نماز
وقتی که دلت پیش کسی است و دوست داری که دل او هم پیش تو باشد، چه کارهایی که نمیکنی! از انتخاب کلمات خاص و ترکیب ویژهای از واژهها تا مانور چشمها و جابجاییهای ابرو و کنترل حرکات دست و تکانهای سر؛
از احتمالهای مختلفی که بخاطر هر جملهی او در ذهن کله شقت مینشیند تا ناچاری برای انتخاب یک یا دو تا از آنها که سررشتهی کار در این میدان جاذبه از دستان لرزانت در نرود؛
از ارزیابی دقیقی که باید بعد ِ هر تکه از بده بستان داشت که باعث شود نقشههای بعدی بهتر از آب دربیاید تا بازسازی خرابکاریهایی که گونه هایت را قرمز و داغ کرده و نوک انگشتانت را سرد تر از یخ!
و من اعتراف میکنم که در تمام این سالها و موقع دیدن تو، هیچ کدام از این پیچیدگیها را رعایت نکردم، با اینکه روزی 5 بار و در هفده تکّه به سراغم آمده بودی…!
- فَأَمَّا حَقُ الصَّلَاةِ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهَا وِفَادَةٌ إِلَى اللَّهِ وَ أَنَّكَ قَائِمٌ بِهَا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ فَإِذَا عَلِمْتَ ذَلِكَ كُنْتَ خَلِيقاً أَنْ تَقُومَ فِيهَا مَقَامَ الذَّلِيلِ الرَّاغِبِ الرَّاهِبِ الْخَائِفِ الرَّاجِي الْمِسْكِينِ الْمُتَضَرِّعِ الْمُعَظِّمِ مَنْ قَامَ بَيْنَ يَدَيْهِ بِالسُّكُونِ وَ الْإِطْرَاقِ وَ خُشُوعِ الْأَطْرَافِ وَ لِينِ الْجَنَاحِ وَ حُسْنِ الْمُنَاجَاةِ لَهُ فِي نَفْسِهِ وَ الطَّلَبِ إِلَيْهِ فِي فَكَاكِ رَقَبَتِكَ الَّتِي أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُكَ وَ اسْتَهْلَكَتْهَا ذُنُوبُكَ
اما حق نماز این است که بدانی نماز، وارد شدن به بارگاه خداوند است و ایستادن در برابر او که اگر این را بدانی، شایسته است که ذلیل باشی و مایل و ترسان و امیدوار و بیچاره و زار. با آرامش و خشوع و افتادگی و نجوای زیبا و درخواست اینکه آزادت کند از گناهانی که فرا گرفته تو را و نابودت کرده!
رساله حقوق حضرت سجاد
https://eitaa.com/msnote
کلون بهشت
این دربازکنهای مدرن با اینکه تصویری شدهاند ورنگ و لعاب بهتری نسبت به «اف اف»ها پیدا کردهاند، هیچوقت به دل من یکی که ننشسته. چرا؟ چون وقتی دکمه را فشار میدهی، یک صدای روتین و تکراری و همیشگی ازشان در میآید. انگار نه انگار که آدم ِ پشت در؛ بعضی موقعها خستهاست و گاهی عجله دارد و پاریوقتها هم عاشق است. باز خدا رحمت کند کلونهای سنّتی و کوبههای قدیمی را. میتوانستی با محکمزدن یا آرام تکاندادنشان، بخشی از حسّت را به آن طرف در منتقل کنی.
اما اگر منصف باشیم، آن کلونها هم انتخاب خوبی نبودند. صدایی مثل «تق تق» ظرافت و زیبایی خاصی ندارد. قبول دارم که نمیشود از اصابت یک تکّهی آهنی به یک صفحهی چوبی انتظاری بیشتر از این داشت؛ اما چوب و آهن و صدای زمخت هم نمیتواند اولین گزینه برای آدمهای خوشسلیقهای باشد که هیچوقت به تناسبات موجود در این دنیا رضایت نمیدهند.
راه حل؟ به نظرم میتوانید سراغ «امالی شیخ صدوق» بروید و اواسط ِ هشتاد و ششمین جلوس ِ شیخ، گمشدهتان را پیدا کنید:
پیامبر فرمود کلون و کوبهی در بهشت، از *یاقوت سرخ* است که روی صفحهای از *طلا* قرار میگیرد. هنگامی که آن را بر در بکوبند، بانگ بر میآورد که: *یا #علی*
دیدید راست میگفتم! «تق تق»، زیبایی و ظرافت خاصی ندارد اگر پای طنین ِ «#یاعلی» در میان باشد...
پینوشت:
برای این روزها که وقت ِ از علی نوشتن است.
بجز معجزهی مباهله، همین روزها بود که سورهی «هل اتی» در وصف علی و خانوادهاش نازل شد. پارسال دربارهی یکی از آیات این سوره، این را نوشتم:
👇👇👇
🆔: @msnote
نور لبخندت
همین روزها بود که مسکینی، یک شبه ثروتمند شد و داستانش همه ی ما مسکین ها را امیدوار کرد. همین روزها بود که یتیمی، طعم محبت پدر را چشید و ماجرایش، همه ی بی کس ها را نوید داد. همین روزها بود که اسیری، فقط با کوبیدن یک در، طعم آزادی را چشید و حکایتش، همه ی غل و زنجیرها را یاد گسسته شدن شان انداخت. و همه ی اینها تقدیر هر کسی است که لیاقت پیدا می کند تا به در خانه ی علی پناه ببرد. خب خدا هم میخواست این همه فرصتی را که برای بندگانش فراهم کرده، به یادشان بیاورد و تاریخ را امیدوار کند. بخاطر همین گفت: «هل اتی علی الانسان حین من الدهر....» تا وصف بهشتی را که برای علی آفریده، همه بدانند. گفت و گفت و گفت تا رسید به اینجا که:
لا یرون فیها شمساً و لا زمهریراً
در بهشت؛ نه خورشید را می بینند و نه سرما را
معلوم است که عشاق علی حتی در بهشت هم، حرفهایی را که خدا درباره ی معشوق شان زده، فراموش نمی کنند. برای همین وقتی می بینند نوری را که همه ی بهشت را روشن کرده، به خدا می گویند: این نور از کجاست؟ مگر خودت در کتابت نگفتی که ما در بهشت تو خورشید را نمی بینیم؟ خدا هم جبرئیل را به سوی شان می فرستد تا جوابشان را بدهد و مدح علی، بهشت را هم فرا بگیرد. جبرئیل می گوید: این نور خورشید نیست.
بلکه این علی و فاطمه بودند که خندیدند و با خنده شان، بهشت روشن شد...
پ.ن: حدیث را مرحوم بحرانی در کتاب شریف البرهان نقل کرده از قول ابن عباس.
🆔: @msnote
سوگواری سراسری
وقتی برای از دست رفتن عزیزی، در غم غوطهور میشویم، حداقل انتظارمان از دوستان و نزدیکان این است که احترام غم ما را نگه دارند و هوای حزن ما را داشته باشند. حالا مصیبتی را در نظر بگیرید که در حدّ ِ «اعظم رزیتها فی الاسلام و فی جمیع السماوات و الارض» باشد. کسانی که در چنین مصیبتی با صاحبعزا همراهی کنند و به هر روزشان رنگ اشک و آه بزنند، به بزرگترین حقائق احترام گذاشتهاند و به عمیقترین عزادارایها ـ که هر روز توسط آسمان و زمین برگزار میشود ـ ادب کردهاند. درست است که فلاسفهی مسلمان قرنها تلاش کردهاند تا با عقلشان حقیقت هستی را کشف کنند؛ اجرهم عندالله! اما قویترین عقلانیتها روزیِ کسی میشود که با این «سوگواریِ سراسری در هستی» همنشین شود و با صد لعن و صد سلامِ روزانهاش، همیشه به یاد ریشهی شرور باشد و جریان آن در زندگی امروز را ببیند و در برابر خیمهی خوبی خضوع کند و نشانههای آن را در همین حالا بشناسد. آنوقت است که آدم میفهمد که هستی صحنهی درگیری دائمی بین حق و باطل است و آرزویش همگامی با کسانی میشود که با «بذل مهجه» خون قلبشان را فدای #حسین کردند تا برای مومنین، سدّی در مقابل نفرت #نفاق و انکار #کفر بنا شود: «و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین الذین بذلوا مهجهم دون الحسین علیه السلام»
@msnote
فرارسیدن ایام عزاداری حضرت #اباعبدالله #الحسین علیه السلام را محضر شما تسلیت عرض میکنم. التماس دعا.
در عزاداری هاتون به یاد پیرغلامان اباعبدالله که امسال محرم رو بین ما نیستند، من جمله پدر این حقیر باشید.
اللهم صلی علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم
سوگواری سراسری
وقتی برای از دست رفتن عزیزی، در غم غوطهور میشویم، حداقل انتظارمان از دوستان و نزدیکان این است که احترام غم ما را نگه دارند و هوای حزن ما را داشته باشند. حالا مصیبتی را در نظر بگیرید که در حدّ ِ «اعظم رزیتها فی الاسلام و فی جمیع السماوات و الارض» باشد. کسانی که در چنین مصیبتی با صاحبعزا همراهی کنند و به هر روزشان رنگ اشک و آه بزنند، به بزرگترین حقائق احترام گذاشتهاند و به عمیقترین عزادارایها ـ که هر روز توسط آسمان و زمین برگزار میشود ـ ادب کردهاند. درست است که فلاسفهی مسلمان قرنها تلاش کردهاند تا با عقلشان حقیقت هستی را کشف کنند؛ اجرهم عندالله! اما قویترین عقلانیتها روزیِ کسی میشود که با این «سوگواریِ سراسری در هستی» همنشین شود و با صد لعن و صد سلامِ روزانهاش، همیشه به یاد ریشهی شرور باشد و جریان آن در زندگی امروز را ببیند و در برابر خیمهی خوبی خضوع کند و نشانههای آن را در همین حالا بشناسد. آنوقت است که آدم میفهمد که هستی صحنهی درگیری دائمی بین حق و باطل است و آرزویش همگامی با کسانی میشود که با «بذل مهجه» خون قلبشان را فدای #حسین کردند تا برای مومنین، سدّی در مقابل نفرت #نفاق و انکار #کفر بنا شود: «و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین الذین بذلوا مهجهم دون الحسین علیه السلام»
@msnote
فرارسیدن ایام عزاداری حضرت #اباعبدالله #الحسین علیه السلام را محضر شما تسلیت عرض میکنم. التماس دعا.
در عزاداری هاتون به یاد پیرغلامان اباعبدالله که امسال محرم رو بین ما نیستند، من جمله پدر این حقیر باشید.
اللهم صلی علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم
قبح الله العیش بعدک
شب عاشورا؛ صحبتهای عباسش که تمام شد، رو کرد به پسران #عقیل و گفت:
«شهادت #مسلم برای شما بس است؛ بروید که اذن رفتنتان دادم» همین جا بود که چند تا از حقیقتهای محض ِ محض، در قالب چند جملهی طلایی دوید روی زبانشان که آخریناش این بود::
قبّح الله العیش بعدک ...
زندگی ِ پس از تو را، خداوند زشت گردانیده یا اباعبدالله!
-------
یا #اباعبدالله ! شما که هیچ؛
امام حیّ و حاضر و ناظر در عصر خودمان هست و انگار نه انگار که ما با او زندگی نمیکنیم.
برعکس؛ صبح تا شب، دنبال زندگی زیبا و زیباییهای زندگی هستیم!
هزار و چند ده سال است که جای زیبایی و زشتی برایمان عوض شده، عقلمان زنگار گرفته، روحمان کرخت شده و
مریضیم ...
@msnote
اکلتنی السباع حیا
خستگیِ پیادهروی برای من یکی که همچین حکمی داشت: انگار خودم را به سختی انداخته بودم تا عذاب وجدان آن همه کارهای نکرده را از یاد ببرم. مثل کارمندی که تمام سال را به بیکاری و بیعاری گذرانده و وقتی به آخر سال رسیده، مجبور شده بار سنگین کارهای عقبمانده را به دوش بکشد و آنوقت به جای اعتراف به تنبلی و تنپروری، هی از تلاش و زحمت و خستگیاش دم بزند. درست است که ثواب زیادی برای پیادهها وارد شده اما بخاطر همین چیزها، شک داشتم که قدمهای آدمی مثل من، قدر و قیمتی داشته باشند.
گفتم اگر یکسری آدم آبرودار را در راه رفتنم شریک کنم، شاید اوضاع کمی بهتر شود. کمی فکر کردم تا یکیشان یادم آمد. همان کسی که شب #عاشورا جملهای گفت که عشق از آن شعله میکشد و ترجمهکردنش از آن اشتباهات بزرگ است. یعنی همیشه مبهوت ترکیب واژهها و موسیقی کلماتی بودم که « #بشیر حضرمی» در آن شب به زبان آورده بود و حالا در راهپیمایی #اربعین ، وقتش رسیده بود که جبران کنم. #اباعبدالله خبر اسارت پسر بشیر در مرزهای شمالی را شنیده بود و اجازه داده بود تا برود اما مرد حضرمی، انگار منتظر فرصت بود تا با آن ذوق سرشارش، قربان صدقهی پسر فاطمه برود:
*أکلتنی السباع حیاً إن فارقتک؛ و أسأل عنک الرکبان و اخذلک مع قله الاعوان؟!؟ لا یکون هذا ابداً*
گرگها مرا زنده زنده بدَرند اگر از تو جدا شوم! جدا شوم و سرنوشت تو را از کاروانها بپرسم و با این بییاوری تنهایت بگذارم؟!؟ هرگز چنین نخواهد شد ...
*
آدمها توی زندگیشان کلّی «اگر» میگویند که بعدش به «حتماً» تبدیل میشود. خوش به حال بشیر حضرمی که «اگر»ش، اگر ماند و مثل من «حتماً» نشد. من «حتماً» از شما جدا شدهام و بخاطر همین یکی از همانهایی هستم که دریده شدهاند. و البته که «دریده» دو تا معنا دارد؛ یکی کسی است که بیحیا و بیخیال و لاابالی شده و یکی هم آن کسی که گرگها روی سرش ریختهاند...
خلاصهاش کنم. در این دنیای بیشما که الحاد و التقاط دارند جولان میدهند و عربده میکشند، فقط خدا میداند که چقدر از هویت ایمانیمان تکّهتکّه شده و در کجاها بوده که خرج دستگاه کفر و نفاق شدهایم ...
پینوشت:
شاید سلیقهها عوض شده باشد و این تمثیلها را کسی نپسندد اما مگر حقیقت را در جایی جز تمثیلهای امام میتوان پیدا کرد؟ همان تصویری را میگویم که حضرت باقر از بیچارههای دوران غیبت ترسیم کرده: «همانند گلّهی بزی که برایشان فرقی ندارد چنگال تیز درندگان بر کجای بدنشان مینشیند»
کافی جلد 8 حدیث 380
@msnote
هدایت شده از حسینیه اندیشه و جبهه مقاومت
◼️مراسم عزاداری سید الشهدا (ع) (پانزده شب) با موضوع:
🔅«فهم مجتهدانه از عوامل غیبت کبری
زمینه ی
تلاش مجاهدانه برای ظهور ولایت عظمی»
💠 سخنرانان:
◀️ حجت الاسلام والمسلمین روح الله صدوق (ده شب اول)
◀️ حجت الاسلام و المسلمین محمد صادق حیدری (پنج شب آخر)
◀️ با مداحی ذاکر اهل بیت (ع)
برادر سید روح الله طباطبایی
🔸 مکان: ابتدای ۴۵ متری عمار یاسر، مسجد اهل بیت (ع)
🔸 زمان: بلافاصله بعد از نماز مغرب و عشاء
🔸 خواهران و برادران
✅ هیئت گفتمان انقلاب اسلامی
ماها وقتی کلماتِ هممعنا را کنار هم میگذاریم و از ترکیبهایی مثل «گریه و زاری»، «دوستی و رفاقت»، «تلاش و کوشش»، «کوتاهی و تقصیر» و... استفاده میکنیم، معمولاً توجهی نداریم به اینکه هر کدام از این کلمهها چه فرق دقیقی با بغلدستیش دارد. بیشتر میخواهیم به جملاتمان رنگ و لعاب بدهیم و لفظ قلم صحبت کنیم و با اغراق و مبالغه و بقیهی صنایع ادبی، طرف مقابل را راحتتر به تسخیر خودمان در بیاوریم. اما شما اینطور نیستید. شما در اوج عقلانیت و احساس، صداقت و جذابیت کلام را با هم همراه کردهاید و در همهی رفتارهایتان، متعادلترین ترکیب از اوصاف حمیده را به نمایش گذاشتهاید. مثلاً در دعای افتتاح ـ که چقدر عزیز است این دعا ـ وقتی میخواهید صلوات بر جدّتان را به ما یاد بدهید، میگویید: «اللهم صل علی محمّد عبدک.... *أفضل و أحسن و أجمل و أکمل و أزکی و أنمی و أطیب و أطهر و أسنی و أکثر* ما صلّیت... علی احد من عبادک» و دَه نوع صلوات را با ده تعبیر جلوی چشممان میگذارید که هر کدام با بغلدستیش خیلی فرق دارد؛ هر چند ما این فرقها را نفهمیم. اما بالاخره شما خدا را اینقدر متنوّع و گوناگون و همهجانبه عبادت کردهاید که رحمت و صلوات خدا بر شما هم باید همینقدر تنوّع و تکثّر و تعدّد داشته باشد.
چند جای دیگر هم هست که اجداد شما از این کلماتِ متقاربالمعنی استفاده کردهاند. مثلاً وقتی حضرت #سجاد با کاروان اسراء از شام برگشت و در نزدیکی مدینه خیمه زد و مردم برای تسلیت به خدمتش آمدند و میخواست بلایی که بر سر اهلبیت آوردهاند توصیف کند، فرمود: «إنا لله و إنا إلیه راجعون من مصیبه *ماأعظمها و أوجعها و أفجعها و أکظّها و أفظعها و أمرّها و أفدحها* » معلوم است که ردیفشدنِ این کلمات، کلّی معنا به همراه خود دارد و هر کدام از این هفت عبارت باید ناظر به بُعدی از ابعاد مصیبتهای راتبهای باشد که #اباعبدالله و سیدالساجدین و زینب کبری و ابالفضلالعباس و علیبنالحسین و قاسمبنالحسن و ـ همینطور ادامه بدهم؟ ـ متحمّل شدهاند؛ هر چند ما مصائب شما را نفهمیم و هر چقدر «وجع» و «فجع» و «فظع» و «فدح» را با هم مقایسه کنیم، از تفاوت شان سر در نیاوریم.
البته ما توقع داریم که وقتی شما برگردید، این نفهمیها تمام شود و این روضهها را خودتان برایمان باز کنید. اما روایت شیخ مفید در الارشاد از قول امام باقر نشان میدهد که حتی وقتی شما برگردید، این نفهمیها ادامه دارد. همان روایتی که حضرت باقر دارد حال شما را موقعی که از منبر مسجد کوفه بالا رفتهاید، توصیف میکند: «حتی یأتی المنبر فیخطب فلا یدری الناس ما یقول من البکاء... و به منبر میرود و خطبه میخواند اما از شدّت گریهاش، مردم نمیفهمند که چه میگوید» بالاخره بغضهایی که صدها سال، صبح و شب روی هم جمع شدهاند به همین راحتی تمام نمیشوند. شاید تا مدّتها باید صبر کنیم تا گریههایتان تمام شود؛ تا بتوانید روضه را در قالب کلمات بریزید. تا آن موقع روضهها شنیدنی نیستند؛ فقط دیدنی هستند. همین که حال و روز شما را ببینیم، برای مُردنمان کافی است... راستی مگر جدّتان نگفت: «روز حسین، پلکهای چشم ما را زخمی کرده است...»
#جمعه_ناک
@msnote
حضرت #علی_اکبر (علیهالسلام)
شکّی ندارم که زیباترین و پرمحبتترین رابطهی پدر و فرزندی در کل عالم و در طول تاریخ، بین ائمّهی ما و فرزندانشان اتفاق افتاده است اما مشکل وقتی شروع میشود که روضهها و مصائب را فقط و فقط بر همین اساس بخوانیم و بدتر اینکه آن روابط پیچیده و نورانی را به بده بستانهای پدر و پسری که بین خودمان وجود دارد، تقلیل و تنزّل بدهیم.
طبق روایات حتی یک مومن عادی هم باید «حبّ فی الله» و «بغض فی الله» را ریشهی تمامی افعالش قرار دهد؛ یعنی تا جایی که میتواند دوست داشتنهایش رنگ خدا بگیرد و با اینکه آماتور است، حتی الامکان محبتهایش را بر این مبنا تنظیم کند حالا چه برسد به پیامبر و ائمّه که «التامّین فی محبت الله» هستند! مگر میشود کشش و تعلّقی که در نفس ِ نفیسشان وجود داشته، از این جنس نباشد و ظرافتهای اخلاص و توحید را در محبت پدرانه و مادرانهشان منعکس نکرده باشند و بالاترین درجات انقطاع الی الله را در خواستنها و علقههایشان جاری نکرده باشند؟!
بگذریم. میخواهم بگویم باید خیلی دقیقتر و عمیقتر از اینها به رابطهی #اباعبدالله و علی اکبرش نگاه کرد. حسین وقتی پسرش را روانهی میدان میکند و میخواهد داغ دلش را با خدا در میان بگذارد، یک ذره از «پسرم» در کلامش دیده نمیشود بلکه سوز جگرش، محوری جز عشق به نبیّ اکرم ندارد: «خدایا بر این قوم شاهد باش. جوانی به سویشان میرود که در خَلق و خُلق و منطق، شبیهترین به رسول تو بود و هر گاه که مشتاق نبیّ تو میشدیم، او را به نظاره مینشستیم ...»
انگار به همان اندازهای که «پیامبر» محبوبترین مخلوق برای خداست، یک وابستگی ِ دو طرفهی شدید بین پیامبر و نوهاش وجود دارد که حتی مبنای وابستگی بین حسین و اکبر هم شده و «حسین منّی و أنا من حسین» هم همین را یادمان میآورَد. یک معنای ِ این روایت معروف شاید این باشد که حفظ خداپرستی بر روی کرهی زمین و برافراشته ماندن ِ پرچم توحید در معرکهی ظلمات الارض، همان قدر که به بعثت مرتبط است؛ نشات گرفته از عاشورا هم هست. اما روایتی در کافی دیدم که این وابستگی دو طرفه را به عمق تکوین میبرد: «حسین نه از فاطمه زهرا شیر خورد و نه از هیچ زن ِ دیگری بلکه او را نزد پیامبر میآوردند. آن حضرت زبانش را در کام حسین میگذاشت و او نیز میمکید و حسین بعد از آن، تا دو سه روز سیر بود. اینچنین بود که گوشت و خون حسین از گوشت و خون رسول الله رویید.»
محمد (ص) و حسین (ع) نه فقط در پیچیدگیهای روح، که در تار و پود ِ جسمشان هم در اوج وابستگی به یکدیگر بودند و با تنها شدن حسین، علی اکبر مظهر این کشش و تعلّق شده بود. پس حسین، درّ نایابی را به میدان فرستاد تا بالاترین تجلّی حبّش به خدا را قربانی کند. شاید بخاطر همین حقایق بود که وقتی علی اکبر ندای عطش سر داد که: «العطش قد قتلنی و ثقل الحدید اجهدنی»؛ حسین به شیوهی جدش متوسل شد و دوباره زبانی در کامی قرار گرفت.... و وقتی بزرگترین نماد اخلاص ِ موحّدانهی اباعبدالله بر خاک افتاد، حسین گفت: «ما أجرأهم علی انتهاک حرمه رسول الله» چقدر جسورند بر هتک حرمت پیامبر ...
عقل ما حقیرتر از آن است که مصائب راتبهی حسین را درک کند و تن ما ناقابل تر از اینکه برای این سوگ، سرخ شود و چشم ما با همهی اشکهایش، خشکتر از آن که قابل گریه بر این فاجعه شود. یک دائم العزای سوخته جان از همین خاندان لازم داریم تا حقّ این فراز ِ ندبههای جمعه را ادا کند:
این ابناء الحسین
کجایند پسران ِ حسین؟
پینوشت: لبهای من یک بوسه بدهکارند به دستهای محسن رضوانی؛ وقتی داشت آن شعری را بر کاغذ مینوشت که قافیههایش دلم را به بازی گرفته و بیت آخرش این است:
به جُرم چهرهاش شد کشته یا اسمش؟ نمیدانم
نمــی فهمیم علت را ... نمییابیم پــــاسخ را
@msnote
ممنونتیم آقا
به سختی از حرم اباعبدالله آمدم بیرون. ازدحام شدید در بینالحرمین باعث میشد تا قبل از اینکه به حرم #عباسبنعلی برسم، کلّی وقت برای فکر کردن داشته باشم. اما این وقت زیاد هم گرهای از کارم باز نکرد. شش سال بود که کربلا را ندیده بودم و این مدّت زیادی بود برای بروز حجم غیرقابل اندازهگیری از بیخیالی و بیوفایی و بیغیرتی از آدمی مثل من. بخاطر همین هر چقدر فکر کردم، نتوانستم به نتیجهی مشخصی برسم. نمیدانستم با این سابقهی خراب، چه کلماتی را میتوان به زبان آورد در محضر استاد وفا و مظهر فداکاری و آموزگار ِ «نصرت به امام معصوم».
با فشار جمعیت رسیدیم به ورودی ِ مرقد پسر امالبنین. نه اینکه فرازهای زیارتش یادم نیاید؛ «اشهد انک قد بالغت فی النصیحه» از ذهنم عبور میکرد و «اعطیت غایه المجهود» با همان رسمالخط ِ مفاتیح خانهی پدری، جلوی چشمانم رژه میرفت. اما هر کسی جای من بود و مثل من خودش را خرج همه چیز کرده بود جز خرج حوائج امام معصوم، جرأت نمیکرد این کلمات را به زبان بیاورد؛ آن هم در مقابل کسی که به شهادت زیارتنامهی مأثورش، بالاترین حدّ تلاش را برای حفاظت از حسین به کار بسته و بیشترین خیرخواهی را برای او داشته ...
وسط ِ همین رفت و برگشتها و ردّ و اثباتها بود که خودم را در رواق اصلی دیدم. با اینکه ضریح به قلبم تابید، هنوز ساکت بودم. ناگهان صدای بمی را از پشت سرم شنیدم که لحنش با لحن لاتها مو نمیزد و به نحو واضحی با بغض ترکیب شده بود:
ـ ممنونتیم آقا!
مرد انگار تکتک خرابکاریهایش را شمرده بود و شرمنده شده بود و از اینکه با وجود همهی اینها باز هم راهش دادهاند، میخواست به سجدهی شکر بیفتد. زیر و رو شدن ِ دلم را حس کردم، ضریح در چشمانم به یک تصویر مات تبدیل شد و بعد لرزش گرفت؛ یک قطرهی بزرگ از اشک، یک راست افتاد روی محاسنم و گفتم:
ـ ممنونتیم آقا!
پینوشت:
میگفت: مقام «نصرت»، بالاترین درجه برای غیر معصوم در نظام درجات ایمانی است که تنها از طریق تمسک به سلوک حضرت #اباالفضل (علیهالسلام) و توسل به ساحت آن حضرت، قابل تحقق است : «فنعم الأخ الصابر المجاهد المحامی *الناصر* ...»
@msnote