eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.4هزار دنبال‌کننده
34.3هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 سلام اےصاحب صبح رهایی سلام اےمظهرعدل خدایی سلام اےصاحب جمعه کجایی؟ السلام علیک یاصاحب الزمان السلام علیک یاشریک القرآن 🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ https://eitaa.com/piyroo
تو بگو چشم هایت تشنه کدامین نسیم آشناییست که هر روز صبــح تا نامی از عشق می برم خورشید را در آغوش میکشی... ❤️ 🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ یه‌ بنده‌ خدایی‌ میگفت: همه‌ میگن: شهدا رفتن، تا ما بمونیم...! ولی‌ من‌ میگم: شهدا؛ رفتن‌ تا ما دنبالشون‌ بریم. آره...! جا موندیم...! :)💔 دل‌ رو باید‌ صاف‌ کرد...! ‌ https://eitaa.com/piyroo
*این روزها همه به فکر زمین خوردن مادر هستند...* *اما کسی به فکر زمین خوردن حرف مادر نیست...* ✅"حجاب" حرف مادرمون زهراست https://eitaa.com/piyroo
🔻رهبر انقلاب: امروز بسیاری از جوانان در دنیای اسلام تشنه‌ی حضور قهرمانهایی مثل شهید سلیمانی‌اند. شهید سلیمانی در منطقه‌ِی ما نماد امید و اعتماد به نفْس،‌ رشادت و رمز استقامت و پیروزی است. ۱۴۰۰/۱۰/۱۱ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 عنوان کتاب: حماسه هویزه 🔻شرح حال و خاطرات داستانی عملیات هویزه در دیماه سال ۱۳۵۹ ✍نویسنده: نصرت الله محمود زاده https://eitaa.com/piyroo
🔰اخلاص سید بود که جواب داد.... 🔸رفتم هیئت رهروان امام (ره) تا بلکه.... مجلس خیلی با حال و با صفایی بود. اما آنچه می‌خواستم نشد! بعد از مراسم رفتم جلو و مداح هیئت را پیدا کردم. می‌گفتند نامش سید مجتبی علمدار است. گفتم: «آقا سید من یه سئوال دارم.» جلوتر آمد. گفتم: «من هر هیئتی که می‌روم، وقتی روضه می‌خوانند و مداحی می‌کنند، اصلاً گریه ام نمی‌گیرد. چه کار کنم؟!» 🔹سید نگاهی به من کرد و گفت: «در این مراسم هم که من خواندم باز گریه ات نگرفت؟» گفتم: « نه! اصلاً گریه ام نگرفت.» رفت توی فکر. بعد با لحن خاصی گفت: «می‌دونی چیه!؟ من گناهانم زیاده. من آلوده‌ام. برای همین وقتی می‌خوانم اشک شما جاری نمی‌شود. سید این حرف را خیلی جدی گفت و رفت.» 🔸من تعجب کردم. تا آن لحظه با هر یک از بزرگان که صحبت کرده بودم و همین سئوال را از آن‌ها پرسیدم، به من می‌گفتند: «شما گناهانت زیاد است. شما آلوده‌ای برو از گناهان توبه کن. آن وقت گریه ات می‌گیرد!.» البته من می‌دانستم مشکل از خودم است، اما شک نداشتم که این کلام آقا سید، اخلاص و درون پاک او را می‌رساند. از آن وقت مرتب به هیئت رهروان می‌رفتم، خداوند نیز به من لطف کرد و موقع مداحی سید اشک من جاری بود.... 🌹خاطره ای به یاد فرمانده، جانباز شهید سیدمجتبی علمدار https://eitaa.com/piyroo
میگفت↓ میدونی‌قشنگی‌خوب‌بودن کجاست؟! اونجاکه‌تو‌تنهایی‌خودت‌هم‌خوب‌باشی نه‌جلو‌بقیه! تو‌تنهایی‌خودت‌هم‌همونطوری‌باش‌که‌جلو بقیه‌هستی:)) .. https://eitaa.com/piyroo
مانند شام قصه ات از سر تمام شد کوتاه مثل سوره ی کوثر تمام شد سیلی وزید در وسط کوچه باد شد تا هجده ورق زد و دفتر تمام شد 🏴 🖤 🥀 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📍احترام به مادر... 🌟به مادرش میگفت مامانی. پشت تلفن لحنش را عوض میکرد و با مادرش مثل بچها حرف میزد . گاهی وقت ها مادرش که می آمد دم در شرکت، می رفت،دو دقیقه مادرش را می دید و برمیگشت،حتی اگر جلسه بود. بچها تعریف می کردند زمان دانشجویی دکتر هم می خواست برود با مادرش می رفت. 📚برشی از خاطرات شهید مصطفی احمدی روشن https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😢آتش زدن تندیس توسط منافقین 🎥 تجمع مردم شهرکرد در واکنش به آتش زدن تندیس سردار سلیمانی در ورودی این شهر پ‌ن: چه نیکو گفتند که دشمن از شهیدسلیمانی بیشترمیترسد تاقاسم سلیمانی وقتی که مومن عمل درستی انجام میدهد وبه سوی الله هدایت میشود صدای جیغ شیطان بلندمیشود این بی احترامی وآتش زدن مجسمه ی سردار همان جیغ شیطان است که از انسان صالح میترسد. https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌱 اِنَّ اَوْلِیاءَاللَّهِ لاخَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاهُمْ یَحْزَنُونَ یونس ۶۲ •┈—┈—┈✿┈—┈—┈• دوستانِ خدا هیچ ترسی و هیچ اَندوهی در دلشان نیست https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 صدای لرزان ترنج برای ارشیا معنی دیگری داشت. خودش هم می دانست ترنج عاشق اوست. که سه سال برایش صبر کرده که چندین بار برایش اعتراف کرده که وقتی نگاه می کند عشق از توی چشم هایش پیداست ولی نمی دانست چرا ذهنش داشت این حالت ترنج را به ان پسرک که ندیده از او متنفر شده بود ربط می داد. سعی کرد صدایش هیچ کینه و بغضی نداشته باشد ولی اصلا موفق نبود بلکه حس بی اعتمادی را هم منتقل می کرد: -هنوزم بهش فکر می کنی؟ این دیگر از ظرفیت ترنج خارج بود. با همان صدای لرزان بهت زده به ارشیا نگاه کرد و نالید: -ارشیا؟! و بعد هم اشک هایش سرازیز شد. اصلا ارشیا را درک نمی کرد. معنی این حرفهایش چی بود.؟ یعنی اینکه هنوز او را باور نکرده! یعنی چنین چیزی امکان داشت؟ ارشیا با دیدن اشک های ترنج انگار که ناگهان از خواب پریده باشد ماشین را متوقف کرد و با درماندگی گفت: _ترنج؟ ترنج وسط گریه گفت: -الان نمی خوام هیچی بشنوم. و سریع در را باز کرد و پیاده شد. و در جهت مخالف ماشین شروع به رفتن کرد. خیابان خلوت و تاریک بود. ارشیا هنوز شوکه داشت به جای خالی ترنج نگاه می کرد. چه اتفاقی افتاده بود؟ ترنج کجا بود. ناگهان از جا پرید و پیاده شد. نگاهی به اطراف انداخت. ترنج چند متر ان طرف تر داشت می رفت. ارشیا صدایش زد: -ترنج! ترنج شنید ولی نایستاد. در ان لحظه دلش نمی خواست با ارشیا حرف بزند. با کسی که با ارزش ترین چیزی که ترنج به او داده بود را زیر سوال برده بود. او هم مثل هر دختر دیگری خواستگار داشت. ارشیا چه توقعی داشت وقتی اورا مثل زباله ای دور انداخته و رفته بود هرگز به فکر ترنج خطور نمی کرد ممکن است روزی برگردد و به ابراز عشق او پاسخ بدهد حالا چطور می توانست جلوی امدن خواستگار را بگیرد. تقصیر او این وسط چی بود؟ صورتش خیس شده بود و باد سرد پائیزی صورتش را می سوزاند. داشت هق هق می کرد که دست ارشیا بازویش را گرفت: -ترنج کجا می ری؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻