eitaa logo
محمدصادق
152 دنبال‌کننده
646 عکس
118 ویدیو
22 فایل
کانالی برای انتشار نوشته های آقای محمدصادق حیدری و البته، گاهی مطالب مناسبتی نویسندگان دیگر ارتباط با ادمین: @mbalochi ادرس کانال ما در سروش sapp.ir/msnote ادرس کانال در ایتا Eitaa.com/msnote ادرس کانال در بله https://ble.im/msnote
مشاهده در ایتا
دانلود
⚫️ پی‌نوشت: آن‌هایی که لطف می‌کنند و تگ را دنبال می‌کنند، شک نکنند که این هم یک دیگر است. نامردی و بی‌مروّتی است اگر از «عذاب غیبت» دم بزنیم و از «زندگی ِ بدون امام» فغان کنیم؛ اما به یاد کسانی نباشیم که حصنی برای مومنین درست کردند و در این دوران ِ بی «صاحب» ی، نگذاشتند موج ِ کفر و نفاق، محبین اهل بیت را هم با خود ببرد. که اگر از ایمان چیزی باقی مانده و از میانه‌ی سنگلاخ‌های سماجت انسان، آب‌باریکه‌ای از حق طلبی جاری است و در تاریکخانه‌ی «ظلمات الارض»، هنور اشعه‌ای از هدایت بر ما می‌تابد؛ بخاطر مردانی است که توانستند شعاعی از نور ِ «الشموس الطالعه» را به ما منعکس کنند. آن کسی که در نوک پیکان کارزار است بجای آن که مثل بعضی از مومنین، ساده‌اندیش و سست‌عنصر و سرخوش باشد، می‌فهمد که همه‌جانبه بودن ِ هجمه‌های هواپرستان و پیچیدگی ِ حیله‌های اهل طغیان تا کجا پیش رفته و خنجرشان چطور دارد پهلوی بی‌دفاع ِ ایمان را می‌درد. همچین مردی است که عمیق‌تر از بقیه، فاجعه‌ای به نام «فقدان معصوم» را درک می‌کند و اضطرار و سوز قلبش جنس دیگری دارد؛ وقتی زار می‌زند که : این مستأصل اهل العناد و التضلیل و الالحاد کجاست آن که اهل عناد و الحاد را به استیصال می‌کشاند؟ 〰〰〰〰〰〰〰 🖊: @msnote
فرا رسیدن سالروز رحلت رهبر کبیر انقلاب اسلامی، امام خمینی (ره) تسلیت باد. ✔️ @msnote
•••─━━⊱✦🔹﷽🔹✦⊰━━─••• ✳️ تعادل قوا ✳️ ▪️این روزها، ذهنم مدام می‌دوَد طرف تو و هی دارم به این فکر می‌کنم که الان در چه حالی هستی و تخیّل ات می‌کنم که جایی در آن بالاها به حالتی شبیه همین عکس  بر ارائک بهشتی ِ برزخ تکیه زده ای و از پشت آن ابروهای پرپشت ات با لبخندی ملیح داری به نتیجه‌ی دسترنج هایت نگاه می‌کنی حالا دیگر آن غیرتی که در رگهایت جوشید خیلی از جوان های منطقه را هم به خروش درآورده وحتی اگر هنوز خیلی از حقائق را بلد نباشند بر وحشت از مرگ غلبه کرده اند و یاد گرفته اند که آزادگی و کرامت، از زنده ماندن مهمتر است و دیگر یقین کرده اند که بقول خودت، دوران بن بست و ناامیدی و تنفس در منطقه کفر بسر آمده است  خیالت راحت که آن نظم لعنتی که دائما نگرانش بودی، بدجور بهم ریخته و نفَست، از دالان‌های زمان گذشته و تاریخ را درنوردیده و بعد از سالها، تعادل قوا را در جهان به هم ریخته؛ ! ▪️ کاش بلد بودم بگویم و لفظ‌ها قدرتش را داشتند برسانند که چقدر دلم را ربوده ای... همیشه پیش خودم می‌گویم اگر پیرغلام ِاربابم، عظمت غیرتش و پولادین بودن ِ یقینش اینطور معجزه می‌کند، ▪️پس‌ای دل! دریاب ارباب را
•••─━━⊱✦🔹﷽🔹✦⊰━━─••• ✳️به مناسبت سی و یک سال تمام پرچمداری توحید✳️ به برکت درس تفسیر «حاج‌آقا»، شب‌های جمعه مشتری‌اش شده بودم؛ مشتری «سوره واقعه». همان سوره‌ای که «ابن بابویه» از امام‌صادق، این فضیلت را برایش نقل کرده بود: «این سوره، فقط برای امیرالمومنین است و هیچ‌کس در آن با ایشان شریک نیست و هر کسی شب‌های جمعه آن را بخواند، از رفقای امیرالمومنین خواهد بود». تفسیر بی‌نظیر «حاج‌آقا» هم خیلی خوب، این روایت را با مضمون سوره تطبیق می‌داد: روز قیامت، واقعه‌ای است که هیچ‌کس نمی‌تواند تکذیبش کند و آنهایی را که در دنیا بالا بودند، پایین می‌آورد و آنهایی را که پایین بودند، بالا می‌برد و بعد از به هم‌ریختن وضعیت دنیا، انسان‌ها را سه دسته می‌کند: مقربین و اصحاب یمین و اصحاب شمال. و معیار همه این بالا رفتن‌ها و پایین‌آمدن‌ها و مقرب‌بودن یا یمینی‌شدن یا شمالی‌ماندن «علی» است و درجات بهشت و جهنم از او آب می‌خورد و با دوری از او یا نزدیکی به او تعریف می‌شود؛ همان کسی که به تعبیر زیارات، «الحاکم یوم الدین» است و حکم‌فرمای روز جزا. روز قیامت، وقت جریان ولایت علی است بدون هیچ مانعی و سوره واقعه دارد آن دوران شیرین را برای‌مان به تصویر میکشد و «شیخ صدوق در أمالی» این وضعیت را با جزئیات برای‌مان نقل کرده: وقتی پیامبر از هزار پله‌ای که فاصله بین هر کدام‌شان، مسیر یک‌ماه دویدن یک اسب چالاک است، بالا می‌رود و در مقام «وسیله» قرار می‌گیرد، «رضوان» که فرشته‌ی مسئول بهشت و «مالک» که فرشته‌ی مسئول جهنم است، نزدیک می‌شوند و عرض می‌کنند: _ «ما رضوان و مالک، خزانه‌داران بهشت و جهنم هستیم و این‌ها کلیدهای فردوس و دوزخ است که خدا آنها را برای تو فرستاده» و نبی‌اکرم می‌گوید: _ «آنها را پذیرفتم و ستایش خدای را که چنین فضیلتی به من داد. کلیدها را به برادرم علی بسپارید.» و علی با کلیدهای بهشت و جهنم به سمت دوزخ می‌رود و بر در آن می‌ایستد... و شروع میکند: _ ای جهنم! این دوست من را رها کن و آن دشمن من را بگیر و اطاعت جهنم از علی در آن روز، بیشتر از اطاعت برده‌های شما از شماست...» این جزئیاتی که همه‌شان حول محور علی می‌چرخیدند و با جزئیات سوره واقعه در توصیف بهشت و جهنم و مقربین و اصحاب یمین و اصحاب شمال ترکیب می‌شدند و بعد کنار وعده‌ی «رفاقت با امیرالمومنین برای قاری واقعه در شب جمعه» قرار می‌گرفتند، کلی عشق و حال و صفا درست می‌کرد که من را مشتری سوره واقعه کرده بود. البته این حال‌های خیالی و عبادت‌های گل‌وبلبلی با وضع خراب من جور در نمی‌آمد. یعنی یک جای کار ایراد داشت ولی دقیقا نمی‌دانستم کجا؟ تا وقتی به این روایتی رسیدم که کلینی عزیز از حضرت صادق نقل کرده بود و داشت آیات آخر سوره را توضیح می‌داد: «پیامبر درباره آیه‌ی «و اما إن کان من اصحاب الیمین فسلامٌ لک من اصحاب الیمین» به علی گفت: آنها شیعیان تو هستند؛ [آنها کسانی هستند که] فرزندان تو از این‌که توسط آنها کشته شوند، سالم و سلامت می‌مانند.» یعنی آخرین چیزی که از ما بر می‌آید همین است که شما را نکشیم؟! یعنی ضعف و ناتوانی و جاهلی و کاهلیِ ما این‌قدر زیاد است که به همین از ما راضی هستید؟! پس وضع مان این قدر خراب است که در مقابل این همه دشمنی و کینه و عناد و انکار و حمله و هجمه و تیر و شمشیر که دنیاپرستان به سمت شما روانه میکنند تا ظلمات لذت‌های‌شان با نور خداپرستی شما روشن نشود، به کار نمی آییم؟! مثل این‌که جواب تمام این سوالها مثبت است و گرنه چرا در دعای ندبه باید درباره پسر و یادگار علی در بین ما بگوییم: «...تحیط بک دونی البلوی و لاینالک منّی ضجیج و لا شکوی» تو را _ و نه من را _ بلا احاطه کرده و در برگرفته اما هیچ ضجه و ناله و شکایتی که از من به تو برسد، ندارم...» شما غرق طوفان بلاها و مصائبی هستید که از جسارت کفار و منافقین به شما می‌رسد و ما هم آن کنارها، پناه گرفته‌ایم و فقط شما را نمی‌کشیم و البته دوست‌تان هم داریم و به این دوستی خوشیم و شکایت و ناله‌ای نداریم جز از وضعیت دنیایی‌مان... این داستان ماست؛ بخشی از اصحاب الیمین اما داستان «مقربین» و کسانی که به شما مقرّب و نزدیک شده‌اند، فرق می‌کند؛ آنهایی که بخاطر این‌که دور و بر شما هستند، تیرهایی که به سوی شما روانه شده، سر و صورت آنها را هم خراشیده... مثل حبیب نجار که به روایت مرحوم طبرسی از امام باقر، یکی از همین مقربین بوده؛ همان که خدا در سوره یاسین درباره او صحبت کرده: «و جاء رجل من اقصی المدینه یسعی»... و مثل مردی که در دوران ما از گوشه کنار شهر و از فراسوی باور ما آمد و وجودش را سعی برای دفاع از خداپرستی فراگرفته بود؛ خمینی کبیر را می‌گویم که به لطف شما، باری از دوش شما برداشت و تمام عمرش را در امواج بلا سپری کرد و سپر تیرهای دشمنان شما به سمت محبین و شیعیانتان شد... تقدیم به: ...👇👇👇 @msnote
_ تقدیم به شهید یک و بیست دقیقه‌ی همه‌ی شب‌های جمعه که جانش را فدای حضرت ولی‌عصر و شیعیان او و خیمه او یعنی جمهوری اسلامی کرد و تقدیم به ابرمردی که سی و یک سااااال تمام است مثل مُرادش خمینی، نگذاشته تا واقعیت و طبیعت امریکایی، زانویش را روی خرخره‌ی مومنین بگذارد و مانع شده تا دین ما به خُرده فرهنگی که تابع تکنولوژی دنیاپرستان است، تبدیل شود و در فقدان محاسباتی که حوزه و دانشگاه باید به انقلاب می‌رساندند، با دست‌خالی در برابر محاسبات سرمایه‌سالارانه‌ی دستگاه کارشناسی از ایمان ما و جهت‌گیری انقلاب حفاظت کرده. تقدیم به سید علی حسینی خامنه‌ای؛ به امید آن‌که وقتی در هنگامه قیامت و در روز واقعه، حضرت ولی‌عصر از وفای ما به نائب عامش پرسید، شرمنده نباشیم و تقدیم به مرحوم استاد که وقتی در کنارش بودیم، انگار در جبهه دفاع فرهنگی از حضرت صاحب راه‌مان داده بودند و حالا در فقدانش هر چند وقت یکبار، نوای حاج منصور را زمزمه می‌کنم: دنیا فریبم داد ای دادِ بیدااااد/ دیگر نمی‌آید گردان مقدااااد/جانم حسین جانم جانم حسین جاااان/جانم حسین جانم جانم حسین جااااان 🖊: @msnote
•••─━━⊱✦🔹﷽🔹✦⊰━━─••• ✳️به هوای حمزه یا «لا یخسر من یهواکم»✳️ ▪️شیر «ثُوَیبه» باعث شده بود که با هم برادر شیری شوند و حتی هنگام خواستگاری از خدیجه هم، برادرش را تنها نگذارد. به حبشه نرفت و حتی در شعب ابی‌طالب هم در کنار برادرزاده‌اش ایستاد. ▪️ده‌ها سال بعد، حضرت شهادت داد که: «هیچ حمیت و تعصبی نیست که صاحبش را وارد بهشت کرده باشد مگر تعصّب به نبیّ‌اکرم.» در فضیلت «جعفر طیّار»، برادریِ «علی» کافی است اما پسر ابوطالب در هنگام نداریِ پدرش به حمزه سپرده شد تا لابدّ بال‌های بهشتی‌اش را مدیون حمزه هم باشد. ▪️در سریّه‌ی «سیف‌البحر»، وقتی برای اولین بار مسلمین عازم جنگ شدند، پرچم را برای حمزه بست و عموی پیامبر، فرمانده‌ی سپاه خدا شد. طوری برای تشکیل حکومت نبوی شمشیر زد که ابوسفیان سال‌ها بعد و در دوران خلافت عثمان، نتوانست کینه‌اش را پنهان کند و به سراغ مزار سردار اسلام آمد و لگدی به آن زد که: «آنچه برای آن بر روی هم شمشیر کشیدیم، امروز در دستان کودکان ماست.» ▪️وقتی به قول حضرت «بر ستون عرش نوشته شده: حمزه؛ شیرخدا و شیر رسول خدا و سرور شهداء»، معلوم می‌شود که چرا پیامبر می‌گفت: «حمزه را از همه‌ی عموهایم بیشتر دوست دارم و [یکی از] محبوب‌ترین اسم‌ها برای من حمزه است.» ▪️چه وقتی که می‌خواست بر ضدّ غاصبان خلافت احتجاج کند و چه هنگامی حسن و حسین و علی‌بن‌الحسین می‌خواستند مکر بنی‌امیه را باطل کنند، می‌گفتند: «حمزه‌ی سیدالشهداء از ما بود» و دشمن خفه‌خون می‌گرفت. چون ردپای عموی پیامبر در آیات قرآن هم باقی مانده بود و از «هذان خصمان اختصموا فی ربهم» و «من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه» تا «ام نجعل المتّقین کالفجار» و «فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء»، شجاعت‌های حمزه بود که به ها رنگ بنی‌هاشمی می‌زد. ▪️فرقی نمی‌کند که بعضی گفته باشند پانزده شوال و عدّه‌ی دیگری بگویند هفده شوال. به هر حال همین روزها بود که وعده‌ی پیامبر محقق شد. یکسال از جنگ قبلی گذشته بود؛ همان جنگی که کفار با شمشیر علی در بدر دربه‌در شده بودند و پسر ابوطالب راضی نشده بود که کسی را به اسارت بگیرد و همه را از دم تیغ گذرانده بود یعنی علی از هفتاد اسیرِ کفار حتی یک سهم هم نداشت اما از هفتاد کشته‌ی مشرکین، بیست‌هفت تا را شکار شمشیرش کرده بود. همان‌جا بود که بعضی‌ها به فکر برگرداندن پول‌های‌شان افتادند و‌ به پیامبر گفتند: «این اسراء از قوم تو هستند آنها را آزاد کن و در مقابل، فدیه بگیر.» نبیّ‌خدا هم با این که می‌دانست بشر به عقلانیت خودش بیشتر از خبرهای خدایی ایمان دارد و باور نمی‌کند که کفر ذرّه‌ای از دشنه و دشنامش نمی‌گذرد و در برابر فروختن اسیر، شهید می‌خرد؛ اجازه داد اما وعده کرد: «ولی هر تعداد اسیر دشمن را که در قبال فدیه آزاد کنید، به همان تعداد در جنگ سال بعد، از شما کشته خواهد شد.» ▪️ همین شد که سال بعد و در شبی که فردایش جنگ آغاز می‌شد، پیامبر با عمویش خلوت کرد و از او خواست حالا که قرار است غیبت طولانی مدّتی داشته باشد، به توحید و نبوّت و امامت شهادت دهد و سپس گواهی کند که حمزه سیدالشهداست! آنجا بود که حمزه چشمان برادرزاده‌اش را بوسید و به گریه افتاد و با صورت به زمین خورد و با رضایت به تقدیر از خاک برخاست. صبح، وقتی اشعه‌ی خورشید روی قلب سپاه ـ جای همیشگی حمزه ـ افتاد، سایه‌ی دو شمشیر روی زمین نقش بست؛ و با دو شمشیر می‌جنگید و در نزدیک‌ترین نقطه به سپاه کفر ایستاده بود تا تنها کسی باشد که به جای پنج تکبیر، مهمانِ هفتاد تکبیر نبیّ‌اکرم بر بالای پیکر پاره پاره‌اش شود. ▪️ هم این پیکر پاره پاره را رها نمی‌کرد. از پدر شنیده بود که حمزه فقط سید شهدای احد نیست که سرور همه‌ی شهیدان به جز انبیاء و اوصیاست. این شد که بعد از پیامبر، فاطمه مزار حمزه را ترک نکرد و طوری روی خاک عمویش اشک می‌ریخت که محمود بن لبید گفت: «به خدا که رگ‌های قلبم را با گریه‌ات قطع کردی!» البته ابن لبید نگفته که فاطمه در کنار قبر شیر خدا چه روضه‌هایی می‌خوانده ولی کسی چه می‌داند؟ شاید فاطمه روضه‌ی بی‌کسیِ علی را برای حمزه خوانده و به عمو گفته که در روزهای بعد از پیامبر چقدر جایش خالی است. شاید همان عباراتی را برای اسدالرسول نقل کرده باشد که اسدالله وقتی برای بیعت به سمت مسجد کشیده می‌شد، به زبان آورد ‌: *وا حمزتاه ... و لا حمزه لی الیوم ...* ✅پی‌نوشت: امیدوارم که این نوشته را به حساب این بگذارید که هوای شما را کرده‌ام و بخاطر همین، نگذارید که ورشکسته شوم؛ یا اسدالله و اسد رسوله! اصلا از زیارت خودتان یاد گرفته‌ام که: «انتم اهل بیت لایشقی من تولّاکم و لایخیب من أتاکم و *لا یخسر من یهواکم* ... هر کس هوای شما را کند، دچار خسران نمی‌شود... 🖊: @msnote
•••─━━⊱✦🔹﷽🔹✦⊰━━─••• ✳️روایتی امروزی از «یا ساتِر کُلّ مَعیوب»✳️ ••─━⊱✦♦️✦⊰━─•• ✅ یک‌وقت می‌گوییم «یا ستار العیوب» و پوشاننده‌ی عیب‌ها را صدا می‌زنیم و خب بعدش تصور می‌کنیم که عیب برای خودش یک چیزی است و ما هم برای خودمان یک چیزی و فقط حیف که بعضی وقت‌ها این «عیب» می‌آید و می‌نشیند روی «ما» و با هم قاطی می‌شویم. اما بعضی مواقع مثل موقعی که دعای جوشن کبیر می‌خوانیم، خدا را با «یا ساتر کل معیوب» صدا می‌زنیم؛ یعنی «پوشاننده‌ی هر چیز خراب و عیب‌دار و ناسالمی». اینجا انگار «عیب» دیگر چیز جدایی از «ما» نیست و وقتی کسی بیاید و ما را جمع‌بندی کند، می‌گوید: روی‌هم‌رفته مال نیست، به درد نمی‌خورد، به کار نمی‌آید، خراب است، عیب دارد... ••─━⊱✦♦️✦⊰━─•• ✅ اینجا کار بیخ پیدا می‌کند؛ چون این‌طوری نه فروشنده داریم نه خریدار، بی‌قدر و قیمت می‌شویم و برای معامله نمی‌ارزیم. فقط لطف و کرم خدا باید بیاید وسط و «ساتر کل معیوب» بشود و نقش مشتری را بازی کند و ما را بخرد و بپوشاند و پارچه‌ی سترش را روی ما بیاندازد تا خوشگل بشویم و بی‌عیب و نقص به نظر بیاییم. دستش درد نکند. همین دستهایی که شب‌های جمعه و بعد از شنیدن «یا باسط الیدین بالعطیه» باز میشود و به ما عطیه و هدیه می‌دهد و از این پارچه‌های ستر و خطاپوشی روی ما می‌اندازد؛ همین دست‌های خدا، همین یدالله و فرزندانش. همین بزرگوارهایی که جنس‌های خراب و ناسالم را توی دستگاه‌شان راه می‌دهند و با ما ها کار می‌کنند و فشارش را هم به جان می‌خرند؛ فشار جنس‌های ناجوری که فقط پارچه‌ی ستر و عیب‌پوشی روی‌شان افتاده و الا واقعا عیب دارند و هنوز خرابند و مشتری‌پَران و زیان‌ده و آبروبَر... ••─━⊱✦♦️✦⊰━─•• ✅ ...من دقیقا نمی‌دانم قضیه چه بوده اما بهرحال با این کارش، «خرابی» ما و «عیب»‌های‌مان را دوباره به یادمان آورد. یادمان آورد که چطور فرق بین «مالکیت شخصی» را با «مالکیت خصوصی» نفهمیدیم و «الگوی تولید و اشتغال» را _ که سرنوشت جامعه را بدست می‌گیرد _ بی‌ربط به خدا و پیامبر و دین و فقه تصور کردیم و آن را صرفاً شأن عقلاء دانستیم و اختیارش را به کارشناسان جهانی (این فقهای مذهبِ «پرستش پول» و «سرسام‌آور کردن سود») سپردیم و در نتیجه، «شرکت‌ها» را که در روال جهانی، سلول اولیه‌ی نظام سرمایه‌داری و اولین مرکز تجمع سرمایه و تکاثر ثروت برای سودپرستان هستند، به عنوان قاعده‌ی اقتصاد پذیرفتیم تا سرمایه‌سالاری وحشی با اهرم پرمنّت «کارآفرینی»، زانویش را روی گردن کارگران بگذارد و هم انقلاب عزیز ملت بدون نسخه جایگزین بماند و به فراموش کردن عدالت متهم شود و هم به کسانی که دغدغه عدالت دارند، انگ «کمونیست» بچسبد. ••─━⊱✦♦️✦⊰━─•• ✅ ما عمدی نداشتیم ولی عیب داشتیم؛ عیب ساده‌انگاری. گمان می‌کردیم آدم‌های خوب کافی هستند و تحت تسخیر مدل‌ها و الگوهای اداره کشور در نمی‌آیند. فکر میکردیم کفر «پیچیده» نیست و «بت‌پرستی» مدرن نمی‌شود. تصورمان این بود که کفر فقط اعتقاد آدم‌ها را با مجسمه‌های چوبی و سنگی خُرد می‌کند و نمی دانستیم می‌تواند اقتصاد را هم با زنجیره‌ی «شرکت» و «بانک» و «برنامه توسعه» به اسارت سرمایه‌داران در بیاورد و طناب دار را به گردن مستضعفین بیندازد... گناه خودکشی آشکار «عمران» و خودکشی پنهان ِ بقیه همکارانش به گردن نخبگان ماست اگر از این زنجیره انتقام نگیرند و آن را پاره پاره نکنند؛ انتقامی که نه با داد و بیداد یا فحش و ناسزا و مرثیه‌سرایی و مصیبت‌خوانی که فقط با «تولید نسخه‌ی جدید الگوی تولید و اشتغال بر اساس دین و عدالت» گرفته میشود... دستت را باز کن و این عیب ما را بپوشان... یا باسط الیدین بالعطیه... یا ساتر کل معیوب... ••─━⊱✦♦️✦⊰━─•• ✅_ تقدیم به شهید و یک و بیست دقیقه‌ی همه‌ی شب‌های جمعه که همانند مقتدایش (که خامنه‌ای بود) و محبوبش (که ملت ایران بود) گُرده‌ی کفر و بت‌پرستی مدرن را در بخش نظامی و امنیتی شکست و با آن چشمان بی‌خواب از مجاهدت، نگران نخبگان ایران است که آیا راهش را در کمک به رهبری و ملت ادامه می‌دهند و گرده‌ی بت‌پرستی مدرن را در بخش اقتصادی می‌شکنند یا نه؟ ••─━⊱✦♦️✦⊰━─•• 🖊: @msnote
•••─━━⊱✦🔹﷽🔹✦⊰━━─••• ✳️نمونه‌ی اولیه‌ای از «و ما أوفی عهدکم»✳️ ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• همسایه‌ای داشت که طرفدار خلیفه بود و با اموالی که از خزانه دربار به جیبش ریخته بودند، مجلس رقص و آوازی به راه انداخته بود که گوش فلک را کر می‌کرد. ابابصیر خیلی شکایت کرده بود، اما گوش همسایه بدهکار نبود تا اینکه یک روز و بعد از شنیدن شکایت‌های همیشگی گفت: «من مبتلا به گناهم اما تو _ ای ابابصیر _ از گناه برکناری. حال مرا به جعفربن‌محمد گزارش بده تا شاید خدا مرا هم بوسيله تو نجات بخشد» حرف همسایه به دل ابابصیر نشست و وقتی به مدینه رفت و قضیه را برای اباعبدالله تعریف کرد، سعی کرد دقیقا این جملات حضرت را حفظ کند: «چون به كوفه باز گردى، نزد تو آيد. به او بگو جعفر بن محمد مي‌گويد: تو آنچه را بدان مشغولی واگذار، من از طرف خدا بهشت را براى تو ضمانت ميكنم.» ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• هنوز ابوبصیر خستگی راه مدینه تا کوفه را از تنش نتکانده بود که جمعیت زیادی به خانه اش آمدند. آن همسایه را هم بین جمعیت دید که حتماً به امیدی آمده بود. او را نگه داشت تا بقیه بروند. خانه که خلوت شد و ابوبصیر پیغام را به مرد رساند، صدای گریه ی مرد، خلوتیِ خانه را شکست که: _ واقعاً ابوعبدالله همین جملات را فرمود؟! بعد از چند روز، کسی ابوبصیر را صدا زد که: «همسایه ات تو را می خواند.» وارد خانه اش شد. مرد را دید که پشت در، لخت و عریان نشسته است و می گوید: «هر چه در منزل داشتم بيرون كردم و اكنون چنانم كه ميبينى!» دقایقی بعد ابوبصیر با چند تکه لباسی که از برادران شیعه اش گرفته بود، درگاه خانه ی همسایه اش را پُر کرده بود. ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• چند روز بعد، پیک بعدی از قول همسایه نقل می‌کرد که: «بیمار شدم ابابصیر! به خانه ام قدم رنجه نمی کنی؟» تلاشش را برای معالجه ی مرد کرد اما وقتش رسیده بود. لحظات آخر به هوش آمد و بریده بریده گفت: «ابابصیر! آ...قا..یت..به..قول..ش.و..فا...کر..د» و جان داد. موسم حج رسید و ابوبصیر دوباره راهی حجاز شد و مثل همیشه خود را در خانه ی ابوعبدالله پیدا کرد. هنوز یک پایش در صحن خانه و یک پایش در راهرو بود که از داخل اتاق، صدای جعفر بن محمد را شنید: «ای ابا بصیر! به قولی که به همسایه ات داده بودیم، وفا کردیم...» ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• _ آقا جان! با این‌که همسایه‌ی ابوبصیر هم فاسق و هم منافق بود، این‌طور برایش آقایی کردید اما این تازه فقط نمونه‌ی اولیه‌ای از خوش‌عهدی و وفای شماست. ببینید که نه یک نفر منافق که یک امت مومن و دوستدار شما امشب منتظرند که اراده‌های‌شان را طوری با هم ترکیب کنید که از ضعف‌ها و عیب‌های‌شان کَنده شوند و جلوی دشمنان شما مردانه بایستند تا ضمانت بهشتی‌شدن‌شان را از شما بگیرند. مگر آن مرد چیزی بیشتر از این گفت که: «حال مرا به جعفربن‌محمد گزارش بده»؟ و شما آن طور دستش را گرفتید... امشب آمده‌ایم که حال و احوال‌ خراب‌مان را به شما گزارش بدهیم... کاش حداقل این یک قلم کار را خوب بلد باشیم... قربان وفات یااباعبدالله... یا ایها الصادق یابن‌رسول‌الله... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🖊: @msnote
•••─━━⊱✦🔹﷽🔹✦⊰━━─••• ✳️ «یعنی برن اون پشت؟!!»✳️ ✅ با این‌که دهانش را از میکروفون دور کرده بود اما باز این جمله‌اش پیچید وسطِ «اجلاسیه‌ی منطقه‌ایِ جامعه مدرسین حوزه علمیه قم» که گوش‌تا‌گوش ِ سالن را پُر از اساتید و فضلا کرده بود. و این، از آن مُجریِ حرفه‌ای که ما تا اینجای جلسه کارش را دیده بودیم،‌ بعید بود. چند ثانیه قبل، صحبت‌های پرطنین و خوش‌لفظش را قطع کرده بود تا اشاراتی را که از آن پشت به سمتش روانه می‌شد، بفهمد اما وقتی تغییر برنامه را فهمید، طوری عصبانی شد که تعجب و اعتراضش به عوامل پشت صحنه را روی صحنه آورد. ••─━⊱✦🔸✦⊰━─•• ✅زود به خودش مسلط شد و با لبخند، ورقه‌ی روبرویش را _ که لابد رویش اسم آیت‌الله‌هایی که باید به آمدن روی سِن دعوت‌شان میکرد، نوشته شده بود _ کنار گذاشت و با چند جمله پر اصطلاح، حواس‌ها را پرت کرد و بعد از همه خواست کلیپ کوتاهی مربوط به موضوع اجلاس را که با ویدئو پروژکتور روی صفحه نمایش پخش می‌شود، تماشا کنند. ••─━⊱✦🔸✦⊰━─•• ✅کلیپ که تمام شد، چراغها را روشن کردند و همین‌طور که صفحه نمایش آرام‌آرام جمع می‌شد و بالا می‌آمد، ناگهان چند تا از آیات و علمای اعلام را دیدیم که سرشان را پایین انداخته‌اند تا صفحه نمایش بالا برود و جلوی چشم جمعیت قرار بگیرند. خداوکیلی خیلی ضایع بود. گویا قدیمی‌بودن سالن اجلاس آن شهرستان و جای نامناسبی که برای پرده نمایش ِ ویدئو پروژکتور در نظر گرفته شده بود و کلیپی که حتما باید پخش می‌شد، مسئولان سِن را مجبور کرده بود آقایان را پشت پرده بنشانند و بنده‌های خدا هم چند دقیقه در تاریکی، از پشت به پرده‌ای زل زده بودند که هیچ تصویری نشان نمی‌داد و بعد هم با بالارفتنش، آنها را در موقعیتی شبیه به بازیگران تئاتر قرار داده بود. تازه فهمیدیم عصبانیت و تعجب و اعتراض مجریِ حرفه‌ای از کجا آب می‌خورده... با خودم گفتم: «چه ضایع...» ••─━⊱✦🔸✦⊰━─•• ✅….با خودم گفتم: «چه ضایع... چه دنیای ضایعی... واقعا که پرده‌نشینی با شأن شما جور در نمی‌آید و پر از هتک و بی‌ادبی است... پس کی می‌خواهیم سالن اجلاس ِ این دنیا را به هم بریزیم و مهندسی‌اش را عوض کنیم... چرا صدای ما در نمی‌آید و عصبانی نمی‌شویم در همه این صدها سالی که شما را پشت پرده نشانده‌اند...» و بعد برای این‌که بغلدستی‌هایم به‌هم‌ریختنِ ناگهانیِ قیافه‌ام را نبینند و به عقلم شک نکنند، دستم را گذاشتم روی صورتم و به اشکهای دم مشکم نگاه کردم که داشتند می‌ریختند کف سالن و چون قلب و فکرم را برای مهندسی جدید راه نمی‌انداختند، دوزار هم نمی‌ارزیدند... ••─━⊱✦🔸✦⊰━─•• 🖊: @msnote
هدایت شده از رسید کمک به ایتام
به نام خدا سلام اخر ماه شد و دوباره منتظر الطاف شما هستم. الوعده وفا لطفا هر مبلغی که دوست دارین و در توانتون هست رو به کارت شماره 6037998903972551 نزد بانک ملی به نام "طرح اکرام دو فرزند" واریز کنید. با هر واریز صدقه، یه پیامک برای بنده میاد که اسکرین شات از پیامک ها رو توی یک کانال جداگانه میزارم. ادرس کانال مستندات در ایتا https://eitaa.com/joinchat/1497301039C5ba6e26186 و ادرس در سروش و بله و تلگرام: @residaytam ضمنا با انتشار این پیام در گروه ها و کانال هایی که عضو هستید می تونید در اجر این صدقات شریک باشید و اخرین نکته: برای رفع برخی ابهامات پیش اومده، خدمتتون عرض کنم که جمع اوری این صدقات برای ایتام، ارتباطی با حسینیه اندیشه نداره و مسئولیت اون با ادمین کانال هست و وجوه هم مستقیما به حساب کمیته امداد میره. یا علی با تشکر، محمد بلوچی، ادمین کانال @msnote
6037998903972551
•••─━━⊱✦🔹﷽🔹✦⊰━━─••• ✳️ آیه‌ای در میانه‌ی «انقلابی‌گریِ غیرقاعدهمندِ برادران» و «سکوت منفعلانه‌ی مقدس مئابان»✳️ ✅حوالی سال صدونودوهشت و صدونودونُه قَمری، با این‌که مأمون تازه توانسته بود برادرش را از میان بردارد و سوار بر مرکب خلافت شود، باز هم آب خوش از گلویش پایین نرفته بود و قیام‌های علویان و سادات، نفَس حکومتش را به شماره انداخته بود و روز و شبِ بلاد مسلمین، مزّه‌ی التهاب و انقلاب می‌داد. هر شهر مهمّی که نگاه می‌کردی، یا یک علوی قیام کرده بود یا مردم انتظار قیامش را می‌کشیدند. انگار یک پای ثابت طرفداران آنها هم شیعیانی بودند که حالا تعدادشان زیاد شده بود و هویّت و جمعیت‌شان به جایی رسیده بود که گزارش‌های تاریخی می‌گویند: «پانزده سال قبل از خلافت مأمون و هنگام شهادت حضرت موسی‌بن جعفر، *هفتاد هزار دینار طلا* از وجوهات، فقط در دست یکی از وکلای حضرت کاظم باقی مانده بود.» این وسط، «برادران حضرت رضا» بخش مهمی از بار قیام را به دوش می‌کشیدند و وقتی «ابوالسرایا» در سال 199 در کوفه قیام کرد، فرماندارانش را به شهرهای مختلف فرستاد: «ابراهیم بن موسی بن جعفر» به یمن، «اسماعیل بن موسی بن جعفر» به فارس و «زید بن موسی بن جعفر» به اهواز رفتند و حتی «محمد بن جعفر» پسر بلافصل حضرت صادق و عموی امام رضا در مدینه قیام کرد. ••─━⊱✦🔹✦⊰━─•• ✅ اما ابالحسن با هیچ‌یک از قیام‌ها همراه نبود و حتی صریحاً با حرکت محمدبن جعفر و زید بن موسی مخالفت کرد. انگار می‌دانست که دربار اموی و خلافت عباسی سال‌هاست نحوه‌ی زندگی متداول در «تمدّن ایران و روم» را با روکشی منافقانه از دینداری، وارد دنیای اسلام کرده‌اند و ذائقه‌ی مردم را با شهوات قیصری و کسرایی، طوری خو داده‌اند که رعیّت حتی اگر از ظلم خلفاء خسته شوند و مدّتی زیر علَم قیام سینه بزنند، باز هم برای تأمین رفاه‌شان «ظلّ‌السلطان» را انتخاب می‌کنند و به دامن متخصصینِ دنیاپرستی برمی‌گردند. یعنی سادات علوی و حسنی هر چقدر هم به راه‌های متداولِ کسب قدرت و رهبری قیام وارد بودند، وقتی به حکومت می‌رسیدند نمی‌توانستند مثل هارون‌ها و امین‌ها و مأمون‌ها، چرخ دنیای مردم را بچرخانند. ••─━⊱✦🔹✦⊰━─•• ✅ وقتی مأمون برای فرونشاندن آتش قیام‌ها، بزرگِ خاندان ابوطالب را در سال 200، مجبور به هجرت کرد و حضرت رضا را به مرو آورد تا مُهر سازش با دستگاه را به ردای منزّه امامت بزند و از این راه، پرچم مبارزه را از دست سایر علویون بگیرد، توانست محصول تدبیرش را زود بچیند و قیام‌ها را سرکوب کند اما نمی‌دانست که معدن نور و هدایت را به مرکز دنیاپرستی و نفاق آورده و بیشترین نقش را در رسوایی و مفتضح‌کردن خودش ایفا کرده. حضرت رضا، میدان جهاد را جای دیگری غیر از خیابان‌های جنگ‌زده‌ی کوفه و یمن و فارس می‌دانست؛ دربار عباسی را به معرکه‌ی اصلی مبارزه تبدیل کرده بود و به پایه‌های سلطنت و دنیاپرستی و کاخ‌نشینی او ـ که نقابی از تدیّن و تقدّس بر چهره داشت ـ حمله می‌کرد تا مردم کم‌کم از تعلّق به زندگی مادّی کنده شوند و حقیقت سیاست الهی و قدرت نبوی را به چشم ببینند. ••─━⊱✦🔹✦⊰━─•• ✅ اما شیعه انگار نمی‌توانست پابه‌پای حضرت بیاید و تحلیل‌های دیگری ذهنش را قلقلک می‌داد و حکمت رفتار امام را نمی‌فهمید. وقتی نزدیکان حضرت، عدم ورود ابالحسن به مبارزه‌ی نظامی را به چالش می‌کشیدند و با مشارکت‌شان در قیام‌ها این خیال را ترویج می‌کردند که: «حالا که عدالت نیست و مردم همراه‌مان هستند، چرا بر ضد ظلم قیام نکنیم؟» دیگر چه انتظاری از عوامّ بود که میدان اصلی مقابله را تشخیص دهند و به مرو بروند و دور و بر امام را بگیرند و فضا را به نفع حضرت تغییر دهند؟! در آن آشفته بازار، عدّه‌ی دیگری هم بودند که به علی‌بن‌موسی که زهد و قداستش، همه را یاد علی‌بن‌ابیطالب می‌انداخت، تهمت می‌زدند که «درباری شده و شیرینی دنیا کام فرزند پیامبر را هم پُر کرده». ••─━⊱✦🔹✦⊰━─•• ✅ اهالی انقلابی‌گریِ غیرقاعده‌مند و خرمقدّس‌های نادان نسبت به شرایط و محیط و خلاصه معادلات موجود سیاست‌ورزی، ذهن شیعه را طوری منقبض کرده بود که پا نداشت تا به دنبال امام بدوَد و در مجاهده‌ی اصلی شرکت کند. نشان به آن نشان که وقتی مأمون، وزیرش فضل‌بن‌سهل را در هنگام خروج از مرو ترور کرد، یاران فضل آن‌قدر قوی بودند که به خیمه‌ی خلیفه حمله کنند تا جانش را بگیرند و مأمون مجبور شود به حضرت رضا متوسل شود تا پراکنده‌شان کند؛ اما وقتی ابالحسن در آن حجره‌ی حزین به شهادت رسید، صدای کسی در نیامد. ••─━⊱✦🔹✦⊰━─•• ادامه👇👇👇 @msnote