eitaa logo
پرتو اشراق
820 دنبال‌کننده
28هزار عکس
17هزار ویدیو
72 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
پرتو اشراق
🔓 نام حسین (علیه السلام) گشاینده مشکل‌ها 💚 به مناسبت ، شب زیارتی ارباب بی کفن 👂شنیدم از زاهد عابد و واعظ متعظ مرحوم حاج که تقریباً در ٣۵ سال قبل شیراز تشریف آورده و چند ماهی در مدرسه آقا باباخان توقف داشتند و بنده هم به فیض ملاقاتشان رسیدم، فرمود: 🎙با چند نفر از دوستان با قافله به مشرف شدیم. 🌌 هنگام مراجعت برای ایران شب آخر که در سحر آن باید حرکت می کردیم، متذکر شدم که در این سفر مشاهد مشرفه و مواضع متبرکه را زیارت کردم جز « » و حیف است از درک فیض آن مکان مقدس محروم باشیم!! ☝به رفقا گفتیم: بیایید به مسجد براثا برویم. 👥 گفتند: مجال نیست و خلاصه نیامدند. 🕌 خودم تنها از بیرون آمدم تا به مسجد ولی دیدم در بسته است و معلوم شد در را از داخل بسته و رفته اند و کسی هم نیست. حیران شدم که چه کنم؛ این همه راه به امیدی آمدم. 📿 به دیوار مسجد نگریستم دیدم می توانم از دیوار مسجد شدم و با فراغت مشغول نماز و دعا شدم به خیال اینکه در مسجد را از داخل بسته اند و باز کردنش آسان است. در داخل مسجد هم کسی نبود. 🔒پس از فراغت خواستم در را باز کنم، دیدم قفل محکمی بر در زده اند و به وسیله نردبان یا چیز دیگر رفته اند. ⁉ حیران شدم چه کنم... دیوار داخل مسجد هم طوری بود که هیچ نمی شد از آن بالا رفت. 💬 با خود گفتم: عمری است دم از حسین (علیه السلام) می زنم و امیدوارم که به برکت آن حضرت در بهشت به رویم باز شود، با اینکه درب بهشت یقیناً مهم‌تر است و باز شدن این هم در هم به برکت حضرت ابی عبدالله (علیه السلام) سهل است. 🔒 پس با یقین تمام دست به قفل گذاشتم و گفتم: ✋ یا حسین (علیه السلام) و آن را کشیدم... فوراً باز گردید. 🔓 در را باز کردم و از مسجد بیرون آمدم و شکر خدا را به جا آوردم و به قافله هم رسیدم. 🕌 باید گفت که مسجد براثا از مساجد و متبرک است و بین بغداد و کاظمین در راه زوار واقع شده است و زوار غالباً از فیض آن محرومند و اعتنایی به آن ندارند، با همه فضایل و شرافتی که برای آن نقل شده است. 📔چهل داستان از (علیه السلام)، مصطفی محمدی اهوازی. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
پرتو اشراق
🌠 شب نور باران 🌕 به مناسبت حلول ماه مبارک رجب المرجب 📚 صاحب خزائن، مرحوم نراقى مى گويد: 🕌 شيخ محمد، كليددار روضه مقدسه كه خود، او را ملاقات كرده ام و مرد متدينى بود، گفت: 👑 هنگامى كه «حسن پاشا» بعد از نادرشاه افشار در ايران، پادشاه عراق عرب گرديد و در بغداد تمكن و نفوذى پيدا كرد، روزی در ايام جمادى الثانى كه بعضى از امراء و بزرگان آل عثمان در مجمع او حضور داشتند، پرسيد: چرا اول را نور باران مى گويند؟! ☝️🏻يكى از ايشان جواب داد: چون در آن شب بر قبور ائمه دين نور مى بارد، گفت: در اين مملكت قبور ائمه بسيار است البته مجاورين قبور، آن نور را مشاهده خواهند نمود، خوب است كليددار ابوحنيفه كه امام اعظم ايشان است و كليددار شيخ عبدالقادر را طلب نماييم و از آنها استفسار كنيم! 👥 وقتى آنها را احضار كرده گفتند ما چنين چيزى مشاهده نكرده ايم! 👑 حسن پاشا گفت: حضرت موسى بن جعفر عليه السلام و حضرت جواد عليه السلام نيز از اكابر دين هستند بلكه جماعت رافضى آنها را واجب الاطاعة مى دانند شايسته است كه از كليددار روضه آنها نيز بپرسيم، همان ساعت ملازمى كه به عرف اهل بغداد چوخادار گويند در پى كليددار فرستاد. 👳🏼‍♂🧔🏻‍♂ شيخ محمد مى گويد: كليددار آن وقت پدرم بود من تقريباً در سن بيست سالگى بودم؛ با پدرم در كاظمين بوديم كه چوخادار به دنبال پدرم آمد. خود چوخادار هم نمى دانست با پدرم چكار دارند، پدرم به بغداد رفت من نيز با او رفتم و جلو خانه ايستادم پدرم را به حضور او بردند. 👑 پاشا از پدرم سؤال كرده بود كه مى گويند شب اول رجب شب نور باران است و اين رسم به خاطر باريدن نور بر قبور ائمه دين است تو آن نور را در قبر كاظمين مشاهده كرده اى؟ 👳🏼‍♂✋🏻 پدرم بدون تأمل گفته بود: بلى همين طور است من مكرر آن نور را ديده ام!! 👑 حسن پاشا گفته بود: امرعجيب و غريبى است، اول ماه رجب نزديك است آماده باش من شب اول رجب را در روضه مقدسه كاظمين عليه السلام به سر خواهم برد. 💭 پدرم از شنيدن اين سخن در فكر شده بود كه اين چه جراتى بود من از خود نشان دادم و اين چه سخنى بود كه از دهان من بيرون آمد، احتمال دارد مرا نور ظاهرى نباشد من نور محسوسى نديده ام متحير و غمناك بيرون آمد. 🧔🏻‍♂ همين كه او را ديدم آثار غم و ملال و ناراحتى در چهره اش نمايان بود، علت گرفتگى و ناراحتى او را پرسيدم؟! 👳🏼‍♂ گفت: فرزندم، خود را به كشتن دادم و با حال تباه روانه كاظمين شديم! 📄 در بقيه آن ماه پدرم به وصيت و وداع مشغول بود و كارهاى خود را انجام مى داد، از خورد و خوراك افتاد روز و شب را به گريه و زارى مى گذرانيد، شبها در روضه مقدسه تضرع مى كرد و به ارواح مقدسه ايشان توسل مى جست. خدمتكارى خود را شفيع قرار مى داد. 🌄 بالاخره روز آخر ماه جمادى الآخر رسيد. نزديك غروب فرستاده پاشا پيش پدرم آمد و گفت: بعد از غروب روضه را خلوت كن و زوار را بيرون نما. 🕌 پدرم زائرين را از حرم بيرون كرد، هنگام نماز شام پاشا داخل روضه شد امر كرد شمع ها را خاموش كنند حرم مقدس تاريك شد، حسن پاشا به رسم اهل سنت فاتحه اى خواند و در طرف عقب ضريح مقدس مشغول ادعيه و نماز شد، پدرم در قسمت جلو، ضريح را گرفته بود و محاسن خود را بر زمين مى ماليد و صورت به آستان مى ساييد و تضرع و زارى مى كرد و مانند ابر بهارى اشك مى ريخت، من نيز از سوز و گداز او به گريه افتادم اين وضع تقريبا دو ساعت ادامه داشت نزديك بود پدرم قالب تهى كند، كه ناگاه سقف محاذى بالاى ضريح مقدس شق شد، چنان نور درخشند كه گويا صد هزار مرتبه از روز روشنتر، در اين هنگام صداى حسن پاشا بلند شد كه با آواز بلند پشت سرهم مى گفت صلى الله على النبى محمد و آله، آنگاه پاشا برخواست ضريح مقدس را بوسيد و پدرم را طلبيد، محاسن او را گرفته به طرف خود كشيد، ميان دو چشمش را بوسيد و گفت بزرگ مخدومى دارى، (آقاى بزرگى دارى) خادم چنين مولايى بايد بود، بر پدرم و ساير خدام انعام بسيار نمود ودر همان شب به بغداد مراجعت كرد. (١) 📚 پی نوشت: ۱. خزائن نراقى، ص ۲۲۷. 📙 عاقبت بخیران عالم جلد ٢، على محمد عبداللهى 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq