eitaa logo
ققنوس
1.5هزار دنبال‌کننده
273 عکس
105 ویدیو
4 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شعر انقلاب
پنج‌شنبه است و من فکر می‌کنم به غنچه‌ای که ناشکفته ماند در سکوت سرد زندگی لحظه‌ای ترانه خواند آرزوی سرخ او پرنده شد پرید فصل تازه را ندید ✍🏻 🏷 | 🇮🇷 @Shere_Enghelab
هدایت شده از دل‌گویه
به‌نام‌او «بهانه تویی...» نه این‌که عطر صابون وطنی را دوست نداشته‌باشم، نه! صابون بهانه بود برای یک چیزی که وصل تو باشد، یک بهانه‌ای که همراه اسمت بیاید و بشود سوغات... زيتون! نه این‌که زیتون ندیده باشم، همسایه‌هامان همه درخت زیتون داشتند، اما زیتون تو بهانه بود برای یادکردن از تو در وطنم... نه این‌که ادویه نداشته باشیم، نه! زعتر بهانه بود که وقتی روی غذا می‌نشست، یاد تو بیاید گوشه ذهن‌مان. ذهن برود کنار بازار شام، تا برسد به . ما عقیله می‌خوانیمش، خواهرجانِ امام‌مان را. ما عروسک‌های دختران‌مان را از کنار مزار رقیه خاتون می‌خریدیم... بهانه‌ها زیاد بود برای دوست‌داشتنت... بهانه‌ها هنوز هم هست، اما غم بزرگی هی رژه می‌رود جلوی چشم‌مان، هی بغضی می‌آید و راه نفس را... بگذریم... از بچگی برایم کشور «دوست و برادر» بودی، آن‌قدر که وقتی در فوتبال از شما می‌بردیم، ذوق‌کردنم نمی‌آمد! انگار این فاصله و مسافت جغرافیایی تأثیری در رفاقت‌مان نداشت؛ ما در زمین تو، یادگاری‌هایی داریم که هنوز برنگشته‌اند، خون‌هایی که هنوز خشک نشده‌اند. اسم که می‌آید چشم‌ها رسوا می‌کنند ته دل‌مان را. ما در تو تاریخ داریم، آن‌گاه که را می‌گفتیم. در اما، روی دیوارهای قلعه، کلی یادگاری داریم به خط . رفاقت‌مان نه از جنس بود و نه... رفاقت‌مان بوی می‌داد... ▫️▫️▫️ غم تو غم ما بود وقتی که به اسم اسلام سر می‌بریدند. غم تو غم ماست، همین حالا که به اسم اسلام سر می‌برند... من به خدا ایمان دارم و به معجزه و به مرادم که فرمود: « به دست جوانان سوری فتح می‌شود.» إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا همان لحظه‌‌ای که وقت جاروکردن است. 🖊فاطمه میری‌طایفه‌فرد "اللهم بارک لمولانا صاحب‌الزمان(عج)" @del_gooye
«چهار رکعت دلواپسی...» سلام بر مادر ادب، حضرت ام‌البنین(س) تقدیم به همه مادران شهداء میان بارش بارانی از ستاره رسید اگرچه مثنوی... اما چهارپاره رسید چهار پارۀ تن، نه چهار پارۀ دل چهار ماه شب بی‌کسی ولی کامل چهار ابر به باران رسیده در ساحل چهار رود به پایان رسیده، دریادل چهار فصل طلایی ولی میان خزان چهار بغض غم‌انگیز و مادری نگران چهار مرتبه وقتی به غم دچار شوی برای دشمن خود نیز گریه‌دار شوی مدینه، حسرت دیرینۀ دو چشم ترش چهار قبر غریب است باز در نظرش چقدر خاطره مانده‌است در مفاتیحش و دانه‌‌دانۀ اشکی که بوده تسبیحش نشسته بود شب جمعه‌ای کنار بقیع کمیل زمزمه می‌کرد در جوار بقیع غروب، لحظۀ تنهایی‌اش دوباره رسید غروب‌ها دل او خون‌تر است از خورشید به غصه‌های جگرسوز می‌زند پهلو دوباره شعله کشیده‌است آب وقت وضو شروع می‌کند او لیلة‌المصائب را همین‌ که دست به پهلو، نماز مغرب را… چهار رکعت دلواپسی پس از مغرب چهار نافله در بی‌کسی پس از مغرب در آسمان نگاهش که بی‌ستاره شده چهار آینه مانده، هزار پاره شده شکست آینه‌هایش میان گرد و غبار شلمچه، ترکش و خمپاره، کربلای چهار از آن زمان که پسرهای او شهید شدند یکی‌یکی همه موهای او سفید شدند و همسری که به دل غصه‌ای گذاشت، وَ رفت نماز صبح سر از سجده برنداشت، وَ رفت اگرچه بین غم و غصه‌های خود تنهاست ولی چهارم هر ماه روضه‌اش برپاست طراوتی که نرفته‌است سال‌ها از دست بهشت خانۀ او سفرۀ اباالفضل است صدای گریه بلند است بین مرثیه‌ها چه دلنواز شده «یاحسین» مرثیه‌ها نشسته گوشۀ ایوان کنار گلدان‌ها برای بدرقه با اشک خود به مهمان‌ها - - در التماس دعایش چه حرف‌ها گفته‌است به لطف آن کمر خسته کفش‌ها جفت است... یکی‌یکی همه رفتند و باز هم تنهاست... ✍🏻 شاعر برادر عزیزم آقا ▫️@Shere_Enghelab ▫️@qoqnoos2
ققنوس
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب (قسمت اول) «توفیق‌اجباری‌کله‌پاچه‌» ب
این متن اولین قسمت از مجموعه حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب در سال ۱۴۰۱ هست... این مجموعه‌یادداشت تا ۲۰ قسمت ادامه پیدا کرد... و در ادامه‌اش سایر قسمت‌ها را می‌توانید دنبال کنید... شاید این ایام بازخوانی این مجموعه یادداشت خالی از لطف نباشد. ▫️@qoqnoos2
ققنوس
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲ (قسمت صفر!) «مستقیم گلزار شهدای بی
الحمدلله استقبال از این اقدام، بسیار مثبت بود... همین امر باعث شد سال بعد(۱۴۰۲) هم این اتفاق تکرار شود... و البته آن‌قدر انگیزه داد که یادداشت‌ها از حاشیه‌نگاری به فرامتن‌نگاری تبدیل شد... هم متن بود و هم حاشیه و هم... هرآن‌چه قد فهم این حقیر از این دیدار به آن می‌رسید... ▫️▫️▫️ این متن هم اولین یادداشت از مجموعه حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب در سال ۱۴۰۲ هست... (در ادامه‌اش هم باقی یادداشت‌ها قابل مرور هستند...) این‌بار دیداری که حدوداً دوساعت‌ونیم طول کشیده بود، در بیست‌وشش+یک قسمت و در قالب چهل‌ویک یادداشت! روایت گردید... سعی بر این بود، روایت این دیدار ارزشمند، برای آیندگان ماندگار گردد، آن‌گونه که اگر سال‌ها بعد کسی این کلمات را مرور کرد، بتواند خودش را در وسط حسینیه امام خمینی(ره)، مقابل چهره نورانی فرزند فاطمه(س)، درک نماید... ▫️@qoqnoos2
«آه! که چه منبر رشک‌برانگیزی!» همان ساعاتی که فرمانده داشت این کلمات را بر زبان جاری می‌کرد: «انَّ المؤمن یُجاهد بنفسه و سیفه و لسانه؛ مؤمن جهاد می‌کند، گاهی با جان خودش، می‌رود جبهه، گاهی با شمشیر خودش، از سلاح استفاده می‌کند و گاهی با زبان خودش. جهاد با زبان یکی از انواع مهمّ جهاد است و گاهی اوقات از جهاد با جان هم تأثیرش بیش‌تر است...» یکی از سربازان فرمانده، داشت آخرین نفس‌هایش را نذر این راه می‌کرد؛ روز میلاد مادرش به انتها نرسیده بود که سید از سِجن دنیا پرکشید... آه که چه‌قدر سیدِ ما، مادری بود... مادرش چه کشیده، چه کشیده در این دوران سخت بیماری؛ سید طاقت دیدن درد مادر نداشت، قصه برعکس شد... سید جلوی چشمان مادر آب شد... اوج عشق مادرش را می‌شد در سفر حجی ببینی که مادر بعدازسال‌ها انتظار تقدیم سید کرده بود... گواهی می‌دهم سید درد کشید، اما لب به ناله وانکرد؛ سید نفس‌هایش را برای رضای مولا خرج می‌کرد؛ سید نفس‌نفسِ کلامش، منبرش، روضه‌هایش، خرج مولا بود؛ سید در همین دوران کسالت، منبرش تعطیل نشد؛ از هیأت‌های بزرگ تا روضه‌های خانگی، سید کم نگذاشت... اصلاً روی منبر نفس تازه می‌کرد، انگار که هنگام منبر، مشغول شیمی‌درمانی باشد، زنده می‌شد. آه! که چه منبر رشک‌برانگیزی! او منبر را زندگی می‌کرد. حیات او به جهادش بود، او مرد تکلیف بود، مرد جهاد بود، مجاهد بود... مجاهد جهادتبیین... سید تا آخرین نفس از جهادتبیین دست نکشید... آری، جهاد ادامه دارد...، تا آخر... جهاد با نفْس؛ تا آخرین قطره خون جهاد با سیف؛ تا آخرین فشنگ جهاد با لسان؛ تا آخرین نفَس ✍️ ▫️@qoqnoos2
ققنوس
الحمدلله استقبال از این اقدام، بسیار مثبت بود... همین امر باعث شد سال بعد(۱۴۰۲) هم این اتفاق تکرار ش
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۳ (قسمت یکم) «دیدار بین‌المللی مداحان با رهبر انقلاب» روز شنبه است، در جلسه هستم که درب اتاق باز می‌شود و چهره محجوب در قاب باریک لای درب ظاهر می‌شود، می‌گوید مستند را خوب است در این ایام تلویزیون پخش کند... - چرا الآن؟ - چند روزی هست که در گروه تاریخ شفاهی گذاشته‌ام، ندیدید! - زودتر لینک FTP رو برسونید... ▫️▫️▫️ ساعتی بعد زنگ می‌زند، ظاهراً اسمش از تمام فهرست‌ها جا مانده! احتمالاً هر مجموعه به امید آن یکی مانده! مثل سال دیگری که اسم فراموش شده بود! می‌گویم بیاید، توکل بر خدا! به حاج زنگ می‌زنم و ماجرا را شرح می‌دهم... اما بیش از هر چیزی دغدغه مداح دیگری را دارد که از اجرا خط خورده... پشت تلفن بال‌بال می‌زند... می‌گویم حاج حسین! خودت نگو... از بخواه مطرح کند یا حاج ... ▫️▫️▫️ زنگ می‌زند، می‌گوید گفته‌اند کارت من دست شماست! می‌گویم امسال ویژه‌ها را دو دسته «الف» و «ب» کرده‌اند، شما الف‌ویژه هستید و کارت نمی‌خواهید، با کارت ملی می‌روید داخل! ناراحتی می‌کند که این چه کاری است کرده‌اند؟! خودش باعث اختلاف و ناراحتی می‌شود... می‌گویم موافقم، به نظر من هم کار درستی نبوده... اما شده... ▫️▫️▫️ اتفاق خوب امسال هماهنگی حضور تعدادی از مداحان خوب افغانستان است، زحمت معرفی و هماهنگی با بوده... در این بین تنها اسم در ویژه‌ها بوده همراه با چند مداح بین‌المللی از کشورهای دیگر -حالا یا اهل آن‌جا هستند یا میدان کارزارشان آن‌جاست-، حالا نه کارت عادی برایش صادر شده و نه ویژه! سید هم از مزار شریف خودش را با پرواز صبح شنبه برای دیدار رسانده... قول می‌دهد به هر قیمتی شده، کار را راه بیاندازد... امسال هم الحمدلله چند نفر از بچه‌های بین‌الملل هماهنگ شده‌اند، از و که در کانادا مداحی می‌کنند تا از انگلستان و از آلمان... دیر نیست روزی که این دیدار، بین‌المللی بشود... با حضور مداحان مکتب اهل‌بیت(ع) از سرتاسر جهان... ▫️▫️▫️ همیشه برای توزیع کارت‌های ستاد نگرانم، کارت‌های استان‌ها که در استان توزیع می‌شود، اما کارت‌های محدود متمرکز ستاد، منتهی می‌شوند به توزیع صبح‌گاهی سر خیابان بیت... و این یعنی دل‌شوره، یعنی نگرانی، یعنی شرایطی که داروفروش‌های ناصرخسرو را تداعی می‌کند! برای رهایی از این چالش همه ظرفیت‌های مکانی نزدیک بیت را رصد می‌کنیم تا مکان مناسبی نزدیک بیت پیدا کنیم و آن‌جا کارت‌ها را توزیع کنیم... نزدیک‌ترین و دردست‌رس‌ترین مکان، دفتر حاج‌آقای سر تقاطع جمهوری و ۱۲فروردین است... با حاج‌آقا هماهنگ می‌کنم و قرار می‌شود که فردا حدود ساعت ۶ صبح بچه‌ها مزاحمش شوند... هرچند صبح بچه‌ها می‌گویند، همین فاصله هم زیاد است و هوا سرد و مخاطب تنبل‌تر از این حرف‌ها و قرار را لغو می‌کنند... ▫️▫️▫️ حاج‌آقای تماس می‌گیرد، او هم نگران حذف برادری است که قرار بود بخواند و... می‌گوید شما هم برای حاج‌آقای یک صوت بفرستید و تأکید کنید آبروی مؤمن در وسط است، گفتم حاج‌آقا که توجیه هستند و کم نمی‌گذارند... می‌گوید بله، اما می‌خواهم اهمیت مسأله از زبان‌های مختلف بیان شود... اتفاق بدی است... شاید بدترین اتفاق امسال... هرکسی هر کاری از دستش برمی‌آمد انجام داد... حاج‌آقای ، حاج ، حاج ، حاج ، سردار و... اما ظاهراً تقدیر جور دیگری رقم خورده بود... امیدوارم خداوند به این برادر ذاکر سعه صدر و توان کافی برای مواجهه مناسب با این مسأله اعطا نماید... ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2
«ما هنوز عادت نکرده‌ایم...» 🇱🇧 روایت‌هایی از لبنان|۱| 🇱🇧 ابتدای صحبت... چشمانش، اشک دارد و‌ گلویش، بغض و صدایش، غم... «ما هنوز عادت نکرده‌ایم در جلسات برای روح سید فاتحه بخوانیم... تا همین لحظه هم باور نکرده‌ایم...» بسم‌الله الرحمن الرحیم... الحمدلله رب العالمین... ادامه دارد... ✍️ 🚩 @qoqnoos2
ققنوس
«ما هنوز عادت نکرده‌ایم...» 🇱🇧 روایت‌هایی از لبنان|۱| 🇱🇧 ابتدای صحبت... چشمانش، اشک دارد و‌ گلویش،
«خدایا! درد را تو آفریدی...» 🇱🇧 روایت‌هایی از لبنان|۲| 🇱🇧 روزگار عجیبی است... حوادث آن‌قدر سریع و پی‌درپی اتفاق افتاده‌اند، حتی فرصت کافی برای درک‌کردن، فکرکردن و روایت‌کردن آن‌ها نیافته‌ایم... ماجرای انفجار پیجرها از عجیب‌ترین و پیچیده‌ترین اتفاقات جنگ‌های جهان بود... ما فرصت نکردیم این واقعه را به درستی روایت کنیم... ▫️▫️▫️ چندهزار نفر بعد از سال‌ها آموزش، قبل از آن‌که دست به اسلحه ببرند، دستان خود را از دست دادند... همه این‌ها هزینه لحظه بود! خودشان هنگام دریافت پیجرها زیر برگه را امضاء کرده بودند... تعهد داده بودند... لبیک گفته بودند... برای همیشه آماده‌بودن، همیشه این پیجرها را همراه خود داشته باشند، در هر لحظه و هر کجا... تا آن روز انفجار، نمی‌دانستیم آن لحظه ، آن چند ثانیه، این‌قدر ارزشمند است! ▫️▫️▫️ پزشک اورژانس می‌گفت بعد از چهار ساعت، ناگهان متوجه شدیم تا آن لحظه حتی یک مسکّن به کل اورژانس نزده‌ایم! حتی یک نفر هم، یک آخ نگفته بود! ▫️▫️▫️ می‌گفت من تا حالا به یک نفر هم نگفته‌ام که درد کشیده‌ام! می‌گفت من زخمم را به خانمم سپرده‌ام و دردم را به خودم! و در این مدت از مناجات با این درد چیزهایی دیده‌ام که تاکنون ندیده بودم! خدایا! درد را تو آفریدی، هم‌چنان‌که مرا آفریدی! کمک کن تا بتوانم تحمل کنم... ادامه دارد... ✍️ 🚩 @qoqnoos2
«ای راوی انجیل!» ای مسیح! ای هم‌رکاب منجی عالم! ما تو را یک‌شنبه‌ها تنها نمی‌جوییم چارده قرن است در زیارت‌نامۀ پیغمبر خاتم از تو می‌گوییم از تو و نوح و خلیل و حضرت آدم ما فقط در ابتدای سال یاد میلادت نمی‌افتیم چارده قرن است در خوشحالی و ماتم از تو با تقویم‌ها گفتیم مهربانی در مرام ما به نام توست پاک‌دامانی به نام مادرت مریم اینک ای روح خدا! ای پاک! سرزمینت را ببین آکنده از باروت خون مظلومان نگر بر خاک از یمن تا غزه تا بیروت حاکمان با ظلم، هم‌پیمان حامی مظلوم، تنها ملت ایران خود قضاوت کن مسیح، ای راوی انجیل! رهروانت در تل‌آویوند یا تهران؟ فارس بر حق است، یا سران غرب و اسرائیل؟ ✍🏻 📍 لبنان|بعلبک|معبد ژوپیتر| 🗓️ روز میلاد حضرت مسیح(ع) 🇮🇷 @Shere_Enghelab 🇱🇧 @qoqnoos2