ مشکلی با هم دیگه نداشتیم
و آرمینم دیگه از اون شب دعوامون به بعد، جرئت نکرد که تحصیلاتمو بکوبه تو سرم، جون بدجور حالشو میگرفتم...
تو این یکسال زبان ترکی و انگلیسیم عالی شده بود و به لطف کلاسهای فشردم میتونستم مثل بلبل به هر دو زبان تا حدود زیادی حرف بزنم!
کلاس رقصمم که نگم براتون عالی بود.. به حدی رقص شافل و عربی و ایرانیم خوب بود که مربیم بهم پیشنهاد کار داده بود اما من بخاطر شرایطم نمیتونستم قبول کنم چون آرمین حتی خبر نداشت که من همچین کلاسایی میرم!!
خسته و کوفته از کلاس برگشته بودم
و حسابی خوابم میومد،
بعد از اینکه یه دوش سبک گرفتم، رفتم که بخوابم اما گوشیم زنگ خورد... مامانم بود!
با ذوق جواب دادمو بعد از اینکه با هم احوال پرسی کردیم، برای شام دعوتمون کرد، با کمال میل قبول کردم.
بعد از اینکه حرفمون تموم شد، ساعت رو کوک کردم و خوابیدم.
با صدای زنگ ساعت گوشیم، خواب آلود، به زور از خواب بیدار شدم و خودم حاضر شدم
بعد زنگ زدم به آرمین تا بیاد دنبالم..
بعد چند تا بوق شنگول گوشیو جواب داد و گفت جانم؟
+سلام عزیزم چطوری؟ شب خونه ی....
با شنیدن صدای خنده ی یه زن که از اونور خط میومد حرفمو قورت دادم و با تردید پرسیدم صدای چی بود؟؟
آرمین دستپاچه گفت کدوم صدا؟
گفتم همین الان صدای خنده ی یه زنو شنیدم!!
با بد قلقی گفت وااا عشقم توهم زدی؟ چه صدایی؟ من الان بیمار دارم کاری داری سریع بگو..
عصبی گفتم شب خونه مامانم دعوتیم.. سریع بیا دنبالم بریم.
یکم دست دست کرد و گفت تو آژانس بگیر برو... من مطبم شلوغه یکم دیر میام..
https://eitaa.com/joinchat/2761883670C6191fa3660
#قسمت_بیستم
مطمئن بودم توهم نزدم و صدای خنده یه زن رو شنیدم!
آرمین سر کارش خیلی جدی بود و اصلا با بیماراش اهل شوخی و خنده نبود..
پس اون زن کی میتونه باشه؟ نکنه منشیش بود؟!
این فکر مثل خوره افتاده بود به جونم و هی دستم میرفت سمت موبایل که به آرمین زنگ بزنم و ببینم هنوز با زنه در حال بگو بخندن یا نه ولی هربار پشیمون میشدم
دلم نمیخواست خودمو کوچیک کنم و آرمینم جواب درست و حسابی بهم نمیداد...
برای فرار از فکر زودتر آماده شدم و از لج آرمین که گفت با آژانس برو، با ماشین خودم رفتم و تو خیابونا با اخرین سرعت میروندم
میخواستم عصبانیتمو سر پدال ماشین خالی کنم.
سالم رسیدن خونه بابام با اون سرعت بالا شبیه معجزه بود!
مامان که فهمید کلافه به نظر میام مدام میپرسید چرا پکری؟ با آرمین حرفت شده؟
منم میدونستم مامان زود نگران میشه چیزی بهش نگفتم که صدای خنده زن شنیدم.. فقط گفتم سرم درد میکنه و تا شام حاضر میشه میرم یکم استراحت کنم.
رفتم تو اتاق زمان مجردیم دراز کشیدم، ساعدمو گذاشتم رو چشام و به زمان هایی که بی غصه اینجا سرمو میذاشتم به بالشت فکر کردم،
اون موقع دغدغه ای نداشتم ولی الان پر بودم از تنش،
هر روز که میگذشت احساس میکردم زندگیم سردتر شده
آرمین از نظر مالی برام کم نمیذاشت اما محبتاش کم شده بود و مدام خستگی رو بهانه میکرد و ازم دوری میکرد
بعضی شبا که زود میومد هم میگفت باید برم دورهمی دوستانه دکتر و پرستارها
هر بار میگفتم منم ببر، با بهانه های مختلف سرمو شیره میمالید و میگفت دفعه بعد حتما میبرمت
ولی میدونستم از بودن من کنارش خجالت میکشه تو جمع همکاراش.
من دیگه حتی مطبشم نمیرفتم که غافلگیرش کنم...
دلم یه دلخوشی میخواست، یه دلخوشی مثل یه بچه.
به درخواست آرمین این یکسال و نیم که از ازدواجمون میگذشت از بچه دار شدن جلوگیری میکردیم
آرمین میگفت فعلا واسه بچه زوده..!
اما من واقعا دلم بچه میخواست.
تو افکار خودم غرق بودم که مامان تکون داد و گفت آرمین نمیاد؟ میخوایم شامو بکشیم
گفتم فکر نکنم، اگرم بیاد اخرشب میاد، چون کار داره...
https://eitaa.com/joinchat/2761883670C6191fa3660
#قسمت_بیستو_یک
بعد شام من و الهه ظرف ها رو شستیم، الهه و سعید چهارماهه قبل ازدواج کرده بودن و خونه بابام نشسته بودن تا یکم وضعشون بهتر شه بتونن خونه بخرن.
زندگیشون خوب بود، سعید احترام زیادی برای الهه قائل بود و دوتاشون بهم دیگه عشق میورزیدن، و گاهی اوقات که میومدم خونه بابام میدیدم سعید چقدر تو کارهای خونه به الهه کمک میکرد، الهه هم دختر خوبی بود، از وقتی عروس شده بود و اومده بود خونه بابا، نمیذاشت مامان دست به سیاه و سفید بزنه و تمام کارهای خونه به عهده خودش بود.
مامان خیلی از دستش راضی بودو میگفت خدا کنه تا ابد پیش خودمون بشینن، من به بودنش احتیاج دارم..
مامان از خدا خواسته همیشه در حال استراحت و خونه همسایه ها رفتن بود، خیالش راحت بود که یکی رو خونه داره براش کارا رو بکنه...
اون شب تا دیر وقت خونه بابا منتظر اومدن آرمین شدم اما نیومد، هرچی ام به گوشیش زنگ میزدم جواب نمیداد،
منم ساعت دوازده و نیم بود که تصمیم گرفتم برگردم خونه،
هر چی الهه و سعید اصرار کردن تنها نرم قبول نکردم و رفتم.
خونه که رسیدم کلافه رو مبل نشستم، باز به مطب و موبایلش زنگ زدم، یعنی باز بی خبر رفته مهمونی؟
خدایا دارم از دستش دیوونه میشم، دیگه مطمئن بودم داره ی
ه کارایی میکنه که اکثر شبا دیر میاد، تازه شبای جمعه که اصلا نمیومد خونه و میگفت بیمارستان کشیکم..
نمیدونستم راست میگه یا دروغ، جرات اینکه یه شب بی خبر برم بیمارستان ببینم هستش یا نه هم نداشتم، میخواستم یه جورایی خودمو گول بزنم که اون حتما بهم راست میگه.
دم دمای صبح بود که رو مبل خوابم برد، نمیدونم دقیقا چه ساعتی بود که با چرخش کلید تو قفل در از خواب بلند شدم..
آرمین اومد تو، منو که دید گفت چرا رو مبل خوابیدی؟
گفتم منتظر شما بودم.. آرمین جون مادرت راستشو بگو دیشب کجا بودی؟ چرا تا صبح نیومدی؟ واقعا خجالت نمیکشی حتی یه خبری نمیدی منو تنها ول میکنی؟
گفت شیوا آروم باش، من دیشب بیمارستان بودم مریض بد حال داشتم مجبور بودم تا صبح بمونم پیشش..
عصبی فریاد زدم یعنی نمیتونستی یه زنگ بزنی خبر بدی؟؟
یعنی اونقد حال اون مریضت برات مهم بود که حتی زحمت نکشیدی یه خبری بدی؟!
کلافه دستی تو موهاش کشید و گفت شیوا باز شروع نکن، من الان خورد و خستم....
https://eitaa.com/joinchat/2761883670C6191fa3660
⚫️ #ژلحالتدهندهابرو
( صابون ابرو ) 𝑴𝑵𝑫
⚜ ابروها در میان افراد مختلف دارای خصوصیات متفاوتی هستند و عموماً هر چهره ای یک مدل ابرو به آن نشسته و آن را زیبا می کند.👌🏻
بعضی از افراد، دارای ابروهایی پرپشت اما بی حالت بوده و بسیاری دیگر دارای ابروهایی خوش حالت اما کم پشت با ریشه های ضعیف هستند.😩
در این بین، یکی از بهترین لوازم آرایشی در دسته آرایش ابرو، ژل حالت دهنده ابرو ام ان دی محسوب می شود.😎
این محصول علاوه بر
حالت بخشیدن به ابروها، با داشتن روغن هایی مثل سیاه دانه و کاملینا که حاوی مقادیر زیادی اسید لینولئیک هستند😲💥
موجب تحریک رشد مو و پرحجم دیدن شدن ابروها می شوند.😍✨
البته این روغن ها حاوی مواد مغذی دیگری مانند ویتامین ها نیز بوده که در کنار عصاره آلوئه ورا عملکردی عالی به این محصول آرایشی بهداشتی می دهند.
🔴 موارد استفاده:
⚜مزایای استفاده از ژل حالت دهنده ابرو
⚜تحریک کننده رشد ابرو
⚜ حاوی انوع روغن های مغذی سیاه دانه و کاملینا
⚜ حاوی عصاره آلوئه ورا
⚜ جلوگیری از ریزش ابروها
⚜ حالت دهی بهتر ابروها
⚜ پرپشت نشان دادن ابروها
⚜ تقویت ابروها
🔰قیمت: 99 💯😍🧝🏻♀
🦋 هدف ما هدیه دادن زیبایی و جذابیت متفاوت به شماست 😍💗
🆔
جهت ثبت سفارش پی وی 😍😍👆👆👆
~`
⚫️ چند نکته قابل توجه شما عزیزان 👇🏻✨
1_ محصولات ما کاملا گیاهی و ارگانیکه..🌸🍀
2 _ محصولات ما از طریق فروش مستقیم
به دست شما میرسه✅👇🏻✨
یعنی شما از خود کارخونه خرید میکنید
و وقتی از کارخونه خرید میکنید
جنسها تاریخ مصرف گذشته نیست🍃♥️
3_ محصولات ما دارای تاییدیه های لازم از👇🏻
⚜ سازمان غذا و دارو
⚜ وزارت بهداشت (گواهی سیب سلامت)
⚜ گواهی تاییدیه کشورهای عضو اتحادیه اروپا DNW ایزو۹۰۰۱ و TUV و ... هست💯✅
4_کیفیت محصولی که در اختیار شما قرار میگیره
با برندهای مطرح قابل رقابته ..😌
5_تولید بیش از 360 نوع محصول متنوع
آرایشی و درمانی پوست و مو ...
مناسب با هر نوع سلیقه و هر تیپ پوستی💆🏻♀💄🧚🏻♀
6_ با مشاوره رایگان از ما مناسبترین محصول رو خریداری میکنید👌🏻💯✅
________________________
🦋 هدف ما هدیه دادن زیبایی و جذابیت متفاوت به شماست 😍💗
🆔
چرا صبح ها بعد از خواب وشب ها قبل از خواب باید صورت را پاک کنیم❓
یا به اصطلاح چرا باید صورتمونو با شوینده هابشوریم❓
مراقبت از پوست صبح و شب نمیشناسد! ممکن است برای زیباترشدن پوستتان به سراغ تزریق فیلر و تزریق بوتاکس بروید.
اما راهکارهای دیگری هم برای جوان ماندن پوست وجود دارد.👌🏻✨
برای داشتن پوست زیبا و شاداب باید به صورت دائمی حواستان به نیازهای پوستیتان باشد، به خصوص شبها و قبل از خواب که تأثیر زیادی بر سلامتی پوست میگذارد.💯
پاک کردن صورت قبل از خواب مانند مسواک زدن باید جزیی از روتین باشد.🪥✨
دلیل اهمیت مراقبت پوستی
به تأثیرات شگفتانگیز آن در سلامت پوست برمیگردد.
دکتر لیلا فرد:👇🏻
مهمترین عامل پیشگیری از
چروکهای ریز، خستگی پوست
منافذ باز، لک و آکنه
،تمیز کردن پوست قبل از خوابیدن است.👌🏻💯
عموما افراد بر این باور هستند که اگر پوست عاری از آرایش باشد نیازی به پاک کردن آن نیست.
اما آلودگیهای پنهانی که روی پوست مینشیند ربطی به آرایش ندارد.
بنابراین حتی اگر آرایش ندارید، قبل از خواب حتما صورتتان را با شوینده(فوم یا ژل) و تونر مناسب پاک کنید.
«شلوغی» و «وقت نداشتن» و «خوابم میآید»
را فراموش کنید و با تداوم این مراقبتها داشتن پوست زیبا را تضمین کنید.😍✨
____________________________
🦋 هدف ما هدیه دادن زیبایی و جذابیت متفاوت به شماست 😍💗
🆔
🌷
🌼🍃🌼🍃
*تقویم همسران*
👌اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانال های واتساپی و در پیام رسان ایتا و روبیکا *تقویم همسران* تقویم نجومی اسلامی
✴️ پنجشنبه 👈15 دی /جدی 1401👈12 جمادی الثانی 1444 👈5 ژانویه 2023
🕋 مناسبت های دینی و اسلامی
🐪 حرکت پیامبر به سوی خیبر
🎇 امور دینی و اسلامی
❇️ روز خوش یُمن و خوبی برای امور زیر است
✅ خواستگاری عقد و ازدواج
✅ خرید رفتن
✅ مشارکت و امور شراکتی
✅ مسافرت
✅ افتتاح دکان و محل کسب و کار
✅ آغاز بنایی و خشت بنا گذاشتن
✅ نقل و انتقال و جابجایی
✅ دیدار با روسا خوب است
🤒 مریض امروز زود خوب می شود.
👶 زایمان خوب و نوزادش صالح و عفیف و متدین خواهد بود.
🚘 مسافرت : خوب و مفید است.
👩❤️👨 مباشرت امروز
👩❤️👨 مباشرت هنگام زوال مستحب و فرزند حاصل از آن عاقل و سیاستمدار و بزرگوار و هیچگونه انحرافی در وی نخواهد بود
ان شاءالله
👩❤️👨 مباشرت امشب
👩❤️👨 امشب (شبِ جمعه ) فرزند پس از فضیلت نماز عشاء سخنوری توانا و کلامش بجا و موثر واقع خواهد شد.
🔭 احکام نجوم
🌗 امروز قمر در برج جوزا و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است
✳️ معامله و معاوضه املاک
✳️ تبادل قولنامه و سند و قباله
✳️ آغاز تعلیم و تعلم و امور آموزشی
✳️ شروع به کتابت و نگارش
✳️ مشارکت و شریک گرفتن
✳️ خرید رفتن
✳️ کتابت و نماز و استفاده از حرزها
✳️ ارسال کالاهای تجاری نیک است.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت
طبق روایات اصلاح مو (سر و صورت) در این روز ماه قمری باعث هیبت و شکوه می شود.
💉🌡️ حجامت فصد خون دادن
خون دادن یا حجامت و فصد باعث سلامتی می شود
🙄 تعبیر خواب
خوابی که (شب جمعه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 13 سوره مبارکه رعد است
یسبح الرعد بحمده و الملائکه من خیفته
و مفهوم آن این است که چیزی باعث ملال خاطر خواب بیننده گردد صدقه بدهد تا برطرف شود.
ان شاءالله و شما مطلب خود را دراین مضامین قیاس کنید
💅 ناخن گرفتن
پنجشنبه برای گرفتن ناخن روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم و صحت جسم و شفای درد است.
👚👕 دوخت و دوز
پنجشنبه برای بریدن و دوختن لباس نو روز خوبیست و باعث میشود
شخص عالم و اهل دانش و علم گردد
🙏️ وقت استخاره
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
📿️ ذکر روز پنجشنبه نیز : لا اله الا الله الملک الحق المبین
📿️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه یارزاق موجب رزق فراوان میگردد
✍️ ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به امام حسن عسکری علیه السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
شما میتوانید با جستجوی کلمه *تقویم همسران* در واتساپ و ایتا و روبیکا و سروش به شماره 09167291184پیام بدهید و به کانال ما بپیوندید.
به امید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🤲
📚 تقویم همسران نوشته ی حبیب الله تقیان
برای دوستانتون و گروه های که عضو هستید به اشتراک بذارید تا دوستانتون از این کلام زیبا و شیرین استفاده کنن
ثبت سفارش سررسید تقویم همسران سال ۱۴۰۱ و حرز و ادعیه و انگشتر نقره مردانه و زنونه و بچه گانه و گردنبند و دستبند و انواع تسبیح عقیق و انواع سنگ های عقیق ، شجر ، فیروزه و... و کارت شناسایی شهداء و... در فروشگاه های بزرگ حرز امام جواد علیه السلام و فروشگاه های سنگ و هیئت الشهداء و فروشگاه های فرهنگی صراط به شماره های زیر پیام بدهید.
شماره تماس👈۰۹۱۶۷۲۹۱۱۸۴
ارزش داره انگشت مبارکتون رو بزنین رو لینک و از پستاش فیض ببرین😍🤩
🦜 🦜 🦜
👇
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌼🍃🌼🍃
🔅 #پندانه
✍ تار و تور و تیر خدا
👤حاجاسماعیل دولابی میگفت:
خدا یک تار، یک تور و یک تیر دارد. با تار، تیر و تور خودش، آدمها را جذب میکند. مجذوب خودش میکند.
🔹تار خدا، قرآن است. نغمههای آسمانی است. خیلیها را از طریق قرآن جذب خودش میکند.
🔸خیلیها را با تور خودش جذب میکند. مثل مراسم اعتکاف و مراسم ماه رمضان و شب قدر.
🔹تیر خدا همان بارهای مشکلات است. غالب آدمها را از این طریق مجذوب خودش میکند. اولیای خدا برای این مشکلات لحظهشماری میکردند.
🔸شیخ بهایی میگوید:
شد دلم آسوده چون تیرم زدی
ای سرت گردم چرا دیرم زدی.
🔹اگر کسی به گرفتاریها چنین نگاهی داشته باشد، دیگر جای ناامیدی برایش باقی نمیماند. این گرفتاریها باید زمینه امید ما را فراهم کند.
🔸گرفتاریها باید زمینه نشاط ما را فراهم کند ولی چون ما با شیوه تربیتی خدا آشنا نیستیم، تا مصیبتی میرسد، ناراحت میشویم. این شیوه خداست.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d