eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.6هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
25هزار ویدیو
124 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ رفیق، وقتی رفیق است که در سه‌جا از رفیق خود دفاع کند 👆 👌حدیث را با دقت بخوانید تا بدانید حق رفاقت را به درستی ادا کرده‌اید؟👆 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌿🌿🌿☘☘☘☘☘☘☘🍀🍀🍀🍀 *قدرتمندترین سلاحی که انسان تا به حال اختراع کرده است چیست؟* 🔴 *تصور نکنید بمب اتم یا هیدروژن است.* *بلکه تلفن همراه است* *تلفن همراه نیرویی است که نباید آن را دست کم گرفت.* *آنقدر قدرتمند است که:* ۱- تلفن ثابت را قطع کرد ۲- تلویزیون را کشت ۳- کامپیوتر را حذف کرد ۴- ساعت را از چرخش انداخت ۵- دوربین را بی رنگ کرد ۶- رادیو را از صدا انداخت ۷- چراغ قوه را خاموش کرد ۸- آینه را شکست ۹- روزنامه ها، مجلات و کتاب ها را پاره کرد ۱۰- بازی ویدیویی رو از بین برد ۱۱- کیف پول جیبی را محو کرد ۱۲- تقویم رومیزی و یادداشت را از میان برداشت ۱۳- کارت اعتباری را ساقط کرد. *و بدترین لطمه آن ، این است که :* ۱- زوج های زیادی را از هم جدا کرد ۲- بسیاری از خانواده ها و دوستی های خانوادگی را از هم پاشاند ۳- دانش آموزان را بی رمق و آنها را از مسیر موفقیت دور کرد و مانند پر در مسیر باد قرار داد. کم کم متوجه می شویم که چشم مان را هم کشته و ستون فقرات ما را شکسته و ذهن و فرهنگ ما را تغییر داده و خواهد کشت. *او در راه از بین بردن نسل بعدی ماست.* *اگر مراقب خود نباشیم جان و روح مان را مچاله کرده و دل هایمان را سخت و سنگین خواهد کرد و کاری می کند که نسل های آینده پشیمان شوند در حالیکه پشیمانی سودی نخواهد داشت.* *و قطعا در آینده نه چندان دور شاید به دنبال کنترل اذهان باشد.* *پس بیائیم با استفاده صحیح از این سلاح ویرانگر هرگز دچار سانحه و پشیمانی نشویم* 🙏🏻🕸️🕸️🕸️🙏🏻 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
از مرق بیشتر بدانیم🕵👇👇 به بهانه ۱۵ آبانی که گذشت که 👇 روز بزرگداشت باباافضل است 🔅زادگاه افضل الدین محمدمرقی کاشانی ✅روستای سرسبز مرق۳۲ کیلومتری کاشان. دراین روستا ضمن طبیعت بسیار دیدنی و مناظر دلنواز، (اعم از رودخانه، چشمه، باغات سرسبز) بقعه حکیم ،شاعر و فیلسوف ، افضل الدین محمد مرقی کاشانی 🔸معروف به باباافضل🔸 وجود دارد 💢 آنچه از نظر محققان نزدیک به یقین می‌باشد ، این است که باباافضل درقرن ششم در این روستا به دنیا آمده و در قرن هفتم بدرود حیات گفته‌ است، مدفن آن مرحوم در بلندترین نقطه منتهی الیه غرب روستا واقع شده است. 💢آرامگاه حکیم افضل الدین محمد مرقی از بناهای عهد مغولی است، در داخل این بقعه دو قبر دیده می‌شود که یکی مرقد افضل الدین است و دیگری بنام 🔹پادشاه زنگبار 🔹 شهرت دارد. 📜بنا به روایات پادشاه زنگبار هنگام سیر و سیاحت در برخورد با باباافضل مجذوب و مرید وی شده و تا آخر عمر در خدمت بابا افضل زیسته و پس از مرگ در جوار او دفن گردیده‌ است. ▪️ این حکیم بزرگوار، پژوهشگری راستین در شیوه عرفان، اندیشه‌های نوآیین، همچون آذرخشی بود که جهان فلسفه را روشنی بخشید. 📝 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🔅زادگاه افضل الدین محمدمرقی کاشانی بقعه حکیم ،شاعر و فیلسوف ، افضل الدین محمد مرقی کاشانی در روستای مرق👆👆 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
❤️ غفلت از پروردگار پادشاهی برای خدا گردن کلفتی می کرد فرشته ها گفتند چرا جواب او را نمی دهی؟روزی که آن پادشاه غذا زیاد خورده بود خداوند به معده او دستور داد غذا را هضم نکن او بیمار شد هیچ پزشکی نتوانست اورا مداوا کند خداوند به فرشته ای فرمود به شکل انسان شو ونزد آن پادشاه برو وپودری به اوبده برای درمانش در عوض نصف دارایهای او را بگیر. آن فرشته به درب قصر رفت وگفت من پادشاه را درمان میکنم به شرطی که نیمی از دارائهایش را به من بدهد .قلول کردند پودر را داد معده پادشاه کار کرد ولی بیش از حد کارکرد حال دیگر بند نمی امد او گفت یک داروی دیگری می دهم به شرط اینکه نصف دیگر دارایهای پارشاه را هم به من بدهید قبول کردند . انسانی که اینقدر ضعیف است که کار نکردن معده واسهال او را از پا در می آورد سرکشی و گردن کلفتی برای خدا چرا؟ قرآن می فرماید:ای انسان تو همیشه محتاج ونیازمند به پروردگار هستی. (انتم الفقراء الی الله) https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
خيلي قشنگه دلم نیومد نذارمش    👇👇👇👇👇 ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺍﮔﻪ ﺑِﺸﮑﻨﻪ،ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﭼَﺴﺒﯽ نِمیشهﺩُﺭﺳﺘﺶ ﮐﺮﺩ،مثلِ.... ﺩﻝِ ﺁﺩما ﯾﻪ ﭼجﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺭﻭ ﺍﮔﻪ ﺑُﺨﻮﺭﯼ،ﺑﺎ ﻫﯿﭻ چیزی ﻧِﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑِﺮﯾﺰﯾﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ،مثلِ.. ﻣﺎﻝِ ﺑﭽﻪ یتیم ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺭﻭ ﺍﻭﻧﺠﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻗَﺪﺭﺷﻮ ﻧِﻤﯿﺪﻭﻧﯽ،مثلِ.. پدرومادر ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺭﻭ ﻧِﻤﯿﺸﻪ ﺗَﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍد،ﻣﺜﻞِ.. ﮔُﺬﺷﺘﻪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺭﻭ ﺑﺎ ﻫﯿﭻ پوﻟﯽ ﻧِﻤﯿﺸﻪ ﺧَﺮﯾﺪ،ﻣﺜﻞِ.. ﻣُﺤﺒﺖ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺭﻭ ﻧَﺒﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺩَﺳﺖ ﺩﺍﺩ،ﻣﺜﻞِ.. دوستِ ﻭﺍﻗِﻌﯽ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﻫَﺰﯾﻨﻪ ﻧﺪﺍﺭﻩ،اﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﺪﻩ،ﻣﺜﻞِ.. ﺧَﻨﺪﯾﺪﻥ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺧﯿﻠﯽ ﮔِﺮﻭﻧﻪ،ﻣﺜﻞِ.. تاوان ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺧﯿﻠﯽ تَلخه،ﻣﺜﻞِ.. ﺣَﻘﯿﻘﺖ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺧﯿﻠﯽ ﺳَﺨﺘﻪ،مثلِ.. ِﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺧﯿﻠﯽ ﺯِﺷﺘﻪ،ﻣﺜﻞِ.. ﺧﯿﺎﻧﺖ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ ﺍَﺭﺯﺷﻪ،ﻣﺜﻞِ.. ﻋِﺸﻖ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺗﺎﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﺜﻞِ.. ﺍِﺷﺘﺒاه یه چیزی.. *هَمیشه هَوامون رو داره،مثلِ..* ♥️ خدا❤️ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌❤️❤️❤️❤️❤️❤️👌👌👌👌 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ابراهیم با اینکه فرمان الهی را مستقیما دریافت کرده بود ، به هنگامه « ذبح اسماعیل » ؛ بارها وارد قربانگاه شد و خارج شد ، تا اینکه پسر بر پدر فرمان الهی را یادآور می شود و... و اینک آخر الزمان؛ امت آخرین فرستاده خدا را مشاهده میکنیم که ؛ لحظه به لحظه اسماعیلها را به قربانگاه می برند در حالی که ندای یا رب یارب شان بر زبان جاری است و ... عجل لولیک الفرج 😭🤲 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼🍃🌼🍃🌼 🌹 سلام ✋ صبح سه شنبه تون معطر به ذکر عطر خوش صلوات بر حضرت محمد (ص) و خاندان  پاک و مطهرش 🌹 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🌹‌وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ در پناه لطف حق تعالی و عنایت اهل بیت علیهم السلام عاقبت بخیر باشید ان شالله 🌹 سه شنبه تون پر از خیر و برکت 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 🌸در زیاد با اصطلاح "کذلک"مواجه می شویم ،به این مــعنا که اگـــر یڪ چیزی گفتیم واسه تو هم همین است 🔸یعنی اگر خودش را از شهوت نگه داشت و به او علم دادیم ، توهم اگرخودت راازخواهش های نفسانی نگه داشتی به تــو هــم علم تعبــیر خواب خواهیم داد. 🔸 یا اگر را با"سبحانک انی کنت من الظالمین" نجات دادیم ،تو هم اگر کنی، از مشکلات تو را نجات می دهیم. 🌸 كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ؛ (اینچنین مؤمنان را نجات میدهیم) ❤ خــداوند همواره سنت های از پیش تعیین شده و تغییر ناپذیری دارد ،اگـر انــسان طبق آن ســـنت ها گام بــردارد ،محال است که درزندگی به بن بسـت برسد. 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✴️ سه شنبه 👈 16 آبان / عقرب 1402 👈22 ربیع الثانی 1445👈7 نوامبر 2023 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🏴وفات جناب موسی مبرقع فرزند امام جواد علیه السلام و جد سادات برقعی در شهر قم " 296 ه .ق". 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️ امروز روز خوب مبارکی است و برای امور زیر خوب است : ✅خرید و فروش. ✅و داد و ستد و تجارت خوب است. 👶مناسب زایمان و نوزاد محبوب مردم و زندگی پاکی دارد. 🤕 بیمار امروز زود خوب شود. 🚘 مسافرت : مسافرت خوب و سود و سلامتی در پی دارد. 🔭 احکام نجوم . 🌗 امروز قمر در برج سنبله و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️خرید باغ و زمین زراعی. ✳️ارسال کالاهای تجاری به مشتری. ✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✳️قباله و قولنامه نوشتن. ✳️خرید منزل و خانه. ✳️و امور زراعی و کشاورزی خوب است. 📛ولی برای ازدواج خوب نیست. 🟣نوشتن ادعیه احراز و نماز حرز و بستن آن خوب است. 👩‍❤️‍👨مباشرت. امشب شبِ چهارشنبه مباشرت و زفاف مکروه است. 🔲 این اختیارات یک سوم مطالب سررسید تقویم همسران است مطالب بیشتر را در کتاب تقویم همسران مطالعه بفرمایید. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،(سروصورت)دراین روز از ماه قمری ، باعث فقر و بی پولی می شود. 💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن. 🔴 یا در این روز  از ماه قمری ،باعث قوت دل می شود. ✂️ ناخن گرفتن سه شنبه برای ، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید برهلاکت خود بترسد. 👕👚 دوخت و دوز. سه شنبه برای بریدن،و دوختن  روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر ان را تکمیل کنند) ✅ وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن) 😴😴 تعبیر خواب تعبیر خوابی که شب " چهارشنبه " دیده شود طبق ایه ی 23 سوره مبارکه "مومنون" است. و لقد ارسلنا نوحا الی قومه فقال یا قوم.. و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده را خیر و خوبی از جانب بزرگی برسد که باور نکند و یا نصیحتی به کسی کند و او باور نکند. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین  ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه که موجب رسیدن به آرزوها میگردد . 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد . 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸 📚 منابع ما👇 تقویم همسران تالیف:حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهما السلام قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن :                      02537747297 0912 353 2816 0903 252 6300 ☝️ 🌸از تعقیبات نمازهامخصوصاً بعداز نماز صبح غافل نباشیم، با این دعاها،لایه های عفلت که وجودمون وپر کرده را میزداییم. نگوییم تکرار است، چون این جان که غفلت پیدا می کند نیاز به تلقین دارد. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اریک فروم تو یکی از کتاب‌هاش میگه: ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم بگذار بگویند…(ادامه در ویدیو) ~ 🌱 نشر آثار «مهندس مجتبی تمسکی» https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
اکنون درست در میانه ی پائیز ایستاده ایم ، روزی که نیاکانمان آن را "ایاثَرِم" یا روزِ آغازِ سرما نامیده اند . جشنِ "پاییزانه" می گرفتند و با هم "همازور" و متحد می شدند و به دعا و همدلی می نشستند . داشتم فکر می کردم که این روزها چه دور مانده ایم از اصالت و هویتِ اجدادیِ مان ، از رسم و آیین هایِ زیبایی که هر کدام ، رنگِ ستایشِ نعمت هایِ بی بدیلِ خدا و تکریمِ طبیعت را داشته و بانیِ ارتقایِ صمیمیت و اخلاق در سرتاسرِ این سرزمین بوده . داشتم فکر می کردم چه خوب می شد اگر در روزگارِ کهن بودیم . زمانی که انسانیت ، همه گیرتر از بی انصافی بود ، زمانی که اجدادمان در نیکی و مهرورزی و شادکردنِ دلهایِ هم ، پیش قدم بودند . زمانی که خندیدن ، احمقانه نبود . و آغوشِ هیچ پدری ، بویِ شرمندگی نمی داد . به بهانه ی نیمه ی آبان جشن باستانیِ پاییزانه 🍁 ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_شصت_پنج وقتی حسابی از خجالتم دراومدن و مطمئن شدن که کارم ساخته است کشون کشون بردن سوار ماشینم
🌱 ❤️ نگین از دور که منو دید هوار کرد: خدا ازت نگذره. خدا لعنتت کنه. منو به خاک سیاه نشوندی. دختر دسته گلم داره جلوی چشمام پر پر میشه.. قلبم به تپش افتاده بود یعنی چه اتفاقی افتاده بود؟ با لب های خشک شده با زور گفتم: اینجا چه خبره؟ چی شده؟ چه بلایی سر شقایق آوردید؟.. یوسف که حسابی حالش خراب بود و حس می کردم تو این چند روز حسابی پیر شده، سر خورد جلوی دیوار و صورتشو پوشوند. نگین مثل اسفند رو آتیش بالا و پایین می پرید و نفرین می کرد. با عجز گفتم: تو رو خدا چه بلایی سر شقایق اومده؟ شماها چیکار کردید؟.. خاله اش با گریه گفت: به خاطر توی الدنگ خودش رو نابود کرده. خدا ذلیلت کنه از کجا پیدات شد تو زندگی ما؟ پسر بیچاره ی من از روزی که فهمیده چه خبره داره سکته می کنه اون عاشق شقایق بود... دستام رو مشت کردم و داد زدم: شقایق چیکار کرده؟ حالش چطوره؟ همینو می خواستید لعنتیا؟ ما مگه چی خواستیم از شما؟ فقط عاشق هم بودیم همین‌. اصلا از این مملکت می رفتیم نمیذاشتیم ما رو ببینید که اذیت هم بشید. من می خواستم خوشبختش کنم مثل شما نامرد و آشغال نبودم که ببرم اذیتش کنم... پرستار اومد بهم تشر زد: اینجا چه خبره مثلا بیمارستانه ها؟.. رفتم دستشویی حالم خراب بود. اگه بلایی سر شقایق میومد چی؟ اون واسه اینکه منو میزدن اون بلا رو سر خودش آورده بود تا مانعشون بشه. با التماس از پرستار پرسیدم گفت حالش خوبه نگران نباشم. خطی که رو دستش انداخته سطحی بوده و زیاد جای نگرانی نیست‌. داداشم نیمه های شب رسید بیمارستان. با اینکه ازم کوچیکتر بود حسابی دعوام کرد و گفت که بیخیال این کار بشم ولی گفتم نمی تونم و من به شقایق قول دادم دور از انسانیته که قالش بذارم از اونم گذشته خیلی دوستش داشتم. داداشم که فهمید کار از کار گذشته زنگ زد به مامان و بابام و گفت که برن اونجا با پدربزرگ مادربزرگ شقایق صحبت کنن و ببینن نظر اونا چیه؟ از بیمارستان کارم تموم شده بود دستم تو گچ بود و حالم یکم بد ولی نمی خواستم برم‌ و شقایقو‌ تنها بذارم. رفتم جلوی اتاقی که اونا بودن. نگاه همشون چرخید سمتم یه پسر بیست و پنج، شش ساله اومد جلو و با عصبانیت گفت: گورتو گم کن بیرون اینجا بیمارستانه وگرنه بهت حالی می کردم با کی طرفی؟ بذار شقایق حالش خوب بشه خودم نابودت میکنم. بی ناموس بی همه‌چیز حالا کارت به جایی رسیده که به یه دختر بچه دست درازی می‌کنی؟.. بی توجه بهش رفتم سمت یوسف. نمی دونستم اون پسر کیه. دوباره پرید سر راهم و گفت: با توام گورتو گم کن.. با دست سالمم هولش دادم و گفتم: برو اون طرف تو کی هستی من با تو کاری ندارم!.. خاله ی شقایق تشر زد: احسان پسرم بیا اینطرف باهاش کار نداشته باش آدم بی شرف حالیش نیست چی میگه.. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
پسره که انگار با حرف مادرش حسابی شیر شده بود گفت: غلط کرده دماری از روزگارش دربیارم که حالیش بشه با کی‌ طرفه.. خواست بهم حمله کنه که داداشم اومد ازم دفاع کنه. نزدیک بود دعوا بشه که یوسف داد زد: بس کنید دیگه. تموم کنید! دختر من داره میمیره... سرش رو‌ انداخت پایین و گفت: همه برن بیرون. نمی خوام هیچکسو ببینم. نگین رفت کنارش بشینه که گفت: مخصوصا تو! برو می خوام پیش دخترم تنها باشم.. نگین خواست چیزی بگه که پشیمون شد. یوسف نگاهی بهم انداخت و گفت: وقتی شقایق به هوش اومد بیا کارت دارم. شاید فردا... شاید.. نمی دونم؟!.. همونطور نگاش کردم. این وسط شاید از همه بیشتر اون شکسته شده بود. داغ خواهر جوونشو دید و از اونطرف حالا نوبت دخترش بود‌. به علاوه که پشت همه ی این ماجراها زنش حضور داشت. از بیمارستان همراه داداشم رفتم بیرون و برگشتیم تو همون مسافرخونه ای که قبلا گرفته بودم. داداشم عصبی بود و انگار که مدام می خواست چیزی بهم بگه. آخر سر که رسیدیم مسافرخونه بهش گفتم: داداش اگه گفتم خبرت کنن بخاطر این بود که یکم حالم خوب نبود احتیاج به مراقبت داشتم ولی حالا می بینم خوبم. مزاحم کارت نمیشم برگرد شهر دنبال کارت خانوادت نگران میشن.. چپ چپ نگام کرد و گفت: https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
به نظرت بس نیست فرزاد؟ این پدر و مادر بدبخت ما چه گناهی کردن که باید تا آخرین لحظه ی عمرشون از کارای تو بکشن؟ زنت مرد داغون شدن هر چی گفتن مثل آدم عادی بیا ازدواج کن قبول نکردی. رفتی شدی مفنگی‌. بعدشم که این کارات. اینهمه سال رفتی دنبال عقل خودت ولی تمومش کن. یعنی چی رفتی مخ دختر بیست سال از خودت کوچکترو زدی؟ مثلا می خوای از کی انتقام بگیری؟ هنوزم توهم اینو داری که مادر این دختر زندگیتو بهم زده؟.. پوفی کشیدم و گفتم: داداش من مخ هیچ کسو نزدم ما همدیگه رو دوست داریم اصلا هم عجیب نیست. سن و سال چه معنایی میده وقتی ذهن دو نفر آدم بهم نزدیکه؟ از اونم گذشته من از کسی نمی خوام انتقام بگیرم. خب چیکار کنم کسی که دوستش دارم دختر اوناست؟ اصلا خدا اتفاقی شقایقو گذاشت سر راهم چون قسمت همیم. شما هم نمی خواد نگران من باشید. من مفنگی شدم تو چرا خجالت کشیدی؟ من بد گشتم شماها چرا شرم کردید؟ خیلی آدمای خوبی بودید سعی می کردید مثل من رفتار نمی کردید. همین! حالام حالم خوب خوبه! نه مفنگی ام و نه علاف. عاشق کسی شدم که اونم دوستم داره. ای بابا بردارید پاهاتونو از رو حلق من خفه شدم!.. سرم رو بین دستام گرفتم. داداشم صبح زود راه افتاد رفت شهرمون. دوست نداشتم هیچکس پاسوز من بشه. صبح زود که بیدار شدم با هزار مشقت رفتم از ماشینم لباس آوردم و عوض کردم. باید می رفتم تا با یوسف صحبت کنم https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
شاید نرم شده بود... رانندگی با اون دست محال بود واسه همین یه آژانس گرفتم واسه رفتن به بیمارستان. وقت ملاقات نبود واسه همین یکم تو محوطه موندم و بعد از یکی از پرستارا خواستم تا ببینه یوسف اونجاست یا نه. روی صندلی نشسته بودم که یوسفو از راهرو دیدم. بلند شدم تا باهاش صحبت کنم. خوب شد که نگین اونجا نبود وگرنه سریع باهاش دعوام میشد. رفتم کمی جلوتر و گفتم: سلام.. سرشو تکون داد و گفت: چرا اومدی؟.. با تعجب گفتم: آخه خودت گفتی بیام.. سرشو تکون داد و گفت: من عاجز بودم. چاره ای نداشتم. چرا رحم و مروت نداری؟ دختر من اگه تو رو نبینه آروم آروم حالش خوب میشه. حالا که تلاش تو رو میبینه اونم دیوونه میشه و به خودش آسیب میزنه. تو رو قسمت میدم به هر چیزی که برات اهمیت داره، دست از سر دختر من بردار.. اخم کردم و گفتم: این حرفا چیه میزنی؟ چرا نمی خوای دخترت خوشبخت بشه؟ اونم فقط به خاطر یه لجبازی.. کسی که باید شاکی باشه منم! زن تو نشست زیر پای یاسمن و انقد تو گوشش خوند که باعث مرگش شد، ولی من همه چیزو سپردم دست خدا و شقایق رو بدون در نظر گرفتن شما دوست دارم. لطفا مانع خوشبختی ما نشو.. تو‌چشمام زل زد و گفت: من واسه یدونه دخترم آرزو داشتم... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
می فهمی؟ آرزو داشتم با یکی مثل خودش ازدواج کنه نه با یکی همسن باباش، پدر نیستی بفهمی چی میگم... سرمو تکون دادم و گفتم: این حرفای کلیشه ای رو بیخیال شید. مهم عشقه تو زندگی. منم تلاشمو می کنم تا خوشبختش کنم و هرگز نذارم آب تو دلش تکون بخوره.. بی توجه به من برگشت داخل بخش. نمی دونستم باید چیکار کنم دلم داشت واسه دیدن شقایق پر می کشید. یکم دیگه تو محوطه چرخیدم رفتم وسیله گرفتم یکم غذا خوردم چون از شدت ضعف داشتم بیهوش می شدم. همون جا رو نیمکت نشسته بودم که از دور دیدم سر و کله ی نگین پیدا شد. نمی خواستم باهاش چشم تو چشم بشم ولی چاره ای نبود دیدن شقایق خیلی مهم‌ بود. وارد بخش شدم می دونستم کدوم اتاقه رفتم تا ببینم در چه وضعیه. نگین نشسته بود روی صندلی و تندتند داشت واسه شقایق حرف می زد و اونم بی حوصله چشم دوخته بود به پنجره. جلوی در بودم، تو اتاقشون دو نفر دیگه هم بستری بودن. دلم واسش یه ذره شده بود صورت زیباش حسابی بی روح و خسته به نظر می رسید. چند ضربه به در زدم، همه ی چشما برگشت طرفم. شقایق با دیدن من چشماش حسابی درخشید و لب زد: فرزاد!.. لبخندی زدم و گفتم: سلام! خوبی؟ چیکار کردی تو دیوونه؟! این چه کاری بود؟ اگه بلایی سرت میومد چی؟.. هیچی نگفت و فقط با بغض و لبخند نگام کرد. نگین طلبکار بلند شد و گفت: خوبه یه احترامی چیزی بهمون بذاری؟ کی گفته بیای اینجا؟ مگه نگفتم از دختر من دور شو؟ باید حتما دوباره بدم کتکت بزن https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
یوسف با اخم و تشر گفت: تمومش کن نگین. چی رو می خوای پنهان کنی؟ دخترت این مرد و دوست داره. نمی بینی چطور با دیدنش داره بال بال می زنه؟ دلیل نمیشه وقتی من و تو ازش بدمون میاد سنگ بندازیم. می بینی که هرروز تهدیدمون می کنه، می بینی که گفت اگه نذارید به فرزاد برسم بازم این‌کارو تکرار می کنم و نمیذارم نجاتم بدید. می خوای قاتل دخترتم باشی؟ یاسمن بس نبود؟.. نگین با نفرت به یوسف نگاه کرد و گفت: آره لازم باشه این کارو هم می کنم. داداش بیچاره ی من کم به خاطر یاسمن آوارگی کشید؟ وقتی فهمید یاسمن نامزد کرده دیوونه شد. بهش قول دادم کمکش کنم تا از فرزاد جدا شه و با اون ازدواج کنه ولی چی شد؟ فرزاد خان هرروز با خرجای اضافیش کاری کرد تا یاسمن بیشتر به زندگیش علاقمند شه. وقتی برادر من داشت جون می داد از عشق یاسمن، شماها کجا بودید؟ چندبار خواست فرزادو با ماشین زیر کنه ولی نذاشتم و هر بار قول دادم و گفتم داره جدا میشه، قهره، فلانه.. ولی یاسمن به جای همه ی اینا با یه لج بچگانه خودشو نابود کرد.. نگین اشک چشماش رو پاک کرد و با بغض گفت: اون روز صبح خیلی زود یاسمن بهم زنگ زد.... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
گفت با فرزاد دعوام شده، فرزاد شب خونه نیومده. طبق معمول تو گوشش خوندم و گفتم دیوونه اون یه زن دیگه داره هر کس وضعش خوبه شلوارش دوتا میشه. کلی گریه کرد و گفت وقتی به فرزاد گفته خودمو می کشم اونم گفته بکش به جهنم! دلش خیلی پر بود. من چه می دونستم اونطوری میشه؟ فکر می کنی اینهمه سال عذاب وجدان نداشتم؟ بهش پیشنهاد دادم الکی یه آتیش بازی راه بنداز و سریع به همسایه ها بگو به فرزاد زنگ بزنن و بیاد برسه به دادت تا عزیز شی. من چه می دونستم اینطوری میشه؟ کم عذاب کشیدم؟ داداشم گذاشت رفت خارج معلوم نیست اصلا کجاست خبری ازش نداریم مرده است یا زنده؟ هر شب کابوس می بینم روح یاسمن میاد با چشمای پر از کینه و نفرت بهم زل می زنه. مگه من کم کشیدم که حالا نوبت جگرگوشه ام باشه؟ این مرد باعث و بانی همه ی بدبختیای زندگی منه. چرا باید... بادهن باز به اعترافاش گوش می دادم. یوسف هم دست کمی از من نداشت. نگین به پهنای صورت اشک می ریخت و شقایق هاج و واج نگاه می کرد. پس دلیل اون نقشه ها واسه زندگی من همین بود؟! با نفرت بهش نگاه کردم و گفتم: توی احمق با اون داداش احمق ترت یعنی حالیتون نبود یاسمن ازدواج کرده؟ نمی فهمیدید با من خوشبخته؟ حالیتون نبود یاسمن دختر بچه نیست و یه زن کامل شده؟ حالم از آدمی مثل تو بهم میخوره. تو بدون شک خود شیطانی! ولی اینو بدون هرگز تو زندگیم فکر نمی کنم شقایق دختر تو باشه. فکر می کنم با یه دختر بی خانواده ازدواج کردم و مثل چشمام ازش مراقبت می کنم. اینو بدون هیچوقت نمی بخشمت. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
نه به خاطر کارایی که کردی، اونا همش بمونه با عذاب وجدان خودت. فقط به خاطر عمری که از من بیهوده تباه شد، نمیبخشمت... رفتم جلو دست شقایق رو گرفتم. روی زخمش رو نوازش کردم و گفتم: زودتر خوب شو. من با پدر و مادرم میام خواستگاریت... لبخند غمگینی زدم و رو به یوسف گفتم: اگه قصد اینو ندارید که گوشیشو بهش برگردونید خودم برم یه گوشی براش بگیرم، چون دوست دارم باهاش حرف بزنم.. شقایق که هنوز مات حرفای مامانش بود گفت: اینهمه سال من با کی زندگی کردم؟ بابا چطور تونستی با قاتل خواهرت زندگی کنی؟.. یوسف مثل کسی که پشتش شکسته گفت: بخاطر شماها... شقایق حرفشو قطع کرد و گفت: تحمل یه آدم عقده ای واسه ما خیلی سخت تر از نبودش بود. متاسفم واستون.. رو به من گفت: هر چی زودتر بیا منو ببر تحمل این خونه و آدماش واسم خیلی سخته.. چشمامو آروم براش بستم و از اتاق اومدم بیرون. یوسف پشت سرم از اتاق اومد بیرون و بازوم رو کشید. برگشتم سمتش. تو چشمام با التماس نگاه کرد و گفت: خودت، وجدانت و خدای خودت. هر لحظه به ذهنت اذیت کردنش خطور کرد به اینا فکر کن … https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
این دختر هیچ‌ گناهی نداره تو زندگیش... آهی کشیدم و گفتم: من خودم هم حوصله ی انتقام و.. ندارم. هر کس به اندازه ی کافی واسه کاراش مجازات شده حتی خود من به خاطر اعتماد بیش از حد و راه اومدن با زنم. ولی دیگه به آرامش نیاز دارم و هیچی از این زندگی نمی خوام.. یوسف لحظه ی آخر گردنبند رو از جیبش بیرون کشید و گفت: مال حلال بیخ ریش صاحبشه. این گردنبند از روزی که اومد خونه ی من، غم و بدبختی هم باهاش وارد شد. حلالم کن... گردنبند رو گرفتم و از بیمارستان اومدم بیرون، زنگ زدم به مادرم همه چیزو براش تعریف کردم، اصلا دوست نداشت این اتفاق بیفته. دستمم شکسته بود نمی تونستم رانندگی کنم برگردم شهر با التماس بیارمشون. به برادر و خواهرام زنگ زدم و ازشون خواستم تا بیان و مامان و بابا رو هم بیارن ولی هیچکدوم قبول نکردن. به معنای واقعی کلمه تنها شده بودم. دلم خیلی شکسته بود ولی چاره ای نبود من باید خودم به تنهایی زندگیمو سر و سامون می دادم. رفتم از همون جا یه دست لباس تمیز خریدم و با مشقت پوشیدم. شقایق رو هم برده بودن خونه و ازش خبر داشتم‌. بهش گفتم فکر کن هیچ کس رو ندارم که بیاد باهام خواستگاری و تنهای تنهام. خودم قول میدم جای همه برات حضور داشته باشم. شقایق بهم پیام داد که من هم مثل خودتم و هیچکسو ندارم‌. قرار شد پدرش از محضر نوبت بگیره و بریم عقد کنیم. به همین سادگی. من با دست شکسته و شقایق با رنگ و روی پریده و دست پانسمان شده. بدون حضور مادرش و خانواده ی من. انقدر غمگین بود عقدمون که تمام مدت با بغض از آینه به هم زل زده بودیم. همین که شقایق بله رو گفت گردنبند رو از جیبم بیرون کشیدم و گفتم: این باید جایی باشه که بهش تعلق داره. دستم شکسته نمی تونم بندازم گردنت https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا