eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
22هزار عکس
25.6هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 🔹 استاد ما نقل میکردند که پیامبر (ص) فرمود: « هرگاه خدا بنده ای را دوست بدارد، هیچ گناهی به او زیان نمیرساند.» 🔹مُحبّ، عصمت ندارد، اما خداوند به نوعی قبل از لغزش جلوی خطای او را میگیرد یا بعدش با وادار کردن به توبه و کفّاره و پشیمانی، نمی گذارد که گناه او ثبت شود. 🔹هرچه حجاب ها کنار رود و اسباب تقرّب بیشتر شود، دوستی ها بیشتر گردد. لذا خداوند اسباب و زمینه برای دوستی ها را بسیار قرار داده است. 🔹 مثلاً نماز شب، غسل جمعه، صله رحم، نیکی به خلق و ... که این ها در مرتبه واجبات نیستند اما آثارشان برای تقرّب و محبّت، بی شمار است. 📚 مقامات معنوی؛ مقام محبین 👤 سید علی اکبر صداقت https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d╚═════╚═════╚═════╚════ 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 🌺  🔹 اَلْقوْلُ الْحسنُ يثرِى الْمالَ وَ ينمِى الرِّزْقَ وَ يُنْسى فِى الاَْجَلِ وَ يُحَبِّبُ اِلَى الاَْهْلِ وَ يُدْخِلُ الْجَنَّةَ 🌸 ️امام سجاد ع : كلام زيبا، 🔹️مال و ثروت را زياد می‌كند؛ 🔹️روزى را افزايش می‌دهد؛ 🔹مرگ را به تأخير مى اندازد؛ 🔹محبوب خانواده‌اش می‌شود 🔹️ و او را وارد بهشت می‌كند. 📚 بحارالانوار، ج ۷۱، ص ۳۱۰ 🌸https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍃🌸 🌸🍃🌸
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 🌷 آیت الله مظاهری: 🔹طالب معرفت باید قبل از نماز صبح، نماز شب بخواند و پس از اقامۀ نماز صبح، دقایقی به تلاوت قرآن شریف بپردازد. 🔹 بعد از آن، یک توسّل روزانه به محضر مقدّس چهارده معصوم «سلام الله علیهم»، داشته باشد. 🔹 مداومت روزانه بر اين برنامۀ صبحگاهی، در پیشرفت حال و هوای معنوی اثرات فراوانی دارد. 🔹موفّقيت انسان در زندگی و تأمين آتيه ، به بیداری و عبادت سحرگاهان بستگی دارد. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 ❓ آیا شیطان همان نفس اماره است؟ 🔥 شیطان از نفس اماره جداست؛ چرا که پیش از این که انسانی باشد و نفسی داشته باشد شیطان خلق شده بود. 🌸خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطينَ الْإِنْسِ وَ الْجِن‏»(سوره مبارکه انعام/112) یعنی شیطان ممکن است از جن یا انسان و یا سایر موجودات باشد و موجود مستقلی است که ربطی به نفس اماره که جزئی از وجود انسان است ندارد. 🔹 نفس اماره یکی از ابعاد وجودی انسان است. به بیان دیگر، انسان موجودی دو بعدی است؛ یکی بعد مادی و غریزی و حیوانی که همان نفس اماره است و دیگری بعد انسانی و ملکوتی و فطری انسان است که به آن خود حقیقی یا الهی گفته می شود. 🔥 شیطان دشمن وسوسه گر خارجی انسان است و نفس اماره وسوسه گر داخلی انسان است و این ها عین هم نیستند. می توان گفت که نفس اماره به منزله ستون پنجم شیطان است؛ یعنی یکی از جای پاهای شیطان در وجود انسان همین نفس اماره است. 🔹نفس اماره زمینه ساز وسوسه های شیطان است همان طور که شیطان تغذیه نفس اماره ی انسان را به عهده دارد. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍃🌸 🌸🍃🌸
مکالمه شوهر روستایی با تلفن بیمارستان https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d از لحظه ای که در یکی از اتاق های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه بی پایانی را ادامه می دادند. زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می‌خواست او همان جا بماند. از حرف‌های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است. در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می‌خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه‌شان زنگ می زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می‌شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی‌کرد: «گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می‌روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس‌ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می‌شود. به زودی برمی‌گردیم...» چند روز بعد، پزشکها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه می‌کرد گفت: «اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه‌ها باش.» مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.» اما من احساس کردم که چهره اش کمی درهم رفت. بعد از گذشت ده ساعت، پرستاران زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود. مرد از خوشحالی سر از پا نمی‌شناخت و وقتی همه چیز رو به راه شد، بیرون رفت و شب دیروقت به بیمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شب‌های گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بی‌هوش بود. صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمی‌توانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود. از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن می‌خواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد می‌خواست او همان جا بماند. همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ می‌زد. همان صدای بلند و همان حرف هایی که تکرار می‌شد. روزی در راهرو قدم می‌زدم. وقتی از کنار مرد می‌گذشتم، داشت می‌گفت: «گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید. حال مادر به زودی خوب می‌شود و ما برمی‌گردیم.» نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست. همچنان با تعجب به مرد روستایی نگاه می کردم که متوجه من شد، مرد درحالی که اشاره می‌کرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد. بعد آهسته به من گفت: «خواهش می‌کنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلاً برای هزینه عمل جراحیش فروخته ام. برای این که نگران آینده‌مان نشود، وانمود می‌کنم که دارم با تلفن حرف می‌زنم.» در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن های با صدای بلند برای خانه نبود! بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود. از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بین شان بود، تکان خوردم. عشقی حقیقی که نیازی به بازی‌های رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد نداشت، اما قلب دو نفر را گرم می‌کرد : ♦️ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷـﺪ، ﺑﺎ ﺷﮑﺴـﺘﻦ ﭘـﺎﯼ ﺩﯾـﮕﺮﺍﻥ، ﻣـﺎ ﺑﻬﺘـﺮ ﺭﺍﻩ ﻧﺨـﻮﺍﻫﯿﻢ ﺭﻓــﺖ! ♦️ﮐﺎﺵ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺑﺎ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﺩﻝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﺎ خوشبخت ﺗﺮ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﯾﻢ... ♦️ﮐﺎﺵ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﺍﮔﺮ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺷﮏ ﮐﺴﯽ ﺷﻮﯾﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻃﺮﻑ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ﺑﺎﺧﺪﺍﯼ ﺍﻭ ﻃﺮﻓﯿﻢ... ﻭ این ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩن است که زیباست... ‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
دلم التماس دعا میخواهد... از همان التماس دعاهایی که آدمیزاد یک وقتهایی دلش را به "دریا"میزند! و به خلق الله رو می اندازد که برایش دعا کنند...!امشب از همه التماس دعا دارم... از آنهایی که از ته جانت از لابه لای بعضی ها با چه "زوری" بالا می آید...! آنوقت با همه ی وجودت دلت را به "زمزمه ی خدایا" گفتن خلق الله خوش میکنی! که اگر صدای تو به عرش نرسید لا اقل یکی از همین خلق الله ها صدایش انقدر رساتر باشد که عرشیان و فرشیان از "خدا گفتنش" خدا بگویند! التماس دعای فراوان 🙏 مرا نه بخاطر لیاقت بلکه به رسم رفاقت دعا کنید انامجنون الرقیه س 🙏😔 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
پادشاهی با یک چشم و یک پا! پادشاهی بود که فقط یک چشم و یک پا داشت. پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک پرتره زیبا از او نقاشی کنند. اما هیچکدام نتوانستند؛ آنان چگونه می‌توانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی زیبایی از او بکشند؟ سرانجام یکی از نقاشان گفت که می‌تواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد. نقاشی او فوق‌العاده بود و همه را غافلگیر کرد. او شاه را در حالتی نقاشی کرد که یک شکار را مورد هدف قرار داده بود؛ نشانه‌گیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده. چرا ما نتوانیم از دیگران چنین تصاویری نقاشی کنیم؛ پنهان کردن نقاط ضعف و برجسته ساختن نقاط قوت آنان. Ξ✿ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍ رمضان، به پیچ نهایی اش، نزدیک می شود.... و لحظه های قدر از راه می رسند... شب های قدر، فرصت میوه چینی اند... و ما... برداشت می کنیم، همه آنچه را که یکسال در زمین قلبمان، کاشته ايم، ... ❄️عمر یکساله ام را که برانداز میکنم، هیییچ نقطه ی روشنی، برای دریافت کرامتت نمی بینم... اما... مهربانی یکساله تو را، که مرور می کنم..؛ دلم به لیلةالقدر این رمضان نیز، قرص می شود... ❣سالهاست که رسم میان من و تو، همین بوده است... ؛ من... یکسال...را خراب کرده ام... و تو....سال بعد... را به نیکوترین تقدیر، نوشته ای... چه رازی است میان تو و اسم "رحمانت".. که از هر چه بگذری، مهر پاشیدن بر بندگانت را، رها نمی کنی...؟ ❄️سیاه دل تر از همیشه... و شکسته تر از هر سال... چشم براه لیلةالقدرت نشسته ام.... اما...یقین دارم... ؛ که سهم عظیمی از "ع ش ق" را برایم، کنار گذاشته ای... ❄️من، بی تو، تمام می شوم...؛ دلبرم.... دفتر تقدیرم را، از هر چه خالی می کنی، خیالی نیست.... اما.... تقدیر مرا، از لمس وجودت...خالی مکن... من...بدون تو.... یعنی...؛ تماااام تو..تنها ثروت قابل شمارش منی...خدا و من... به انتظار سهم بیشتری از تو، گوشه سفره رمضانت را، رها نکرده ام.... ❣رحمان...مگر جز مهر ... می داند...؟ لیلةالقدر مرا، به طوفانی از مهرت...تکان بده.... یا رحمان....یا رحمان... یا رحمان    ┄┄┅─ 💚✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
‌ سبدی پر از گردو حکایت می کنند که روزی مردی ثروتمند سبدی بزرگ را پر از گردو کرد، آن را پشت اسب گذاشت و وارد بازار دهکده شد، سپس سبد را روی زمین گذاشت و به مردم گفت: «این سبد گردو را هدیه می دهم به مردم این دهکده، فقط در صف بایستید و هر کدام یک گردو بردارید. به اندازه تعداد اهالی، گردو در این سبد است و به همه می‌رسد.» مرد ثروتمند این را گفت و رفت. مردم دهکده پشت سر هم صف ایستادند و یکی‌یکی از داخل سبد گردو برداشتند. پسربچه باهوشی هم در صف ایستاد. اما وقتی نوبتش رسید در کنار سبد ایستاد و نوبتش را به نفر بعدی داد. به این ترتیب هر کسی یک گردو برمی‌داشت و پی کار خود می‌رفت. مردی که خیلی احساس زرنگی می‌کرد با خود گفت: «نوبت من که رسید دو تا گردو برمی‌دارم و فرار می‌کنم. در نتیجه به این پسر باهوش چیزی نمی‌رسد.» او چنین کرد و دو گردو برداشت و در لابه‌لای جمعیت گم شد. سرانجام وقتی همه گردوهایشان را گرفتند و رفتند، پسرک با لبخند سبد را از روی زمین برداشت و بر دوش خود گذاشت و گفت: «من از همان اول گردو نمی‌خواستم. این سبد ارزشی بسیار بیشتر از همه گردوها دارد.» این را گفت و با خوشحالی راهی منزل خود شد. خیلی‌ها دلشان به گردوبازی خوش است و از این غافلند که که آنچه گرانبهاست و ارزش بسیار بیشتری دارد سبدی است که این گردوها در آن جمع شده اند. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹 سفره خدا بزرگ است. پیرزنی نابینایی جلوی حضرت موسی را گرفت. گفت دعا کن خدا چشمانم را برگرداند. حضرت موسی گفت باشد. پیرزن گفت: دعا کن جمالم را هم برگرداند. حضرت یک مکثی کرد. با خود گفت : چشمانش را که خدا داد، حالا دیگر ... وحی آمد که موسی چرا فکر می کنی؟ مگر از تو می خواهد؟ ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
از زلزله ترسیدیم اما مردانی را میشناسم که در دل دریا برای آرامش و امنیت ما ، از جانشان، از آرامششان، از لبخند فرزندانشان گذشتن.. اما لحظه چیزی دلشان را نلرزاند، روحشان شاد🥀 😔🥀 🥀 شادی روح شهدای ارتش صلوات😔🙏 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🏵🌻🏵🌻🏵🌻🏵🌻🏵🌻 دعای روز جمعه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الْأَوَّلِ قَبْلَ الْإِنْشَاءِ وَ الْإِحْيَاءِ، وَ الْآخِرِ بَعْدَ فَنَاءِ الْأَشْيَاءِ، الْعَلِيمِ الَّذِي لا يَنْسَىٰ مَنْ ذَكَرَهُ، وَ لا يَنْقُصُ مَنْ شَكَرَهُ، وَ لا يَخِيبُ مَنْ دَعَاهُ، وَ لا يَقْطَعُ رَجَاءَ مَنْ رَجَاهُ، اللَّهُمَّ إِنِّي أُشْهِدُكَ وَ كَفَىٰ بِكَ شَهِيداً، وَ أُشْهِدُ جَمِيعَ مَلائِكَتِكَ وَ سُكَّانَ سَمَاوَاتِكَ وَ حَمَلَةَ عَرْشِكَ، وَ مَنْ بَعَثْتَ مِنْ أَنْبِيَائِكَ وَ رُسُلِكَ، وَ أَنْشَأْتَ مِنْ أَصْنَافِ خَلْقِكَ، أَنِّي أَشْهَدُ أَنَّكَ أَنْتَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ، وَ لا تُزِغْ قَلْبِي بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنِي، وَ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً، إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَىٰ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ اجْعَلْنِي مِنْ أَتْبَاعِهِ وَ شِيعَتِهِ، وَ احْشُرْنِي فِي زُمْرَتِهِ، وَ وَفِّقْنِي لِأَدَاءِ فَرْضِ الْجُمُعَاتِ، وَ مَا أَوْجَبْتَ عَلَيَّ فِيهَا مِنَ الطَّاعَاتِ، وَ قَسَمْتَ لِأَهْلِهَا مِنَ الْعَطَاءِ فِي يَوْمِ الْجَزَاءِ، إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ. 🌷☀🌷☀🌷☀🌷 تسبیح روز جمعه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ سُبْحَانَ‏ مَنْ لَبِسَ الْعِزَّ وَ فَازَ بِهِ سُبْحَانَ مَنْ تَعَطَّفَ بِالْمَجْدِ وَ تَكَرَّمَ بِهِ  سُبْحَانَ مَنْ لَا يَنْبَغِي التَّسْبِيحُ إِلَّالَهُ سُبْحَانَ مَنْ أَحْصَى كُلَّ شَيْ‏ءٍ بِعِلْمِهِ سُبْحَانَ ذِي الطَّوْلِ وَالْفَضْلِ  سُبْحَانَ ذِي الْمَنِّ وَ النِّعَمِ سُبْحَانَ ذِي الْقُدْرَةِ وَ الْكَرَمِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَعَاقِدِ الْعِزِّ مِنْ عَرْشِكَ وَ مُنْتَهَى الرَّحْمَةِ مِنْ كِتَابِكَوَ بِاسْمِكَ الْأَعْظَمِ وَ ذِكْرِكَ الْأَعْلَى وَ بِكَلِمَاتِكَ التَّامَّةِ وَ تَمَّتْ كَلِمَاتُكَ‏ (صِدْقاً وَ عَدْلًا) لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِكَ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ يَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ  أَسْأَلُكَ بِمَا لَا يَعْدِلُهُ شَيْ‏ءٌ مِنْ مَسَائِلِكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍوَ أَنْ تَجْعَلَ لِي مِنْ أَمْرِي فَرَجاً وَ مَخْرَجاً وَ أَنْ تُوَسِّعَ عَلَيَّ رِزْقِي فِي يُسْرٍ مِنْكَ وَ عَافِيَةٍ سُبْحَانَ الْحَيِّ الْحَلِيمِ سُبْحَانَ الْحَلِيمِ‏الْكَرِيمِ سُبْحَانَ الْبَاعِثِ الْوَارِثِ سُبْحَانَ اللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ سُبْحَانَهُ وَ بِحَمْدِهِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ وَ بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
شب بود و اشک بود و علی بود و چاه بود فریاد بی‌صدا، غم دل بود و آه بود دیگر پس از شهادت زهرا به چشم او صبح سفید هم‌چو دل شب سیاه بود دانی چرا جبین علی را شکافتند؟ زیرا به چشم کوفه عدالت گناه بود ▪️ شهادت مولای متقیان حضرت علی(ع) تسلیت باد https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d    ┄┄┅─ 💚✵─┅┄
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✍️ #تنها_میان_داعش https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d #قسمت_پانزدهم 💠 در انتظار آغاز
✍️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود. دیگر گریه‌های یوسف هم بی‌رمق شده و به‌نظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمت‌شان دویدم. 💠 زن‌عمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه می‌رفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زن‌عمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید. چشمان حلیه بسته و نفس‌های یوسف به شماره افتاده بود و من نمی‌دانستم چه کنم. زن‌عمو میان گریه (سلام‌الله‌علیها) را صدا می‌زد و با بی‌قراری یوسف را تکان می‌داد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بی‌هوش بود که نفس من برنمی‌گشت. 💠 زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب می‌ترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانه‌های حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش می‌کردم تا چشمانش را باز کند. صدای عمو می‌لرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری می‌داد :«نترس! یه مشت بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو شد و ناله زن‌عمو را به بلند کرد. 💠 در میان سرسام مسلسل‌ها و طوفان توپخانه‌ای که بی‌امان شهر را می‌کوبید، آوای مغرب در آسمان پیچید و اولین روزه‌مان را با خاک و خمپاره افطار کردیم. نمی‌دانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت. 💠 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بی‌تاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران می‌بارد و زیر لب به فدای یوسف می‌رود. عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج دور باشیم، اما آتش‌بازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپاره‌ها اضافه شد و تن‌مان را بیشتر می‌لرزاند. 💠 در این دو هفته هرازگاهی صدای انفجاری را می‌شنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بی‌وقفه تمام شهر را می‌کوبیدند. بعد از یک روز آن‌هم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم. 💠 همین امروز زن‌عمو با آخرین ذخیره‌های آرد، نان پخته و افطار و سحری‌مان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی می‌کرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود. زن‌عمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمی‌دانستم آبی برای دارد یا امشب هم با لب خشک سپری می‌کند. 💠 اصلاً با این باران آتشی که از سمت بر سر شهر می‌پاشید، در خاکریزها چه‌خبر بود و می‌ترسیدم امشب با گلویش روزه را افطار کند! از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس می‌کردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد. 💠 آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت هم‌صحبتی‌ام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت. حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زن‌ها هر یک گوشه‌ای کِز کرده و بی‌صدا گریه می‌کردیم. 💠 در تاریکی خانه‌ای که از خاک پر شده بود، تعداد راکت‌ها و خمپاره‌هایی که شهر را می‌لرزاند از دست‌مان رفته و نمی‌دانستیم بعدی در کوچه است یا روی سر ما! عمو با صدای بلند سوره‌های کوتاه را می‌خواند، زن‌عمو با هر انفجار (روحی‌فداه) را صدا می‌زد و به‌جای نغمه مناجات ، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک کردیم. 💠 آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پرده‌های زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خرده‌های شیشه پوشیده شده بود. چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستون‌های دود از شهر بالا می‌رفت. 💠 تا ظهر هر لحظه هوا گرم‌تر می‌شد و تنور داغ‌تر و ما نه وسیله‌ای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش. آتش داعشی‌ها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! می‌دانستم سدّ شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمی‌دانستم داغ عباس و ندیدن حیدر سخت‌تر است یا مصیبت ... ✍️نویسنده: -------------------------- https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 💠 ما زن‌ها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست همه تن و بدن‌مان می‌لرزید. اما عمو اجازه تسلیم شدن نمی‌داد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رخت‌خواب‌ها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!» 💠 چهارچوب فلزی پنجره‌های خانه مدام از موج می‌لرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم. آخرین نفر زن‌عمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :«اینجا ترکش‌های انفجار بهتون نمی‌خوره!» 💠 اما من می‌دانستم این کمد آخرین عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپش‌های قلب را در قفسه سینه‌ام احساس کردم. من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر می‌شد؟ 💠 عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما کند. دلواپسی زن‌عمو هم از دریای دلشوره عمو آب می‌خورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :«بیاید دعای بخونیم!» در فشار وحشت و حملات بی‌امان داعشی‌ها، کلمات دعا یادمان نمی‌آمد و با هرآنچه به خاطرمان می‌رسید از (علیهم‌السلام) تمنا می‌کردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه می‌لرزد. 💠 صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفس‌مان را در سینه حبس کرد. نمی‌فهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجره‌های اتاق رفت. حلیه صورت ظریف یوسف را به گونه‌اش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا می‌کرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :«جنگنده‌ها شمال شهر رو بمبارون می‌کنن!» 💠 داعش که هواپیما نداشت و نمی‌دانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتش‌بازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم. تحمل اینهمه ترس و وحشت، جان‌مان را گرفته و باز از همه سخت‌تر گریه‌های یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش می‌کرد و من می‌دیدم برادرزاده‌ام چطور دست و پا می‌زند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد. 💠 با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمی‌دانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان می‌داد و مظلومانه گریه می‌کرد و خدا به اشک او رحم کرد که عباس از در وارد شد. مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرت‌زده نگاهش می‌کرد و من با زبان جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم. 💠 ما مثل دور عباس می‌چرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل می‌سوخت. یوسف را به سینه‌اش چسباند و می‌دید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد :«قراره دولت با هلی‌کوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید :«حمله هوایی هم کار دولت بود؟» 💠 عباس همانطور که یوسف را می‌بویید، با لحنی مردد پاسخ داد :«نمی‌دونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح کردیم، دیگه تانک‌هاشون پیدا بود که نزدیک شهر می‌شدن.» از تصور حمله‌ای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد :«نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانک‌ها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچه‌ها میگفتن بودن، بعضی‌هام می‌گفتن کار دولته.» و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :«بچه‌ها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برق‌ها تموم نشده می‌تونیم گوشی‌هامون رو شارژ کنیم!» 💠 اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لب‌های خشکم به خنده باز شد. به جوانان شهر، در همه خانه‌ها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباط‌مان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بی‌پاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :«نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!» 💠 از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد. نمی‌دانست از اینکه صدایم را می‌شنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بی‌خبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :«تو که منو کشتی دختر!»... ✍️نویسنده: -------------------------- https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅آیت الله شوشتری میفرمودند: 🔹روزی شخصی[۱] خدمت حضرت آیت الله العظمی بهجت(ره) می رسد و می گوید: 🔻آقا من بعضی شبها برای خواب می مانم چه کار کنم؟ دعائی بفرمائید! 🔹آقا هم می فرمایند: چه ساعتی دوست داری بیدار شوی؟ 🔹می گوید: ساعت سه نصف شب. 🔹ایشان می فرمایند: 🔻برو إن شاء الله بیدار می شوید. 🔻الان چندین سال است که از این جریان می گذرد این شخص به من گفته بود که از آن تاریخ به بعد هر شب سر همان ساعت بیدار می شوم و لو اینکه ساعتی قبل خوابیده باشم و نماز شبم ترک نشده است. _____ [۱] نوۀ دختری مرحوم آیت الله حاج سیّدمحمدتقی موسوی اصفهانی (ره) صاحب کتاب شریف مکیال المکارم، آیت الله سیّدمحمدباقر ابطحی اصفهانی، که خود هم یکی از علمای حوزۀ علمیه قم می باشد. -------------------------- https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 💠 در این قحط ، چشمانم بی‌دریغ می‌بارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لب‌هایم می‌خندید و با همین حال به‌هم ریخته جواب دادم :«گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق اوردن گوشی رو شارژ کردم.» توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم :«تقصیر من نبود!» و او دلش در هوای دیگری می‌پرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد :«دلم برا صدات تنگ شده، دلم می‌خواد فقط برام حرف بزنی!» و با ضرب سرانگشت طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت. 💠 با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش می‌رسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند. نمی‌دانستم چقدر فرصت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفس‌هایش نم زده است. 💠 قصه غم‌هایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و نازم را کشید :«نرجس جان! می‌تونی چند روز دیگه تحمل کنی؟» از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت :«والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...» 💠 و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس ما آتشش می‌زند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :«دیشب دست به دامن (علیه‌السلام) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به (سلام‌الله‌علیها) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما می‌سپرم!» از و توکل عاشقانه‌اش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) پرواز می‌کرد :«نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!» 💠 همین عهد آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم. از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریه‌های یوسف اجازه نمی‌داد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد. 💠 لب‌های روزه‌دار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب نخورده، اما می‌ترسیدم این یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بی‌قراری پرسیدم :«پس هلی‌کوپترها کی میان؟» دور اتاق می‌چرخید و دیگر نمی‌دانست یوسف را چطور آرام کند که دوباره پرسیدم :«آب هم میارن؟» از نگاهش نگرانی می‌بارید، مرتب زیر گلوی یوسف می‌دمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد :«نمی‌دونم.» و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم. 💠 حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشه‌های فاجعه دیشب را از کف فرش جمع می‌کردند. من و زن‌عمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسیده، زن‌عمو با ناامیدی پرسید :«کجا میری؟» 💠 دمپایی‌هایش را با بی‌تعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده می‌شد :«بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.» از روز نخست ، خانه ما پناه محله بود و عمو هم می‌دانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانه‌های دیگر هم اما طاقت گریه‌های یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد. 💠 می‌دانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجه‌های کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زن‌عمو با بی‌قراری ناله زد :«بچه‌ام داره از دستم میره! چیکار کنم؟» و هنوز جمله‌اش به آخر نرسیده، غرش شدیدی آسمان شهر را به هم ریخت. به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و صدا به‌قدری نزدیک شده بود که چهارچوب فلزی پنجره‌ها می‌لرزید. 💠 از ترس حمله دوباره، زینب و زهرا با از پنجره‌ها فاصله گرفتند و من دعا می‌کردم عمو تا خیلی دور نشده برگردد که عباس از اتاق بیرون دوید. یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها کرد و همانطور که به‌سرعت به سمت در می‌رفت، صدا بلند کرد :«هلی‌کوپترها اومدن!» 💠 چشمان بی‌حال حلیه مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم. از روی ایوان دو هلی‌کوپتر پیدا بود که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک می‌شدند. عباس با نگرانی پایین آمدن هلی‌کوپترها را تعقیب می‌کرد و زیر لب می‌گفت :«خدا کنه نزنه!»... ✍️نویسنده: -------------------------- https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
❤️✨چند عمل ساده براي چند صد برابر كردن ثواب نمازها؛ 🍃 و اقامه :باعث ميشود دو صف از فرشتگان، پشت سر مومن نماز بخوانند.📒ثواب الاعمال صدوق ص٧٢ 🍃 كامل:باعث نداشتن وحشت قبر ميشود.📒ثواب الاعمال صدوق ص٧٣ 🍃 عقيق:دو ركعت نماز با عقيق معادل هزار ركعت بدون آن است.📒عدة الداعي ابن فهدحلي ص٢٢٠ 🍃 زدن:دو ركعت نماز با مسواك بهتر از هفتاد ركعت نماز بدون مسواك است.📒من لايحضره الفقيه صدوق 🍃 خواندن سوره در يكي از نمازها باعث آمرزش گناهان ميشود.📒ثواب الاعمال ص٢٦٧ 🍃:باعث ميشود ثواب نماز هفتاد برابر شود.📒ثواب الاعمال ص١٢٠ 🍃 حضرت زهرا س بهتر از هزار ركعت نماز نزد حضرت صادق ع است 📒فلاح السائل ص١٥ 👇 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
وقتی انگشتر گیر کرده و در نمیاد به این شیوه مشکل رو حل کنید https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
از عجایب خلقت بیشتر بدانید 🦟🐜🦟🐜🦟🐜 🦟🐜🦟🐜🦟🐜 ســوال چرا؟خداوند در قرآن مجید از پشه صحبت به میان آورده است؟ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ✍پــاسخ 👈زیرا پشه از لحاظ خلقت بسیار عجیب و غریب است، که علم امروزی تازه اندک نکاتی را از خلقت پشه کشف نموده است، و این نکات عبارتند از: ➖همه‌ی موجودات دنیا سی و اندی دندان دارند، اما پشه 48 دندان دارد. ➖همه‌ی موجودات دنیا از یک فیل گرفته تا یک مگس، همه و همه یک قلب دارند، اما پشه🐜 سه قلب دارد. ➖همه‌ی موجودات دنیا دو چشم دارند، مگر گه گاهی بصورت خارق العاده‌ای موجودی سه یا چهار چشم داشته باشد و این در حالی است که پشه 🐜با وجود این‌که بسیار کوچک است 100 چشم دارد. ➖پشه🦟 دو نوع پا دارد، نوعی برای حرکت کردن برجاهای زِبر، و نوعی برای حرکت نمودن بر جاهای لیز همانند شیشه، که معمولا راه رفتن برآن غیر ممکن است. ➖برای تشخیص نوع خون، راداری دارد که هواپیماهای امروزی، با این همه پیشرفت علم باز هم کمتر از آن برخوردار هستند. ➖نیش🦟 او در قابی همانند کیف قرار گرفته است تا به میکروب آلوده نگردد، و بعد از نیش زدن آن را پاک نموده و بار دیگر در قاب موجود قرار می‌دهد. ➖این پشه‌های 🦟ِ ماده هستند که انسان را نیش می‌زنند، اما پشه‌های نر هرگز انسان را نیش نمی‌زنند، ➖و این نکته را از کلمه‌ی "بعوضة" که در آخر آن "تاء" تأنیث وجود دارد، می‌توان استنباط کرد. ➖پشه‌های🦟 ماده بخاطر تهیه نمودن پروتئین برای تخم‌هایی که در شکم، و یا رَحَمِ خود دارند انسان را نیش می‌زنند، و کسانی که می‌گویند پشه‌ها ما را نیش نمی‌زنند راست می‌گویند چرا که پروتئین مورد نظر در خون آن‌ها موجود نیست، تا پشه آن خون را بمکد. ➖از فاصله‌ای دور، و در اوج تاریکی از طریق حرارت موجود در بدن، توان تشخیص دادن رگی را که خون در آن جاری است دارد. ➖هنگامی که دستمان را بجایی می‌بریم که فکر می‌کنیم پشه بر آن نشسته است، زمانی است که دیگر پشه کار خود را انجام داده، و خون لازم را کشیده است و بی حسی قبلا صورت گرفته توسط پشه، کم کم از بین رفته است. ➖چون نیش پشه نازک و شبیه سوزن آمپول است، ماده‌ای را با خون انسان مخلوط می‌کند و خون را رقیق می‌سازد، تا به آسانی خونِ مکیده شده، از منفذ موجود در نیش او جاری گردد. ➖پشه🦟 موجودی پاک خور است، وغالبا از گل و گیاهِ پاک تغذیه می‌نماید، ➖گرچه بسیاری از مردم فکر می‌کنند پشه خون خوار است، و کما این‌که قبلا هم اشاره نمودم بخاطر برطرف کردنِ نیازِ تخمهایی که در شکم دارد، که همانا پروتئین است، خون می‌مکد. ➖در هر یک ثانیه 600 بار بالهایش را به هم می‌زند، و بر اثر سرعت جهش بالهایش صدایی تولید می‌شود، که معمولا به آسانی قابل سمع است. ➖با پاهایش، گرده‌ی گلهای گوناگون را جابجا می‌نمایید و باعث بارور شدن گلهایِ ماده می‌گردد. 🖇شخصی بنام "رونالدروس" در سال 1902 میلادی جایزه نوبل را بخاطر این دریافت نمود، که کشف کرد پشه مرضی بنام "الحمی الصفراء" را انتقال می‌دهد، که در کشور اتیوپی در آفریقا در مدت دو سال 30/000 نفر بر اثر این بیماری جانشان را از دست دادند. فکر نکنیم که پشه مستقیما، و در مرحله‌ی اول نیش خود را وارد رگ می‌نماید بلکه در هنگام نیش زدن، قبل از نیش زدن، محل مورد نظر را همانند دکتر جراحی با دندان‌های خود شکافته، و سپس با وارد کردنِ نیش از رگ خون می‌گیرد. ✨هَٰذَا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِي مَاذَا خَلَقَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ ۚ بَلِ الظَّالِمُونَ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ سبحان الله پشه در قرآن تفکر در خلقت این موجود ریز، یکی از میلیاردها میلیارد موجودات موجود ناشناخته و عجیب الخلقه، انسان را به تفکر وامی‌دارد. تفکر و ایمان به خالق جهان را بدنبال دارد بخوانید و به دیگران ارسال کنید تا در تقویت اعتقاد و ایمان آن‌ها سهیم شویم. 🦟🐜🦟🐜🦟🐜🦟🐜🦟🐜🦟🐜 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💦قطره ای از دریای بی کران ❇ارزش محبت به علی علیه السلام 👈در مناقب خوارزمی از رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده است که فرمود: یا علی! اگر بنده ای از بندگانْ عبادت خدا کند به قدر آنچه نوح علیه السلام در قوم خود به عبادت و رسالت مشغول بود(۱۹۵۰سال) و آن بنده را مثل کوه اُحدْ طلا باشد در راه حق تعالی همه آن را به فقرا و مساکین رسانَد و آن قدر عمرش دراز شود که هزار حج پیاده کند و بعد از اینها در میان صفا و مروه مظلوم کشته شود و با این همه، تو را ای علی! دوست نداشته باشد، بوی بهشت به مشام او نخواهد رسید و داخل جَنّت نخواهد شد.. ☘رسول خدا (ص) فرمودند:حبُ علیِِ جوازٌ علی الصراط دوست داشتن علی جوازی است برای گذر از پل صراط... 🍃شبی در محفلی ذکر علی بود شنیدم عارفی فرزانه فرمود اگر مهر علی بردل نداری بسوزی گر هزاران پوست داری اگر آتش به زیر پوست داری نسوزی گر علی را دوست داری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹 میثاق با شهدا🌹 🌸 🌿🌸https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ✨🌿🌸🌿🌸
‍ ‍ 🌸‍↶ دعــای روز بـیسـت‌ودوم↷🌸‍ 🍃🍁مـ🌙ـاه مـبــارک رمضــان🍁🍃 〖 *اَلّلهُمّ افْتَحْ لی فیهِ أبوابَ فَضْلَكَ وأنـْزِل علیّ فیهِ بَرَكاتِكَ وَوَفّقْنی فیهِ لِموجِباتِ مَرْضاتِكَ واسْكِنّی فیهِ بُحْبوحاتِ جَنّاتِكَ یا مُجیبَ دَعْوَةِ المُضْطَرّین*〗 【خدایا در این ماه درهاى فضلت را به رویم بگشا و برایم بركاتت را فرود آر و براى موجبات خشنودیت توفیقم ده و در وسط‌هاى بهشت مسكنم ده، اى اجابت كننده خواسته‌ها و دعاهاى بیچارگان】 🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💠🔹شرح دعای روز ✍آیت اللہ مجتهدی تهرانی ره ⬅️ «اللَّهُمَّ افْتَحْ لِی فِیهِ أَبْوَابَ فَضْلِڪَ» خدایا درهای فضلت را بہ روی من باز ڪن الان خداوند با فضل خود با ما معاملہ می‌ڪند و اگر بخواهد با عدلش با ما برخورد ڪند ڪار همہ ما خراب است. در  دعا می‌خوانیم ✨اَللّهُمَّ عاِملنا بِفَضلِڪ وَ لا تُعامِلنا بِعَدلِڪ✨ شخص عوامی بود دعا را بر عڪس خواند یعنی «اللهم عاملنا بعدلڪ» تا اینڪہ سر یڪ مسئله‌ای محڪوم بہ اعدام شد، آن شخص با خود گفت چرا من محڪوم بہ اعدام شده‌ام!؟ از طرف خداوند بہ پیامبر زمان آن شخص الهام شد ڪہ بہ او بگو، در گذشتہ جانداری را بہ ناحق ڪشته‌ای و او را اعدام نمودی تو خودت از ما خواستی ڪہ با عدلمان با تو معاملہ ڪنیم، و ما هم با عدلمان با تو معاملہ ڪرده‌ایم. لذا در قرآن آمدہ است ڪه: 《ما أَصابَڪَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَڪَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِڪ》 هر پیش آمدی ڪہ بر سر شما می‌آید بخاطر اعمال بدِ خودتان هست 《و یعفوا عن الڪثیر》 تازہ خیلی از امور بدِ شما را خدا ندیده می‌گیرد و این ندیدہ گرفتن خیلی از ڪارهای بد ما از سوی خدا، فضل اوست و اگر بخواهد مو بہ مو محاسبہ ڪند عدل اوست. از خدا بخواهیم ڪہ با فضل خودش با ما برخورد ڪند. ⬅️ «وَ أَنْزِلْ عَلَیَّ فِیهِ بَرَڪَاتِڪَ» خدایا برڪاتت را بر ما نازل ڪن، ◽️ برڪات چیست؟ بعضی‌ها عمر با برڪت دارند، طلبہ و غیرِطلبہ فرقی نمی‌ڪند، اگر پول داری ڪار خیر بڪنی، و اگر طلبہ و عالم هستی برڪت داشتہ باشی مثل شیخ محمدحسین زاهد ڪہ می‌گفت: من پنج هزار شاگرد تربیت ڪرده‌ام. مثل شیخ عباس قمی، ایشان چقدر عمر با برڪتی داشتہ است، این همہ ڪتاب نوشتہ است. ✨خدایا برڪاتت را بر من نازل ڪن، علامہ مجلسی چہ عمر با برڪتی داشت فقط صد و دہ جلد بحارالانوار نوشت و... ڪاری ڪنید ڪہ عمر با برڪت داشتہ باشید. ⬅️ «وَ وَفِّقْنِی فِیهِ لِمُوجِبَاتِ مَرْضَاتِڪَ» خدایا من را بہ اموری ڪہ مورد رضای توست موفق بدار اهل دعا و دستگیری از دیگران باشم ڪاری بڪنم ڪہ خدا از من راضی بشود. ⬅️ «وَ أَسْڪِنِّی فِیهِ بُحْبُوحَاتِ جَنَّاتِڪَ» خدایا من را در وسط بهشت ساڪن ڪن شاید وسط بهشت محل سڪونت اولیاء الهی است ڪہ آن را از خدا درخواست می‌ڪنیم. ⬅️ «یَا مُجِیبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّین» ای خدایی ڪہ دعای مضطرین را اجابت می‌ڪنی، دعاهای امروز را در حق من مستجاب ڪن. °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃❤🍃_________ 🌹 دنیا هفت رو دارد: 1. خوشی و سرور؛ 2. ناخوشی و اندوه؛ 3. عافیت و تندرستی؛ 4. موفقیت و کامیابی؛ 5. بخشش و آمرزش؛ 6. احترام و محبت؛ 7. چشم پوشی و نادیده گرفتن بدی ها. از خدا می خواهم که اولی را نصیب شما کند؛ دومی را از شما دور کند؛ با سومی شما را بپوشاند؛ چهارمی را در مسیرتان قرار دهد و پنجمی قسمتتان باشد ششمی از طرف من تقدیم شما و هفتمی را هم از شما درخواست دارم. 🌹 تقدیم به شما با بهترین آرزوها اول هفته خوبی داشته باشید https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍃❤🍃_________
🌸 امام محمّد باقر عليه السّلام فرمودند: هر کس تصمیم گرفت کار خیری انجام دهد در آن عجله و شتاب کند زیرا هر عمل خیری که در آن تأخیر افتد (و فرصت از دست برود) در آنجا گمراهی و اغوای شیطان بوده است. 🔅مَن هَمَّ بِشَیءٍ مِنَ الخَیرِ فَلیُعجِّلْهُ؛ فَإِنَّ کُلَّ شَیءٍ فیهِ تَأخیرٌ فإنَّ لِلشَّیطانِ فیهِ نَظْرَةً. 📚 وسائل، ج ١، ص ٨٦ 🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
🌸🍃🌸 🍃🌸 🔥️ شیطان مثل سگ پاسبان خانه‎ی خداست. 🌷 مرحوم حاج اسماعیل دولابی 🔹وقتی کسی به مهمانی دعوت شده باشد و برای ملاقات صاحبخانه بخواهد وارد شود، وظیفه‎ی صاحبخانه است که به سگ پاسبان که برای ممانعت از ورود بیگانگان کنار در بسته است، بگوید به او کاری نداشته باشد و بگذارد داخل شود. شیطان سگ درگاه خداست. 🔹برداشتن موانع از قبیل شیطان بر عهده‎ی صاحبخانه است. شما یک کار بیشتر ندارید و آن توجّه کامل به صاحبخانه است. کَانَ حَقّاً عَلَینا نَصرُ المُؤمِنینَ: بر ما حقّی است که مؤمنان را یاری کنیم. اِنَّ عِبادی لَیسَ لَکَ عَلَیهِم سُلطانٍ: ای شیطان، هرآینه تو بر بندگانم تسلّط نداری. 🔹شیطان مثل سگ پاسبان خانه‎ی خداست. هر کس با صاحبخانه کار داشته باشد، حق‎تعالی چون ضامن راهش است، به شیطان می‎گوید این از خود ماست، بگذار داخل شود. 🔹 امّا اگر کسی ریگی توی کفشش باشد و قصد دزدی داشته باشد، شیطان نمی‎گذارد. خود شیطان گفت: فَبِعِزَّتِکَ َلاُغوِیَنَّهُم اَجمَعینَ الاّ عِبادَکَ مِنهُم المُخلَصینَ: خداوندا به عزت تو سوگند که جز بندگان خالص شده‎ات، همه‎ی انسان‎ها را گمراه و اغوا می‎کنم. 📚 مصباح الهدی - تألیف استاد مهدی طیّب 🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 ⁉ چرا نماز خواندن برایمان سنگین و سخت است؟ ‼ ۱_ ما هم یکی از نماز نخوان ها! 🔹 بعضی‌ها می‌گویند که: خیلی‌ها نماز نمی‌خوانند ما هم جزء آن‌ها. آنقدر تارک الصلاة هست ما هم یکی! این فکر غلط است. اگر یک کشتی صد نفره نقص فنی پیدا کرد و در دریا غرق شد نود و هشت نفر شنا بلد نبودند و غرق شدند، دو نفری که شنا بلدند بگویند: ببین ! ما صد نفر سوار کشتی بودیم. نود و هشت نفر غرق شدند. بیا ما دو نفر هم غرق شویم! این چقدر حرف غلطی است!فاصله‌ی بین کفر و ایمان نمازاست. 🔹۲_ مقاومت در برابر تحقیر و تمسخر دیگران. گاهی می‌گویند که: ما می‌رویم نماز بخوانیم، یا حجاب داشته باشیم، ما را مسخره می‌کنند. مسخره کنند، مگر ما مقوا هستیم که با حرف این و آن ، با دو قطره باران شل شویم! اعمال تو ، تو را به خدا برساند.. مردم هرچه می‌خواهند بگویند، بگویند! 🔹 حدیث داریم «المؤمن کالجبل» مؤمن کوه است. بعضی می‌گویند: از کوه محکم‌تر است. چون بعضی کوه‌ها ریزش دارد. مؤمن هیچ‌وقت ریزش ندارد... 👤 استاد قرائتی 🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
🌸🍃🌸 🍃🌸 ⁉️ اگر حضرت آدم علیه السلام را شیطان وسوسه کرد خود شیطان را چه کسی وسوسه کرد؟ 🔹 برای این که کسی - چه جن و چه انسان- گمراه شود لازمه اش وجود شیطان نیست. 🔹 بنابراین شیطان شرط لازم و کافی برای گمراهی نیست چرا که نفس اماره هم هست. 🔹 آن چه ابلیس را از اطاعت فرمان الهی بازداشت یا منشأ تمرد ابلیس «غرور» بود. 🌸 خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: «قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَني‏ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طين‏»(سوره مبارکه ص/76) یعنی ادعا کرد که از انسان برتر است که همین نشأت گرفته از نفسانیت و نشانه خودبینی و غرور اوست. 📚 بیانات استاد محمدی شاهرودی 🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸