eitaa logo
نشر خوبی ها محمد مهدی۱
265 دنبال‌کننده
583 عکس
681 ویدیو
238 فایل
نشر خوبی ها
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم یا امیر المومنین علیه السلام موضوع : سوره مبارکه اعراف آیه 142. و ثلاثین لیلة در هر کاری که وارد می‌شود نسبت به آن دو مرحله دارد که عبارتند از : ۱- مرحله بودن و کردن و و ناشی گری ۲- مرحله کردن و ورزیده بودن اگر گاهی ما دیده‌ایم که بعضی از افراد اول کارشان مطالبی را گفته‌اند که بعد از چند ماه یا بعد از چند سال فهمیده‌اند که غلط است به خاطر همین است که اول کارشان بوده است و بعداً پخته و ماهر شده اند مثلاً : کسی که می‌خواهد بنویسد اول کار ناشی است و است ولی بعداً بر تکرار و حافظه پخته می‌شود و بر اثر زحمت زیاد و پیشرفت می‌کند یا مثلاً : کسی که وارد می‌شود تا تجارت کند تا مدتی نمی داند که چه کار کند و از چه راهی وارد شود ولی بعداً کم کم آشنا می‌شود گاهی در اول کار اشتباهاتی دارد و به اشتباه‌ها تش پی می‌برد گاهی اوقات تاجر در اول کار طوری می‌کند که کَاَنَّهُ تمام امور تجارت را می‌داند ولی بعد از مدتی ما می‌فهمیم که است کسی که می ‌رود تا مردم را کند گاهی تا مدتی جاهل است بعداً بر اثر تکرار و قوّه پخته می‌شود و بر اثر زحمت زیاد می‌کند الحمدلله رب العالمین https://eitaa.com/nashrekhobyhakashan
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم سلام علیکم السلام علیک یاامیرالمومنین و یا زهراء علیهما السلام عليها السلام دنيايى از شرم و عاطفه بود كه خجالت مى كشيد به شوهرش كند حتى فشارى كه از در خانه به پلويش رسيده بود، را مدتها كتمان كرد و به عليه السلام نگفت . سرانجام در سيزدهم جمادى الاولى يا سوم جمادى الاخرى سال 11 هجرى در سن هجده سالگى ، مابين نماز مغرب و عشاء به جوار حق شتافت ۷۵ یا ۹۵روز پس از رحلت رسول خدا عليه السلام در اثر فشار روحى و جسمى ، على عليه السلام را تنها گذاشت و به جوار حق شتافت . شريفش در مدينه منوره در سه محل : ۱- كنار قبر پيامبر عليه السلام ۲- قبرستان بقيع ، ۳- بين قبر و پيامبر مطاف ملائكه مقرب الهى است . : چه خوب سروده است : زيتونة عم الورى بركاتها مشكاة نور الله جل جلاله فاطمه عليها السلام فانوس نور خداوند عزوجل و زيتونى مى باشد كه بركاتش همگان را فرا گرفته است . لما تنزلت اكثرت كثراتها هى قطب دائرة الوجود و نقطة او قطب دايره هستى و نقطه اى (مركزى ) است كه هنگامى كه نازل شد كثرت فراوان پيدا كرد. هى التوحيد فى عرصاتها هى احمد الثانى و عصرها او احمد دوم و ستوده ترين مردم دوران خويش است . او در ميدان يكتاپرستى اصل و اساسى آن است .(۱) (۱) فاطمه زهرا عليها السلام شادمانى دل پيامبر عليه السلام ، ص 43 الحمدلله‌رب‌العالمین کانال‌نشرخوبی‌ها🌹 https://eitaa.com/nashrekhobyhakashan علیه السلام
https://eitaa.com/nashrekhobyhakashan * قوف و قیف *  دو نفر با یکدیگر بودند یکی از آن دو نفر و کمالش بیشتر بود و دیگری بهره چندانی از کمال نداشت. از بس که رفیق بی کمال بالای سخنان بی قاعده می گفت . روزی رفیق با کمالش به وی گفت : هر وقت بالای منبر سخنی بی قاعده گفتی من می کنم تا بفهمی و سخنت را کنی.  روزی رفیق بی می خواست  بالای منبر را کند،  لذا گفت : قاف (سوره ق/۱). از قضا رفیقش را بی سرفه ای عارض شد و نتوانست خودداری کند و  سرفه کرد. رفیق منبری اش به خیال آن که قاف را تلفظ نموده،  گفت : قوف. این بار رفیقش  سرفه کرد  تا اشتباهش را به او بفهماند.  رفیق منبری گفت : قیف .  دوستش بار دیگر سرفه کرد. رفیق منبری گفت: سرفه و ،  خلاصه یا قاف است، یا قوف است، یا قیف. الحمدلله‌رب‌العالمین کانال‌نشرخوبی‌ها🌹 @nashrekhobyhakashan گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b طلاب_شاهد_و_ایثارگر https://eitaa.com/joinchat/3675849495C3905e4b076
مقبل کاشانی و مرثیه‌خوانی مقبل و محتشم می گوید : «یک سال زیادی، از برای زیارت عازم شدند. من از لحاظ مالی فقیر بودم. به یکی از دوستانم گفتم : می‌ترسم بمیرم و آرزوی در دلم بماند. دلش به حال من سوخت و من را هم راهی کربلا کرد. نزدیک گلپایگان راهزنان، شبانه به کاروان حمله کرده و دارو ندار همه را غارت کردند. برهنه و عریان وارد گلپایگان شدیم. بعضی قرض کردند و رفتند ولی من همانجا ماندم. نه وسیله رفتن داشتم و نه دل برگشتن. تا آنکه شد. حسینیه‌ای در آنجا بود که شبها شیعیان در آن عزاداری می‌کردند. من هم در حسینیه ماندم و شب و روز گریه می‌کردم. تا اینکه شب عاشورا شد، را که سروده بودم خواندم. مردم به شدت می‌کردند و حسابی غوغا شد. همان شب خواب دیدم مشرف شدم به کربلا و وارد صحن شدم. اذن دخول گرفتم که وارد حرم شوم. کسی مانعم شد. با دست اشاره کرد که برگرد، الان وقت کردن تو نیست. گفتم بنا نبود حرم جناب الحسین (ع) مانعی داشته باشد. گفت: ای در این لحظه، حضرت (س) و مادرش کبری (س) و مریم و حوا و آسیه و جمعی از حورالعین، با جمعی از انبیاء به زیارت آمده‌اند. کمی صبر کن، گفتم تو کیستی؟ گفت :من از حول حرم مطهر هستم که دائم برای زوار می‌کنم. پس در این لحظه دست مرا گرفت و در میان صحن می‌گرداند. جمعی را در صحن مقدس می‌دیدم که شباهت به اهل دنیا نداشتند. تا اینکه رسیدیم به موضعی که در آنجا محفلی بود آراسته، و جمعی موقر با خضوع و خشوع نشسته بودند، آن ملک پرسید: آیا اینها رامی‌شناسی؟ گفتم نه، گفت اینها حضرات هستند، که به زیارت حضرت سیدالشهداء (ع) آمده‌اند. آنکه در صدر مجلس نشسته، حضرت ابوالبشر است و آنکه در طرف راست او نشسته، حضرت است. در طرف چپش حضرت و آن یکی است. پیامبران دیگر، ادریس، هود و صالح و و اسحاق و داود و و کلیم الله و روح الله هستند. در این لحظه دیدم بزرگواری از حرم بیرون آمده، در حالتی که دو نفر زیر بغلهای او را گرفته بودند. پس همه انبیاء برخاستند و احترام گذاشتند. آن بزرگوار رفت و در صدر مجلس نشست. بعد از لحظه‌ای سر بلند کرد و فرمود: را بیاورید. پرسیدم این بزرگوار کیست؟ گفت خاتم الانبیاء مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم است. لحظاتی نگذشت که را آوردند. او مردی خوش سیما و کوتاه قد بود و عمامه ژولیده بر سر داشت. وارد که شد، تعظیم کرد و ایستاد. حضرت رسول اکرم (ص) فرمودند: ای محتشم امشب است، پیامبران برای زیارت فرزندم (ع) آمده‌اند و می‌خواهند عزاداری کنند، برو بالای و از دلسوز خود بخوان تا ما بگرییم. به امر پیامبر اکرم (ص) منبری گذاشتند، و محتشم رفت در پله اول آن ایستاد، پیامبر(ص) اشاره کرد بالاتر برو، و در پله دوم ایستاد فرمود بالاتر برو تا آنکه در پله نهم منبر ایستاد حضرت فرمودند بخوان. حواسم را جمع کردم ببینم محتشم کدام بند را میخواند که از همه دلسوزتر است، شروع کرد به خواندن این بند: شکست خورده طوفان کربلا در خاک و خون فتاده به میدان گر چشم روزگار بر او فاش می‌گریست می‌گذشت از سر ایوان کربلا از هم مضایقه کردند کوفیان خوش داشتند حرمت کربلا محتشم عرض کرد: یا رسول الله بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید ز قحط آب، کربلا صدای پیامبر (ص) به ناله بلند شد و رو به انبیاء کردند و فرمودند: ببینید امت من با فرزند من چه کرده‌اند.آبی را که خدا بر سگ‌ها و گرگ‌ها و کفٌار کرده، امت من، بر اولاد من کرده‌اند. پس محتشم شروع کرد به این مرثیه: روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار سر برهنه برآمد ز کوهسار موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه ابری به بارش آمد و بگریست زارزار چون محتشم به این شعر رسید پیامبران همه بر سر می‌زدند، محتشم رو به پیامبران کرده و گفت: جمعی که پاس محملشان بود گشتند بی‌عماری و محمل شترسوار پیامبر (ص) فرمود: بلی این جزای من بود، که دختران مرا در کوچه و بازار مثل اهل زنگبار بگردانند. محتشم سکوت کرد و ایستاد که پیامبر (ص) او را مرخص فرماید و از منبر به زیر آید. پیامبر اکرم (ص) فرمودند: محتشم هنوز دل ما از گریه خالی نشده است بخوان. محتشم شوقی پیدا کرد و به هیجان آمده که پیامبر (ص) میل دارد از اشعار او بگرید. را از سر برداشت و بر زمین زد و با دستش اشاره کرد به طرف قبر سیدالشهداء (ع) و عرض کرد: یا رسول الله منتظری من بخوانم و بشنوی؟ اینجا نظر کن ...
این فتاده به هامون توست وین صید و پا زده در خون حسین توست خاموش که دل سنگ شد مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد فرشته‌ای صدا زد، محتشم پیامبر غش کرد، در این هنگام محتشم از منبر پایین آمد. وقتی رسول خدا (ص) به هوش آمد، ردای مبارک خود را به عنوان به او عطاء فرمود. مقبل می‌گوید با خود گفتم: خاک بر سرت، ای بی‌قابلیت، این همه و مرثیه گفته‌ای، حالا معلوم شد که پسند نشده. تو حاضر بودی و پیامبر (ص) اعتنا نفرمود به تو. محتشم را احضار فرمود و اشعارش را خواند و پیامبران گریه کردند و خلعت هدیه گرفت. خودم را خیلی سرزنش کردم. راضی بودم که دهان باز کند و من در زمین فرو بروم. خواستم زودتر از صحن بیرون بروم که مبادا آشنایی مرا ببیند و بکشم. چون روانه شدم، و نزدیک درب صحن رسیدم، دیدم سیاه پوش، از حرم بیرون آمد و دوان دوان رفت خدمت پیامبر (ص) و عرض کرد یا رسول الله (ص) دخترت (س) می‌گوید: چرا را شکستی، او هم برای فرزندم مرثیه گفته است. شعری که حضرت (س) از شنیدنش غش کرد در این هنگام فرمود بیا، دخترم فاطمه (س) میل دارد تو هم خود را بخوانی. مقبل می‌گوید از خوشحالی چیزی نمانده بود که جانم از بدنم برود. آمدم کردم و رفتم بالای . در پله اول ایستادم، حضرت نفرمود بالاتر برو فرمود بخوان. فهمیدم میان من و محتشم، چقدر فرق است. با خود خیال می‌کردم که در مقابل آن مرثیه‌های دلسوز و پر گریه محتشم چه بخوانم. یادم آمد که واقعه را از همه بهتر به نظم آورده‌ام سه خواندم و عرض کردم یا رسول الله: روایت است که چون تنگ شد بر او میدان فتاده از از جولان نه ذوالجناح دگر تاب داشت نه سیدالشهداء بر جدال طاقت داشت هوا ز باد مخالف چو قیرگون گردید عزیز فاطمه از سرنگون گردید بلند مرتبه شاهی ز صدر افتاد اگر غلط نکنم عرش بر افتاد وقتی این شعر را خواندم، صدای شیون بلند شد، و پیامبر اکرم (ص) بر سر می‌زد و می‌گفت وا ولداه، که یک مرتبه حوریه‌ای صدا زد، مقبل بس است. (س) روی (ع) غش کرد. مقبل میگوید از منبر فرود آمدم در دلم گذشت کاش مرا هم خلعتی مرحمت می‌کردند، که پیش آشنایان، و پیش محتشم سرافراز می‌شدم. ناگهان دیدم از حرم مطهر، جوانی بی‌سر، و با بدن پاره پاره، بیرون آمد، و از حلقوم بریده فرمود: مقبل دلت نشکند، خلعت تو را هم خودم می‌دهم. ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب)
علیه السلام در باره روز شهادت امام اختلاف است ، ولی مشهور این است که روز ۲۵ محرم روز حضرت بوده است، چنانکه در باره سال شهادت او نیز اختلاف وجود دارد. و قسمتی از از ويژگى‏هاى امام زين العابدين علیه السلام فوق العاده او در ميان مردم عصر خود بود، از راغب و ابن جوزى نقل شده است كه گفته‏ اند: روزى امام علیه السلام نزد عمر بن [خليفه أموى] رفته بود ـ پس از اين‏كه از نزد او برخاست و بيرون رفت، عمر بن عبد العزيز به اطرافيان خود گفت: شريف‏ترين مردم كيست؟ گفتند: «شما»، او گفت: هرگز چنين نيست، ‏ترين مردم، اين مردى است كه چند لحظه پيش برخاست و بيرون رفت، كسى كه مردم دوست دارند از او باشند و او دوست ندارد از كسى باشد. )بحارالانوار، ج 46، ص 3 – 4(. آن چه سخن عمر بن عبد العزيز را تأييد می كند داستان استلام حجر الاسود از سوى امام علیه السلام در حضور بن عبد الملك است: در زمان حيات عبد الملك يا در زمان وليد به رفت و در اثر ازدحام جمعيت نتوانست را لمس كند، براى او منبرى در جانب نصب كردند و او بر روى نشست و به مردم نگاه می كرد و در اطراف او گروهى از اعيان اهل شام گرد آمده بودند، او در آن حال بود كه زين العابدين[علیه السلام] به حرم داخل شد، آن‏گاه كه به نزديك حجرالاسود رسيد، مردم براى او جا باز كردند، تا اين‏كه او حجر را لمس كرد، اهل شام به هشام گفتند «او كيست؟» هشام ـ از ترس اين كه اهل شام به زين العابدين علاقمند شوند ـ گفت: «من او را نمی شناسم»، [در آنجا حاضر بود] گفت: «من او را می شناسم»، سپس [بالبداهه و بدون اين‏كه از پيش در اين باره چيزى آماده كرده باشد] اين اشعار را سرود: (هَذَا الَّذى تَعْرِفُ الْبَطْحاءُ وَطْاَتَهُ وَ الْبَيْتُ يَعْرِفُهُ وَ الْحِلُّ وَ الْحَرَمُ هذا اِبْنُ خَيْرِ عِبادِ اللّهِ كُلِّهِمُ هَذَا التَّقِىُّ النَّقِىُ الطّاهِرُ الْعَلَمُ اِذا رَأَتْهُ قُرَيْشٌ قالَ قائِلُها اِلى مَكارِمِ هذا يَنْتَهِى الْكَرَمُ يَنْمى اِلى ذَرْوَةِ الْعِزِّ الَّتى قَصُرَتْ عَنْ نَيْلِها عُرْبُ اْلاِسْلامِ وَ الْعَجم هذَا ابْنُ فاطِمَةَ اِنْ كُنْتَ جاهِلَهُ بِجَدِّهِ اَنْبِياءُ اللّهِ قَدْ خُتِمُوا فَلَيْسَ قَوْلُكَ هذا بِضائِرَةٍ اَلْعَرَبُ تَعْرِفُ مَنْ أَنْكَرْتَ وَ الْعَجَمُ مِنْ مَعْشَرٍ حُبُّهُمْ دينٌ وَ بُغْضُهُمْ كُفْرٌ وَ قُرْبُهُمْ مُنْجٍ وَ مُعْتَصَمُ لايَسْتَطيعُ جَوادٌ بُعْدَ غايَتِهِمْ وَ لا يُدانيهِمْ قَوْمٌ وَ إنْ كَرَمُوا. او كسى است كه سر بطحا جاى گام او را می شناسد و خانه خدا و حلّ و حرم او را می شناسد او پسر بهترين بندگان خدا، از همه بهتر آنان است او پارساى تميز پاك و پرچم است آن‏گاه كه قريش او را می بينند گوينده‏اش می گويد بزرگوارى به بزرگواریهاى او پايان می پذيرد او پسر است اگر او را نمی شناسى پيامبران خدا با پيامبرى جدّ او پايان پذيرفتند اين سخن تو او را زيان نی ‏رساند كسى كه تو او را نمی ‏شناسى عرب و عجم او را می شناسد او از دودمانى است كه دوستى آنان و كينه با آنان است، و نزديك شدن به آنان سبب و مصون ماندن از است هيچ بخشنده‏اى به پايان بخشش آنان نمی رسد و هيچ قومى به بزرگى آنان نزديك نمی شود اگر چه بزرگوار باشند آن‏گاه كه اين را از شنيد خشمگين شد و فرزدق را در عسفان - ميان راه مكّه و مدينه - زندانى كرد، زين العابدين فرمان داد دوازده هزار درهم براى او فرستادند و فرمود: «معذورم بدار، اگر نزد ما بيش از اين مقدار بود آن را به تو می رسانديم»، فرزدق در پاسخ گفت: «من او [امام زين العابدين علیه السلام] را براى خدا ستودم، نه به خاطر بخشش و عطا» امام زين العابدين[علیه السلام] فرمود: «خداوند به تو پاداش بدهد، ولى ما از خاندانى هستيم كه اگر چيزى را بخشيديم آن را پس نمی گيريم»، از اين‏رو فرزدق آن هديه را پذيرفت. (الصواعق المحرقه، ص 200ـ 201 تذكرة الخواص، چاپ تهران، ص 329 - 330؛ جواهر العقدين، القسم الثانى، ج 1، ص 338 - 342؛ الفصول المهمه، ص 193 – 194(.
هدایت شده از مسجدی ها
📎 فایل پی‌دی‌اف و مکتوب نیمه اول دهه محرم محتوای نیمه دوم بزودی منتشر می‌شود... 🏴 مسجدی‌ ها - ایرانِ حسین @masajed313