#خواب مقبل کاشانی و مرثیهخوانی مقبل و محتشم
#مقبل_کاشانی می گوید :
«یک سال #زوار زیادی، از #اصفهان برای زیارت #عاشورا عازم #کربلا شدند.
من از لحاظ مالی فقیر بودم.
به یکی از دوستانم گفتم :
میترسم بمیرم و آرزوی #زیارت_سیدالشهداء در دلم بماند.
دلش به حال من سوخت و من را هم راهی کربلا کرد.
نزدیک گلپایگان راهزنان، شبانه به کاروان حمله کرده و دارو ندار همه را غارت کردند.
برهنه و عریان وارد گلپایگان شدیم.
بعضی قرض کردند و رفتند ولی من همانجا ماندم.
نه وسیله رفتن داشتم و نه دل برگشتن. تا آنکه #ماه_محرم شد. حسینیهای در آنجا بود که شبها شیعیان در آن عزاداری میکردند.
من هم در حسینیه ماندم و شب و روز گریه میکردم. تا اینکه شب عاشورا شد، #اشعاری را که سروده بودم خواندم.
مردم به شدت #گریه میکردند و حسابی غوغا شد.
همان شب خواب دیدم مشرف شدم به کربلا و وارد صحن شدم.
اذن دخول گرفتم که وارد حرم شوم. کسی مانعم شد. با دست اشاره کرد که برگرد، الان وقت #زیارت کردن تو نیست.
گفتم بنا نبود حرم جناب #اباعبدالله الحسین (ع) مانعی داشته باشد.
گفت: ای #مقبل در این لحظه، حضرت #زهرا (س) و مادرش #خدیجه کبری (س) و مریم و حوا و آسیه و جمعی از حورالعین، با جمعی از انبیاء به زیارت آمدهاند.
کمی صبر کن،
گفتم تو کیستی؟
گفت :من از #فرشتههای حول حرم مطهر هستم که دائم برای زوار #استغفار میکنم.
پس در این لحظه دست مرا گرفت و در میان صحن میگرداند. جمعی را در صحن مقدس میدیدم که شباهت به اهل دنیا نداشتند. تا اینکه رسیدیم به موضعی که در آنجا محفلی بود آراسته، و جمعی موقر با خضوع و خشوع نشسته بودند،
آن ملک پرسید: آیا اینها رامیشناسی؟
گفتم نه،
گفت اینها حضرات #انبیاء هستند، که به زیارت حضرت سیدالشهداء (ع) آمدهاند.
آنکه در صدر مجلس نشسته، حضرت #آدم ابوالبشر است و آنکه در طرف راست او نشسته، حضرت #نوح است. در طرف چپش حضرت #ابراهیم و آن یکی #شیث است. پیامبران دیگر، ادریس، هود و صالح و #اسماعیل و اسحاق و داود و #سلیمان و کلیم الله و روح الله هستند.
در این لحظه دیدم بزرگواری از حرم بیرون آمده، در حالتی که دو نفر زیر بغلهای او را گرفته بودند. پس همه انبیاء برخاستند و احترام گذاشتند. آن بزرگوار رفت و در صدر مجلس نشست. بعد از لحظهای سر بلند کرد و فرمود: #محتشم را بیاورید.
پرسیدم این بزرگوار کیست؟
گفت خاتم الانبیاء #محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم است. لحظاتی نگذشت که #محتشم را آوردند. او مردی خوش سیما و کوتاه قد بود و عمامه ژولیده بر سر داشت. وارد که شد، تعظیم کرد و ایستاد. حضرت رسول اکرم (ص) فرمودند: ای محتشم امشب #شب_عاشوراء است، پیامبران برای زیارت فرزندم #حسین (ع) آمدهاند و میخواهند عزاداری کنند، برو بالای #منبر و از #اشعار دلسوز خود بخوان تا ما بگرییم.
به امر پیامبر اکرم (ص) منبری گذاشتند، و محتشم رفت در پله اول آن ایستاد، پیامبر(ص) اشاره کرد بالاتر برو، و در پله دوم ایستاد فرمود بالاتر برو تا آنکه در پله نهم منبر ایستاد حضرت فرمودند بخوان.
حواسم را جمع کردم ببینم محتشم کدام بند #مرثیه را میخواند که از همه دلسوزتر است، شروع کرد به خواندن این بند:
#کشتی شکست خورده طوفان کربلا
در خاک و خون فتاده به میدان #کربلا
گر چشم روزگار بر او فاش میگریست
#خون میگذشت از سر ایوان کربلا
از #آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت #مهمان کربلا
محتشم عرض کرد: یا رسول الله
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید
#خاتم ز قحط آب، #سلیمان کربلا
صدای پیامبر (ص) به ناله بلند شد و رو به انبیاء کردند و فرمودند:
ببینید امت من با فرزند من چه کردهاند.آبی را که خدا بر سگها و گرگها و کفٌار #مباح کرده، امت من، بر اولاد من #حرام کردهاند.
پس محتشم شروع کرد به این مرثیه:
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
#خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه
ابری به بارش آمد و بگریست زارزار
چون محتشم به این شعر رسید پیامبران همه بر سر میزدند، محتشم رو به پیامبران کرده و گفت:
جمعی که پاس محملشان بود #جبرئیل
گشتند بیعماری و محمل شترسوار
پیامبر (ص) فرمود: بلی این جزای من بود، که دختران مرا در کوچه و بازار مثل اهل زنگبار بگردانند.
محتشم سکوت کرد و ایستاد که پیامبر (ص) او را مرخص فرماید و از منبر به زیر آید.
پیامبر اکرم (ص) فرمودند: محتشم هنوز دل ما از گریه خالی نشده است بخوان.
محتشم شوقی پیدا کرد و به هیجان آمده که پیامبر (ص) میل دارد از اشعار او بگرید.
#عمامه را از سر برداشت و بر زمین زد و با دستش اشاره کرد به طرف قبر سیدالشهداء (ع) و عرض کرد:
یا رسول الله منتظری من بخوانم و بشنوی؟ اینجا نظر کن ...
بسماللهالرحمنالرحیم
﷽🕊♥️ 🕊﷽
السلام علیک یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام
سلام علیکم
#مرثيه حضرت #امام_حسن مجتبى عليه السلام
طشت پر خون جكر ديدن مرا باور نبود
دست گلچين بشكند گل اين چنين پرپر نبود
پيش خواهر از دهانت خون دل آمد برون
بعد مادر كاش ديگر زنده اين خواهر نبود
مى نشستى پاى منبر مى شنيدى ناسزا
خون دل خوردن زغلطيدن به خون كمتر نبود
بارها زهر جفا مسموم بنمودت ولى
هيچ زهرى كارگر چون دفعه آخر نبود
كى روا بودت كه همسر دشمن جانت شود
كين جفا در حق تو اى كاش از همسر نبود
بعد كشتن تير باران پيكرت گرديد و كاش
اين جنايت در كنار قبر پيغمبر نبود
چشمها را هر چه بستم در گلستان بقيع
آنچه گل ديدم به غير از لاله پرپر نبود
مرثيه سينه زنى امام حسن مجتبى عليه السلام
بى برادر شدم
كشته شد مجتبى
زينبا زينبا زينبا زينبا
خواهر مهربان
گريه كن زين عزا
زينبا زينبا زينبا زينبا
خواهر غمزده موسم غم شده
موسم ناله و اشك و ماتم شده
چهره عالم از غصه در هم شده
عرشيان از غمت كرده ماتم بپا
زينبا زينبا زينبا زينبا
آتش زهر كين شعله زد بر دلش
آنكه عمرى غم و غصه شد حاصلش
عاقبت همسر او شده قاتلش
خواهر مهربان گريه كن زين عزا
زينبا زينبا زينبا زينبا
زينبا زينبا زينبا زينبا
#شعر
آقاى #آهنگران اين اشعار راخوانده بود كه از تلويزيون در 28 صفر پخش شد
الحمدللهربالعالمین🌹
@nashrekhobyhakashan
گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه
https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b
✨بسماللهالرحمنالرحیم✨
﷽🕊♥️ 🕊﷽
السلام علیکما یا امیرالمومنین
و یا صاحب الزمان علیهما السلام
سلام علیکم🌹💐
#مرثيه حضرت ام البنين علیها السلام
ام البنين علیها السلام مخاطب را يك زن قرار داده مى گويد:
اى زن !
اى خواهر!
تا به حال اگر مرا ام البنين علیها السلام مى ناميدى ، بعد از اين ديگر ام البنين علیها السلام نگو،
چون اين كلمه خاطرات مرا تجديد مى كند،
مرا به ياد فرزندانم مى اندازد.
ديگر بعد از اين مرا به اين اسم نخوانيد.
بله
در گذشته من پسرانى داشتم ،
ولى حالا كه هيچ يك از آن ها نيستند.
رشيدترين فرزندانم جناب ابوالفضل علیه السلام بود
بالخصوص براى جناب ابوالفضل علیه السلام مرثيه بسيار جانگدازى دارم
مى گويم:
يا من راءى العباس كر على جماهير النقد
و وراه من ابناء حيدر كل ليث ذى لبد
انبئت ان ابنى صيب براسه مقطوع يد
ويلى على شبلى آمال براسه ضرب العمد
لو كان سيفك فى يديك لمادنى منه احد
رسيده بود كه پسر من ، عباس علیه السلام شجاع و دلاور من چگونه شهيد شد؟
دلاورى حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام از مسلمان و قطعيات تاريخ است .
او فوق العاده زيبا بوده است كه در كوچكى به او مى گفتند قمر بنى هاشم ،
ماه بنى هاشم ، در ميان بنى هاشم مى درخشيده است .
اندامش بسيار رشيد بوده كه بعضى از مورخين معتبر نوشته اند هنگامى كه سوار بر اسب مى شد، وقتى پايش را از ركاب بيرون مى آورد، سر انگشتانش زمين را خط مى كشيد.
بازوها بسيار قوى و بلند، سيهه بسيار پهن ، مى گفت كه پسرش به اين مفتى ها كشته نمى شد.
از ديگران پرسيده بود كه پسر من را چگونه كشتند؟
به او گفته بودند كه :
اول دستهايش را قطع كردند و بعد به چه وضعى او را كشتند.
آن وقت در اين مورد مرثيه اى گفت :
مى گفت :
اى چشمى كه در كربلا بود!
اى انسانى كه در صحنه كربلا بودى !
آن زمانى كه پسرم عباس علیه السلام را ديدى كه بر جماعت شغالان حمله كرد و افراد دشمن مانند شغال از جلوى پسر من فرار مى كردند.
يا من راءى العباس كر على جماهير النقد
و وراه من ابناء حيدر كل ليث ذى لبد
پسران على علیهم السلام پشت سرش ايستاده بودند و مانند شير بعد از شير، پشت پسرم را داشتند،
واى بر من !
به من گفته اند كه :
بر شير بچه تو، عمود آهنين فرود آوردند.
عباس جانم !
پسر جانم !
من خودم مى دانم كه اگر تو دست در بدن مى داشتى ، احدى جراءت نزديك شدن به تو را نداشت .
حماسه حسينى ج ۱ ص ۲۵۹
الحمدللهربالعالمین🌹
@nashrekhobyhakashan
لینگ گروه گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه
https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b