#تیکه_کتاب
باید افراد را به سه دسته قسمت کرد:
احمق، باهوش، و بسیار باهوش
با احمق هر چه بخواهیم می توانیم انجام دهیم
باهوش را می توانیم به خدمت درآوریم
اما بسیار باهوش، حتی اگر در کنار ما هم باشد خطرناک است؛
نمی تواند دست از کنکاش خود بکشد و همواره باید مراقب او باشیم.
📘 بینایی
👤 #ژوزه_ساراماگو
👳 @mollanasreddin 👳
برای دیدن آن روز
فقط چشم انتظار خواهیم بود
و صبح یک روز
شکوفههایی را به رنگ سبز خواهیم دید
مثل این است که آسمان و کرانهاش
و دریا و کرانهاش
در حالِ آماده شدن هستند
و صبح یک روز
بهار تمامی بهارها بر سر و روی ما خواهد ریخت
این بهار تنها روزهای خوشبختی را به این سو به آن سو می کشد
در ساحل یک رودخانه خواهیم بود و
تا جایی که چشم کار میکند
چمنزار پایانناپذیر
و در حین آن خوشبختی
گوسفندی که در سکوت میچرد
در این بهار با شادمانی از ته دل خواهیم خندید
فرشته ای از آنجا دست خود را به سوی ما دراز خواهد کرد
تو مرا رها مکن ای قلب من!
و تو ای قلب من!
از زیباترین امیدها به من بگو
#شعر_ترکیه
#ضیا_عثمان_صبا
مترجم: #ابوالفضل_پاشا
👳 @mollanasreddin 👳
شاهنامه خوانی به نثر (از ابتدا)
پیش تر خواندیم هوشنگ نوه ی کیومرث پادشاه شد و به آبادانی کوشید و آهن را شناخت.
حال چگونگی ماجرا:
بنیاد نهادن جشن سده
روزی هوشنگ با همراهانش به سوی کوه رفت. ناگهان از دور ماری نمایان شد:
دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون
ز دود دهانش جهان تیره گون
هوشنگ سنگی برداشت و به طرف مار حمله ور شد. با تمام قدرتش سنگ را به طرف مار پرتاب کرد ولی مار گریخت و سنگ بر روی سنگ دیگری فرود آمد، آن چنان که:
فروغی پدید آمد از هر دو سنگ
دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ
نشد مار کشته ولیکن ز راز
پدید آمد آتش از آن سنگ باز
به این ترتیب همگان راه برافروختن آتش را آموختند. هوشنگ از این هديه ی آسمانی خوشحال شد و خداوند را سپاس گفت. آتش را قبله گاه خود کرد و آن را نشانه ی فروغ ایزدی دانست و آنگاه همگان را به سپاس و نیایش خداوند یکتا فراخواند و سفارش کرد تا آتش را گرامی بدارند. هوشنگ جشنی بر پا کرد و نام آن را سده گذاشت. این جشن تاکنون از او به یادگار مانده است.
ز هوشنگ ماند این سده یادگار
بسی باد چون او دگر شهریار
کز آباد کردن جهان شاد کرد
جهانی به نیکی ازو یاد کرد
هوشنگ حیواناتی مانند گورخر، گوزن، گاو، خر و گوسفند را برگزید و به همه سفارش کرد که به پرورش این حیوانات و هر حیوان دیگری که پوست خوبی دارد، همت کنند تا بتوانند از پوست آنها چرم تهیه کنند و مشکل پوشاک مردم حل شود.
ببخشید و گسترد و خورد و سپرد
برفت و جز از نام نیکی نبرد
چهل سال با شادکامی و ناز
به داد و دهش بود آن سرفراز
بسی رنج برد اندر آن روزگار
به افسون و اندیشه ی بی شمار
چون روزگار هوشنگ سپری شد، فرزندش طهمورث بر تخت نشست و تاج شاهی بر سر نهاد.
#شاهنامه_از_ابتدا
#جلداول
برگردان به نثر: #سیدعلی_شاهری
#نشرچشمه ۱۳۸۸
#قسمت پنجم
👳 @mollanasreddin 👳
صبح بخیر دوست من!
فراموش نکن اگر گذشته خود را با خودت حمل نکنی، سفر زندگیات سبکتر و آسانتر خواهد بود.
👳 @mollanasreddin 👳
#تیکه_کتاب
آخ مهتاب! کاش یکی از آجرهای خانه ات بودم. یا یک مشت خاکِ باغچه ات. کاش دستگیرهی اتاقت بودم تا روزی هزار بار مرا لمس کنی. کاش چادرت بودم. نه، کاش دست هات بودم. کاش چشم هات بودم. کاش دلت بودم. نه، کاش ریه هات بودم تا نفس هات را در من فرو ببری و از من بیرون بیاوری. کاش من تو بودم. کاش تو من بودی. کاش ما یکی بودیم. یک نفر دوتایی ..
📕 روی ماه خداوند را ببوس
👤 #مصطفی_مستور
👳 @mollanasreddin 👳
#معرفی_کتاب
گمشدگان اقیانوس با نام اصلی معشوقه آقای برانیکان (به فرانسوی: Mistress Branican) رمانی است ماجراجویانه که در سال ۱۸۹۱ توسط ژول ورن نوشته شدهاست. داستان کتاب درباره دریانوردی به نام کاپیتان برانیکان می باشد که بر اثر طوفان در دریا گم و مرده فرض می شود. همسر او که این حرف را باور ندارد تمام تلاش خود را به کار میگیرد تا دوباره او را پیدا کند.
📕 گمشدگان اقیانوس
👤 #ژول_ورن
👳 @mollanasreddin 👳
#حکایت
آورده اند، روباهی در بیشه ای رفت، آنجا طبلی دید پهلویِ درختی افکنده، و هر گاه باد بِجُنبی، شاخِ درخت بر طبل رسیده، آوازی سَهمناک به گوشِ روباه آمدی. چون روباه، ضخامتِ جثه بِدید، و مِهابتِ آواز بشنید، طمع در بست که گوشت و پوست فراخورِ آواز باشد. میکوشید تا آنرا بِدَرید. الحق چربوی(چیزی که اندکی چرب باشد و به معنی پیه بدن گوسفند و بز و امثال آن) بیشتر نیافت. مرکَبِ زبان در جَوَلان کشید و گفت؛ « بدانستم که هر جا جثه ضخیمتر و آوازِ آن هایل تر(ترسناکتر)، منفعتِ آن کمتر.
* این حکایت در صفحه 70 ، کتاب «کلیله و دمنه» به تصحیح مجتبی مینوی ، درج شده.
👳 @mollanasreddin 👳
#شعر
شب را نوشیدهام
و بر این شاخههای شڪسته میگریم
مرا تنها گذار
ای چشم تبدار سرگردان
مرا با رنج بودن تنها گذار
مگذار خواب وجودم را پرپر ڪنم
مگذار از بالش تاریڪ تنهایی سر بردارم
و به دامن بی تار و پود رویاها بیاویزم
سپیدیهای فریب
روی ستونهای بی سایه رجز میخوانند
طلسم شڪسته خوابم را بنگر
بیهوده به زنجیر مروارید چشم آویخته
او را بگو
تپش جهنمی مست
او را بگو: نسیم سیاه چشمانت را نوشیدهام
نوشیدهام ڪه پیوسته بی آرامم
جهنم سرگردان
مرا تنها گذار
#سهراب_سپهری
👳 @mollanasreddin 👳
از التهاب زمانه
کمی سکوت، مرا بس!
به کنج خلوت و شمعی
به خط نازک شعری
به بوی عطر و عبیری
دلم قرار بگیرد
از التهاب و هیاهو
همین که دور بمانم
همین که در دل غمها
کمی صبور بمانم
مرا بس است همینها
همینکه بیکس و تنها
ولی جسور بمانم...
#نرگس_صرافیان_طوفان
👳 @mollanasreddin 👳
نکتههای نامهنگاری اداری👇
👈 نامهها باید تکموضوعی باشند؛ گنجاندن چند موضوع در یک نامه موجب طولانیشدن نامه میشود که شایسته نیست. طولانیشدن نامهها آنها را به انشا تبدیل میکند.
👈اگر ناگزیر بودیم دوسه موضوع را در یک نامه بگنجانیم، نخست باید موضوع اصلی نوشته شود، سپس موضوعهای فرعی به ترتیب اهمیت آورده شود.
#غلط_ننویسیم
👳 @mollanasreddin 👳
#حکایت
الکساندر دومای پدر، رمان نویسِ معروف فرانسوی غالباً احتیاج به پول داشت، زمانی در یکی از روزنامه هایِ بی اهمیت پاریس، مقاله ای بر ضدِ او انتشار یافت، دو روز بعد باز مقاله ای سخت تر از اولی و بعد از آن بطور متوالی تا یکماه مقالاتی بر علیه او در همان روزنامه نوشته میشد و به این جهت آن روزنامه شهرتی یافته هر روز خریدارانِ آن زیادتر میشدند. مردم مقالات را میخواندند و متعجب بودند که چرا الکساندر دوما با آن قدرت قلم ، ساکت مانده و جوابی نمینویسد هر وقت هم در حضور او صحبتی از این موضوع به میان می آمد با خنده بی اعتنایی میکرد.
آخرِ ماه الکساندر دوما به ملاقات مدیر روزنامه رفت. مدیر که تصور میکرد او عصبانی باشد، پرسید؛ آیا شما برای آشتی کردن آمده اید؟
دوما گفت؛ خیر برایِ تسویه حساب آمده ام، زیرا این مقالاتِ یکماهه همه اثرِ قلم خودم بوده است!!!
👳 @mollanasreddin 👳
4_5789920707362164473.mp3
2.62M
#موسیقی_بیکلام
هیچ وقت باورمان نمیشود که شاید
آنقدر که بقیه به چشم ما مهماند ؛
ما برایشان مهم نباشیم ...
👳 @mollanasreddin 👳