eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.4هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
قد انسان تا 20، 25 سالگی و گاها 40 سالگی بلند می‌شود و از چهل سالگی به بعد، قد انسان هر دو سال حدود 6 میلی‌متر کوتاه میشود https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
چکه شمع برای جلوگیری از چکه کردن شمع‌ها فقط کافی است شمع را به مدت ۲ تا ۳ ساعت در محلول غلیظ آب نمک رها کنید. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ وقتی حال و هوای شکرگزاری را از درون احساس کنی، هر چه که تو از بابت آن شکرگزار هستی، در دنیای بیرون هم زیاد می شود. در واقع هدف از شکرگزاری، صرفاً عمق بخشیدن به احساس است؛ چون هر قدر احساست عمیق تر باشد، وفور نعمت بیشتری نصیب تو خواهد شد💚♥️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d · • –––— ٠ ✤ ٠ —––– • ·‌ ‌
زوج‌هایی که از یکدیگر انتقاد می‌کنند، ممکن است طوری به رابطه‌شان آسیب برسانند که دیگر قابل اصلاح نباشد. بعضی افراد گمان می‌کنند با تذکر دادنِ مداوم اشتباهات، همسر خود را «اصلاح» می‌کنند. حتی اگر فرد نیت خوبی داشته باشد، نتیجه‌ی خوبی به دست نخواهد آورد. ⁣ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d · • –––— ٠ ✤ ٠ —––– • ·‌ ‌
من غرورم را دوست دارم! شاید خیلی از روزها پای احساسم را لنگانده باشد... ولی حداقل دست آدمهای بی‌معرفت را از زندگی‌ام کوتاه کرده! من عاشق غرورم هستم! ولی دوست داشتنم به توان بی‌نهایت است اگر تپش‌های قلبش صدای من را بدهد! 🌱💛 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
اعتماد به نفس" زمانی ساخته میشه که: •از یادگیری چیزای جدید استقبال می‌کنی •به قول‌هایی که روزانه به خودت میدی، عمل می‌کنی •با وجود ترس و تردید، دست به اقدام می‌زنی •توی اشتباه و شکستت دنبال درس می‌گردی •اطرافت رو با آدم‌های حامی و فعال پُر می‌کنی •وقتی چیزی طبق برنامه پیش نمیره، به‌جای سرزنش با خودت مهربونی https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d · • –––— ٠ ✤ ٠ —––– • ·‌ ‌
"انتـقاد و قضـاوت را بَـس كنیـد...!" 🍃 بیشتر مردم، از همان اول رابطه كه مرحله عشق ورزیدن است؛ شروع به انتقاد می‌كنند. 🔺 به یاد داشته باشید كه هیچ‌كس نمی‌تواند ازدواجی را نجات بدهد اگر طرفین بیشتر از تحسین‌شدن، مورد انتقاد قرار بگیرند. 🔺انتقادهای مدام و پی در پی به همسرتان این حس را می‌دهد كه او به اندازه كافی برای شما خوب نیست. این حس، به خصوص برای مردها، سردشدن رابطه را به دنبال دارد. 🔺 قبل از هر چیز سعی كنید همسرتان را بهتر بشناسید و بعد از آن تفاوت‌های قابل قبول همدیگر را بپذیرید. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d · • –––— ٠ ✤ ٠ —––– • ·‌ ‌
خدا یه جا تو قرآن میگه : «لاتَخَفْ وَ لاتَحْزَنْ إِنّا مُنَجُّوک» از چیزی که هنوز اتفاق نیوفتاده نترس و غمین نشو، خودم کنارتم:) https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d · • –––— ٠ ✤ ٠ —––– • ·‌ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای مهربانترین🌱 با کمک تو، امروز باران عشق و فراوانی می بارد و چشمان من بازست، برای دیدن و دستان من نیز باز است برای بخشیدن و سپس دریافت کردن ... تا تو با من هستی، همه چیز نیکوست ... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d · • –––— ٠ ✤ ٠ —––– • ·‌ ‌
🔺هرگز زندگی را بر اساس منت گذاشتن پایه‌ ریزی نکنید؛ این‌کار باعث می‌شود همسرتان از شما دوری کند. جهیزیه‌های خود یا امکاناتی که برای خانواده فراهم آورده‌اید را هرگز به شکل منت به همسر خود تحمیل نکنید و فراموش نکنید زندگی زوجین یعنی دیگه ما هرچی داریم به هر دو تعلق داره، پس نگوییم: «این ماله منه، این مال تو!» 🔺همیشه سازش کنید و از تحت فشار قرار دادن همسر خودداری کنید.. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d · • –––— ٠ ✤ ٠ —––– • ·‌ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_شصت خلاصه که یاد گرفته بودم، گاهی ام قایمکی نریمان و آقاجونم و مادرمو میدیدم، گاهی بهم پول
💕 💌 به حمید نگفتم و دوره افتادم از این و اون پرسیدن که کجا میشه بچه انداخت... نمیخواستم یکی دیگه رو مثل امیر بدبخت کنم، خلاصه فهمیدم غیر قانونیه، هزینشم خیلی زیاده.. نداشتم، میگفتن خیلیم درد داره و چون محیط بهداشتی نیست ممکنه بمیری.. شروع کردم کارا و چیزایی که بلد بودمو انجام دادن، از جوشونده زعفرون بگیر.. تا حنا و گل گاو زبون و... هر چی میخوردم انگار بچه سفت تر میشد! دیگه وقتی دیدم چیزیش نمیشه توکل کردم به خدا و گفتم شاید مصلحتی در کاره و بچم روزیشو با خودش میاره، خودمو با این حرفا دلداری میدادم اگه از اینکه حمید پشتمه و همیشه همینطور میمونه مطمئن بودم ابدا شک به دلم راه نمیدادم و نمیترسیدم ولی حمید ثابت کرده بود مرد قابل اطمینانی نیست و دچار تزلزل میشه به حمید گفتم که باردارم.. کلی ذوق کرد، بعدش گفتم که میخواستم بکشمش.. عصبی شد و در جوابش گفتم از اینکه عوض شی میترسم.. درسته خیلی به سیگار اعتیاد داری ولی من قبولت دارم و مشکلی ندارم، تو پشت و پناهم باش، چهار سال عذاب کشیدم.. ولی دیگه اجازه نده... با حاملگیم من کمتر میتونستم کار کنم ولی حمید خیلی کار میکرد از رو پولش قد سیگاراش برمیداشت و باقیشو میداد به من.. مرد واقعی شده بود، میگفتم کاش از اولم اینطور بودی.. همه چیز خوب بود تا زمانیکه فهمیدم حمید قایمکی به عشرت سر میزنه.. تو یکی از سرزدنا آدرس خونه رو بهش داده بود.. طرفای ظهر بود و داشتم لباس میشستم، که دیدم در میزنن! تعجب کردم کسی معمولا در خونه مارو نمیزد.. از پشت در گفتم کیه؟ جوابی نشنیدم.. دو بار سه بار گفتم کیه؟ و بازم جوابی نشنیدم! ترسیدم درو باز کنم، بیخیالش شدم گفتم هرکی میخواد باشه، رفتم کلید خونه رو آوردم و درو قفل کردم از ترس خلاصه غروب بود که در باز شد و حمید وارد خونه شد عشرت جیغ جیغ کنان که بخدا از ظهر من پشت در نشستم هرچی به زنت گفتم درو بازکن باز نکرده.. هنگ کرده بودم! گفتم بخدا من اصلا نمیدونستم شما در میزنی.. هرچی گفتم کیه جواب ندادی.. گفت دروغ نگو دختر، صد بار گفتم لااقل یه لیوان آب بهم بده زیر این آفتاب تیز ولی گفتی برو به درک.. حمید بهم نگاه چپ کرد.. گفتم بخدا دروغ میگه..! گفت حالا دیگه به من میگی دروغگو؟؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
💕 💌 #قسمت_شصتو_یک به حمید نگفتم و دوره افتادم از این و اون پرسیدن که کجا میشه بچه انداخت... نمیخ
💕 💌 خلاصه حمید افتاد وسطمون و یک ساعتی دعوا کردیم، بعد من پریدم وسط و به حمید گفتم اصلا چرا آدرس خونه رو دادی مامانت؟ کی به تو میگه آدرس بدی؟ حمید گفت مگه خونه توعه که بهت زور داره نازی؟ مادرمه! نمیتونم که راهش ندم اگه هم ناراضی ای خوش گلدی... دوباره برگشته بودیم سر خونه اول، دوباره همون ماجراها.. حمید گفت اصلا مامانم پیر شده خودم گفتم بیاد اینجا باهم زندگی کنیم گفتم من با این شکم چجوری از مادرت میتونم مراقبت کنم؟ گفت اون نیاز به مراقبت تو نداره خودش کاراشو میکنه فعلا یک هفته ای اینجاست دست مادرشو گرفت و گفت بیا بریم تو مهم منم که پسرتم و میخوامت حرص نخور مامان برا قلبت خوب نیست.. و بردش توی خونه! گوشه حیاط نشستم و زار زار اشک ریختم، پشیمون بودم که چرا اشتباه کردم و آدرسمو دادم به حمید، اگه از گرسنگی مرده بودم بهتر بود تا زندگی با عشرت توی یه خونه.. برگشتم بالا، عشرت تکیه داده بود به پشتی.. گفت اینجا خیلی دلگیره حمید اگه خوشم بیاد میمونم خوشم نیاد نمیمونم، حیاطتون کوچیکه! شروع کردم غذا پختن، هیچی نگفتم، دیدم ساکت باشم شاید بهتر باشه کمتر لج کنه سفره انداختم و مرغ و برنج و همه چی سر سفره چیدم و گفتم بفرمایید.. عشرت گفت خوب زندگی میکنیا! مرغ و برنج و... بعدم از پسرم ناراضی ای! گیر کی میاد این خوراکیا.. وسایلتونم که نو نوار کردید!! گفتم والا این به چشم شماها عجایبه من خونه آقام اینا از اینا داشتم، چشم و دلم سیره.. حمید عصبی دیس برنج رو برداشت و کوبید تو دیوار و با داد و بیداد گفت چند بار بگم اسم خونه اقاتو نیار، فعلا که اینجاییو محل سگم بهت نمیدن.. گفتم پس اون موقع که تو زندان بودی من از کجا میخوردم، راهم ندادن ولی پول اجاره خونه که بهم دادن.. خوراکی که بهم میدادن، مامانم لباس امیر و که میداد تو کدوم گوری بودی؟! دوباره صدامون بالا گرفت، اصلا وقتی من و عشرت و حمید باهم یه جا بودیم همه چی بهم میریخت.. نمیدونم دعا داشت جادو داشت چی داشت ولی هیچ چیز سر جاش نبود درمونده دست امیر و گرفتم و بردم توی اتاق لجم گرفته بود، امیر گریه میکرد میگفت گرسنمه با داد گفتم به من چه که گرسنته به من چه برو به بابات بگو... عشرت یک هفته اونجا بود و شده بود آینه دق من.. بازم توی روز که حمید سرکار میرفت باهم دعوا نمیکردیم اما حمید که میومد یک دعوایی حتما درست میشد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خلاصه که پای عشرت به اون خونه باز شده بود، دیگه تا وقتی که نبود وضعمون بد نبود زیاد با حمید دعوا نمیکردم ولی وقتی میومد و چند روز میموند دعوای منو حمید شروع میشد تا زمان زایمان رسید وضعیت به همین منوال بود ماه اخر که عشرت صاحب زندگیم شده بود، چون نمیتونستم از جام پاشم خودش میومد مرغی که من برای یه ماه تو جایخی گذاشته بودم تو یک هفته میخورد و حرص خوردنش برای من میموند حمیدم روز به روز وضعش بهتر میشد، وقتی غر میزدم میگفت به تو چه مگه من کم و کسری ای گذاشتم باز دوباره میخرم منم با یه به درک خودمو خلاص میکردم خلاصه حمید بیمه میریخت و برای زایمان دفترچه داشتم و تو یه بیمارستان دولتی زایمانم کاملا رایگان انجام شد خوشحال بودم که دیگه استرس اینکه دفترچه ندارم رو نمیخورم سر دخترم مونا باز بهتر بود، هم بیمه داشتم هم اینکه شیرخشک میتونستم بخرم و در کل اگه بخوام بگم همه چیز خیلی بهتر از قبل بود.. حمید گاهی تفننی موادش رو میزد و هیچ چیز نمیتونست از اون کوفتی جداش کنه ولی خوبیش این بود که سرکار میرفت کارشو میکرد هم خرج خودشو موادشو در میاورد هم خرج زندگی.. جوشکاری یاد گرفته بود و پول خوبی بهش میدادن بابت جوشکاری. یواش یواش تونستیم یه ماشین فکستنی دست دوم هم بخریم خیلی خوشحال بودم، خصوصا که یه جمعه با ماشینمون رفتیم روستامون و مامانم و همه فهمیدن وضعمون داره رو به راه میشه رفتم دم در خونمون و نریمانم فهمیده بود شوهرم آدم حسابی تر شده چیزی نگفت، از اینکه مامانمو میدیدم خیلی خوشحال بودم بوسش کردم و گفتم میدونم هر چی دارم از دعای خیر توعه گفت شرمندتم دختر که نمیتونم بیام بهت سر بزنم همه چیز زندگیم خوب بود به غیر از عشرت! عشرت و دخالتهاش و مواد بیش از حد حمید، وگرنه چیزی کم و کسر نداشتیم گاهی شبا حمید دیر میومد، میدونستم کجاست.. میدونستم با دوستاش میشینن پای بساط، ولی حرفی نمیزدم.. سکوت میکردم.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
💕 💌 #قسمت_شصتو_سه خلاصه حمید افتاد وسطمون و یک ساعتی دعوا کردیم، بعد من پریدم وسط و به حمید گفتم اص
💕 💌 با خودم میگفتم به جهنم برا من و بچه ها که کم نمیزاره، گوشت که هست مرغ که هست، کار که میکنه بزار بکشه چیکار میتونم بکنم.. اونم که میدید بابت موادش حرفی نمیزنم بیشتر و بیشتر کار میکرد که بتونه وسایل زندگی رو برای ما فراهم کنه که حرفی نزدیم بلاخره بعد هشت سال زندگی مشترک، اولین مسافرتمونم با ماشینمون رفتیم همه چیزش خوب بود به غیر از سیگار پشت سیگار حمید.. دیگه حمید علنا جلوی منو بچه ها پای بساطش مینشست، باز هم چیزی نمیگفتم انقدر از لحاظ مالی سختی کشیده بودم که حتی اگه حمید خیانتم میکرد فقط به منو بچه ها پول میداد برام اهمیتی نداشت خلاصه بعد اون مسافرت یک شب حمید، نیمه های شب بود که رسید خونه، من خواب بودم گوشه پرده رو دادم عقب و دیدم ماشین رو آورد توی حیاط و درو قفل کرد و بعدم نشست توی ماشین تا جابه جاش کنه، منم پرده رو کشیدم چشمام سنگین بود دوباره خوابیدم، صبح زود پا شدم دیدم که حمید جاش جمعه! تعجب کردم، از پنجره نگاه کردم ماشین توی حیاط بود یعنی نرفته سرکار.. فکر کردم شاید دیشب توی ماشین خوابش برده، رفتم بیدارش کنم که بره سرکارش دیدم بعله توی ماشین خوابش برده، زدم به شیشه ماشین بیدار نشد گفتم معلومه دیشب حسابی کشیده و بی خواب بوده که بیدار نمیشه، چند بار صداش کردم بیدار نشد درو باز کردمو شونه شو تکون دادم و گفتم حمید پاشو صبحه مگه نمیخوای بری سرکار..؟ ولی فایده نداشت، دو بار سه بار... توی دلم هوری ریخت، محکم تکونش میدادم و مثل دیوونه ها میکوبیدمش توی صندلی ماشین و جیغ میزدم که حمید پاشو توروخدااا.... از صدای جیغم بچه ها بیدار شدن و اومدن توی حیاط، اونام ترسیده بودن، گریه میکردن و میگفتن بابا پاشو.. از صدای شیونمون یکی از همسایه ها اومد دم درمون درو براش باز کردم، یه نگاهی به حمید کرد و گفت بیایید ببریمش بیمارستان شوهرشو صدا کرد و چند تا از همسایه ها اومدن دم در بچه هامو دادم به یکیشون، شوهرش نشست پشت فرمون، با خانمه و شوهرش رفتیم بیمارستان... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ حمیدو بغل کردیم و بردیم داخل، پرستارا بیرونمون کردن و بعد یه دکتر با تمام بی رحمی اومد بیرون و گفت خیلی وقته تموم کرده... اوردوز کرده، دیشب خیلی کشیده بوده... نفسم بالا نمیومد، یدفعه ول شدم روی زمین یاد دیشب افتادم زدم توی سر و صورتم و گفتم یعنی دیشب اگه رفته بودم بالاسرش.. اگه خوابم نبرده بود حمید زنده بود؟؟ دوباره و سه باره چهارباره محکم زدم توی صورتم و این جمله رو تکرار کردم تا اخر کارم به سرم و آرامبخش کشیده شد.. بی قرار بودم، براچی گریه کنم؟ برای خودم که بیست و پنج سالم نشده با دوتا بچه بیوه شدم؟ یا برای بچه هام که یتیم شدن؟ یا برای آینده ای که مشخص نیست؟ برای خرج زندگی که میدونستم نمیتونم از پسش بربیام؟ همسایمون بالای سرم ایستاده بود و صلوات میفرستاد گفت باید به مادرش و خانوادت خبر بدی و خوبیت نداره تو این شهر که هیچ کس و کاری نداره بخوای مراسماشو بگیری... دوباره جیغ زدم که مراسماش مراسمای حمید.... باورم نمیشه حمید مرده.. باورم نمیشه یعنی دیگه نفس نمیکشه؟ راستشو بگو... اونم با من گریه میکرد، گفت تلفن ندارن؟ گفتم نه روستا تلفن نکشیدن https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
💕 💌 #قسمت_شصتو_پنج با خودم میگفتم به جهنم برا من و بچه ها که کم نمیزاره، گوشت که هست مرغ که هست،
💕 💌 گفت خب آدرسی نشونه ای چیزی بده شوهرم بره بهشون خبر بده، خودت که نمیتونی بری خبر بدی، خبر بده که تو بیمارستان بیان ببرنش خونه.. هر جمله ای که میگفت تیری بود به جیگر پاره پاره من.. نشونی خونه آقام اینارو دادم و اسم و نشون دادم روستا کوچیک بود نشون میدادی همه آدرس خونتو داشتن مرد همسایه رفت، سرمم تموم شد و هرجوری بود خودمو انداختم توی تاکسی و رفتیم سمت خونه ام، آروم آروم با کمک همسایه خونه رو مرتب کردم چون میدونستم الان کلی آدم میریزه اونجا، نمیتونستم اما چاره ای نبود جاهامو جمع کردم و بعد شروع کردم شیون.. همسایه ها یکی یکی میومدن تو، همه با ترحم بهم چشم دوخته بودن و بیچاره بیچاره میکردن به ساعت نکشید که توی خونه غلغله شد مادرم، نریمان و پدرم زودتر خبردار شده بودن و از روستا سریعتر از همه خودشونو رسوندن با دیدن مادرم بیشتر و بیشتر گریه کردم، به این فکر میکردم خداروشکر خونه ای که کرایه کردیم قشنگه که مادرم و نریمان بدونن و بفهمن همچین بدبخت و مفلوک نیستم.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ زیر چشمی هم که نگاه میکردم یه جور خاصی به در و دیوار خونه نگاه میکردن امیر بغلم اشک میریخت و وقتی آقا جونم اومد سمتش که بغلش کنه خودشو کنار کشید، چون اصلا نمیشناختش! بعد صدای شیون عشرت اومد، عشرت جیغ میزد و میگفت بس که تو حرصش دادی.. تو عفریته اذیتش کردی پدرتو درمیارم.. نریمان عصبی شد و حمله کرد سمتش و گفت کیشو درمیاری؟ عشرت حرفو عوض کرد و گفت تو بدبخت کردی پسرمو تو در به درش کردی جوان ناکاممو کشتی.. در حوصلم نمیگنجید که بخوام باهاش بحث کنم، سکوت کردم عشرت عصبی تر شد و بیشتر بد و بیراه میگفت و اشک میریخت مادری که از فوت فرزندش دل سوخته واقعی باشه فقط برای بچش گریه میکنه و اصلا یادش نیست که عروسیم داشته که بخواد بهش تیکم بندازه مینی بوس گرفتن و آمبولانس جنازه رو برداشت تا ببریم توی دهات خودمون خاکش کنیم رفتیم دهات، تا ما برسیم دیوارای خونه عشرت پر پارچه سیاه بود عشرت مدام داد میزد این زنیکه جوونمو برد شهر و به کشتن داد.. دلم نمیخواست برم اونجا ولی چاره ای نبود طبق رسم و رسوم باید میرفتم و عشرت عفریته رو تحمل میکردم کم کم همه جمع شدن، هیچکس منو مقصر نمیدونست همه میدونستن حمید مواد کوفتی میکشید و یجورایی اوردوز کرده.. یک گوشه برای خودم اشک میریختم، مادرمم کنارم نشسته بود صدای دوتا زن خیلی خوب توی گوشم میومد که میگفتن بیا، اون سال گناه کردن و با اینکه حروم بودن با هم خوابیدن خدا تقاصشو پس گرفت... اون که مرد.. اینم تو این سن بیوه شد.. جنازه ی حمید رو اوردن، توی خونه صدای جیغ و شیون بیشتر شد ولی من یه گوشه کز کردم و گریه میکردم مادرش داد زد میخواد برای آخرین بار ببینتش... ملافه رو از روی صورتش برداشتن، چند تا از پیرزنای فامیل بهم گفتن برو جلو ببینش که بعدا حسرت نشه این آخرین دیداره ولی من دلش رو نداشتم، آخر به اصرار مادرم رفتم جلو خوب نگاهش کردم، حمید... آخخخ.. حمید.. هیچ وقت نتونستی خوشی کنی، با مواد خودتو بدبخت کردی، حمید چقدر عاشق هم بودیم، هنوز حلقه ای که مادربزرگش توی محضر بهم داده بود دستم بود... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
💕 💌 #قسمت_شصتو_هفت گفت خب آدرسی نشونه ای چیزی بده شوهرم بره بهشون خبر بده، خودت که نمیتونی بری خبر
💕 💌 هنوز روزیکه زخم کتکایی که نریمان زده بود رو دیدم و گفتم درد داری؟ اونم خندید و گفت نبابا... یادم بود از تنها مسافرتی که باهاش رفتم اصلا زماناییکه پای بساط بود تو ذهنم نبود عوضش اون یه تیکه جیگری که گذاشته بود توی دهنم هی تو مغزم مرور میشد هیچ بدی ای ازش توی ذهنم نبود، فقط و فقط خوبیاش توی ذهنم بود..! انقدر نالیدم که از حال رفتم، چند دقیقه بعد به زور آب قند به هوشم آوردن و رفتیم برای تشییع دیگه از اون جا حرفی نمیزنم، وحشتناک بود دوباره برگشتیم خونه عشرت، کمی آرومتر شده بودم اما واقعا دوست نداشتم بعد ناهار گفتم میخوام برم خونه خودم، دلم طاقت نمیاورد بخوام اونجا باشم هرچی مامانم پشت دستشو گزید و گفت آبرومونو میبری ولی من واقعا دیگه تحمل شنیدن چرت و پرتای عشرت و از اون بدتر گزاف گویی های مردم رو که فکر میکردن چون ما چند سال پیش عاشقی کردیم خدا تقاص کارمونو پس گرفت نداشتم آروم به مامانم گفتم به آقاجونم بگه یا بیاد ببرتم یا میرم لب جاده و با مینی بوس خطی میرم گفت دختر لااقل برو خونه ی خودمون... فکر کردم دیدم بدم نمیگه، دست بچه هامو گرفتم و از در حیاط زدم بیرون یهو سعید جلومو گرفت و گفت کجا زنداداش؟ گفتم فضولیش به تو نیومده.. عصبی شد و گفت آره فضولی تو هرزه به من نیومده ولی بچه های داداشمو بذار و برو، ما میتونیم اونا رو ازت بگیریم گرچه چرت وپرت میگفت ولی اون موقع من یکم ترسیدم، اشک تو چشام حلقه زد و با خودم گفتم نکنه تنها امید هامو ازم بگیره.. با این حال نخواستم نقطه ضعف نشون بدم، دست بچه ها رو محکم گرفتم و گفتم با پلیس بیا ببرشون و دوییدم سمت خونه آقاجونم و درو زدم بهم نفسی کشیدم، بعد هشت نه سال آسوده نفس کشیدم خصوصا وقتی دم در نریمان دید که دارم وارد خونه میشم و چیزی نگفت، منو بخشیده بودن هیچکس خونمون نبود، همه توی مراسم شوهر من خونه ی عشرت بودن دست بچه هامو گرفتم و بردم داخل، خونه صفاش مثل قدیم بود رفتم سر وقت اتاقم ببینم چه شکلی شده، کلی فرق کرده بود، کمد لباسام تبدیل شده بود به کمد وسایل کارگاه اتاقا رو وارسی میکردم تا رسیدم به اتاقی که منو حمید و توش با هم گرفته بودن کل چند سال مثل یه فیلم از جلو چشمام عبور کرد نشستم یه گوشه که یاد مهربونیای حمید افتادم و باز اشک ریختم امیر اشکامو پاک میکرد انقدر تو این چند وقت بی پدری دیده بودن که مرگ پدرشون سخت نبود براشون.. تا هفتم حمید خونه مادرم اینا موندم، رفتار همه باهام عالی بود! از پدرم بگیر تا نریمان که همش داشت با بچه هام بازی میکرد بعد از هفتم گفتم من تصمیمو گرفتم میخوام رو پای خودم وایسم، وسایلمو جمع کردم نریمان گفت میبرتم و هرجور راحتم.. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ضرب المثل‌های گیلکی بیشتاوسی شکمدار زنای گیل خوره ، اما نه هر گیلی. شنیده‌ای زن حامله گلِ می‌خورد اما نه هر گلِی. شنیدن کی بود مانند دیدن. پارسال فوکودیم گیلَ سر، ایمسال فوکونیم دیلَ سر . پارسال غم و غصه‌ها را می‌ریختیم روی گِل ، امسال می‌ریزیم روی دِل . پلا از شکم دواره ، مُحبت از دیل دنواره . پلو از شکم می‌گذرد ولی محُبت از دل نمی‌رود . پول بوشو کوتر بوشو آی وای می‌کوترزاکان . پولم رفت ، کبوترم رفت، وای بر حال جوجه کبوترهایم . پیچا کی پیره به ، به ایشپتکا ، گیله مرد کی پیره به ، تازه به کدخُدا. گربه که پیر می‌شود ، می‌شود گربه پیره . مرد روستائی گیلان که پیر می‌شود ، تازه می‌شود کدخُدا. پیربازارَ رنگَ نیده ، بادکوبه گبه زنه . رنگ پیربازار( نام شهری در حومه رشت ) را ندیده ، از سفر باکو تعریف می‌کند . پیله دریا اگر خو کونَ صدایا بیشتوه ، انَ دیل ترکه. دریا اگر صدای خروش خودش را بشنود ، دلش از ترس می‌ترکد. بی خبر شاد و با خبر فسرده است .🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
(کردی خودا کووه ناسیگ وه فر نیگه بان خدا کوه را می‌شناسد که روی آن برف می‌گذارد. میمان یه ی شه وه دعاگوو سه د ساله مهمان یک شبه دعا گو صد ساله ابرو خوود(خوت) له ده سخووده(خوته) هیوره ده په یو(چاو دیری لی بکه) آبروی خودت دست خودته مواظب آن باش. میه ی یه که تر گورگ برده ی سگ ژار مل خوه ی شکان گرگ، گوسفند دیگری را برده است، سگ فقیر گردن خود را می‌شکند. رووی ده سی وه ئه نجیر نه ره سی وه ت که ره سه روباه دستش به انجیر نمی‌رسد می‌گوید نارس است. پغشه خوه ی چه سه و فشار خونی چه سه مگس خودش چیست، فشار خونش چه باشد. ئاردی رشیاگ(بیخ) له ناو درگ(درک) کو گه ردوو نیوگ(نابیته وه) آرد ریخته در خار زار جمع نگردد. میه له ر خوه ی چگ پوسالکه ی برد وه رد گوسفند لاغر رفت، پوست را هم با خود برد. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
(خرج اتینا) : هر گاه کسی پولی را که باید صرف مخارج لازم و ضروری شود در راه بیهوده و طریق غیر عاقلانه خرج کند با استفاده از ضرب المثل بالا می‌گویند:"فلانی همه را خرج اتینا کرد" یعنی نفله کرد و روی اصل جهالت و جوانی به مخارج غیر لازم رسانید. مطلب بر سر اتنیا است که باید دید این واژه چیست و در این عبارت مثلی چه نقشی دارد دانشمند ارجمند معاصر آقای سعید محمد علی جمال زاده عقیده دارد"اتینا: حشرات خرد و کنایه به آدم‌های فرومایه گویند." شادروان امیر قلی امینی می‌نویسد: "سابقاً مطربها در مجالس عروسی و امثال آن پس از آن‌که یک دور می‌رقصیدند در مقابل هر یک از مهمانها می‌نشستند و پس از چندی سر و کله آمدن و عشوه گری کردن زنگی را که در نشست یا یک نعلبکی را که در دهان داشتند جلو می‌برند و او به همت خود یا سکه‌ای زر، یا سکه‌های نقره در زنگ یا نعلبکی او می‌ریخت و در حقیقت پولی مفت و رایگان از دست می‌داد و به همین مناسبت به خرجهای بیهوده و بی مصرف عنوان خرج عطینا دادند و آن جزء اصطلاحات مثلی قرار گرفت. عطینا در اصل اعطیناست که در تلفظ عوام بدین صورت درآمده است." راجع به مورد استعمال این واژه باید دانست که سابقاً پس از دریافت شاباش یکی از مطربان به بانگ بلند اعلام می‌داشت اعطینا یعنی:"مرحمت کردند". با این توصیف معلوم گردید که واژه اتینا محرف فعل عربی اعطیناست و در آن روزگار که زبان و ادب عربی بیشتر از امروز در کشور ایران رواج داشت بر سر زبانها افتاده به صورت ضرب المثل درآمده است.🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔴 خوراکی‌های اساسی طب زنان ♻️ محبوب‌ترین خوراکی طب زنان، خرما است که تضمین‌کننده قوت بدن هر زن است و خداوند در قرآن آن را به حضرت مریم بعد از زایمان توصیه کرد. 🔹زنان سردمزاج، کم‌خون و ضعیف، قطعاً در قاعدگی دچار اختلالاتی می‌شوند و به دنبال اختلالات قاعدگی، مشکلاتی نظیر چاقی، ریزش‌مو، رویش موهای زائد، جوش و آکنه، نازایی و حتی دیابت و بیماری‌های قلبی عروقی میتواند ایجاد شود. پس خرما، باید در رژیم غذایی زنان جوان باشد. 🔹زیتون و انجیر هم سیستم گوارش را تقویت می‌کند. کدو(کدو تنبل) نیز، با قدرت ترمیم بالایی که دارد، از ترمیم زخم‌ها گرفته تا ترمیم بافت آندومتر در روزهای پایانی قاعدگی، کاربرد دارد و موجب سلامتی پوست و ترمیم بافت‌های داخلی بدن می‌شود. طبخ کدو و میکس آن با عسل یا شیره انگور برای صبحانه مناسب است. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
⏰زمان مناسب مصرف 🧀پنیر مزاج سرد و‌تر دارد و مصرف آن در وعده صبحانه مانع از فعالیت مغزی که معمولاً در صبحگاه برای کار و تلاش نیاز است می‌شود. 🧀 بهترین زمان جذب کلسیم در بدن در هنگام غروب بوده، بنابراین مصرف پنیر نیز در هنگام غروب توصیه می‌شود. 🧀مصرف خوراکی‌هایی مانند پنیر در افرادی که مزاج سرد و‌تر دارند یا افراد مسن بیشتر مشکل ایجاد می‌کند. این افراد باید حتماً پنیر را با مصلحات آن مانند ➕گردو ➕آویشن ➕سیاهدانه ➕و زنیان مصرف کنند. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🐛 ⚡️لارو تراپی یک درمان بیولوژیکی است که در آن لارو‌های استریل مگس در داخل زخم‌ها قرار می‌دهند تا آن‌ها را عقیم سازی کرده و سلول‌ها و بافت‌های مرده را خارج کنند ⚡️زیرا این لارو‌ها در حالی که به بافت‌های سالم نزدیک نمی‌شوند فقط از بافت‌های مرده تغذیه می‌کنند. همچنین با از بین بردن باکتری‌های مضر در داخل زخم، نقش مهمی در پاکسازی زخم‌ها دارد. ⚡️لارو تراپی یک روش درمانی رایج در دهه سی و چهل قرن بیستم بود، اما پس از ظهور پنی سیلین، محبوبیت خود را از دست داد و با گذشت زمان، باکتری‌های مقاوم به آنتی بیوتیک مانند MRSA ظاهر شدند، و بنابراین لارو‌ها مجبور بودند دوباره استفاده شوند/منبع: تابناک 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔴 علت و درمان ♻️ این نوع درد، درد مفصل سوداوی است که هم صدا می‌دهد. ✅ درمان: 🔸 استفاده از ژله‌ای که از پختن بدست می‌آید در غذاها 🔸 استفاده از (دقت کنید استفاده زیاد از اینگونه داروها موجب دفع سودای صالح که مورد نیاز بدن است، می‌شود) 🔸 با روغن‌های گرم و رطوبت بخش (روغن‌های خیلی گرم توصیه نمی‌شود چون موجب خشکی بیشتر می‌شود) 🔸 استفاده از غذاهای آبکی مانند ، ، ، ... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔴 تاثیر شیره انگور بر فشار خون ♻️ اگر انگور را با کمی آبلیمو، آبغوره و یا آب نارنج مصرف کنیم و بعد از آن برای رسوب زدایی از خون ورزش کنیم، تاثیر زیادی بر درمان فشار خون دارد اما نباید صرفا به این ترکیب تکیه کرد بلکه برای درمان باید رو رعایت کرد. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🥖🥯مزیت نان به سایر نان ها ✅ نان سنگک بیشتر برای معده‌های دارای سردی و رطوبت توصیه می‌شود ❌ همچنین نان‌های حجیم که درصد جوش شیرین بالاتری دارند برای مبتلایان به علائم گوارشی توصیه نمی‌شوند. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅ تقویت لثه و بهبود بیماری‌های دهان با 🔹مصرف سماق همراه با تخم مرغ و دانه گشنیز نیز در درمان اسهال مزمن بسیار مفید ذکر شده است 🔹پودر گردی که بر روی دانه آن است و تراب سماق نامیده می‌شود، بسیار قابض و اندک تلخ است و برای تقویت و استحکام لثه و بهبود زخم‌های دهان و درد دندان کرم خورده مفید است. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
⚠️رعایت تعادل در مصرف به همراه مصلحات 🔺برای بهره بردن از خواص سماق می‌توان آن را به شکل پودر و یا دمنوش استفاده کرد 🔺 مصرف سماق می‌تواند برای معده و کبد سرد مضر باشد و اصلاح کننده 🔺آن مصرف همزمان با ادویه‌های با طبع گرم است و مقدار مجاز مصرف روزانه آن در منابع طب سنتی ۱۵-۲۰ گرم روزانه ذکر شده است. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃 🍃 🔖 مبارزه با ریزش مو! 🔸در رژیم غذایی خود به سبزیجات برگ سبز مثل اسفناج، برگ چغندر، برگ تربچه ریحان، جعفری، شنبلیله و جوانه‌ها نگاهی ویژه داشته باشید و اگر ذخیره آهن پایینی دارید حتما درمان بفرمایید. 🔹یادتان باشد مصرف بادام درختی، فندق، انجیر خشک و عناب نیز ضروری است. 🔸هفته‌ای دو بار به ملایمت با بخش نرم سر انگشتان خود با چند قطره روغن سیاهدانه پوست کف سر را ماساژ دهید، اجازه دهید نیمی از روز روی پوست سر شما بماند و سپس حمام کنید. 🔹در حمام می‌توانید از آب برنجی که از جوشیدن برنج یا جوشیدن سبوس برنج به دست آمده و به این منظور نگهداشته‌اید و کمی گرم کرده و آماده مصرف است، روی موهایتان بریزید و ملایم ماساژ دهید، اجازه دهید کمی روی موها بماند مثلا ۳ تا ۴ دقیقه، البته قبل استفاده از آب برنج، موها را یک نوبت ملایم شسته‌اید و کف سر دیگر چرب نیست. 🔸هفته‌ای دو سه بار هم اجازه دهید کف سرتان یک ربع در معرض آفتاب باشد، نور آفتاب در ترمیم رشد مو موثر است. 🖋 دکتر الهام اختری (متخصص طب سنتی ایرانی) 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d