eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
240.4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
66 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
وقت صبحگاه 🌞بود؛ بوی عمليات و چلوكباب می‌آمد.🙃 بازار شفاعت خواهی و حلاليت طلبی داغ بود.🤝 و همه سعی ميكردند تا تنور داغ است و هنوز از نفس نيفتاده نان خود را بچسبانند. یکی یکی به فکر افتاده بودند و از هم شفاعت می‌خواستند.☺️ فرمانده هم از اين امر مستثنا نبود رو به بچه ها گفت: برادرا اگر كسی شهيد شد، ما رو هم با خودش به بهشت ببره.😌 یکی از بچه ها با شوخی و خنده گفت: حاجی جا نداريم ظرفيت تكميل است.😉 دیر رسیدی!.. تا حالا كجا بودی؟!😜 👳 @mollanasreddin 👳
اگر قرار بود از کلمه «برخورداری» استفاده کنیم، باید بدانیم که این واژه معنا و بار مثبت دارد و در جمله‌هایی استفاده می‌شود که مفهوم مثبتی دارند. 👈 مشهد از ظرفیت‌های گردشگری خوبی برخوردار است. (درست) 👈 جوانان از فرصت‌های ویژه‌ای برای انتخاب برخوردارند. (درست) 👈 این مقاله از غلط‌های بسیاری برخوردار است. (نادرست) در مورد جمله دوم می‌توان نوشت: 👈 این مقاله غلط‌های بسیاری دارد. 👈 البته در دو جمله اول هم با این‌که استفاده از «برخورداری» درست است، کاربست فعل «داشتن» ترجیح دارد. 👳 @mollanasreddin 👳
Wolfgang_Amadeus_Mozart_Barry_Wordsworth.mp3
7.22M
🎶 با وجود همه ى آن چه مى گوييم و مى نويسيم… در قلب؛ چيزهايى بزرگتر از آن چه گفته مى شود، باقى مى مانند… •محمود درويش 👳 @mollanasreddin 👳
کسی ادعایِ پیغمبری کرد. گفتند؛ معجزه ات چیست؟ گفت ؛ من میتوانم به کفشهایم امر کنم که بیایند جلو پایم جفت شوند. گفتند؛ امر کن ببینیم. رو کرد به کفشش و گفت؛ بیا جلو پایِ من. اما کفش نیامد، دوباره گفت، ولی باز هم خبری نشد، اینبار بجایِ اینکه باز منتِ کفش را بکشد، جلو رفت و در حالی که میگفت؛ «انبیاء را کِبری نیست» کفشها را به پایش کرد. 👳 @mollanasreddin 👳
koori-@lbookl-part07_chapter02.mp3
11.41M
رمان کوری فصل هفتم ↲ بخش دوم 👳 @mollanasreddin 👳
شاهنامه خوانی به نثر (از ابتدا) پیش تر خواندیم ابلیس ضحاک را فریفت و مرداس پدر ضحاک به وقت آمدن در باغ برای عبادت، در چاهی که ابلیس بر سر راهش کنده بود، افتاد و جان سپرد. بقیه ی ماجرا را بخوانیم: چنان بدکنش شوخ فرزند اوی نجست از ره مهر پیوند اوى به خون پدر گشته همداستان ز دانا شنیدستم این داستان که فرزند بد گر بود نره شیر به خون پدر هم نباشد دلیر به این ترتیب ضحاک بداندیش وارث تاج و تخت پدر شد. چون همه کارها بر وفق مراد ابلیس پیش رفت، بدو گفت: «چون از من اطاعت کردی، همه آرزوهایت در این جهان برآورده خواهد شد و اگر همچنان هم پیمان من باشی، سلطان جهان خواهی شد و همه چیز از آن تو خواهد بود.» سپس حیله ای دیگر اندیشید و خود را به شکل جوانی آراسته درآورد و نزد ضحاک رفت و دم از پارسایی زد. ابلیس گفت: «اگر شایسته ی شاه باشم آشپزی پاکدست و نامور هستم.» ضحاک از شنیدن این حرف خوشحال شد و او را گرامی داشت و کلید خورش خانه را بدو سپرد. در آن زمان مردم از روییدنی ها طعام می ساختند و هیچ کس از گوشت حیوانات برای طبخ غذا استفاده نمی کرد. ابلیس از گوشت حیوانات برای شاه غذاهای رنگارنگ تهیه می دید، به این امید که خوی درندگی را در شاه پرورش دهد و او را در پیروی از خود جسورتر کند. بوسه زدن ابلیس ضحاک را و بر آمدن مار بر دوش وی ابتدا از زرده ی تخم مرغ برایش خورشی تهیه کرد. چند روز از همین غذا برایش فراهم می ساخت. چون ضحاک از این خورش خورد، بسیار بر او آفرین گفت. ابلیس نیز مدح شاه گفت و وعده داد فردا برایش خورشی خواهد ساخت که در عمرش نخورده باشد. ابلیس تمام فکر خود را به کار برد تا چگونه فردا برای شاه سفره آرایی کند. چون خورشید از افق سر زد، خورش هایی از کبک و تیهو آماده کرد و نزد ضحاک برد. وقتی شاه به سفره دست برد و قدری طعام بخورد، مهر آشپز بر دلش نشست. روز بعد سفره را با مرغ و بره آراست و روز چهارم از گوشت گوساله سفره ای مهیا کرد. برگردان به نثر: ۱۳۸۸ دوازدهم 👳 @mollanasreddin 👳
کاش می شد تمامِ آدم های غمگین و تنهایِ جهان را در کشید، برایشان ریخت، کنارشان نشست و با چند کلامِ ساده، به لحظاتشان رنگِ پاشید و حالشان را خوب کرد. کاش می شد این را قاطعانه و آرام در گوشِ تمامِ آدم ها گفت؛ که و ، رفتنی است و روزهایِ خوب در راه اند، که حالِ همه مان خواهد شد... 💜❤️ ☘️☘️ 👳 @mollanasreddin 👳
شخصی، مرتبه ای بزرگ یافت، یکی از دوستان برایِ تهنیت، نزدِ او آمد. صاحب منصب چون دوستِ قدیم خود را دید. از شناختن او اغماض کرده، پرسید تو کیستی و چرا آمده ای؟ مهمان شرمنده گفت: مرا نمیشناسی؟ میزبان گفت: نه! مهمان گفت: من دوستِ قدیمِ تو هستم، شنیدم کور شدی، برایِ تعزیت آمدم. پس از جایِ خود برخاسته برفت. 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من از آب جاری می ‎آیم از برگ ‎ها یی که می ‎لرزند با لمس زخمه ‎های باد که پرشتاب می ‎وزد من از عصرگاهی می ‎آیم که نمی ‎خواهد خوابش ببرد و با چشمان پرولع ستاره‎ها را سرسختانه می ‎نگرد شب جاری‌ ست در رگهای کبود در تمامی تن در نوک انگشتان و می ‎تپد با هوسی ناکام من صدایی خسته و گرفته‎ام که خاموشِ خاموش مانده ‎ست و بر فراز سرم روزها با بال ‎های گسترده و خالی می ‎گذرند ۱۹۶۷-۱۹۳۵ ترجمه: 👳 @mollanasreddin 👳
🌷شاهکار زندگی چيست؟ اين که در ميان مردم زندگی کنی ولی هيچگاه به کسی زخم زبان نزنی، دروغ نگويی، کلک نزنی و سوءاستفاده نکنی، اين شاهکار است. ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ" ﺗﺤﻤﻞ" ﮐﻨﻴﻢ، ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ "ﻗﻀﺎﻭﺕ" ﻧﮑﻨﻴﻢ. ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﺮﺍﯼ "ﺷﺎﺩﮐﺮﺩﻥ" يکدﻳﮕﺮ ﺗﻼﺵ ﮐﻨﻴﻢ، ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﺑﻬﻢ "ﺁﺯﺍﺭ" ﻧﺮﺳﺎنيم ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺍﺻﻼﺡ" ﮐﻨﻴﻢ، ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﺑﻪ" ﻋﻴﻮﺏ " ﺧﻮد ﺑﻨﮕﺮﻳﻢ. ﺣﺘﯽ ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ "ﺩﻭﺳﺖ" ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ، ﻓﻘﻂ ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ "ﺩﺷﻤﻦ" ﻫﻢ ﻧﺒﺎﺷﻴﻢ. ﺁﺭی، ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺯﻳﺴﺘﻦ، شاهکار است.😊🌷 👳 @mollanasreddin 👳
بگذار خرده اختلاف‌هایمان باهم باقی بماند. خواهش می‌کنم! مخواه که یکی شویم؛ مطلقا یکی. مخواه که هرچه تو دوست داری، من همان را به همان شدت دوست داشته باشم و هرچه من دوست دارم، به همان‌گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد. مخواه که هردو یک آواز را بپسندیم، یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را و یک شیوه نگاه کردن را. مخواه که انتخاب‌مان یکی باشد، سلیقه‌مان یکی، و رویامان یکی. همسفر بودن و هم هدف بودن، ابدا به معنای شبیه بودن و شبیه شدن نیست و شبیه شدن، دال برکمال نیست بلکه دلیل توقف است. 📕 چهل‌‌ نامه‌ی‌ کوتاه‌ به‌ همسرم 👤 👳 @mollanasreddin 👳
مردی‌که‌درغبار‌گم‌شد_نصرت‌رحمانی_@lbookl.pdf
3.48M
داستان کم‌نظیر و پر‌ماجرای یک جوان شاعر اما درگیر اعتیاد که می‌خواد با خواسته و دل خودش بجنگه و با کلی ماجراهایی که تو روزهای خودمون هم اتفاق میفته و یا درموردشون می‌شنویم مواجه میشه... 📕 مردی که در غبار گم شد 👤 👳 @mollanasreddin 👳