eitaa logo
نوحه سرایان سنتی مشهد مقدس
10.3هزار دنبال‌کننده
342 عکس
7 ویدیو
1.8هزار فایل
ارائه دهنده: نوحه_ذکر_دم بازاری_پاره دم_اشعار_سرود مدیریت: رئوف (مشهدالرضا ع) ۰٩٣٨٣۰٧۰۰٣٢ ارتباط با ادمین @A_Rauof
مشاهده در ایتا
دانلود
آنچه از من خواستی با کاروان آورده‌ام یک گلستان گل به رسم ارمغان آورده‌ام از در و دیوار عالم فتنه می‌بارید و من بی‌پناهان را بدین دارالامان آورده‌ام اندر این ره از جرس هم بانگ یاری برنخاست کاروان را تا بدین‌جا با فغان آورده‌ام تا نگویی زین سفر با دست خالی آمدم یک جهان درد و غم و سوز نهان آورده‌ام قصهٔ ویرانه شام ار نپرسی خوشتر است چون از آن گلزار، پیغام خزان آورده‌ام دیده بودم تشنگی از دل قرارت برده بود از برایت دامنی اشک روان آورده‌ام تا به دشت نینوا بهرت عزاداری کنم یک نیستان ناله و آه و فغان آورده‌ام تا نثارت سازم و گردم بلاگردان تو در کف خود از برایت نقد جان آورده‌ام تا دل مهرآفرینت را نرنجانم ز درد گوشه‌ای از درد دل را بر زبان آورده‌ام @nohe_sonnati
ای حامیان مکتب هل من معین سلام جاماندگان قافله اربعین سلام قومی پیاده بر حرم یار می روند حسرت کشان قبر امام مبین سلام زینب چه کرده با دل مشتاق شیعیان گویند زائران همه، بانوی دین سلام زینب اگر نبود شکوهِ شرف نبود او را دهد فرشته ز عرش برین سلام زینب اگر نبود کنون کربلا نبود ازاو به ما رسیده شکوه آفرین سلام آداب اربعین و زیارت نوشته شد زینب به شه چو داد به صوت حزین سلام اسلام را سلام جهت دار زنده کرد لبیک بود معنی آن بهترین سلام زینب مرام باش که تا مکتبی شوی لبیک یاحسین بگو زینبی شوی ای عاشق ولا همه دم "یاحسین"بگو سرباز کربلا همه دم "یاحسین" بگو فریاد تو به خرمن وهّابی آتش است کن آتشی به پا همه دم "یاحسین" بگو ازعاشقان باشرف بیست میلیونی بشنو همین ندا همه دم "یاحسین" بگو هرماه ما محرم و هرشهر کربلاست کن دین خود ادا همه دم "یاحسین" بگو فریاد یاحسین شهیدان شنیدنی است با لشگر خدا همه دم "یاحسین" بگو آنانکه پیروان وفادار زینبند گویند ازوفا همه دم "یاحسین" بگو @nohe_sonnati
دوباره آمده ام بهر یک نگاه حسین که میشوم به نگاه تو روبراه حسین تو سیئات مرا میکنی ثواب، آری رسیده ام به تو با کوهی از گناه حسین منم غلامِ غلامِ سیاه تو ارباب دعام کن که منم عبد رو سیاه حسین به یمن توست خدا رحمتی اگر دارد کسی که از تو جدا شد، شود تباه حسین ببین شکسته دلم اربعین شد اما من به کربلا نرسیدم دوباره، آه حسین نشد پیاده بیایم به سمت کرببلا نشد که گریه کنم در میان راه حسین اگر چه از حرم با صفات جا ماندم به بزم روضه ات آورده ام پناه حسین رسید خواهر غمدیده ای به کرببلا دوباره روضه‌ی گودال قتلگاه، حسین ز خاطرم نرود لحظه‌های آخر تو تو ماندی و تنِ بی جان و یک سپاه حسین ز خاطرم نرود آن تنی که شد عریان وَ نیزه ای که بر آن رفت رأس شاه، حسین @nohe_sonnati
یک دم ز ابر خون کن ، ای ماه من نظاره کاورده ام به گردت یک آسمان ستاره هر روز این چهل روز، بوده مرا چهل سال می سوختم همیشه، می ساختم هماره از کثرت سرشکم خشکیده بود اشکم امروز بر تو چشمه دریا شده دوباره بی تو سرشک گلگون ناید ز دیده ام چون جایی که از غمت خون جو شد ز سنگ خاره گه می زدم به آب و گه می زدم به آتش یا دیده بود پر اشک یا سینه پر شراره آن دم که بر سر نی خون ریخت از سر تو غیر از شکستن سر، زینب نداشت چاره خوش گرم می گرفتی با خواهرت سر نی یک بار با تکلم، صد بار با اشاره دی گوشواره افتاد از گوش مادر ما امروز پاره شد گوش از بهر گوشواره در شام غم رسیدم، کوچه به کوچه دیدم گه رقص و پای کوبی، گه بانگ البشاره هر کس گرفته در بر، قبری به دیده ی تر امّا رباب گوید، کو قبر شیرخواره @nohe_sonnati
سحر چون پیک غم از در درآید شرار از سینه، آه از دل برآید درای کاروانی از وطن دور به گوش جان ز دیوار و در آید گمانم کاروان اهل‌بیت است که سوی کعبهٔ دل با سر آید گلاب از چشم هر آلاله، جاری‌ست که عطر عترت پیغمبر آید پس از یک اربعین اندوه و هجران به دیدار برادر، خواهر آید همان خواهر که غوغا کرده در شام همان ریحانهٔ پیغمبر آید همان خواهر که با سِحر بیانش به هر جا آفریده محشر آید همان خواهر که کس نشناسد او را به باغ لاله‌های پرپر آید... اگر از کربلا، غمگین سفر کرد کنون از گَرد ره، غمگین‌تر آید نوای «وای وای» از جان زهرا صدای «های های» حیدر آید از این دیدار طاقت‌سوز ما را همه خون دل از چشم تر آید غم‌آهنگی به استقبال یک فوج کبوترهای بی‌بال و پر آید بیا با این کبوترها بخوانیم سرودی را که شام غم سرآید: «شمیم جان‌فزای کوی بابم مرا اندر مشام جان برآید گمانم کربلا شد عمه! نزدیک که بوی مُشک ناب و عنبر آید به گوشم عمه! از گهوارهٔ گور در این صحرا، صدای اصغر آید مهار ناقه را یک دم نگه‌دار که استقبال لیلا، اکبر آید ولی ای عمه! دارم التماسی قبول خاطر زارت گر آید، در این صحرا مکن منزل که ترسم دوباره شمر دون با خنجر آید» @nohe_sonnati
ره واکنید قافله سالار میرسد یک قافله اسیرعزادار میرسد برخیز یا حسین سری دست و پانما دلبر برای دیدن دلدار میرسد حالا که پیرعشق شدم ناز می‌کنی باشد تو ناز کن که خریدار میرسد سر الحسین سینه سینای زینب است آری حقیقت همه اسرار میرسد بالا بلند بودم و حالا خمیده ام پرغم ترین زمانه دیدار میرسد عباس کو که صبرعقیله سر آمده ناموس حق زکوچه و بازار میرسد بر روی قبر پیرهنت پهن می‌کنم جانم به لب زگریه بسیار میرسد تکرارصحنه‌ها شده درپیش دیده ام نیزه به دست لشگر اشرار میرسد گویا هنوز میشنوم زیر دست و پا فریاد العطش ز لب یار میرسد آن بار گر نشد بدنت را بغل کنم قبرت به روی سینه‌ام این بار میرسد هرجا که شد غرور مرا دشمنت شکست زینب غمین از آن همه آزار میرسد آه رباب و قبر بهم خورده ی علی لالایی اش ازآن دل غمدار میرسد @nohe_sonnati
برگشتم از سفر گل در خون تپيده ام اي سرو سرفراز ببين قد خميده ام وقتی دلم به خون جگر موج می زند گویی كه من به جای تو درخون تپيده ام با بوسه بر گلوی تو رفتم ز كربلا باشوق بوسه ای به مزارت رسيده ام شمعم كه ازشرار غمت آب گشته ام گر قطره قطره بر روی خاكت چكيده ام از كربلا به كوفه و از كوفه تا به شام تنها به شوق ديدن رويت دويده ام از زخم تازيانه ندارم شكايتی زخم زبان ز كوفی و شامی شنيده ام از جذبه ی نگاه تو از روی نيزه بود با خطبه ام حماسه اگر آفريده ام داغ رقيه ی تو در آن شام غم نهاد يك داغ ديگری به دل داغديده ام با كوله بار غم به سويت آمدم ولی هرگز خلل نديد و نبيند عقيده ام اين چامه ای كه گفت«وفایی»ز قول من تنها اشاره ای بود از آن چه ديده ام @nohe_sonnati
شنیده بود که این‌بار باز دعوت نیست کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست بیا به داد دل تنگ ما برس ای عشق! اگر که حوصله داری، اگر که زحمت نیست غمی‌ست در دل جامانده‌های کرب‌وبلا که هرچه هست یقین دارم از حسادت نیست میان ما که نرفتیم و رفته‌ها، شاید تفاوتی‌ست در آغاز و در نهایت نیست همیشه آن‌که نرفته‌ست بی‌قرارتر است همیشه آن‌که نرفته‌ست، کم‌سعادت نیست و آن کسی که در این راه اهل دل باشد مدام اهل گله کردن و شکایت نیست خودش نرفت و دلش را پیاده راهی کرد نباید این همه دل دل کند که فرصت نیست @nohe_sonnati
اگر چه با اسارت، کوچ از این دشت بلا کردم نه تنها شهر کوفه، شام را هم کربلا کردم صفایم کربلا و مروه شام اسم تو لبّیکم شروع سعی از گودال تا طشت طلا کردم چهل منزل زیارت کرده ام ماه جمالت را چهل شب در نماز شب تو را هر شب دعا کردم به اجرای وصیّت های تو تنها کمر بستم جفا بعد از جفا دیدم به عهد خود وفا کردم جدا شد بند بندم در کنار قتلگاه از هم دمی که دخترت را از روی نعشت جدا کردم دلم در قتلگه بود و دم دروازه ی کوفه جمالت را زیارت بر فراز نیزه ها کردم تو با آوای قرآن معجز ختم رسل کردی من از یک خطبه اعجاز علیِ مرتضی کردم نمی دانم چگونه بی تو رفتم بی تو برگشتم نمی پرسی چه ها دیدم چه ها گفتم چه ها کردم؟ نماز شب نشسته خواندم امّا روز، استادم به شمشیر بیانم نهضتی دیگر به پا کردم به دست بسته در بزم یزید بی حیا رفتم ولی از دست زین العابدین زنجیر وا کردم غریبیِّ علیّ و فاطمه بر من مجسّم شد شبی که دخترت را دفن در ویران سرا کردم کنار طشت زر دیدم که زهرا بر تو می گرید گریبان چاک دادم گریه با صاحب عزا کردم اگر چه قامتم خم شد قیامت کرد هر گامم به جان مادرم حقّ قیامت را ادا کردم @nohe_sonnati
عذار نیلی و قدّ خم و چشم تر آوردم گلاب اشک بهر لاله های پرپر آوردم ز جا برخیز ای صد پاره تر از گل! تماشا کن که از جسم شهیدانت، دلی زخمی تر آوردم  تمام یاس هایت را به شام از کربلا بردم  چو برگشتم برایت یک چمن نیلوفر آوردم  مسافر از برای یار سوغات آورد اما  من از شام بلا داغ سه ساله دختر آوردم اگر چه سر نداری یک نگه بر سیل اشکم کن  که با چشمان خود آب از برای اصغر آوردم تو بر من از تن بی سر خبر ده ای عزیز دل! که من بر تو خبرهای فراوان از سر آوردم  چهل منزل سفر کردم به شهر شام و برگشتم خبر از چوب و از لعل لب و طشت زر آوردم ز اشک چشم و سوز سینه ی مجروح و خون دل همانا مرهمت بر زخم های پیکر آوردم قد خم، موی آشفته، تن خسته، رخ نیلی به رسم هدیه میراثی بود کز مادر آوردم ز سیل اشک دریا کرده ام چشم محبان را  به آهم شعله ها از سینه ی میثم برآوردم @nohe_sonnati
به کربلای تو، یک کاروان دل آوردم امانتی که تو دادی، به منزل آوردم هزار بار به دریای غم فرو رفتم که چند دُرّ یتیمت، به ساحل آوردم کبوتران حرم را ز چنگ صیادان نجات داده و چون مرغ بسمل آوردم به جز رقیه که از پا فتاد پیش سرت تمام اهل حرم را به منزل آوردم شبی به محفل ویران ما سرت شد شمع حدیث ها من از آن شمع و محفل آوردم گواه عشق خودم با تو، ای حسین عزیز نشانه ای به سر از چوب محمل آوردم اگر به سلسله بستند بازوی ما را حیات خصم تو را در سلاسل آوردم نظر به جسم کبودم فکن که دریابی تنی رها شده از چنگ قاتل آوردم @nohe_sonnati
از راه آمد خواهرت ای سر بریده اما بدون دخترت ای سر بریده دارد رباب از راه می آید برادر اما بدون اصغرت ای سر بریده از گوشه ی مقتل هنوزم که هنوز است آید صدای مادرت ای سر بریده از شامیان پیراهنت را پس گرفتم از ساربان انگشترت ... ای سر بریده من که نفهمیدم، خودت می گفتی ای کاش خولی چه کرده با سرت ای سر بریده بالای نیزه ماه من بودی برادر در کوچه ها همراه من بودی برادر حتما خودت دیدی دو دستم را که بستند حتما خودت دیدی غرورم را شکستند حتما خودت دیدی که بر محمل نشستم حتما خودت دیدی چهل منزل شکستم حتما خودت دیدی بساط کوفیان را حتما خودت دیدی مرام شامیان را قرآن که می خواندی لبت را سنگ می زد عمدا کنیزی زینبت را سنگ می زد حالا دگر هم چیزی از آن لب نمانده هم جای سالم در تن زینب نمانده این آخر عمری مرا بازار بردند من را میان مجلس اغیار بردند رفتی میان تشت و زینب نیمه جان شد تو خیزران خوردی و قد من کمان شد @nohe_sonnati
«چشم گریان سویت از شام خراب آورده ام»  «خیز، ای لب تشنه از بهر تو آب آورده ام»  گر بپرسی داغ تو با سینه ی خواهر چه کرد  قامت خم گشته ای بهر جواب آورده ام  اشک، سرخ، چهره زرد و تن سیاه و موسفید  این همه سوغات از شام خراب آورده ام  اشک می بارم ز داغ چارساله دخترت  گرچه پرپر شد گلت با خود گلاب آورده ام  همرهم زین العباد این حجت دادار را  جان و تن مجروح از بزم شراب آورده ام @nohe_sonnati
آسمان از غمت ای یار به هم ریخت حسین بی تو این یار گرفتار به هم ریخت حسین این چهل روز به من بی تو چهل سال گذشت خواهرت عاقبت کار به هم ریخت حسین مُردم و زنده شدم تا که در این جا دیدم کاکلت در کف اغیار به هم ریخت حسین زخمِ پهلوت مرا یاد مدینه انداخت از لگد پیکرت انگار به هم ریخت حسین سر تو ریخت به هم در وسط بزم شراب سر من بر سرِ بازار به هم ریخت حسین تا که از نیزه زمین خورد سر شش ماهه از سر نیزه علمدار به هم ریخت حسین دخترت با کف دستش رخ خود را پوشاند او هم از دیده ی انظار به ریخت حسین @nohe_sonnati
دارد نسیم می وزد این بوی کربلاست چشم و دلم در آرزوی روی کربلاست   برگشتم از سفر؛سفرِ رنج و داغ و درد پر شد تمام سینه ام از ناله های سرد   برگشته ام که گریه و زاری کنم حسین اشکی به روی قبر تو جاری کنم حسین شکرِ خدا که زنده رسیدم از این سفر یک روز خوش نبود و ندیدم از این سفر بر چهره ام نشانیِ صد داغ را ببین جای هزار ضربه ی شلاق را ببین هر چند سر شکسته ولی سر شکسته نه هر چند دل شکسته ولی پر شکسته نه سوغاتم از سفر شده پیراهنت حسین قربان زخم های عمیق تنت حسین برگشته ام ولی نه من آن خواهر توام آئینه ای تمام قد از "مادر" توام هر چند برده اند مرا مجلس حرام تا با خیال خویش بگیرند انتقام هر جادکه شد به پای غمت خطبه خوانده ام "ابن زیاد" را سرِ جایش نشانده ام در شام و کوفه در پی تو در به در شدم با خنده های قاتل تو همسفر شدم هر کس که بود زخم سرت را نشان گرفت می زد تو را و از منِ دلخسته جان گرفت @nohe_sonnati
ای خفته زیر خاک چه خاکی به سر کنم باور نداشتم که به قبرت نظر کنم ای همسفر به خواب و خیالم نمی رسید با تو نه بلکه با سر تو من سفر کنم با یاد روز واقعه جا دارد از غمت لطمه زنان کنار تو جان محتضر کنم با کعبِ نی جدا شده ام از تو یا اخا حتی نشد که حلق تو با اشک تر کنم بهرم دعا نما که مبادا دوباره از دروازه های شام بلا من گذر کنم شد آستین من به خدا معجرم حسین عباس را نباید از آن با خبر کنم مانده صدای چوب و لبت بین گوش من صد آه تا که یاد تو و تشت زر کنم رنجیده سرفرازم و پیش تو سر به زیر آخر چگونه شرح غم آن سحر کنم طفل سه ساله ی تو میان خرابه گفت باید به مرگ، چاره ی داغ پدر کنم با دست خسته زیرِ لحد جای دادمش جا دارد از خجالت تو جان به در کنم @nohe_sonnati
عشق را بر روی رمل و ماسه ها دیدم حسین غرق در خون روی خاک کربلا دیدم حسین پیکر پاک تو را پامال سُمّ اسب ها رأس تو بر روی نی از تن جدا دیدم حسین این کبودیهاست بر جسمم نشانِ مٰارَأَیْت دیده وا کن تا ببینی آن چه را دیدم حسین کاروان را از کنار کشته ها دادند عبور یک طرف تن ها و سویی دست و پا دیدم حسین جسم ساقی در کنار علقمه افتاده بود عضو عضوِ پیکرش از هم سوا دیدم حسین چشم وا کن چشم پر اشکم روایت می کند بعد تو در این بیابان ها چه ها دیدم حسین از سرِ این شهر تا آن شهر گرداندِندمان بر سرِ بازارها آزارها دیدم حسین وارثان عفت و شرم و حیا را بی سپر زیر تیر چشم های بی حیا دیدم حسین کاروان بود و صدای اَلامان کودکان هر طرف که چشم چرخاندم جفا دیدم حسین هر طرف که چشم چرخاندم میانِ اُمّتش عاقبت اَجرِ رسالت را اَدا دیدم حسین بغض سنگینی گلوی خواهرت را می فِشرد تا سرت را بین آن تشت طلا دیدم حسین @nohe_sonnati
آمدم! زانو زدم گریان؛ کنار پیکرت تازه شد داغ بلایایی که آمد بر سرت ردّی از خونِ تو بر خاک و هنوز افتاده است؛ نیزه هایی سرشکسته...سنگ ها...دور و برت مانده حسرت بر دلم ای کاش برمی داشتم از قفایت نیز چندین بوسه مثلِ حنجرت می سپردی کاش با دستِ خودت دستِ رباب... تا نمی افتاد دستِ دیگری انگشترت آتشی در سینه دارم بس که هنگام وداع حالت بغضِ حسن را داشت بغضِ آخرت راستی دروازهٔ ساعات خیلی بد گذشت بیشتر آن جا که رقصیدند پیشِ خواهرت‌ شد سرازیر از نگاهم اشک، تا جریان گرفت- قطره اشکی بر ستونِ نیزه از چشم ترت هیچ از حال پسرهایم نپرسیدم، تو هم شک ندارم که نمی گیری سراغ از دخترت! @nohe_sonnati
زینب رسیده است برادر کنار تو این بار در بغل بگِرِفته مزار تو مُلحق بر آن مُقَطّعُ الأعضاء می شود امروز یا حسین سرِ زخم دار تو یک اربعین برای همه جان فدا شدم حالا کبود آمده ام در جوار تو تو از عطش من از اثر تازیانه ها چشمم شده شبیه همان چشم تار تو داغ فراق موی سرم را سفید کرد تا که خدا خداست منم داغدار تو دنبال قبر کودک خود هستی ای رباب؟ بر سینه ی حسین بُوَد شیرخوار تو یک سال پیشِ یار تو می مانی ای رباب ای کاش سایبان نشود بر تو آفتاب ما را ز کینه ی علی و آل می زدند دیدی به روی نی به چه منوال می زدند دنیاپرست بوده و با وعده ی یزید ما را برای سیم و زر و مال می زدند از بهر تسلیت به دل داغدارمان ما را کنار کشته ی گودال می زدند وقتی که دختران ز غمت سینه می زدند وقتی کبوتران حرم بال می زدند... ...نامحرمان به کعب نی و تازیانه ها پیش پدر به پیکر اطفال می زدند غیرت نداشتند که در عصر واقعه ما را برای غارت خلخال می زدند دیگر مپرس کوفه و آزار شام را دیگر مپرس رفتن بازار شام را   @nohe_sonnati
داغِ تو بر جگرم افتاده شعله بر بال و پرم افتاده   اين چهل روز خدا می داند به كجاها گذرم افتاده بعد آن رو زدنت بر دشمن آب هم از نظرم افتاده به خدا هركس و ناكس چشمش به من و چشم ترم افتاده رفتی و آتش جانسوز غمت به دل اهل حرم افتاده در اسارت همه جا می دیدم سایه ات روی سرم افتاده چشم وا کردم و دیدم بدنت بر زمین دور و برم افتاده @nohe_sonnati
دوبیتی چهل منزل به نی دیدم سرت را به دست ساربان انگشترت را زِ تو جان اخا شرمنده هستم نیاوردم سه ساله دخترت را @nohe_sonnati
نه تنها در وداع تو جدا شد جان من از من که می آمد صدای ناله های پنج تن از من از آن جایی که وابسته است جان من به جان تو جدا کردند سر از تو جدا کردند تن از من میان معرکه هم زخم هم جان باختن از تو میان خیمه ها هم سوختن هم ساختن از من دلم خوش بود با پیراهنت آن هم به غارت رفت پس از تو رخت بربسته است شوق زیستن از من غریبم آن چنان در سرزمین مادری بی تو که می پرسد نشانی های زینب را وطن از من "ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق" کسی نشنید جز توصیف زیبایی سخن از من از آن بتخانه ها چیزی نماند آن جا که برمی خاست طنین تیشه ی پیغمبران بت شکن از من منم حُسنِ ختام باشکوهِ داستان تو پس از این اُسوه می سازند اساطیر کهن از من @nohe_sonnati
دوبیتی سفر کردم به دنبال سر تو سپر بودم برای دختر تو چهل منزل کتک خوردم برادر به جرم این که بودم خواهر تو حسینم وا حسین گفت و شنودم زیارت نامه ام جسم کبودم چه در زندان، چه در ویرانه ی شام دعا می خواندم و یاد تو بودم برای هر بلا آماده بودم چو کوهی روی پا اِستاده بودم اگر قرآن نمی خواندی برایم کنار نیزه ات جان داده بودم  @nohe_sonnati
زینب رسید کشته ی بی سر قیام کن باز از رگ بریده به خواهر سلام کن یک اربعین که حُرمت من را نداشتند تو لااقل به پیری من احترام کن آغوش تو قرار دلم بود از آن نخست دستی برآر و صبر مرا مستدام کن من خونِ گرمِ خویش حلال تو کرده ام خواهی به شیشه افکن و خواهی به جام کن نیمی زِ جان گرفته ای از من در آن غروب برخیز و کار نیمه ی خود را تمام کن جان داده ام ولی نخ معجر نداده ام برخیز و یک نظر به رخ نیل فام کن سایه ندیده سایه ی او را بلند شو خورشید را برای ربابت حرام کن از حرمله نمی گذرم که به خنده بگفت هان ای رباب بر سر طفلت سلام کن مرهم شدم برای همه مانده ام خودم برخیز و زخم های مرا التیام کن هرگز نشد به اشک تو راضی شوم ولی این بار گریه بر من و بازار شام کن @nohe_sonnati
ره وا کنید قافله سالار می رسد یک قافله اسیرِ عزادار می رسد برخیز یا حسین سری دست و پا نما دلبر برای دیدن دلدار می رسد حالا که پیرِ عشق شدم ناز می‌کنی باشد تو ناز کن که خریدار می رسد سِرُّ الحسین سینه ی سینای زینب است آری حقیقتِ همه اسرار می رسد بالا بلند بودم و حالا خمیده ام پر غم ترینِ زمانه ی دیدار می رسد عباس کو که صبرِ عقیله سر آمده ناموس حق زِ کوچه و بازار می رسد بر روی قبر پیرهنت پهن می‌کنم جانم به لب زِ گریه ی بسیار می رسد تکرارِ صحنه‌ها شده در پیش دیده ام نیزه به دست لشکر اشرار می رسد گویا هنوز می شنوم زیر دست و پا فریادِ العطش زِ لب یار می رسد آن بار گر نشد بدنت را بغل کنم قبرت به روی سینه‌ام این بار می رسد آهِ رباب و قبر به هم خورده ی علی لالایی اش از آن دلِ غمدار می رسد @nohe_sonnati