شاهنامه خوانی به نثر (از ابتدا)
و این گونه خواندیم که روزگار پر از نیک خواهی طهمورث به سرآمد و جمشید بر جای او تکیه زد.
و اما جمشید:
پادشاهی جمشید هفت صد سال بود
چون جمشید به سلطنت رسید بر آن شد تا بدی ها را ریشه کن سازد و به جای آن روح و روان را به روشنی هدایت کند.
اولین کارش تغییر شکل سازوبرگ جنگی بود به طوری که با ذوب کردن آهن، از آن جوشن، خود، زره و دیگر سازوبرگ جنگی ساخت. برای این منظور پنجاه سال رنج برد تا توانست از محصولاتی که از آهن به دست می آورد گنجی فراهم سازد. سپس در فکر جامه ای شد که در جنگ و نبرد به کار آید.
ز کتان و ابریشم و موی و قز
قصب کرد پرمایه دیبا و خز
بیاموختشان رشتن و تافتن
به تار اندرون پود را بافتن
چو شد بافته شستن و دوختن
گرفتند از او یکسر آموختن
بعد از تمام این کارها، شورایی با حضور نمایندگانی از هر صنف تشکیل داد و این در حالی بود که پنجاه سال از زندگی اش می گذشت.
اولین گروه، موبدان بودند که چون شغلشان جز عبادت نبود، در دل کوه برایشان معبدهایی بنا کرد.
گروه دیگر، نظامیان بودند؛ شیر مردان جنگاوری که به کار پاسبانی از کشور مشغول بودند.
گروه سوم، برزگران بودند که به کاشت و داشت و برداشت سرگرم شدند و
هیچگاه منت پذیر کسی نبودند.
پ.ن:
قَز: ابریشم
قَصب: پارچه ای ظریف از کتان
#شاهنامه_از_ابتدا
#جلداول
برگردان به نثر: #سیدعلی_شاهری
#نشرچشمه ۱۳۸۸
#قسمت هشتم
👳 @mollanasreddin 👳
☕️سـلام صبحتون بخیر
🍁روزتون
🌼متبرك به نگاه خدا
☕️دلتون گرم از آفتاب امید
🍁ذهنتون پراز افکار ناب
🌼قلبتون مملو از مهربانی
☕️دست تون
🍁سرشاراز بخشندگی
🌼آرزوهاتون برآورده
و دعاهاتون مستجاب🍂🍁
👳 @mollanasreddin 👳
وقتی یکی از خوشه چینان دمی از قاب خویش بیرون می زند، به وقت استراحت!
▪️تابلوی خوشه چینان نقاشی رنگ روغن بر روی کرباس اثر ژان فرانسوا میله، نقاش واقع گرای فرانسوی، است که در سال ۱۸۵۷ خلق شد و سه زن دهقان را در حال خوشه چینی در گندم زار نشان می دهد.
🎨 #هنر #نقاشی #شوخی
#فرانسوا_میله
👳 @mollanasreddin 👳
#متن_خاص
بزرگترین شرّ روی زمین اینه که
امیدوار باشی فردا بهتر از امروز خواهد بود.
زمانی که فکر میکنی فردا بهتر از امروز خواهد بود، وارد یک توهم دائمی میشی.
بعد از این، به خودت میگی که وقتی تحصیلاتت رو تموم کنی همه چیز عالی میشه
یا وقتی شغل پیدا کنی، همه چیز خوب خواهد شد.
من نمیگم که نباید برای فردا برنامهریزی کنی، اما
برای این زندگی، به امید نیاز نداری، بلکه به شوق و اشتیاق نیاز داری.
این زندگی باید با هر چیزی که الان در اطرافت هست همصدا بشه، و این فقط در حال حاضر ممکنه.
نمیتونی فردا رو زندگی کنی، تنها زندگیای که میتونی داشته باشی همینه که الان داری.
👳 @mollanasreddin 👳
💥#داستانک💥
💠 عنوان داستانک : ماجرای مرغ پرندهباز
در روستایی کوچک، مرغی به اسم «قدسی» زندگی میکرد که برخلاف بقیه مرغها، آرزو داشت پرواز کند. هر روز مینشست روی دیوار مرغداری و به پرندگان آزاد نگاه میکرد. یک روز گفت: «چرا باید همیشه این دانهها رو نوک بزنم؟ من میخوام پرواز کنم و دنیا رو ببینم!»
همه مرغها به قدسی خندیدند. خروس رئیس گفت: «آخه تو یه مرغی، نه عقاب! این فکرها رو بریز دور!» ولی قدسی گوش نداد. با کلی تلاش، بال زدن یاد گرفت و از دیوار مرغداری پرید بیرون. البته پروازش بیشتر شبیه سقوط آزاد بود، ولی خودش فکر میکرد قهرمان المپیک شده!
همینطور که قدسی داشت به خودش افتخار میکرد، پایش به یک جوی آب گیر کرد. وقتی بالا را نگاه کرد، دید چند بچه روستایی با تعجب به او زل زدهاند. یکی گفت: «این مرغ داره فرار میکنه! بگیریمش؟» قدسی با تمام سرعت شروع کرد به دویدن.
بچهها هم دنبال قدسی دویدند و این مرغ بیچاره مجبور شد از روی چند حصار، میان باغ و حتی از روی سگ نگهبان عبور کند. بالاخره به کوهی رسید و نفسنفس زنان ایستاد. خوشحال بود که آزاد شده، اما یکدفعه متوجه شد که روی قله کوه، یک عقاب واقعی نشسته است!
عقاب با نگاهی جدی گفت: «تو چیکار داری اینجا؟»
قدسی گفت: «اومدم پرواز یاد بگیرم. مثل تو!»
عقاب خندید و گفت: «پرواز با این هیکل؟ برگرد همون مرغداری!»
قدسی که از شنیدن این حرف ناراحت شده بود، گفت: «من یه مرغ خاصم. روزی پرواز میکنم و به همه ثابت میکنم که اشتباه میکنن!» عقاب سری تکان داد و گفت: «باشه، ببینم چیکار میکنی.»
از آن روز به بعد، قدسی هر روز بال میزد و از کوه پایین میپرید. البته هنوز بیشتر شبیه یک توپ پرنده بود، اما عقاب هر روز به او نگاه میکرد و زیر لب میخندید.
یک روز، وقتی قدسی دوباره با کله به زمین افتاد، گفت: «فهمیدم! پرواز به درد من نمیخوره. باید برگردم مرغداری.»
قدسی برگشت به روستا و همه مرغها از دیدنش تعجب کردند. خروس رئیس گفت: «خب، چه خبر؟ پرواز کردی؟»
قدسی با غرور گفت: «پرواز نکردم، ولی فهمیدم دنیای بیرون خیلی سختتر از چیزی که فکر میکنیم!»
از آن روز، قدسی به یک مربی انگیزشی برای مرغها تبدیل شد و سخنرانیهایی با عنوان «رؤیاهایت را دنبال کن، اما حواست به کلهات باشد» برگزار کرد. 😄
👳 @mollanasreddin 👳
#شعر
عمر ڪه بیعشق رفت، هیچ حسابش مگیر
آب حیاتست عشق، در دل و جانش پذیر
هرڪه جز این عاشقان، ماهیِ بیآب دان
مرده و پژمرده است، گرچه بود او وزیر
عشق چو بگشاد رخت، سبز شود هر درخت
برگ جوان بردمد، هر نفس از شاخ پیر
هرڪه شود صید عشق، ڪی شود او صید مرگ
چون سپرش مه بود، ڪی رسدش زخم تیر
سر ز خدا تافتی، هیچ رهی یافتی
جانب ره بازگرد، یاوه مرو خیر خیر
تنگ شڪر خر بلاش، ور نخری سرڪه باش
عاشق این میر شو، ور نشوی رو بمیر
جمله جانهای پاڪ، گشته اسیران خاڪ
عشق فروریخت زر، تا برهاند اسیر
ای ڪه به زنبیل تو، هیچ ڪسی نان نریخت
در بن زنبیل خود، هم بطلب ای فقیر
چست شو و مرد باش، حق دهدت صد قماش
خاڪ سیه گشت زر، خون سیه گشت شیر
مفخر تبریزیان، شمس حق و دین بیا
تا برهد پای دل، ز آب و گل همچو قیر
#مولانا
👳 @mollanasreddin 👳
#ضربالمثل
(یک عمر گدایی میکند، که یک روز به گدایی نیفتد) :
روزی روزگاری، پرندهای بود که نسبت به همهی پرندهها، حیوانات و موجودات متفاوت بود. در حقیقت موجودات دیگر صبحها که از خواب بیدار میشدند، به دنبال پیدا کردن غذا میرفتند تا سیر شوند. مثلا" یکی دنبال دانه میگشت، یکی دنبال شکار میرفت و یکی دنبال گیاه و خلاصه از این طریق روزگارشان را میگذراندند. اما پرندهی داستان ما نه دانه خوار بود، نه علف خوار ونه گوشت خوار. این پرنده فقط آب میخورد. با این حساب باید پرندهی آب خوار موجودی بی غم و غصه میبود؛ چرا که بیشتر سطح کرهی زمین را آب گرفته و اگر دانه و گیاه در اثر خشکسالی کم شود، آب هست. آب اگر این جا نباشد، آن جا هست. پرنده هم بال پرواز دارد و به هر کجا که آب و آبادانی باشد، کوچ میکند.
پرندهی قصهی ما فرق دیگری هم با موجودات دیگر داشت. فرق دیگرش این بود که همیشه میترسید آبها همه بخار شود و او بی آب بماند. این پرنده همیشه کنار دریاها و رودخانهها زندگی میکرد تا به آب دسترسی داشته باشد؛ اما همیشهی خدا هم تشنه بود و آب نمیخورد. حتما" میپرسید چرا آب نمیخورد؟
چون میترسید با آب خوردن او آبهای جهان تمام شود و او از تشنگی بمیرد. هرچه پرندههای دیگر به او میگفتند و نصیحتش میکردند که چرا این قدر به خودت رنج میدهی و از ترس تمام شدن آبها تشنگی را تحمل میکنی، به گوشش میرفت که نمیرفت. وقتی به آب میرسید، یک قلپ بیشتر نمیخورد و میترسید اگر یک دل سیر آب بخورد و شکمی از عزا در آورد، آب دریاچه تمام بشود. سالهای سال پرندههای آب خوار، کمتر از آن چه که نیاز داشتند، آب نوشیدند و روز به روز ضعیفتر و ناتوانتر شدند و تعدادشان کم و کمتر شد.
پرندهی قصهی ما که میدید تعداد هم نوعانش سال به سال کمتر میشود، به فکر چاره افتاد؛ اما به جای این که به همه بگوید هر چقدر که دلتان میخواهد آب بخورید تا زنده بمانید، به پرندههای دیگر گفت: «از این به بعد باید باز هم کمتر آب بخوریم. من فکر میکنم که نگرانی تمام شدن آب باعث مرگ و میر همنوعان ما شده است؛ اگر کمتر آب بخوریم، نگرانی کمتر میشود.»
یکی از پرندهها گفت: «کاش کاری میکردیم که پرندگان و خزندگان و موجودات دیگر هم کمتر آب بخورند. آنها که مثل ما فکر نمیکنند؛ میترسم با این زیاده روی که در آب خوردن دارند، روزی برسد که آنها تمام آبهای دنیا را خورده باشند و ما پرندگان آب خوار از تشنگی بمیریم.»
پرندهی قصهی ما گفت: «گل گفتی. از فردا راه میافتیم و به همهی موجودات زنده التماس میکنیم که مثل ما رعایت کنند و کمتر آب بنوشند.»
کلاغی که روی شاخهی درختی نشسته بود و حرفهای آنها را میشنید، به میان پرندهها پرید و گفت: «شما یک عمر کم میخورید که مبادا روزی دچار کم آبی بشوید و مجبور باشید کم آب بنوشید؛ به همین دلیل روز به روز از تعدادتان کمتر میشود. قصهی شما مثل قصهی آن آدمهایی است که یک عمر گدایی میکنند، که یک روز به گدایی نیفتند.» به هر حال پرندهها به حرفهای کلاغ توجهی نکردند؛ به همین دلیل امروزه نسلشان از زمین برچیده شده و دیگر پرندهای به نام پرندهی آب خوار وجود ندارد.
کاربرد ضرب المثل :
از آن روزگار به بعد وقتی به کسی میرسیم که پول دارد و از ترس فقیر شدن خرج نمیکند یا به کسی که یک عمر چشمش به دست این و آن است تا پولی بگیرد و فقط پس انداز کند، میگوییم: «یک عمر گدایی میکند، که یک روز به گدایی نیفتد.»
👳 @mollanasreddin 👳
📝 چند جایگزینِ فارسی
● گارانتی ☜ ضمانت، پشتوانه
● گالری ☜ نگارخانه
● گرامر ☜ دستور زبان
● گریم ☜ چهرهپردازی
● گیشه ☜ باجه
● گیم ☜ بازی
● فاز ☜ گام
● لیست ☜ فهرست
● انستیتو ☜ مؤسسه
● اتوبان ☜ بزرگراه
● آدرس ☜ نشانی
● کمیته ☜ کارگروه
● تکنولوژی ☜ فناوری
#غلط_ننویسیم
#جایگزینی
👳 @mollanasreddin 👳
#طنز_جبهه
🔸شلمچه دیگر نیاز به توصیف نداشت!
حجم آتیش دشمن و جنگِ سختی که
در اونجا جریان داشت خارج از بیان بود....🔥
بچهها تو جبهه در وصف شلمچه، یکجمله
میگفتند که بسیار شنیدنی بود:
یا اخوی لایُمکن الفَرار مِن شلمچه
إلّا به جراحت یا شهادت...😄🥲
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایرانیان باستان حدود ۵۰۰۰ سال پیش کهنترین انیمیشن جهان را با کشیدن. این جام سفالی که متعلق به تمدن شهرِسوخته در استان سیستان و بلوچستان است، داستان کوتاه یک بزِکوهی را تعریف میکند که برای خوردن برگ درخت به سمت آن میپرد.
ساخت ویدیو اثر مقداد اخوان
👳 @mollanasreddin 👳
koori-@lbookl-part06_chapter01.mp3
10.12M
#کتاب_صوتی
رمان کوری
فصل ششم
↲ بخش اول
👳 @mollanasreddin 👳
شاهنامه خوانی به نثر (از ابتدا)
پیش تر از سه گروه در زمان جمشید گفتیم: گروه اول موبدان، دوم نظامیان و سوم برزگران.
اینک چهارمین گروه و بقیه ی ماجرا:
گروه چهارم پیشه وران بودند که برای کسب و کار بهتر همیشه به دنبال راهی تازه می گشتند.
به این ترتیب، جمشید برای هر یک از این گروه ها جایگاهی مشخص کرد تا هر کسی قدر و شان خود را بداند.
پس از آنکه تمامی کارها بر وفق مراد شد، دیوان را واداشت تا از خاک و آب، خشت بسازند و به کمک آنها عمارت ها و کاخ های بلندی بنا کرد و همین باعث شد جامعه، شکل شهر نشینی به خود بگیرد.
آنگاه از سنگ ها گوهرهای مختلفی مانند زمرد، یاقوت، طلا و نقره به دست آورد. سپس عطرهای گوناگونی چون کافور، مشک، عود و عنبر و گلاب تولید کرد و برای پیشگیری و درمان و تشخیص بیماری ها رازهای زیادی کشف کرد.
جمشید با رونق دادن به صنعت کشتی سازی به کشورهای مختلف سفر کرد و این گونه بود که هیچ رازی را نگشوده نگذاشت و از این نظر یکه تاز جهان شد.
جمشید برای خود تختی ساخت و آن را با گوهرهای فراوان آراست، چنانکه هیچ دیوی را یارای دست یازیدن به آن نبود. پس روز بر تخت نشستنش را که هم زمان با اول فروردین ماه بود، نوروز نامید و همه جا جشن و سرور بر پا شد.
بزرگان به شادی بیاراستند
می و رود و رامشگران خواستند
چون این جشن فرخ از آن روزگار
بمانده از آن خسروان یادگار
چنین سال سیصد همی رفت کار
ندیدند مرگ اندر آن روزگار
وقتی جمشید بر جهان استیلا یافت، غرور و کبر او را گرفت و باعث شد فر کیانی از او روی بگرداند. تا قبل از این مردم جز خوبی از پادشاه ندیدند.
#شاهنامه_از_ابتدا
#جلداول
برگردان به نثر: #سیدعلی_شاهری
#نشرچشمه ۱۳۸۸
#قسمت نهم
👳 @mollanasreddin 👳