eitaa logo
آموزش مداحی ماتم الحسین علیه السلام
372 دنبال‌کننده
291 عکس
346 ویدیو
50 فایل
@Mhmalekifard ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
ع دُرّ یتیمم و به صدف گوهرم ببین در بحر عشق، گوهر جان‌پرورم ببین هفتاد و دومین صدف ساحل توأم ای روح آب، رشحه‌ای از کوثرم ببین من سینه‌سرخ عشق عمویم، پرم بده دست مرا رها کن و بال و پرم ببین چشمم به قتلگاه و عمو مانده زیر تیغ تصویر غربتی‌ست به چشم ترم، ببین با بانگ استغاثهٔ او تیغ می‌شوم برنده‌تر ز تیغ عدو خنجرم ببین پروانه‌ام به پیله واماندنم مخواه در هرم عشق، شعلهٔ خاکسترم ببین دستم کبوتری‌ست که شوق پریدن است چون نبض عمه ملتهب و مضطرم ببین بر من عمو به چشم خریدار بنگر و دست مرا بگیر و از این برترم ببین کوچک‌ترم ز قاسم و دارم دلی بزرگ همچون علی‌اصغر خود اکبرم ببین من کودک برادر تو بودم و کنون در هیأت دلاور و جنگاورم ببین «هل من معین»شنیدم و تکلیف روشن است در التهاب پاسخت اهل حرم ببین هرچند دست یاری من‌ کوچک است و خرد آن حس عاشقانه و جان‌پرورم ببین احرام بسته‌ام که کنم دور تو طواف خیل حرامیان همه دور و برم ببین کوچکتر است قد من از تیغ دشمنان اما سپر برابر‌شان پیکرم ببین ته ماندهٔ شراب شهادت که مانده ‌ا‌ست می‌نوشم و تو مستی از این ساغرم ببین در دست عمّه دست کشیدم ز جان خویش حالا به روی سینه گل پرپرم ببین دیشب سرم به شانهٔ آرامش تو بود اکنون به روی سینهٔ خود بی‌سرم ببین «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» ع وقتی عدو به روی تو شمشیر می‌کشد از درد تو تمام تنم تیر می‌کشد طاقت ندارم این همه تنها ببینمت وقتی که چلّه چلّه کمان تیر می‌کشد این بغضِ جان‌ستان که تو بی‌کس‌ترین شدی پای مرا به بازی تقدیر می‌کشد ای قاری همیشهٔ قرآن آسمان کار تو جزء جزء به تفسیر می‌کشد این‌که زِ هر طرف نفست را گرفته‌اند آن کوچه را به مسلخ تصویر می‌کشد برخیز! ای امام نماز فرشته‌ها لشکر برای قتل تو تکبیر می‌کشد «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج»
ع سَأَلتُ مَن هو حُبّي؟ اُجابَ لي هو اَلقاسِم سَلامُ الله عَلی حبّی ، سلام الله عَلَى القاسِم من عشقت را ز شیر مادرم، نه ،بلکه قبل از آن که عشقت با گلم آغشته شد روز ازل قاسم زبان اَلکن ، بیان قاصر ، به وصفت واژگان ناقص نگنجد مدح تو در بیت های صد غزل قاسم فدای نوجوانی که به پیران درس عشق آموخت و شد معناگر "حیِّ علی خَیرِ العَمَل" قاسم رُخَت تابید پشت پرده ی تَهتُ الهَنَک ، زآن پس شده "خورشید پشت ابر" هم ضرب المثل قاسم به جانان عموهایش چنان شهد عسل اما به جان ارزق شامی ، تعجیلِ اجل قاسم حسین میگفت با عباس ؛ جای مجتبی خالیست ببیند دشت را کرده ست میدان جمل قاسم رجز میخواند و سر میزد ، رجز میخواند و سر میداد اَنَا بنُ المُرتَضی ، اِبنُ الحَسَن ، انّی اَنَا القاسم تنش چون کندویی پامال ثُمّ مرکبان گشت و . . . مُنَقَّش کرد نقشی از "اَحلی مِن عسل" قاسم . ایمان دهقانیا
ع ای حرمت خانه‌ی معمور دل ای شجر عشق تو در طور دل نجل علی درّ یتیم حسن باب همه خلق زمین و ز من همچو عمو ماه بنی هاشمی چشم و چراغ شهدا، قاسمی زینب و عبّاس و حسین و حسن روی دل آرای تو را بوسه زن رشته‌ی جان طرّه گیسوی تو پنجه‌ی دل شانه کش موی تو گرچه ندارند بزرگان همه شرح ز فانی ز تو و فاطمه دیده جهان بزم عروسی بسی مثل تو داماد ندیده کسی حجله‌ی دامادی تو قتلگاه ذکر خوش اهل حرم- آه آه نای شب وصل تو آوای جنگ نُقل عروسی تو باران سنگ خلعت دامادی تو پیرهن پیرهنی کآمده بر تن، کفن شمع، شرار جگر خواهرت عود، دل سوخته‌ی مادرت ماه و شان گرد رخت فوج فوج اشک بچشم همگان موج موج پیکر صد چاک تو گلبرگ بود تازه عروست ببرت مرگ بود لیله‌ی عاشور در آن شور حال کرد ز تو عم گرامی سؤال کی همه دم عاشق ایثار خون شربت مرگ است بکام تو چون؟ غنچه‌ی لبهات پر از خنده شد با سخن مرگ، دلت زنده شد کی تو مرا چون پدر و من پسر آینه‌ی مادر و جدّ و پدر دادن جان گر بره دلبر است از عسل ناب مرا خوشتر است جام اگر جام شهادت بود مرگ به از روز ولادت بود بی تو حیاتم همه شرمندگی است با تو مرا کشته شدن زندگی است بود دل شب به سپهرت نگاه تا که برآید ز افق صبحگاه ظلمت شب کرد فرار از سپهر بر سر میدان فلک تاخت مهر صاعقه‌ی جنگ شرربار شد نقش زمین قامت انصار شد هاشمیان جمله بپا خواستند در طلب وصل، خود آراستند گشت تو را نوبت جان باختن تیغ گرفتن علم افراختن خون دل از دیده روان ساختی خویش به پای عمو انداختی کی به تو حاجات، مرادم بده جان عمو اذن جهادم بده با تواَم و از دو جهان فارغم عاشقم و عاشقم و عاشقم هر دو نگه بر رخ هم دوختید هر دو به مظلومی هم سوختید هر دو بریدید دل از بود و هست هر دو گشودید به یکباره دست هر دو ربودید ز سر هوش هم هر دو فتادید در آغوش هم هر دو به هم روی حسن یافتید هر دو ز هم بوی حسن یافتید بس که کشیدید ببر جان هم اشک فشاندید به دامان هم رفت ز تن تاب و ز سر هوشتان سوخت وجود از لب خاموشتان دید عمو کاسه‌ی صبرت تهی نیست تو را غیر شهادت رهی دید اگر رخصت میدان دهد در یتّیم حسنش جان دهد ناله بر آورد بلند از نهاد داد بسختی بتو اذن جهاد دیده به خورشید رخت دوخت، دوخت شمع صفت آب شد و سوخت، سوخت ولوله ها در حرم انداختی هستی خود باختی و تاختی مهر رخت گشت ز دور آشکار ماه رویت برد ز دشمن قرار خصم در آن معرکه حیرت زده گفت محمّد به مصاف آمده این علی اکبر دیگر بود یا که همان شخص پیمبر بود همچو علی داده به ابرو گره پیرهنش گشته به پیکر زره بسته بخوناب جگر عین او باز بود رشته نعلین او حور، ملک یا که بشر، چیست این؟ ختم رسل یا که علی، کیست این؟ لب به رجز خوانی و تیغت بدست کای سپه حق کش باطل پرست ان تنکرونی فانا ابن الحسن سبط النبی المصطفی المؤتمن من گل گلزار بنی هاشمم سبط نبی نجل علی قاسمم خواست شود کار عدو یکسره ریخت بهم میمنه و میسره تو علی و کرب و بلا، خیبرت ختم رسل گشت، تماشاگرت تیغ کجت قامت دین راست کرد آنچه نبی گفت و خدا خواست کرد شور شهادت بسرت گر نبود زنده یکی ز آنهمه لشگر نبود قلب خود آماج بلا ساختی تیغ فکندی سپر انداختی دید عدو نیست زره بر تنت پاره بدن کرد چو پیراهنت جسم لطیف تو شد ای جان پاک چون جگر پاک حسن چاک چاک اجر حسن را به تو پرداختند اسب به گلگون بدنت تاختند دید تن پاک تو آزارها کشته شدی کشه شدی بارها قاتل جان تو نشد تیرها سمّ ستوران شد و شمشیرها نیزه و خنجر چه کند با دلت گشت غریبی عمو قاتلت کاش نمی دید عمو پیکرت تا ببرد هدیه بَر مادرت کاش نمی برد تنت کاین چنین جان دهی و پای زنی بر زمین دیده بروی عمو انداختی صورت او دیدی و جان باختی جان جهان سوخت ز شرح غمت به که سخن ختم کند "میثمت غلامرضا سازگار
ع ای گدایان رو کنید امشب که آقا قاسم است تا سحر پیمانه ریز کاسه ی ما قاسم است یادمان باشد اگر روزی بقیع را ساختیم ذکر کاشی های باب المجتبی یا قاسم است از همان روزیکه رزق نوکران تقسیم شد کربلای سینه زنهای حسن با قاسم است این کریمان به نگاه خود گره وامیکنند آنکه عمری درد ما کرده مداوا قاسم است گوسفندی نذر او کردیم و مرده زنده شد آنکه نامش میکند کار مسیحا قاسم است روی ابرویش اگر تحت الهنک بسته حسین در حرم زیباترین فرزند زهرا قاسم است نعره زد : ان تنکرونی ریخت لشکر را بهم وارث شیر جمل شاگرد سقا قاسم است مرد نجمه بود و صاحب خیمه شد در کربلا سایه ی روی سر مادر به هر جا قاسم است با اشاره هر کجا میگفت : یا زینب ببین آن سر عمامه بسته روی نی ها قاسم است زیر سم اسبها با هر نفس قد میکشید گفت با گریه حسین ، این تن خدایا قاسم است نعل های خاک خورده دنده هایش را شکست مثل مادر این تنی که میخورد پا قاسم است چونکه قاسم بود بین گرگها تقسیم شد یوسف پاشیده از هم بین صحرا قاسم است شاعر : قاسم نعمتی این پسر کیست؟ که گل صورت او دزدیده است سیزده بار زمین، دور قدش گردیده است وقت میدان شدنش،کاش حسن آنجا بود تا ببیند چه گلی، در چمنش، روییده است دست افکنده در آغوش عمو، می گرید چشمشان تر شده اما لبشان خشکیده است با زبان دل خود گفت به قاسم : تو مرو که عمو، تازه غم داغ علی را دیده است باغبان تشنه و گل تشنه و گلچین بی رحم داستان گل و گلچین، که چنین بشنیده است؟ آن زمانی غم قاسم دل او را پُر کرد که تنش دید، سم اسب به هم کوبیده است سید رضا هاشمی گلپایگانی ع شور و شوقم را ببین، یاور نمی‌خواهی عمو؟ اکبری، یک ذره کوچکتر نمی‌خواهی عمو؟ تاب دوریِ مرا اینجا دل پاکت نداشت قاسمت را پیش خود دیگر نمی‌خواهی عمو؟ گفتم: «احلی من عسل»، در روضه‌های کربلا فصل شیرینی، پر از باور، نمی‌خواهی عمو؟ شال بر دوش و گریبان باز و صورت قرص ماه در میان کربلا محشر نمی‌خواهی عمو؟ چهره‌ی زهرایی‌ام زیباست، اما یک رجز روز آخر، با دم حیدر نمی‌خواهی عمو؟ خون سردار جمل جاری است، در رگهای من مردی از نسل یل خیبر، نمی‌خواهی عمو؟ موقع رفتن، مگر با یاد زهرا مادرت بر فراز نیزه هجده سر نمی‌خواهی عمو؟ پیکرم شاید که نعل اسب‌ها را خسته کرد یک فدایی، این دم آخر نمی‌خواهی عمو؟ ای که سرهای شهیدان را به دامن می‌کشی! روی این دامن، گلی پرپر نمی‌خواهی عمو؟ ع لاله خشکی و از خون خودت تر شده ای بی سبب نیست که این گونه معطر شده ای دشت را از شرر داغ دلت سوزاندی ‏یک تنه باغی از آلاله پرپر شده ای تنش تیغ و تنت کرب و بلا را لرزاند ‏زخمی صاعقه خنجر و حنجر شده ای چه کنم با غم این سینه پامال شده ‏به خدا آینه پهلوی مادر شده ای سنگ بر آینه ات خورده و تکثیر شده مثل غم های دلم چند برابر شده ای ماه داماد کفن پوش، هلالم کردی ‏شاخ شمشاد عمو قد صنوبر شده ای این جماعت همه دنبال سرت آمده اند چشم بر هم بزنی پیکر بی سر شده ای دست و پا می زنی و من جگرم می سوزد خیلی امروز شبیه علی اکبر شده مصطفی متولی ع 🔻 مسعود یوسف پور رکاب از پا عقب مانده چه کراری، عجب گامی بلرزان تیغ خود را تا بلرزد ازرق شامی پیاپی چون جمل دشمن تو را سر می‌دهد ناله دوباره دهر می‌بیند حسن را سیزده ساله دو نیم از برق تیغت شد جیوش الانس و الجنه که جدت بود یا قاسم قسیم النار و الجنه به برق تیغ برانت نشان کن هرچه جوشن را بدین رایت که میبینم درآور کفر دشمن را شباهت تا به آنجایی که در رزم تو سرتاسر فلک فریاد می‌دارد علی اکبر...علی اکبر به بازو نامه ای داری اگر ضرب تو سنگین است بگو باز از لب تشنه که طعم مرگ شیرین است کسی از خیمه سمت تو به حال اضطراب آمد چنان شد قامتت آخر که پایت تا رکاب آمد
ع نبوی خصلت ای حَسن سیما علوی غیرت ای گل زهرا هرکه حُسن تو دید، با خود گفت حَسنی دیگر آفریده خدا گیسویت عنبرین و مُشک‌افشان قامتت چون قیامت کبری لبت اَحلی من العسل، شیرین! نقطه‌ی خال تو، چو اَب زیبا چَشم تو، رَشک چشمه‌ی زمزم صف مژگان تو، سپاه صفا بند نعلین توست، گیسوی حور از حریر بهشتی‌ات دیبا صورتت را چو کعبه پوشاندند تا نبیند حسود دون، آن را گیسویت را چو نجمه شانه کشید عِطر گل می‌وزید، در هر جا مِهر تو، هم‌چو بارش باران قَهر تو، هم‌چو غرش دریا نام تو قاسم است و قسمت شد در ازل، با تو جلوه‌ی بابا قاف تو، قرب حق‌تعالی بود الف توست، قامت رعنا سین تو، رَشک سینه‌ی سَینا میم تو، چون مسیح روح افزا سیزده ساله، فارغ‌التحصیل شدی از درس سیدالشهدا عطر گل‌برگ‌های پیکر تو پر شده در زمین کرب و بلا خفته‌ای با عروس مرگ ای گل حجله‌ات قتلگاه و جشنت عزا رَخت دامادیَت شده کفنت بستی از خون سر، به دست حنا دست و پا گم کند، عمو چون دید می‌زدی در برش، تو دست و پا پیکرت را کشید در آغوش گفت : قاسم! دو چشم خود بگشا! من عدو نیستم، عموی تو ام باز کن لب، بگو جواب مرا
ع "تو شدی محو من و آنچه خودت میدانی من شدم عاشق این حال تو در مهمانی اشتیاق تو به رفتن همه را حیران کرد همه گریان و تو برعکس همه خندانی سنگ ها نقل عروسی تو شد در میدان باز شمشیر در این معرکه می چرخانی آه از این غم که عروسی به عزا شد تبدیل دیده ها هست دم خیمه همه بارانی تازه داماد چرا زلف تو پر خون شده است چه عروسی عجیبی چه حنا بندانی ماه من ماه عسل رفتن تو کشت مرا من فقط مانده ام و این تن و سرگردان پاشو قاسم که عروس ات به اسارت نرود پاشو قاسم که هوا بی تو شود طوفانی باید از سینه بلندت کنم از روی زمین گفته بودی همه جا در بغلم می مانی محسن صرامی" ع پیش نگاه مضطر من دست و پا مزن در موج خون ، کبوتر من دست و پا مزن ای قد کشیده زیر سم اسب ، داغ تو تیغی است روی حنجر من دست و پا مزن عطر مدینه می وزد از زخم های تو آیینه ی برادر من دست و پا مزن اینسان عمو مگو که کار از عمو گذشت ای بسمل برابر من دست و پا مزن خون می چکد ز پهلو و بازو و سینه ات زخمی ترین چو مادر من دست و پا مزن دشمن دوباره دید که من گریه میکنم ای وای علی اکبر من دست و پا مزن ع تو شدي محو من و آنچه خودت ميداني من شدم عاشق اين حال تو در مهماني اشتياق تو به رفتن همه را حيران كرد همه گريان و تو برعكس همه خنداني سنگ ها نقل عروسي تو شد در ميدان باز شمشير در اين معركه مي چرخاني آه از اين غم كه عروسي به عزا شد تبديل ديده ها هست دم خيمه همه باراني تازه داماد چرا زلف تو پر خون شده است چه عروسي عجيبي چه حنا بنداني ماه من ماه عسل رفتن تو كشت مرا من فقط مانده ام و اين تن و سرگردان پاشو قاسم كه عروس ات به اسارت نرود پاشو قاسم كه هوا بي تو شود طوفاني بايد از سينه بلندت كنم از روي زمين گفته بودي همه جا در بغلم مي ماني
ع دیگر از حرمت نام پدرش هیچ نماند از سپیدی گلوی پسرش هیچ نماند حرمله خیر نبینی جگرش درد گرفت متحیر وسط خیمه و میدان مانده به دلش حسرت یک قطره ی باران مانده خواهرش کاش نبیند که پریشان مانده حرمله خیر نبینی جگرش درد گرفت مانده ام سنگ روی سنگ چرا بند شده شمر از دیدن این صحنه چه خرسند شده سر شش ماهه به یک پوست فقط بند شده حرمله خیر نبینی جگرش درد گرفت شیشه در قائله سنگ مکسر گردد خاطر خیمه از این حرف مکدر گردد از خجالت نتوانست حرم برگردد حرمله خیر نبینی جگرش درد گرفت قاسمی ع بارالها! حسین از آن عشقی که ز تو منفک است, میترسد قبر اما عجیب تاریک است پسرم کوچک است, می ترسد! روی این سر, چگونه سنگ لحد مثل اهل قبور بگذارم؟ آه باید به جای گهواره پسرم را به گور بگذارم اسمع, افهم, علی اصغر من! این صدای گرفته باباست به تن خسته ام نگاه نکن روح من هم کنار تو آنجاست محض تسکین مادرت, به تنت کاش می شد دوباره جان بدهم بازوی کوچک و نحیفت را من چگونه تکان تکان بدهم؟ هق هق من دوباره میشکند این فضای غریب و ساکت را با چه رویی بخوانم ای پسرم! بر تن تو نماز میت را؟ وای اگر بغض تیرخورده من سر شکوه به کفر باز کند جای دارد پس از نماز به تو یک نفر هم به من نماز کند سنگ پرتاب کرده اند این قوم سوی آیینه های صیقلی ام بارالها! خود تو شاهد باش غیر خوبی ندیدم از علی ام! خاک می ریزم و نمی خواهم بزنم حرفهای آخر را وقت غسل و حنوط تو دیدم میدهی بوی شیر مادر را غسل و حنوط تو دیدم میدهی بوی شیر مادر را پیمان طالبی ع ز داغ تو آتش به خلقت کشیدم در این دشت بسیار محنت کشیدم منی که جهان میکشد منتم را از این مردم پست منت کشیدم زدند و بریدند با خود نگفتند برای تو شش ماه زحمت کشیدم ع چگونه خاک بریزم به روی زیبایت که تو بخندی و من هم کنم تماشایت به غیر گریه بی اشک تو جواب نبود برای ناله هل من معین بابایت مزار کوچک تو پر شده است از خونت بخواب ماهی من در میان دریایت مرا ببخش عزیزم که جای قطره آب به یک سه شعبه برآورده ام تقاضایت چگونه جسم تو پنهان کنم که میدانم به وقت غارتمان می کنند پیدایت بخواب در دل این خاک تا کمی وقت است که بعد از این شود آغوش نیزه ها جایت بیا رباب که این شاید آخرین باریست که خواب می رود او با نوای لالایت اگر نشد که شود سایه سرت امروز بروی نیزه شود سایه سار فردایت محمدعلی بیابانی ع غلامرضا سازگار (میثم) الا! اهل حرم! من از یم خون، گوهر آوردم فروزان اختری از مهر تابان، بهتر آوردم گلو ‌پاره، بدن گل‌گون، دهن خونین، دو لب خندان گل از بهر سکینه، در عزای اکبر آوردم حرم را ترک گفتم، رفتم و باز آمدم امّا کبوتر برده بودم، صید بی‌‌بال و پر آوردم گنه‌کاران عالم را خبر سازید، ای یاران! که از میدان خون با خود، شفیع محشر آوردم جوانان، اکبرم را با هم آوردند در خیمه ولی من خود به تنهایی علیّ اصغر آوردم دل پیغمبر و چشم علیّ و فاطمه، روشن! که با خود محسنی دیگر، برای مادر آوردم نمی‌گویم که تیر حرمله با او چه‌ها کرده ولی گویم که من صید بریده‌حنجر آوردم مبادا اصغرش خوانید! نامش اصغر است امّا به خون اکبرم سوگند! ذبح اکبر آوردم به هفتاد و دو ملّت، حجّت کُبراست، این کودک امید و آرزوی یوسف زهرا‌ست، این کودک ع شد تهی دستِ شه چو از کم و بیش سر خجلت فکند، خود در پیش اصغرخود به کف گرفت و بگفت برگِ سبزی ست تحفه ی درویش سالکی واعظ ع ای تیر! کجا چنین شتابان...؟آرام! قدری به کمان بگیر دندان... آرام ای تیر! به حرف حرمله گوش مکن برگرد، مرو تو را به قرآن... آرام شاعر : عارفه دهقانی ع ای تیر، خطا كن! هدفت قلب رباب است یا حنجره سوختهٔ تشنهٔ‌ آب است؟ كوتاه بیا تیر سه شعبه، كمی آرام هو هو نكن این شاپرك تب‌زده خواب است او آب طلب كرده فقط، چیز زیادی است؟ گیرم كه ندادند ولی این چه جواب است؟ رنگش كه پریده، دو لبش مثل دو چوب است نه، تیر! تو نه، چارهٔ كارش فقط آب است این طفل گناهی كه نكرده كمی انصاف این جاست،‌ ببینید كه حالش چه خراب است این مرثیه را ختم كنید آی جماعت! یك جرعه نه، یك قطره دهیدش كه ثواب است شاعر:سید محمد بابا میری
ع پسرم از نفس افتاد به دادم برسید داد از اینهمه بیداد، به دادم برسید تشنه ام ،شیر ندارم، چکنم؟ حیرانم باید آخر چه به او داد؟ به دادم برسید دیگر از شدت گرما و عطش همچو کویر چاک خورده لب نوزاد ، به دادم برسید بوی آب و،دل بی تاب و،سپاهی بی رحم طفلی و اینهمه جلاد،به دادم برسید آب،دامی ست،که دلبند مرا صید کند وای از حیله ی صیاد،به دادم برسید باپدر رفت وندانم چه شده کز میدان شاه پیغام فرستاد،به دادم برسید بارالها چه بلائی سرش آمده؟که حسین میزند اینهمه فریاد،به دادم برسید آن کماندار،که تیرش کمی از نیزه نداشت گشته اینقدر چرا شاد؟به دادم برسید حیدر توکلی
ع در غمت داده ام از دست عنانم چه کنم خنده ی آخر تو برده امانم چه کنم یک طرف خنده ی لشگر طرفی اشک رباب مانده ام من بروم یا که بمانم چه کنم تیر را گر بکشم راس ز هم می پاشد خار را از جگرم گر نکشانم چه کنم ترس دارم که بیفتد سر تو از بغلم روی دوشم شده ای بار گرانم چه کنم می دود مادر تو گریه کنان پشت سرم به پس خیمه تو را گر ندوانم چه کنم بیشتر خاک به زیر سر تو ریخته ام پیکرت را به سرت گر نرسانم چه کنم چشم تو باز و چسان خاک بریزم رویت تا که مادر نرسیده نگرانم چه کنم چه کنم تا که نفهمد چه سرت آمده است نیزه ای فاش کند راز نهانم چه کنم شاعر : موسی علیمرادی ع گاهواره نیست در شأن تو ای کوه وقار! تکیه بر دست حسینت کن میان کارزار تیر از نوع سه پر، آنهم در این گرد و غبار یعنی از تو خصم میترسد علیِ شیرخوار! آمدی و پاسخ هل من معین شد آشکار چون زره قنداقه را بستی به تن، از هر کنار چون عمو تیغی به جز ابروی تیزت برندار آمدی میدان بجنگی، آب میخواهی چه کار حتم دارم جبرئیل افتاده یاد این شعار: لافتی الا علی، لا سیف الا ذوالفقار در نبردت لب به لب تکبیر میخواهی فقط شیر لازم نیست، تو شمشیر میخواهی فقط کی میان خیمه این ساعت اقامت میکنی در غدیر خویش می آیی امامت میکنی دشت را یکباره حیران قیامت میکنی آنچه کرد عباس، تو بی قد و قامت میکنی تشنگی سخت است اما استقامت میکنی هر فراتی هست را غرق ندامت میکنی رود را با این لب خشکت ملامت میکنی از ضریح حنجرت داری کرامت میکنی چند ماهت هست و توصیف شهامت میکنی با پر قنداقه ات فردا قیامت میکنی داشتی ای کاش در میدان مجالی بیشتر لااقل مانند اکبر سن و سالی بیشتر ای قنوت پادشاه کربلا! این سرزمین شک ندارم با تو گشته قبله ی اهل یقین نیست در شانت رکابی، خاتم یکسر نگین! در چنین سن کس نشد باب الحوائج، شاه دین! شیر خوردی از رباب اصلا تو یا ام البنین؟؟ تیری آمد شعبه شعبه شد شریعه شرمگین قاب قوسینی و آغوش پدر عرش برین تازه میفهمم چرا خونت نمیریزد زمین شد سرت پشت سر عباس با نی همنشین سر علم کردی ندیده کس علمدار اینچنین ای مسیح تشنه! هر دم نام تو اعجاز کرد دست های تو گره های بزرگی باز کرد ع علی علیست برادر! چه فرق اصغر و اکبر چه شیرخواره که شیرِ خداست از همه منظر عقیق سرخ ولا را پدر گرفته به چنبر قدش به زینت دوشِ نبی شده ست برابر ز شیرخوارگی اش پا نهاده است فراتر بزرگ بود و برایش رکاب عرش، محقر که در قواره ی فهمش نبود جامه ی باور بزرگ بود چو قرآن به روی دست پیمبر بزرگ بود تو گویی علی مقابل خیبر بزرگ بود و به دستش چراغِ خفتنِ اختر ملک نبسته خمیده به گاهواره ی او پر چنان بزرگ که خونش از آسمان برود سر سه شعبه چون سه خلیفه حسود بود و مکدر بگو که خصم بداند حسین با علی اصغر زمین کربوبلا را غدیر میکند آخر نیافت مرد دریغا میان آنهمه لشکر پس آب خواست که بیعت به آب بود میسر! امیر نطق که آندم نشسته بود به منبر به غیر خون گلویش نخواند خطبه ی دیگر اگر چه بود سه شعبه پی جدایی آن سر به نص لحمک لحمی یکی شدند دو پیکر مسعود یوسف پور ع علیرضا شریف نيمه جانيست مرا تا كه نثارش باشم سوگواره سر بر نيزه سـوارش باشم سايه ي روي سرم بود كه رفت از سر من بگذاريد كه چون سـايه كنارش باشم شمر نگذاشت كنار بدنش گريه كنم بگذاريد كنون شـمع مـزارش باشم غصه خون كرد دل فاطمـه را بگذاريد تا نفس هست مرا مونس و يارش باشم لاله ي فاطمه لب تشنه به خاك است اينجا بگذاريد ز جـان ابر بـهـارش باشم صحبت از تشنگي و سايه نشستن مكنيد مهلتي تا كه دمي آيـنـه دارش باشم به مدينه مبريدم به چه دلخوش دارم بگذاريد كه بي صبر و قرارش باشم اصغر كوچك من خفته به گهواره ي خاك بگذاريد كه ماه شـب تـارش بـاشـم ع "سعی دارد کودکش را در عبا پنهان کند باید او تن را جدا سر را جدا پنهان کند گریۀ اصغر، صدای هلهله، با تیر خویش حرمله باید صدا را در صدا پنهان کند مشتی از خون علی را ریخت سمت آسمان خواست تا جُرم زمین را در هوا پنهان کند با غلاف خنجرش بابا پسر را دفن کرد کربلا را خواست تا در کربلا پنهان کند گیرم اصلا طفل خود را پشت خیمه دفن کرد خنده‌های آخر او را کجا پنهان کند؟ هر که سر را زد، خودش هم می‌بَرد، باید حسین طفل را دور از نگاه نیزه‌ها پنهان کند" ع طفل خود را طرف لشگر نامرد گرفت زخم پیشانی او را عرقی سرد گرفت رو زد و آب ندادند دل مرد گرفت حرمله خیر نبینی جگرش درد گرفت
ع شش ماه تمام من تو را بوسیدم در خواب عروسی تو را می‌دیدم وقتی که تو را گذاشتم در قبرت ای کاش لحد برای تو می‌چیدم ع چهل منزل مرا از پی دواندی بمیرد مادرت بی شیر ماندی عزیزم جای شکرش باز باقیست به زیر سم مرکب‌ها نماندی ع به عمرش مادری تا حال چون من سر طفلش به روی نی ندیده به آغوشم بیا دیر است مادر زمان خوردن شیرت رسیده ع ز گل نازکترم لای لای لالایی بریده حنجرم لای لای لالایی چجوری دل ز من کندی و رفتی نگفتی مادرم لای لای لالایی علیه‌السلام ع سلطان کربلا چو تمنای آب کرد دشمن به تیر حرمله او را جواب کرد ناخورده آب، طفل رضیع حسین را آن تیر ظالمانهٔ او، سیر از آب کرد از سوز تشنگی که علی جان‌سپار بود دشمن ندانم از چه به کشتن شتاب کرد بگرفت خون حلق علی را به کف حسین با خون او محاسن خود را خضاب کرد از آن همه شکوفه به گلزار کربلا این بود گل‌پری که شهادت گلاب کرد خون می‌چکد زخامهٔ زرین کلام تو بس‌کن «حسان» که شعر تو دلها کباب کرد «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» «اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل» ع در آسمان کرببلا، کم ستاره نیست امّا به دل‌رباییِ این ماه‌پاره نیست گهواره‌اش به بحر گنه، دست‌گیر ماست این کشتی نجات بُوَد، گاهواره نیست "در یک شکوفه نیز شکوه بهار هست" نامش علی است، شیر بخوان، شیرخواره نیست قنداقه را به معرکه‌ی عشق می‌برند "در کار خیر، حاجت هیچ استخاره نیست" با یک نظر گرفت گلوی سه‌شعبه را نازم به تیغ طفل که جز یک نظاره نیست! با گریه‌اش ز مادر و با خنده از پدر اشکی گرفته است که آن را شماره نیست بر غربت حسین، گلوی علی گواست با هیچ کس چنین سند پاره پاره نیست دیشب صدای گریه‌‌اش از عرش هم گذشت امشب علی کجاست که در گاهواره نیست؟ باید کنار گریه، صبوری کند رباب جز اشک، غیر صبر، دگر راه چاره نیست با نی بگو که زخمیِ تیر سه شعبه است این حلق را که طاقت زخم دوباره نیست در آسمان که سرخ شود موقع غروب آیا به یاد حنجر او یادواره نیست؟ "تربت"! بس است شرح غم بی کرانه‌اش بحری است بس عمیق که آن را کناره نیست ✔️غزلی عاشورایی در ۱۲ بیت از ۹ شاعر، به ترتیب آقایان: + + خدا را شاکریم که در جمعی از دوستان شاعر، از شهرهای مختلف، با سنین متفاوت که بعضا" یک‌دیگر را هم نمی‌شناختند، هم‌دل و هم‌نوا یک غزل عاشورایی رقم بزنیم. به گمانم انسجام کلمات و فضای حاکم بر مدح و مرثیه و نیز خطّ عمودی شعر، بسیار یک‌دست شده و اصلا" قابل تشخیص نیست که نتیجه‌ی کار گروهی است. توجّه کنید که در پیش‌نویس‌های دوستان، بیش از ۱۰ بیت دیگر هم بوده که به غزل راه نیافته است. ان‌شاءالله مرضیّ منتقم عاشورا باشد و گامی در تعجیل فرج حضرت. (ابیات ۵، ۹، ۱۱ از ) ع ای خوش آن روزی که در آغوش، اصغر داشتم! ذکر لالایی به بالینش مکرّر داشتم . تا که در راه حسینم، پر زند، پرپر شود کاش جز این شیرخواره، طفل دیگر داشتم! ع آخرین سرباز لشگر راهی از گهواره شد درمیان خیمه‌ها یک مادری آواره شد این پسر را همچو مادر بی هوا زد دشمنش تا حسین بر خویش آمد دید حنجر پاره شد از طریق آمدن پیداست از شرمندگیش بسته بر روی امیر عشق راه چاره شد «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» ع وقتش شده بر دست بگیرد جگرش را شاهی كه شكسته‌ست مصیبت كمرش را پروانه به هم ریخته گهواره خود را تا باز كند از پر قنداق، پرش را تلخ است پدر گریه كند، طفل بخندد سخت است كه پنهان بكند چشم ترش را دور و برش آن‌قدر كسی نیست كه باید این طفل در آغوش بگیرد پدرش را مادر نگران است، خدایا! نكند تیر نیت كند، از شیر بگیر پسرش را هم چشم به راه است كه سیراب بیارند هم دلهره دارد كه مبادا خبرش را ... ای وای از آن تیر و كمانی كه گرفته‌ست این بار سپیدی گلویی نظرش را وقتش شده بر دست بگیرد جگرش را مردی كه شكسته‌ست مصیبت كمرش را علی عباسی
ع مقتل از لالایی و مادر حکایت می‌کند نیزه امّا از جدایی‌ها شکایت می‌کند با تمام کودکی حقّا که آقازاده است از محبّان پدر روزی شفاعت می‌کند آخرین سرباز مولا را ببین در معرکه با تلَذّی‌های خود مشق شهادت می‌کند جان تاریخ است حجم اشک‌های مادرش مرد بودن گاه از زن‌ها سرایت می‌کند
ع این که جلوی خیمه ها زانو زده کیست؟! شاید زبانم لال بیچاره رباب است اصلاً بیا و فکر کن که آب خورده اصلاً بیا و فکر کن یک گوشه خواب است اینکه نمیخوابد علی تقصیر تو نیست به جای لالا بر لب تو آب آب است گیسو نکش اینقدر تو تازه عروسی ای کاش میشد زودتر دست تو را بست حالا دلت که سوخته ما را دعا کن خانم دعای تو یقیناً مستجاب است علی اکبر لطیفیان ع علیه‌السلام علی در معرکه مردانگی را امتحان می‌داد و این‌یعنی‌که‌مردی‌را به‌نامردان‌نشان‌می‌داد تلظی در تلظی، گریه در گریه، همه فریاد علی‌ِّاکبر انگاری در این میدان اذان می‌داد رجزهای‌نگاهش،جان‌لشکررا به‌هم‌می‌ریخت چنان‌که گریه‌هایش قلب‌مولا را تکان می‌داد فرات! آیاحسین از تو تقاضای‌زیادی داشت؟ نباید پاسخ لب‌تشنه را تیر و کمان می‌داد بمیرم دست‌وبالت مثل‌حیدر بسته‌بود آن‌روز گلویت‌هم شبیه‌او، خبر از استخوان می‌داد سه‌شعبه داشت تیری‌که‌گلوی خشک اصغر را رباب‌آن‌سمت‌می‌مردوحسین‌این‌سمت‌جان‌می‌داد برایت از عبا گهواره می‌سازد پدر زیرا خبر از آتش افتاده بر این دودمان می‌داد امان‌ازلحظه‌ای‌که‌پشت‌خیمه مادرت‌دلخون چنان‌گهواره هی آغوش‌خالی را تکان می‌داد «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» «اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل» ع عليه‌السلام گاهواره نیست در شأن تو ای کوه وقار! تکیه بر دست حسینت کن میان کارزار تیر از نوع سه پر، آنهم در این گرد و غبار یعنی از تو خصم می‌ترسد علیِ شیرخوار! آمدی و پاسخ «هَل مِن مُعین» شد آشکار چون زِره، قنداقه را بستی به‌تن،از هر کنار چون عمو تیغی به جز ابروی تیزت برندار آمدی میدان بجنگی،آب میخواهی چه کار حتم دارم جبرئیل افتاده یاد این شعار: «لافتی الا علی، لا سیف الا ذوالفقار» در نبردت لب‌به‌لب تکبیر می‌خواهی فقط شیرلازم نیست،توشمشیر می‌خواهی فقط کی میان خیمه این ساعت اقامت می‌کنی در غدیر خویش می‌آیی امامت می‌کنی دشت را یکباره حیران قیامت می‌کنی آنچه کردعباس، تو بی قدوقامت می‌کنی تشنگی سخت‌ست اما استقامت می‌کنی هر فراتی هست را غرق ندامت می‌کنی رود را با این لب خشکت ملامت می‌کنی از ضریح حنجرت داری کرامت می‌کنی چندماهت‌هست و توصیف‌شهامت‌می‌کنی با پر قنداقه‌ات فردا قیامت می‌کنی داشتی ای کاش در میدان مجالی بیشتر لااقل مانند اکبر سن و سالی بیشتر ای قنوت پادشاه کربلا! این سرزمین شک ندارم با تو گشته قبلۀ اهل یقین نیست در شأنت رکابی، خاتم یکسر نگین! تیری آمد شعبه شعبه شد شریعه شرمگین قاب قوسینی و آغوش پدر عرش برین تازه می‌فهمم چرا خونت نمی‌ریزد زمین ای مسیح تشنه! هر دم نام تو اعجاز کرد دست‌های تو گره‌های بزرگی باز کرد «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» «اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل» سلام‌الله‌علیها علیه‌السلام ع گهواره را تکان بده در خاطرت رباب قربان چشم‌های علی اصغرت،رباب! لب‌های تشنه، غنچۀ خشکیده، اضطراب بارید اشک، در دلِ غم پرورت رباب با «اِن یَکاد» نذر گلویش فرشته خواند این اشک خون اوست به چشم ترت رباب با اینکه شیرخوارۀ تو مرد جنگ نیست ترسیده‌اند تک‌تک از این لشگرت رباب آن سیب سرخ چیده شده روی نیزه‌ها از باغ عشق توست که رفت از برَت رباب بعد از غروبِ یار در آن دشت پر بلا دیگر نبود سایه به روی سرت رباب یاس سه ساله زخمی طوفان کربلاست از حال رفته است بگو مادرش کجاست «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» «اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل» ع دو شش ماهه کودک چو ماه و ستاره یکی شیرزاد و یکی شیرخواره یکی نازدانه یکی نازپرور یکی ماه‌روی و یکی ماه‌پاره ندای خدا را بگفتند لبّیک یکی از رحم، وان یک از گاهواره یکی کشته در بین دیوار و در شد یکی را ز پیکان، گلو گشت پاره یکی روی دست پدر تشنه جان داد یکی سوخت از آتش پرشراره یکی روی مادر ندید و، ولی کرد یکی بر غریبیِ بابا نظاره یکی شد ملقّب به باب‌الحوائج یکی نیز بر عرش حق گوشواره نکردند پروا، گذشتند از جان که تا دینِ حق زنده مانَد هماره اگر خواهی از این دو نام و نشانی بود محسن و اصغر شیرخواره «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» «اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل»