eitaa logo
منادی
2.5هزار دنبال‌کننده
551 عکس
91 ویدیو
0 فایل
🔴 محفل نویسندگان منادی 🔴 اینجا محوریت با کتاب است و کلمه ارتباط با ادمین @m_ali_jafari8
مشاهده در ایتا
دانلود
تصویبّ سه‌دقیقه‌ای! همه داشتند به سلامتی یک اتفاق تازه قطره‌ی آخر نسکافه را مزه می‌کردند و لیوان پر تویِ دست من داشت نهایت تلاشش را برای خنک‌شدن انجام می‌داد که استاد به‌منظور تصویب دستور جلسه‌، چکش پایانی را کوبید روی میز. و به‌ناگاه منادی ندا داد… «آره! پنج صبح خیلی خوبه!». جلسه‌ی کتابخوانیِ آن‌هم کله‌ی صبح؟ مگر هضم‌شدنی بود؟ تنها نوشیدنی دم دستم را بالا رفتم تا بشورد سختی‌اش را. تمام پرزهای چشایی‌ام جزقاله شد. اشک (شوق!) دوید توی چشمانم. جهت بهبودی تاری دید چندباری پلک زدم تا هم‌کلاسی‌ها را خوب رصد کنم. به‌امیدی که یکی برگردد بزند زیر میز. بگوید من بچه‌مدرسه‌ای دارم؛ صبح‌ها شبیه رستوران گردون قدیمی یزد باید دست به‌سینه‌اش بایستم و پاستا بپزم برایش، نمی‌رسم به جلسه‌. یا مثلا یکی بگوید به‌خدا روان‌پزشکم گفته تو شخصیتت از نوع «جغدِ شب» است و هیچ‌جوره با «پرنده‌ی سحرخیز» آبت توی یک جو نمی‌رود. یا یکی از آقایانِ نان‌آور خانه بگوید پس جواب رئیسم را چه بدهم بابت تاخیر دوشنبه‌ها؟ اما هیچی به هیچی. حکم، حکومتی بود و تغییرناپذیر. می‌دانید چیست؟ اگر از من بپرسند، می‌گویم آن روز تاریخی توی مجلس شورای اسلامی هم اوضاع همین‌شکلی پیش رفته. یکی آن پایین گفته «آره! همین متن برجام عالیه»؛ بقیه هم بطری آب‌معدنی سرکشیدند و هضمش کردند. خلاصه این‌گونه بود که در دفتر منادی ثبت شد تا ما، مشتی آدم فرهیخته (بخوانید اهالی منادی)، هرهفته پس از خواندن یک کتاب واحد، دور هم جمع شویم و بعد از این‌که ز گرد خواب شستیم دست و رو را، حوالی کتاب‌ها و نویسنده‌ها و جد و آبادشان بچرخیم و حرف‌های قلمبه‌سلمبه بزنیم؛ حالا… حالا که ما داریم ماهگرد آن اتفاق تاریخی را جشن می‌گیریم. و فهمیدیم اصلا هم درد نداشت؛ حالا که چهارهفته‌ی مداوم است هردوشنبه، بعد از اقامه‌ی نماز صبح، می‌نشینیم سر کلاس و مثل روزهای کرونا، مدرسه‌مان رفته توی گوشی موبایل؛ حالا که گلابی‌های هم‌خوانی را کِرم برجام نزده و دارد به‌ثمر می‌رسد؛ خواستم کمی برایتان کرکری بخوانم. بگویم بیایید ببینید ما چقدر اهل کتاب و کلمه‌ایم! بگویم این چندوقت، زمانی که شما مست خواب بودید ما هزارصفحه کتاب سرکشیدیم و باز سروقتش که بشود، صبح خروس‌خوان، تلوتلو خوران، می‌بازیم آنچه هست را و نمی‌ماند هیچمان الا، هوس کتاب دیگر. بگویم برای ما دیوانگان کتاب همه‌جا کتابخانه است، حتی گوگل‌‌میت… ✍️ به محفل نویسندگان منادی بپیوند👇 https://eitaa.com/monaadi_ir
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚 همین که پایم را میگذارم توی خانه‌ی کسی؛ قبل از هر کجای دیگر، می روم سراغ کتابخانه‌ی طرف. چون که جلوی کتابخانه‌ی کسی، بهتر از هر کجای دیگر می شود روحیات صاحبخانه را شناخت. 📝 کتاب کافه پیانو اثر فرهاد جعفری 🆔@monaadi_ir
13.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"وقتی داشتم روی کاپوچینوی دخترکی کف می‌ریختم که رفته بود توی نخ علی که داشت آن گوشه برای خودش نماز می‌خواند و پاک توی این دنیا نبود و طرف، مثل این که بردپیت را توی لباس احرام دیده باشد چشم هایش از حدقه بیرون زده بود؛ داشتم به این فکر می‌کردم که چه قدر این ناجور بودن‌های ظاهری و این غیر مترقبه بودن‌ها قشنگ است. این که یک اسپرسو خور حرفه ای مثل علی را ببینی که گوشه ی کافه ی پر از خرت و پرت‌های دنیای مدرن ؛ یک جانماز پر نقش و نگار دست دوزی شده ی بته جقه پهن کرده زمین و دارد نماز سر وقتش را می‌خواند... 📚کتاب کافه پیانو اثر فرهاد جعفری 🆔@monaadi_ir
یکی از جذابیت‌های خانه آقاجون برای من، اتاق زیرشیروانی بود. کل این جذابیت هم به خاطر چند کارتون پر از کتاب بود که نمی‌دانم چند سال از قایم شدنشان زیر میز قدیمی، ترک خورده و خاک گرفته خانه آقاجون، می‌گذشت. کتاب‌ها متعلق به دایی شهرام بود که حالا سالهاست ایران نیست و من به عنوان خواهرزاده‌ای که همه فامیل می‌گفتند در سر به کتاب بودن، به دایی‌اش رفته، حق خود می‌دانستم که وارث این کتاب‌ها باشم. اولین کتابی که بین کتاب‌های دایی چشمم را گرفت، دیدار از شوروی بود. کتابی با کاغذ کاهی و شیرازه از هم پاشیده. چاپ سوم‌اش برای سال شصت و هشت بود. هم اسم کتاب گیرا بود و هم نام نویسنده‌اش، یعنی کیومرث صابری یا همان گل‌آقای خودمان. تجربه خواندن درباره کشوری که حالا از هم پاشیده، توصیف نویسنده از شهرهای بین‌راهی که حالا تبدیل به پایتخت یک کشور دیگر شده و مصاحبه با آدم‌های سیاسی که به شکل‌های مختلف جان باختند و تعداد کمی از آن‌ها زنده هستند، تجربه‌ای بود که با کمتر کتابی به دستش می‌آوردم. این تجربه ناب همراه من بود تا امروز. آخرهای جلسه استاد حرفی زد که دوباره حس خواندن دیدار از شوروی را برای من زنده کرد. استاد درباره سفرش به لبنان و سفرنامه‌اش گفت بسیاری از مکان‌هایی که آنها را دیده، حالا بر اثر بمباران‌های اسرائیلی‌ها ویران شده. یکی از آنها که روایت‌اش در کتاب آمده شهید شده و تلخ‌ترین بخش کتاب، متعلق به سخنرانی سید حسن نصرالله است. حالا دیگر نه سید هست که سخنرانی کند، نه آن میدان‌هایی که مردم می‌نشستند پای صحبت‌های سید. همه این اتفاقات هم در کمتر از دو ماه به وقوع پیوست. خواندن سفرنامه‌ شبیه پاس کردن واحد‌های دانشگاه است، کلی درس از سرنوشت‌های مختلف دارد. یکی که ریشه‌اش در گلدان کوچک و شکسته کمونیست بود رفت و سقوط کرد، دیگری که ریشه در خاک پهناور کربلا داشت با مقاومت زنده و پیروز ماند. ✍ 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/monaadi_ir
2.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کتاب آلوت تمام شد، آن هم با مشتی فکر کج و معوج، که آن را بعد از جلسه بهتر متوجه شدم. نویسنده‌اش طلبه درس خوانده و اهل فضلی است که بر خلاف سن کمش تاریخ را خوب بلد است. اینقدر که اتفاقات قرن هفت و هشت و صفویه را با چاشنی مدرنیته طوری توی هم پیچانده که آش شله قلمکاری شده برای خودش. از تفکری که شروعش با ظهور ابن تیمیه بوده و ورود اسرائیلیات به اسلام. اتفاقا شخصیت اصلی کتابش را شبیه او از آب درآورده. هرچه هست، این کتاب خوش‌خوان، خوراک این روزهاست. به خاطر گسترده شدن تفکر داعش و طالبان که دست پروده صهیونیست نفوذی به اسلام هست. این کتاب حرفه‌ای، نسخه‌ای خوب برای نشان دادن خط فکری آنها هست. چیزی شبیه نعره‌های تکفیری‌ در فیلم که چهره واقعی‌شان را نشان می‌دهد و فریاد می‌زند برای شادی روح معاویه به میدان آمدند: «ما از نوادگان بنی‌امیه‌ایم که به او پشت نخواهیم کرد.» چقدر صدایش شبیه صدای فخرالدین کتاب هست. ✍ 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/monaadi_ir
شنیده‌ام حضرت ابراهیم هیچ وقت سر سفره‌ای که مهمان نداشت، نمی‌نشست. البته این را در خانه پدربزرگم تجربه کرده‌ام. مهمان هم نداشت، تنها نمی‌نشست سر سفره، اینقدر منتظر می‌ماند تا یکی از اعضای خانواده از راه برسد و او لقمه اول را بردارد. می‌گفت:«مهمون رزقش رو با خودش میاره». حالا چند هفته‌ای است سر سفره ، با ارائه یکی از دوستان مهمان هستیم. بشقاب کتاب را تمام کردیم. روزی این هفته ما کتاب است. اما با یک تفاوت چشم‌گیر. مهمان داریم، آن هم چه مهمانی. استاد قرار است با ما هم سفره شوند. و ما ذوق این جلسه را داریم. برای مهمانی که قرار است از راه برسد. 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/monaadi_ir
✨کسی همراه خانواده ما سفر نمی‌آید! یا اگر بیاید قول می‌گیرد وسط راه، قبل از رسیدن به مقصد اصلی، صد جا نایستیم. بگذارید از قول‌های بعدی بگویم. اگر رسیدیم به مقصد، آن جا پیله نکنیم و هر چه دیدنی است را از زیر ذره‌بین نگذرانیم. تازه خبر ندارید، برای برگشت هم همراهمان نمی‌آیند. چشم‌هایشان با زبان بی‌زبانی می‌گویند: «دیگه شورش رو درآوردید، آدم هر آب و آبادانی که می‌بینه، تق، پا رو نمی‌گذاره روی ترمز.» ✨ولی من با این نظرها مخالفم. مخصوصا وقتی سفر و کتاب خواندن باهم شود. من وسط «سفرنامه جاده کالیفرنیا» مانده‌ام! در خانه یوسف نشسته‌ام مُلوخیه دست پخت زینب را می‌چشم. از موزه ملیتا که نگویم برایتان. از جنازه تانک مرکاوا با لوله به هم گره خورده و در «جاده کالیفرنیا» آقای جعفری، حسابی سر حرفم هستم. باید از مسیر لذت برد. از سوژه‌هایی که نویسنده برای پیدا کردنشان به خدا رسیده. ✨ یک جمله هی در ذهنم تکرار می‌شود. پشت یک ماشین دیدمش. نوشته بود: «مقصد خاکه. از مسیر لذت ببر!» بعد از و صحبت‌های آقای جعفری توی فکرم. کدام یکی از شخصیت‌های کتاب حالا روی این زمین خاکی نیستند؟! کجای لبنان با خاک یکسان شده؟! من به بغض‌های نویسنده بعد از خبر شهادت آدم‌هایی که توی غربت نگذاشتند آب توی دلش تکان بخورد فکر می‌کنم. به این فکر می‌کنم، می‌شود به این نویسنده‌ درجه سرداری و سپه‌بُدی داد. برای کسی که وسط جنگ کلمه‌ها و دیدگاه‌ها دل به جاده زده. اگر می‌توانست و راه داشت، از غزه سر در می‌آورد. ✨بعد از زیر بار رفتن آتش بس ذلیلانه اسرائیل، و پیروزی مقاومت حالا رونمایی از «جاده کالیفرنیا» مزه می‌دهد 💫💫💫 ✨ولی جدای از همه فکر‌ها من هنوز وسط «جاده کالیفرنیا» هستم. شما هم اگر پا در این مسیر بگذارید، همین آش و همین کاسه هست. از ما گفتن بود: «از مسیر لذت ببرید.» ✍ 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/monaadi_ir
یک زمانی سوزن تفریحمان روی پازل درست کردن گیر کرد. هر بار وارد مرحله بعدی می‌شدیم. از ساده به سخت. پازل هزارتایی که جلوی‌مان سبز شد، فهمیدیم قبلی‌ها یک شوخی ساده بودند در برابرش. پیدا نشدن هر تکه روی مغزمان فشار می‌‌آورد تا بالاخره سر جایش می ‌نشست. ماجرای خواندن کتاب «بی نام پدر» شبیه همان پازل هزارتایی جور کردن است. جذاب و سخت. اینقدر که باید بین صحبت‌ها و دیالوگ‌های هر فصل دنبال کشف راوی باشی. لابه‌لای داستان هم منتظر اتفاقی باشی که شخصیت‌ها را به یکدیگر می‌رساند. درست شبیه دست روزگار. اگر می‌خواهید دوباره داستانی شبیه رسیدن سهراب به رستم را در این دوره و زمانه بخوانید، کتاب «بی نام پدر» انتخاب خوبی است. و ما مثل همیشه مشتاق شنیدن راز انتخاب این کتاب، برای هستیم. ✍ 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/monaadi_ir
🚩اهواز یک پل دارد به اسم پل نادری که منتهی می‌شود به خیابانی به همین نام. نادری بازار قدیمی شهر را در خودش جا داده و مرکز جنب و جوش شهر است. وضعیت بی‌عاری از نادری آغاز می‌شود. از ساحل کارونش. کارونی که آن روز‌ها کوسه داشته، کوسه‌ای که آدم‌ها را می‌خورد. کوسه‌ای که رام را، عشق افسانه‌ای دخترک اهوازی را خورده است. 🚩وضعیت بی‌عاری یک هفته است که دست‌مان را گرفته، انداخته وسط کارون. گاهی شنا می‌کنیم و پیش می‌رویم، گاهی غرق می‌شویم در لحظه لحظه های زندگی رام و حلیمه. دختر مسلمان و پسر مندائی. که هر کدام‌شان بله را بدهد خانواده‌اش گوش تا گوش سرش را می‌برد. 🚩وضعیت بی‌عاری، روایت عشق ممنوعه‌ای است که در هوای شرجی اهواز لبِ شط جرقه می‌زند، آن هم در روزگاری که مردم دنبال بیرون کردن شاه هستند و حلیمه فقط دنبال رام. و ما مثل همیشه مشتاق شنیدن راز انتخاب این کتاب، برای هستیم. ✍ 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/monaadi_ir
12.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امروز ، ساعت ۵ صبح 🚩کتاب این هفته یک کتاب جذاب بود؛ "بخارای من، ایل من". محمد بهمن‌بیگی، نویسنده کتاب و موسس مدارس عشایری، به خوبی کلمات را از قلب سرسبزی دشت‌ها و صفای چادر عشایر، وام گرفت به صفحات کتاب بخشید. "بخاراری من، ایل من" سندی زنده و گویا از دوران خفقان رضاخانی است‌‌. به قول نویسنده، رضا خانی که رضاشاه شد و دوباره رضا خان شد. 🚩نگاه نویسنده به جایگاه بانوی ایرانی، در آن زمان هم جالب بود. در دورانی که افرادی مخالف تحصیل بانوان بودند، بهمنی از اهمیت تحصیل آنها و جایگاه‌شان نوشت. 🚩یکی از افرادی که تازه وارد شده بود، با تیزبینی‌اش نکته ظریفی را راجع به کتاب اشاره کرد. "بخارای من، ایل من" را که ورق بزنید رسم و رسوم خاص و حتی خرافات عجیب عشایر را لابه‌لای کتاب پیدا می‌کنید. اما بهمنی بر خلاف بعضی نویسنده‌ها مثل صادق هدایت، نگاه بدی به این رسم و رسوم ندارد و چنان زیبا آن‌ها را بیان می‌کند که آدم می‌خواهد کتاب را ببندد. ماشین روشن کند و بزند به دل جاده تا برسد کنار عشایر و کنار آنها زندگی را بگذراند. 🚩اما چه کنیم که زنجیر مدرنیته به پایمان بسته شده و در دهکده جهانی جا خوش کرده‌ایم و در جلسات ۵ صبح راجع به این زندگی‌ها فقط حرف می‌زنیم و حسرت می‌خوریم. ✍ 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/monaadi_ir