eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
238.6هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
69 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
یک‌وقت‌هایی دنیا آدم‌های ناجور را مقابل راهت قرار می‌دهد تا تو قدردان آدم‌های جورِ جهانت باشی. یک‌وقت‌هایی بد می‌بینی تا بعد از آن چشم‌هایت را خوب باز کنی و بیننده و شکرگزار خوبی‌ها باشی. یک‌وقت‌هایی غمگین می‌شوی تا عمیق‌تر شاد بشوی و فرصت‌های شادمانی‌ات را غنیمت بشماری. خوار می‌شوی تا عزتی که داری به چشمت بیاید و غریب می‌شوی که آشنا بمانی و طرد می‌شوی تا از فرصت‌های دوست داشته شدنت لذت ببری. دنیا جایگاه متضادهاست، باید مخالف چیزی را تجربه کنی تا قدردان موافق آن باشی، باید نداشته باشی و باید سخت بجنگی و باید سخت به دست بیاوری تا وقتی رسیدی و وقتی داشتی، بدانی که چه فرق بزرگی‌ست میان داشتن و نداشتن، رسیدن و نرسیدن، محروم ماندن و در رفاه بودن... تا خوب مراقبت کنی، خوب شکرگزار باشی و خوب احساس خوشبختی کنی... 👳 @mollanasreddin 👳
خاطره ای زیبا از زندگی شخصی دکتر الهی قمشه ای هفت یا هشت ساله بودم، به سفارش مادرم برای خرید میوه و سبزی به مغازه محل رفتم. اون موقع مثل حالا نبود که بچه رو تا دانشگاه هم همراهی کنن! پنج تومن پول داخل یه زنبیل پلاستیکی قرمز رنگ که تقریباً هم قد خودم بود با یه تکه کاغذ از لیست سفارش... میوه و سبزی رو خریدم کل مبلغ شد 35 زار. دور از چشم مادرم مابقی پول رو دادم یه کیک پنج زاری و یه نوشابه زرد کانادا از بقالی جنب میوه فروشی خریدم و روبروی میوه فروشی روی جدول نشستم و جای شما خالی نوش جان کردم. خونه که برگشتم مادر گفت مابقی پولو چکار کردی؟ راستش ترسیدم بگم چکار کردم، گفتم بقیه پولی نبود... مادر چیزی نگفت و زیر لب غرولندی کرد منم متوجه اعتراض او نشدم. داشتم از کاری که کرده بودم و کسی متوجه نشده بود احساس غرور می‌کردم اما اضطراب نهفته ای آزارم می‌ داد. پس فردا به اتفاق مادر به سبزی فروشی رفتم اضطرابم بیشتر شده بود. که یهو مادر پرسید آقای صبوری میوه و سبزی گران شده؟ گفت نه همشیره. گفت پس بقیه پول رو چرا به بچه پس ندادی؟ آقای صبوری که ظاهراً فیلم خوردن کیک و نوشابه توسط من جلو چشمش مرور میشد با لبخندی زیبا روبه من کرد وگفت : آبجی فراموش کردم ولی چشم طلبتون باشه. دنیا رو سرم چرخ می‌خورد اگه حاجی لب باز میکرد و واقعیت رو می گفت به خاطر دو گناه مجازات می شدم، یکی دروغ به مادرم یکی هم تهمت به حاج آقاصبوری! مادر بیرون مغازه رفت. اما من داخل بودم. حاجی روبه من کرد و گفت: این دفعه مهمان من!ولی نمی دونم اگه تکرار بشه کسی مهمونت میکنه یا نه؟! بخدا هنوزم بعد ۴۴ سال لبخندش و پندش یادم هست! بارها باخودم می گم این آدما کجان و چرا نیستن؟چرا تعدادشون کم شده آدمهایی از جنس بلور که نه تحصیلات عالیه امروزی داشتن ونه ادعای خواندن كتاب های روان‌شناسی و نه مال زیادی داشتن که ببخشند؟ولی تهمت رو به جان خریدن تا دلی پریشون نشه وآبرویی نریزه! 👳 @mollanasreddin 👳
دنیا رو دست مکر و حیله میچرخه اگه میخوای آدم موفقی باشی، نمیتونی آدم خیلی خوبی باشی! 🎥 درخت زندگی 👳 @mollanasreddin 👳
🔰🖼 پست و استوری/ یا صاحب الزمان ما به پا خاستیم و اولین قدم را سوی شما برداشتیم، لطف خاص شما همراه شد و گل کرد، شد انقلاب اسلامی تهیه و تولید: مرسلون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در جنگلی زردفام دو راه از هم جدا می‌ شدند و افسوس! که نمی‌ توانستم هر دو را بپویم چرا که فقط یک رهگذر بودم ایستادم و تا آنجا که می‌ توانستم به یکی خیره شدم تا جایی که در میان بوته‌ ها گم شد پس بی‌ طرفانه آن دیگری را برگزیدم شاید به خاطر اینکه پوشیده از علف بود و می‌ خواست پنهان بماند اگر چه هر دو یکسان لگد‌کوب شده بودند و هر دو در آن صبحگاه همسان به نظر می‌ رسیدند پوشیده از برگ، بی رد پایی بر آنها آه من راه نخستین را برای روز دیگر گذاشتم با آن‌که می‌ دانستم که هر راهی به راهی دیگر می‌ رسد شک داشتم که دیگر باز نتوانم به آن بازگردم سال‌ های سال بعد روزی با حسرت به خود خواهم گفت: در جنگلی دو راه از هم جدا می‌ شد و من آری من! راهی را در پیش گرفتم که رهگذر کمتری داشت و تمامی تفاوت در همین بود... ترجمه: 📷 : 👳 @mollanasreddin 👳
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺍﻭﻝ ﺍﺗﺮﯾﺶ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻓﻘﺮ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﻭ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺑﯿﺪﺍﺩ ﻣﯿﮑﺮﺩ. ﺩﻭﻟﺖ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﭘﻮﻝ ﺑﻪ ﺩﻭﻟﺖ ﺍﺗﺮﯾﺶ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﻬﺮ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺴﺎﺯﻧﺪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺎﺯﻧﺪ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭼﺮﺥ ﻫﺎﯼ ﺍﻗﺘصادی ﺩﺭﺍﺗﺮﯾﺶ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﮕﺮﺩﺵ ﺩﺭآﯾﺪ ﺍﺗﺮﯾﺶ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﭘﻮﻝ ﺳﺎﻟﻦ ﺍﭘﺮﺍ ﻭ ﮐﻨﺴﺮﺕ ﺳﺎﺧﺖ ! ﺳﺎﻟﻦ ﻫﺎﯼ ﺗﺌﺎﺗﺮﺳﺎﺧﺖ ﻭ ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﻫﺎﺭﺍ ﺗﺮﻣﯿﻢ ﮐﺮﺩ ! ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻭﻟﺖ ﺍﻣﺮﯾﮑﺎ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﭘﻮﻝ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﻧﺴﺎﺧﺘﯿﺪ..؟! ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺗﺎ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﮐﺸﻮﺭﯼ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﺸﻮﺩ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ها ویران میمانند. 👳 @mollanasreddin 👳
👈 اگر پرسش غیرمستقیم باشد از نقطه استفاده می‌کنیم: ✓ لطفاً بگویید چه فیلمی دیده‌اید. ✓ او می‌پرسید که چرا من نرفتم. 👈 آوردن چند نشانه پرسشی برای نشان‌دادن تعجب زیاد، درست نیست: ✓ چرا به خودم نگفت؟؟؟؟؟ ✓ همیشه برای بدقولی‌هایش بهانه‌هایی می‌آورد؟؟؟؟ 👈 هر گاه چند جمله پرسشی پشت سر هم قرارگیرد، اغلب فقط در آخرین جمله، نشانه پرسشی می‌آید. 👳 @mollanasreddin 👳
بعدشهادت شهید سلطانی،بی قراری ما بیشتر شده بود چون درفاصله نیم متری شهیدسلطانی بود لحظه شهادتشون محمدتقی که متوجه بی قراری ما شده بود،با حالت طنز میگفت نگران نباشید،من چیزیم نمیشه،آقا روح الله اگه شهیدشد،بخاطر این بود که درشت اندام بود اگه مثل من لاغر بود،تیر از کنارش رد میشد میدونستیم چقدر از رفتن دوستش ناراحته و اینا روبرای آروم کردن ما میگه 👳 @mollanasreddin 👳
koori-@lbookl-part09_chapter02.mp3
9.42M
رمان کوری فصل نهم ↲ بخش دوم 👳 @mollanasreddin 👳
شاهنامه خوانی به نثر (از ابتدا) پیش تر از ضحاک‌ سخن گفتیم و خواندیم که هر روز مغز یک جوان خوراک مارهای ضحاک‌ می شد و ضحاک هر چه طلب می کرد برایش مهیا می کردند. و اما: دیدن ضحاک فریدون را در خواب وقتی چهل سال از عمر ضحاک باقی ماند، بنگر که پروردگار چگونه او را عذاب کرد و سرنوشت چه بازی شومی برای او رقم زد. شبی دیروقت در حالی که با ارنواز خوابیده بود، در خواب چنان دید که از کاخ شاهی سه مرد جنگی که یکی کوچک تر و در میان دو دیگر بود اما سیمایی چون سیمای شاهان داشت و در دستش گرز گاوسر بود، خشمگین به طرف ضحاک رفت و آن گرز را بر سرش کوفت. همان پهلوانی که کوچک تر بود، دستانش را با کمربند به سختی بست و بر گردنش پالهنگ نهاد و با خواری و ذلت او را تا کوه دماوند کشید و پشت سرش نیز لشکری انبوه در حرکت بودند. چاهی عمیق در دل کوه بود که او را در آن افکند. ضحاک در خواب چنان بر خود پیچید که گویی جگرش پاره پاره شده است. برآشفته از خواب برخاست و نعره ای از جگر کشید که قصر با آن عظمتش لرزید. ارنواز و شهرناز با خروش ضحاک از خواب پریدند و علت را از او جويا شدند؛ ضحاک تمام خوابش را برای آن دو گفت. ارنواز گفت: «تو شاه هفت کشوری و مرغ و ماهی و آدم و جانوران، همه زیر فرمان تو هستند. به خود بیم راه مده، موبدان را جمع کن و چون تعبیر خواب را یافتی، آنگاه می توانی چاره ی کار را نیز دریابی.» برگردان به نثر: ۱۳۸۸ شانزدهم 👳 @mollanasreddin 👳