eitaa logo
منادی
1.6هزار دنبال‌کننده
354 عکس
64 ویدیو
0 فایل
🔴 محفل نویسندگان منادی 🔴 اینجا محوریت با کتاب است و کلمه ارتباط با ادمین @m_ali_jafari8
مشاهده در ایتا
دانلود
برای بابا از محل کارم زیاد عکس دارم. از لحظات مهمش خیلی زیادتر. گالری گوشی‌ام شده شبیه به بخش روابط عمومی بیمارستان. گاهی می‌شود یکهو بی‌دلیل یاد یکی از عکس‌ها می‌افتم و مرا می‌برد پیش یکی از مریض‌هایی که مدتی مهمانمان بوده. عصری داشتم بین کلمات کتابی چشم می‌چرخاندم نگاهم خورد به کلمه‌ی فلاسک. بی‌هوا پرت شدم به سه‌سال پیش، وسط عکسی با حضور دوتا فلاسک سبز و صورتی. آبان ماه ۹۹، آقا مهدی اولین مریض جوانی بود که ‌‌پایش به آی‌سی‌یو باز شد. اکسیژن‌ کم‌فشار جوابگوی ریه‌ی سرتاسر سفیدش نمی‌شد. باید فکر دیگری برایش می‌کردیم. خودش نمی‌دانست اوضاع بیماری‌اش تا چه حد وخیم است. نه خودش نه خانمش. اما ما می‌دانستیم برگشتنش به زندگی چیزی شبیه به معجزه است. و خب امیدوار به همین کورسوی نور، روز و شب دورش می‌چرخیدیم. کودک خردسالش را بهانه می‌کردیم تا نفس‌های به شماره افتاده‌اش جان بگیرد. عشق‌های زندگی‌اش را مدام می‌آوردیم جلوی چشمش تا دوپینگ کند. توانش برای ادامه‌ی زندگی چندبرابر شود. هفت روز مداوم جنگیدن، مهدی را خسته‌ کرده بود. چشم‌های بی‌رمقش داد می‌زد می‌خواهد محکم باشد و نمی‌تواند. داشت ساز رفتن کوک می‌کرد. آدمیزاد توانش محدود است. مگر چقدر می‌شود جلوی نفسی که با زجر بالا می‌آید و با درد پایین می‌رود مقاومت کرد؟ مگر می‌شود جلوی زهر کرونا وقتی تا مغز استخوان فرورفته را گرفت؟ اما این حرف‌ها که برای خانمش، شوهر نمی‌شد. او شوهرش را از ما می‌خواست. می‌گفت وقتی با پای خودش آمده پیش شما باید با پای خودش هم برود بیرون. او چه می‌فهمید مهدی دیگر حتی توان جمع کردن پاهایش را در روی تخت هم ندارد. به در و دیوار می‌زد برایش. منتظر بود از دهن یکی بشنود آب‌هویج خیلی برای ریه خوب است. دوساعت بعدش با یک بطری پر آب‌هویج تازه جلوی در آی‌سی‌یو بود. همراه مریض کناری‌اش می‌گفت: «تا حالا عصاره‌ی گوشت بلدرچین برای شوهرت درست کردی؟» دیگر تا دو روز کل وعده‌های غذایی مهدی می‌شد آبگوشت. یک روز قبل اینکه بداند مهدی می‌خواهد تنهایش بگذارد. زنگ آ‌ی‌سی‌یو را زد. دوتا فلاسک سبز و صورتی دستش بود پر از توصیه‌های در و همسایه که برای بهبودی سفید شدن ریه دستور داده بودند. با چه زبانی می‌گفتیم که مهدی حتی توان فرو دادن یک قطره از آن داروها را ندارد؟ با چه دلی می‌توانستیم بگوییم الان فقط دعا جواب می‌دهد؟ عزیزش بود آخر. پناهش بود. چطور به راحتی دستش را ول کند بگذارد ترکش کند. امروز عکس دو تا فلاسک را گرفتم جلوی چشمم و زیر لب فاتحه می‌خوانم برای بابامهدی. از خدا می‌خواهم امشب او را مهمان سفره‌‌ای کند که بزرگترش در بستر بیماری افتاده. بزرگتری که طبیب ماهر شهر شیر دوایش کرده. آمده برق امید پاشیده توی چشم بچه‌یتیم‌هایی کوفه. بچه‌ها افتادند دربه‌در دنبال شیر تازه. کاسه پر کرده‌اند برای بابایشان. آخر بهشان گفته‌اند تنها کاسه‌‌ی شیر می‌تواند حریف زهری که تا مغز استخوان فرو رفته شود. گفته‌اند اگر می‌خواهید بابایتان خوب شود باید شیر بخورد. و فکر می‌کنم به این‌که حالا چه‌کسی دلش را دارد برود روی این همه امید خاک بریزد؟ چه‌کسی می‌تواند به این چشم‌های که برق امید نم‌شان کرده بگوید به صورت مریضتان رنگ موت نشسته؟ پاهایش را به‌سختی جمع می‌کند. نای‌‌ نشستن ندارد. کدام دل‌گنده‌ای جرأتش را دارد بگوید بروید آماده‌ی عزا شوید که برای بار دوم یتیم شدید؟ 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
بسم الله چشم انتظاری چشم انتظاری سخت است. مثل ناخن مانده بین دو لبه قیچی که کم‌کم فرو می‌رود و گوشت را له می‌کند، مثل زبان مانده زیر تیزی و سنگینی مداوم دندان‌ها، استخوان مانده لای زخم... چشم انتظاری را باید از مادری پرسید که نه ماه منتظر دیدن روی میوه دلش می‌ماند، یا پیرزنی که سال‌ها چشم به در خشک کرده، شاید پیکر فرزند مفقود الاثرش بازگردد. تو اما چشم انتظار چیز دیگری بودی، جنس انتظارت مثل خودت فرق می‌کرد با هرچه دیده و شنیده‌ایم. چشم‌ انتظاری برای عاقبت بخیری، برای معشوق خدا شدن و در آغوش محبتش تا ابد روزی خوردن... شهادت حقت بود همر‌رزم، رفیق، شاگردِ حاج قاسم! سال‌ها به دنبال گلوله‌ها دویدی شاید میهان تنت شوند و حالا؛ روز بعد از عمیق‌ترین شب سال، همه‌شان را به آغوش کشیدی. به آرزویت رسیدی. دیگر دستانت باز شده، برایمان دعا کن. شاید چشم انتظار واقعی منجی دنیا شویم. 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
تازه از ماموریت سوریه برگشته بود. فرزند تازه متولد شده‌اش کمتر از بیست روز داشت. در کل سال شاید سه چهار ماه مجموعا کنار خانواده‌اش بود. به‌جای اینکه کل عید نوروز در خانه بنشیند و کیف طفل صغیرش را ببرد با کل خانواده‌اش آمد زیر بار اعتکاف دخترانه. غیرتمند، شجاعانه و صاحب‌نظر. مسئول اعتکاف دخترانه، همه هم و غمش حضور یک مرد کاربلد فرهنگی‌کار بود که بتواند وزنه سنگین این اعتکاف را بلند کند. هر لحظه یک چیزی می‌خواست و کاری طلب می‌کرد. چقدر خوب؛ بسیجی مخلص سرهنگ امیرمحسن آمده بود زیر بار این کار. آخر او بود که آرام نداشت. آسودگی‌اش می‌شد عدمش... ✍️ طاهره ابوالحسینی 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
وسط ضجه و اضطراب جماعت، درگوشی از همسر شهید پرسیدم: "وصیت نکرده بود چیزی بذاری کنارش موقع دفن؟" انگار از قبل آماده باشد دستم را گرفت برد سر دو تا کشو! یک شیشه آب معدنی پر از خاک، یک کیسه کوچک پر از خاک، تسبیح تربت... دلم خون شد. - اینا چیه؟ - با این دستکشا و دستمالا حرم بی‌بی زینب رو غبارروبی کرده، آخه مدافع حرم بود. گفته بذارید توی لحدم! این خاک تدفین زائر اربعینه...این خاک مسیر کربلاست...این تربتیه که تو دستاش بوده... کشو دوم هم که پر از شال عزا بود... - چرا انقدر دم دست؟ - کل دارایی‌ش همین‌ها بود... همه‌ش خاک! ✍️ طاهره ابوالحسینی 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
مگر نمی‌دانید اینجا جوان‌ها شب قدر دعای شهادت می‌کنند، ما جماعت دل‌سوخته هم دلمان آب است برای این استقبال ها! چرا تجمع روی دست خودتان می‌گذارید؟! ✍️ 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
صدای فرود هواپیما می‌آید‌. انگار صاف می‌نشیند ته دل من! می‌لرزد ته و تویش. دست خالی آمده‌ایم استقبال! آقایی پشت میکروفون رجز می‌خواند. دستهای خالیمان مشت می‌شوند... چشم می‌چرخانم، عکس‌هایشان دلبری می‌کند و هرسه لبخند ملیحی می‌زنند... در انتظار صاحب‌خانه‌ها... ✍️ 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
همه با بچه آمده‌اند، دل قرص دارند به آینده‌شان به امنیت‌شان... خون حسن نژادها پای درخت انقلاب ریخته شد تا این نظام و انقلاب بماند. ✍️ 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
دخترک را برشانه‌اش سوار کرده. از این دورها روسری صورتی‌اش را می‌بینم. گاهی سرش به طرف پایین خم می‌شود. درست کنار گوش بابا... حرف‌های پدردختری‌ست حتمی. شاید هم کمی بزرگتر از سنش باشد. ذهن خوانی می‌کنم برای خودم: «بابا جان! ببین! اینجا درخت‌های تنومند با خون آبیاری می‌شود. اینجا زنان، مردانشان را را بال و پر می‌دهند برای پرواز...باید کارهای بزرگ یاد بگیری از همین حالا...» 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
7.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فرمانده گروه جهادی شهید محمدخانی بود. نیروهایش در نیمه‌شب با ذکر و توسل خانه ابدی‌اش را آماده می‌کنند. 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
سالن تغسیل خلدبرین یزد ساعت ۲:۳۰ بامداد سیل عاشقان و حسرت‌زدگان. به این امید که یک‌بار دیگر چهره را زیارت کنند. 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
قبل از اعزام با همسرش مشرف می‌شوند زیارت شهدا. بالای قبری می‌ایستد و وصیت می‌کند: "اگر شهید شدم منو کنار این شهیدِ سید دفن کنید!" 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا