💚 به مناسبت #شب_جمعه، شب زیارتی ارباب بی کفن
🙏 زائر هندی که از داغ #سیدالشهداء (علیه السلام) جان داد!
📗 #فاضل_دربندى «طاب ثراه» در كتاب #اسرارالشهاده، ذكر مى كند و مى گويد:
🎙شنيدم حكايت غريبه و واقعه عجيبه كه قبل از پنجاه سال از اين زمان وقوع يافته و آن، اين است كه شخصى از بزرگان هند به اراده مجاورت كربلاى معلّى آمد و مدّت شش ماه در آنجا بود و داخل حرم مطهر نگرديد!!
🕌 و هر وقت اراده زيارت عزيز زهرا (عليهما السّلام) را مى نمود بر بام منزل خود بالا مى رفت و بر آن حضرت سلام مى كرد و او را زيارت مى نمود.
👌🏻تا آنكه خبر او به #سيد_مرتضى [علم الهدی] كه از بزرگان آن عصر و موسوم به « #نقيب» بود رسيد.
🌴پس جناب سيد به منزل او آمد و در اين خصوص او را ملامت و سرزنش فرمود و گفت:
☝🏻از آداب زيارت در مذهب اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السّلام) اين است كه داخل حرم شوى و عتبه و ضريح را ببوسى.
🔅و اين طريقه كه تو دارى از براى كسانى مى باشد كه در بلاد بعيده (دور) هستند و متمكن از دخول حرم نيستند!
👳🏻 چون آن مرد اين سخن بشنيد گفت: يا نقيب الاشراف، از تو توقع دارم كه هر قدر از مال دنيا اختيار كنى از من بگيرى و مرا مأمور به دخول حرم شريف نفرمايى و معاف دارى...
⚜ سيد مذكور از اين سخن متغيّر گرديد و گفت:
☝🏻من از براى مال دنيا اين سخن نگفتم و اين امر نكردم، بلكه اين طريقه را بدعت و منكر مى دانم و نهى از منكر واجب است!
👳🏻 چون آن مرد اين سخن بشنيد آه سردى از جگر پردرد كشيد.
👣 پس از جا برخاست و غسل زيارت كرد و بهترين لباس خود را پوشيد و از خانه پابرهنه با سكينه و وقار بيرون آمد و با خشوع و خضوع تمام، نالان و گريان متوجه به سوى حرم گرديد.
🕌 تا آنكه به باب صحن مطهّر رسيد. به سجده افتاد و سجده كرد و عتبه صحن شريف را بوسيد.
👳🏻 پس برخاست لرزان، مانند جوجه گنجشكى كه آن را در هواى سرد در آب انداخته باشند با رنگ و روى زرد و مانند كسى كه ثلث روح او خارج گشته باشد، تا آنكه وارد كفشكن مطهر گرديد.
🕌 باز مانند باب صحن به سجده افتاد و زمين را بوسيد و برخاست مانند كسى كه در حالت نزع و احتضار باشد. پس بر ايوان مقدّس برآمد و خود را با مشقّت تمام به باب رواق رسانيد.
👳🏻 چون چشمش به قبر مطهّر افتاد، نفسى اندوهناك برآورد و ناله اى جانسوز، مانند زن بچّه مرده بكشيد. پس به آوازى دلگداز گفت:
✋ أهذا مصرع سيد الشهداء؟!
✋ أهذا مقتل سيد الشهداء؟!
🔅اينجا جاى افتادن حسين است؟!
🔅آيا اينجا جاى كشته شدن حسين است؟!
👳🏻 پس صيحه اى بزد و بيفتاد و جان به جان آفرين تسليم نمود و به شهداى آن زمين ملحق گرديد. رحمة اللّه عليه.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
#داستان_کوتاه
#حـلقـہ_عشـاق
#پندها
پرتو اشراق
🌹 تربت کربلا قطعه ای از #خاک_بهشت
💚 به مناسبت #شب_جمعه، شب زیارتی ارباب بی کفن
📗 از جمله حکایاتی که موجب تسلی احزان قلب است، واقعه ای است که #فاضل_دربندی در کتاب اسرار خود ذکر می نماید و آن این است که:
👨🏼 در زمان یکی از پادشاهان #صفویه در شهر اصفهان سفیری از بزرگان #فرنگ آمد تا بتواند تحقیقاتی در مورد حق یا باطل بودن دین اسلام بنماید.
☯☮ از قضا آن فرنگی در علوم غریبه و برخی علوم دیگر مانند علوم ریاضی، هیئت، نجوم، حساب و استطرلاب، مهارتی تام داشت و به وسیله همین علوم غریبه از برخی از ضمائر و سرایر خبر می داد!!
👥👥 روزی سلطان علمای شهر اصفهان را جمع نمود تا چاره ای از برای آن شخص بکنند.
⚜ از جمله علما، #آخوند_ملا_محسن_کاشی معروف به #فیض بود، مرحوم فیض رو به آن فرنگی کرد و فرمود:
👌 معمولاً پادشاهان برای فیض رو به خود انسان های حکیم و عالم را انتخاب می نمایند، پس چگونه پادشاه فرنگ، تو را انتخاب نمود (کنایه از اینکه تو انسان حکیم و دانائی نیستی)؟
👨🏼 فرنگی از این سخن فیض ناراحت شد و گفت: من خودم را سرآمد دانایان می دانم، مرا نادان خطاب می کنی؟
⚜ فیض (رحمت الله علیه) فرمود:
✊ اگر چنین است که تو می گویی، بگو من در دست خود چه چیزی را گرفته ام؟
👨🏼 فرنگی گفت: به حق مسیح و مادرش من فهمیدم آن چیز که در دست توست قطعه ای از خاک بهشت است، ولیکن در این فکرم که تربت بهشت چگونه به دست تو رسیده است!!
⚜ فیض (ره) بر او خنده ای کرده و فرمود: این کمال تو بود که نتوانستی مسأله ای به این کوچکی را حل نمائی؟
👨🏼 فرنگی گفت: خیر، محاسبات و قواعد من درست است؛ ولی باید بگویی آن تربت را از کجا آوردی؟!
⚜ فیض (ره) فرمود: اقرار به حقانیت اسلام نمودی؛ زیرا در دست من چیزی نیست جز مقداری از #خاک_کربلا؛ و پیامبر (صلی الله علیه و آله) ما فرموده که کربلا قطعه ای از بهشت است. و از طرفی صدق پیامبر ما را به نبوت هم قبول نمودی؛ زیرا این مسأله را غیر از خدا نداند و غیر از پیامبر او کسی آن را به خلق نرساند.
👨🏼 مرد عیسوی چون این سخنان قاطع را شنید مسلمان گردید.
📘دارالسلام عراقی، ص ۵١٨.
📔 چهل داستان از #کرامات #امام_حسین (علیه السلام)، #مصطفی_محمدی_اهوازی.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
#حـلقـہ_عشـاق
#داستان_کوتاه
#پندها
🔥ایمنی از آتش به برکت #امام_حسین (علیه السلام)
💚 به مناسبت #شب_جمعه، شب زیارتی ارباب بی کفن
📓 #فاضل_دربندی در کتاب اسرار از سید اجل #سید_محمد_علی_مولوی_هندی_دکنی که از افراد مورد اطمینان بود و در اول عمر در دکن ساکن بوده، نقل می کند که اهل قریه دکن که از توابع #حیدر_آباد_هند است، در شب هفتم #ماه_محرم گودالی بزرگ و مدور حفر می کنند که عمق آن گودال حدود یکصد ذرع می شود.
🌳 سپس درخت بزرگی از درختان تمر هندی را که آتش آن در نهایت سوزندگی است، از ریشه کنده و آن را قطعه قطعه می کنند و در همان گودال می اندازند و در همان گودال مانند دریای آتش شعله ور و موج آور می شود.
👣 نزدیکی آنجا واقع گشته و آن را بیت العاشورا می گویند غسل می کنند و هر یک لنگی برای پوشاندن عورت به کمر خود می بندد. سپس برهنه و صیحه زنان و نوحه خوانان و #شاه_حسین شاه حسین گویان به سوی آن گودال روانه می شوند و علما را در جلو ایشان می کشند تا آن که به نزد آن چاه آتش می رسند و این در حالی است که عده ای اطراف آن آتش ایستاده و با باد زنهایی که در دست دارند آن آتش را باد می زنند که خاکستر و غبار از روی آن برود و اخگر آن شعله ور می شود.
🔥 در این زمان حرارت آتش به گونه ای است که تا بیست ذراع بالای آتش حرارت آتش پرنده قدرت پرواز ندارد، چرا که می سوزد. و آتش آن چوب هم به گونه ای است که اگر مقداری روی انسان بریزد تا استخوان بسوزاند.
👣👣 و چون آن جماعت شاه حسین گویان بر آن آتش وارد شوند، اول بزرگ ایشان با نیزه بلندی که در دست خود دارد داخل گودال می شود و سایرین نیز شاه حسین شاه حسین گویان متابعت بزرگ خود کرده، وارد آتش می شوند، بدون آنکه پایشان در آتش فرو رود یا آنکه بر بدن یا پای آنها از آتش صدمه ای وارد شود و این عادت در میان ایشان هر سال جاری و برقرار است و من به چشم خود آن را مکرر دیده ام. (١)
١. دارالسلام عراقی، ص ۵٢۴.
📗 چهل داستان از #کرامات امام حسین (علیه السلام)، مصطفی محمدی اهوازی.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#داستان_کوتاه
#حـلقـہ_عشـاق
🍖 گوشت به عوض کبوتران حرم!
💚 به مناسبت #شب_جمعه، شب زیارتی ارباب بی کفن
🕌 #فاضل_دربندی از شخص که از طلاب صحن #امام_حسین (علیه السلام) بود نقل می کند که:
👳🏻♂️ مدتی زندگی بر من سخت شده بود، به گونه ای که قدرت مالی نداشتم مقداری گوشت بخرم و از بوی گوشتی که از منزل همسایه به مشامم می رسید می لرزیدم.
💭 با خود خیال کردم که این کبوترها که در صحن و توابع آن می باشند کبوتران صحرایی هستند و مالکی ندارند؛ پس می شود آنها را صید نمود!
🕊️ از این جهت ریسمان به در حجره بستم و وقتی کبوتری طبق عادت داخل شد در را بستم و آن را گرفتم و بعد از سر بریدن آن را زیر ظرفی گذاشتم که بعد بپزم و بخورم.
🛌 ظهر آن روز در خواب قیلوله خود، مولا و سرورم سیدالشهدا را دیدم که غضبناک و خشمگین بر من نگریست و فرمود:
❓چرا کبوتر را گرفتی و کشتی؟
👳🏻♂️ من از خجالت سر به زیر افکندم و جواب نگفتم.
🌷حضرت فرمودند:
❓ تو را می گویم! چرا کبوتر را گرفتی و کشتی؟
👳🏻♂️ من باز سکوت کردم.
🌷فرمود: دلت گوشت می خواست که این کار را کردی؛ دیگر این کار را مکن. من روزی یک وُقیَه - وزنی از اوزان قدیمه معادل چهل درهم - گوشت به تو می دهم.
👳🏻♂️ این فرمود و من از خواب بیدار شدم، به طوری که از نهایت خجالت لرزان و هراسان بودم و از عمل خود نادم و پشیمان.
🤲🏻 پس برخاستم و وضو گرفتم و به حرم امام حسین (علیه السلام) رفتم و نماز ظهر و عصر را بعد از زیارت انجام دادم.
👣 و از عمل خود توبه نمودم و بعد از آن به قصد روضه عباسیه از حرم خارج شدم.
🥩🍗🍖 از بازار می گذشتم که عبورم بر در دکان قصابی افتاد و گذشتم که ناگهان قصاب مرا صدا زد و من اعتنایی نکردم!
👳🏻♂️ باز دیگر صدا زد؛ گفتم: چه خواهی؟
👨🏻 گفت: بیا گوشت بگیر!
👳🏻♂️ گفتم: نمی خواهم.
👨🏻 گفت: چرا؟
👳🏻♂️ گفتم: پول ندارم.
👨🏻 گفت: از تو پول نمی خواهم، بیا و روزی یک وقیه گوشت ببر و مال امروز را هم حالا بگیر.
🍖 سپس به اندازه یک وقیه کشیده و به من داد و تأکید نمود که در روزهای آینده هم حتماً بروم.
👳🏻♂️ من گوشت را گرفتم، عازم منزل شدم.
🥘 وقتی به منزل رسیدم آن را پختم و چون زیاد بود حجره همسایه را نیز دعوت نمودم و با یکدیگر خوردیم و به او گفتم:
👌🏻شخصی روزی یک وقیه گوشت قرار است به من بدهد و آن برای من زیاد است!
🧔🏻 گفت: تو گوشت را بیاور و من نان و سایر مخارج پختن آن را تحمل می کنم و با یکدیگر می خوریم.
🍖 قبول کردم و مدتی به همین منوال گذشت که آن شخص قصاب گوشت را می داد و من و همسایه نیز با هم می خوردیم.
👳🏻♂️ تا اینکه هوای بلاد عجم به سرم زد و با خود گفتم: سهمیه یک سال مقرری گوشت خود را که یکصد و دوازده و نیم من تبریزی می شود می فروشم و خرج راه خود می کنم.
👳🏻♂️ بعد از پیدا نمودن مشتری او را نزد قصاب بردم و به قصاب گفتم: سهمیه یکسال گوشت مرا به این شخص بده!
👨🏻 وقتی که قصاب این سخن را شنید، خندید و گفت: آن کسی که به من امر نموده، فرمود که این مقدار گوشت را به تو بدهم و من به غیر از تو نمی دهم!!
👳🏻♂️ هنگامی که این سخن از شنیدم، آه سردی از دل پر درد کشیدم و بر گشتم.
🌌 چون شب شد ناراحت و در حال تفکر به این مسأله خوابیدم. در خواب مولایم حضرت سید الشهداء را در خواب دیدم.
🌷 به من نگریست و فرمود:
❓خیال عجم رفتن به ذهنیت رسیده است؟
👳🏻♂️ من جوابی نگفتم و سر خود را به زیر انداختم.
🌷 سپس فرمود: خوب، خود دانی اگر در اینجا بمانی نان و ماستی پیدا می شود. این را فرمود و برفت!
👳🏻♂️ از خواب بیدار شدم و از عمل خود نادم بودم که چرا با دست خود عطای آن بزرگوار را قطع نمودم!! (١)
📚 پی نوشت:
١. دارالسلام عراقی، ص ۵٠٧.
📗 چهل داستان از کرامات امام حسین (علیه السلام)، مصطفی محمدی اهوازی.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#کرامات
#داستان_کوتاه
#حـلقـہ_عشـاق
#سـیـره_اهـل_بیـٺ