حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب
(قسمت چهارم)
«نقشه هوایی حسینیه»
کاغذها را مرتب میکنم، تا میزنم، شمارهگذاری میکنم و آماده میشوم برای نوشتن همین مطالبی که الآن میخوانید...
چشم میچرخانم و سعی میکنم تصویر جامعی از فضای حسینیه به دست آورم...
دیواره بالاسر آقا مثل همیشه با خط خوش، این بار مزین به این روایت است: «قال الصادق: فاطمة کوکبٌ دریٌّ بین نساء اهل الدنیا»، شروع میکنم به کشیدن نقشه حسینیه(پلان)، تجربه خوبی است که از دیدار ۹۲/۲/۲ شیرینیاش بهجا مانده... با این کار بسیاری از ظرائفی که به راحتی فراموش خواهند شد، ماندگار میشوند... جای استقرار هرکسی را که میشناسم در این نقشه مشخص میکنم...
امسال جایگاه اجرا را تغییر دادهاند و آوردهاند سمت راست جمعیت، سمت چپ هم منبر تلاوت قرآن بود که بعد از اجرای استاد ابوالقاسمی جمع شد و دوربینها جایش را پر کردند... یکنفر هم چیزی شبیه به پایه دوربین تکپایه را دائم جابهجا میکند...
سمت چپ رو به آقا، حاجآقای #محمدی_گلپایگانی تنها روی یک صندلی نشستهاند و به دیواره اتاقکی تکیه دادهاند که در ضلع دیگرش حاج #احمد_واعظی، حاج شیخ #جواد_محمدزمانی و یکی دو نفری که نمیشناسمشان رو به جمعیت مستقر هستند...
شیخ #حسین_الاکرف را در میانه جمع میبینم و خوشحال میشوم، دقیقاً نقطه مقابل آقا، حاجآقای #قمی نشستهاند و #سیدرضا_نریمانی هم کنارشان، پشتسرشان یکیدو ردیف عقبتر #حمید_رمی را میبینم در کنار #علی_پورکاوه...
#حسین_سیب_سرخی کنار دیوار سمت چپ حسینیه، کنار پیشکسوتان روی صندلی نشسته است و با ماسکی مشکی به سختی قابل تشخیص است، کمی آنطرفتر دقیقاً کنار درب ورودی #حیدر_خمسه روی صندلی جاگیر میشود، حاج #غلامرضا_سازگار سوار بر ویلچر، با همه کسالت و ضعف جسمی میآید و در ردیفی جلوتر از ردیف زیر دیوار، مستقر میشود، هرچه چشم میچرخانم جای خالی #حاج_منصور و #حاج_علی_انسانی را نمیتوانم پر کنم...
#سید_یاسر_جبرائیلی، #حامد_علامتی و حاج #امیر_خوراکیان تقریباً با هم میآیند و در همان محوطه نقطه کور، جلوی من مینشینند و همان ابتدا از بستهبودن زاویه نگاهشان کمی ناراحتی میکنند، اما اشکالی ندارد، به گمانم اندازه کافی، توفیق زیارت آقا را داشتهاند!
اینها گوشهای از دادههایی است که از همان نقشه هوایی حسینیه استخراج میکنم، وگرنه فرصتی برای این ثبت تفصیلی و ریز این همه اطلاعات نبود...
✳️✳️✳️
حاج #احمد_واعظی پشت جایگاه قرار میگیرد، رخصت میگیرد و آغاز میکند... یادی میکند از دیدار قبل و سلام مردم سراسر ایران را با ذوق و هنرمندی به آقا میرساند و دعوت میکند از اولین نفر برای اجرا، #سید_علی_حسینی_نژاد با آن هیبت سیدی و شال سبزش پشت میکروفون قرار میگیرد و آغاز میکند:
روشنتر از شکوه تو هفت آسمان نداشت
دریای پرتموّج روحت کران نداشت
خواند و خواند تا:
با این مثالها چه بگویم از بتول
عالم کجا و منقبت دختر رسول
و اوج گرفت:
ما نسل فاطمه همه سرشار غیرتیم
مانند او مدافع خط ولایتیم
دنیا اگر دهند به ما با دوصد نعیم
یک تار موی رهبر خود را نمیدهیم
تا آخرین بیت:
ما ایستادهایم علم روی دوشمان
عجل علی ظهورک یا صاحبالزمان
سید از دور عرض ارادت میکند و ابراز تأسف که به واسطه محدودیتها، نمیتواند از نزدیک خدمت برسد
#حاج_احمد دوباره نام سید را اینبار با تأکید بر واژه #دکتر میآورد و یادآور میشود که عضو کانون وکلای قم است... و اینکه شعر هم از حجتالاسلام #جواد_محمدزمانی است...
✳️✳️✳️
آقایی که با تکپایه دوربین این سو و آن سو میرفت را باز هم میبینم، تعجب میکنم چرا هنوز پایه را به مقصد نرسانده که متوجه میشوم بله! پایه دوربین کجا بود؟! آخر فناوری است...
یک دوربین بندانگشتی (finger camera) بسیار کوچک، به قاعده قطر همان تکپایه در سرش قرار گرفته بود و ارتفاع پایه هم به صورت کشویی حداقل تا چهار متر افزایش مییافت، آن برادر هم با دقت و ظرافت مشغول تصویربرداری از جلسه بود، از زوایایی که دوربینهای دیگر راهی به آنجا نداشتند...
در این میان #سید_یاسر_جبرائیلی که از ابتدای جلسه در یک کاغذ مربعی کوچک، از همینها که برای یادداشت غالباً در ادارات روی میزها هست، داشت چیزهایی درباره اقتصاد و وضعیت اقتصادی و... مینوشت، برمیگردد و با نگاه به دسته کاغذهایی که در دستانم هست، تقاضای کاغذی میکند، من هم رویم را سفت میکنم و میگویم خودم لازم دارم و ممکن است کم بیاورم! (قبلتر تجربه تلخی داشتم و اینبار با تدارک کاغذ به میزان مورد نیاز تلاش کرده بودم که ناچار نشوم پشت قبض عابربانک و خردهکاغذ و... چیز بنویسم...) اطرافیان به تکاپو میافتند و دکتر #حامد_علامتی مشکل را حل میکند...
ادامه دارد...
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب
(قسمت پنجم)
«سید دورگه عبابردوش»
حاج #احمد_واعظی، #سید_حسن_گلختمی را دعوت میکند، اشاره دارد که دستی بر تعزیه دارد و شعری از سعدی را اجرا خواهد کرد... سید ساکن قم است و اصالتاً اهل قمصر کاشان، بعد از آنکه اساتید به جمعبندی اسامی رسیدند، قرار بود برای آنکه شائبهای پیش نیاید از قم دو نفر اجرا کردهاند، ایشان را از قمصر معرفی کنند که #حاج_احمد از بیخ نگفت اهل کجاست!
در این میانه حاج #محمدرضا_بذری را میبینم که همراه #وحید_شکری وارد حسینیه میشوند، خدا را شکر میکنم...
#سید_حسن دستگاههای موسیقی را کار کرده و شهره به این است که در دستگاه و سنتی میخواند:
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
یا چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کو به وجود خود دارد ز تو پروایی
دیوانه عشقت را جایی نظر افتادهاست
کآنجا نتواند رفت اندیشه دانایی
امید تو بیرون برد از دل همه امیدی
سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی
زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش
آنکش نظری باشد با قامت زیبایی
گویند رفیقانم در عشق چه سر داری
گویم که سری دارم درباخته در پایی
...غزل سعدی را با غزلی از #علیرضا_قزوه ادامه میدهد و اوج میگیرد:
نه مثل سارهای و مریم، نه مثل آسیه و حوّا
فقط شبیه خودت هستی، فقط شبیه خودت زهرا
تشویق حضار به گوش میرسد...
اگر شبیه کسی باشی، شبیه نیمهشب قدری
شبیه آیۀ تطهیری، شبیه سورۀ «اعطینا»
شناسنامۀ تو صبح است، پدر تبسّم و مادر نور
سلام ما به تو ای باران، سلام ما به تو ای دریا
صدای تشویق بالاتر میرود...
کبودِ شعلهور آبی! سپیده طلعت مهتابی!
به خون نشستن تو امروز، به گل نشستن تو فردا
مگر که آب وضوی تو، ز چشمه سارِ فدک باشد
وگرنه راه نخواهی برد، به کربلا و به عاشورا
آقا رضایت دارند:
طیبالله انفاسکم، احسنت، خیلیعالی
#سید_حسن برای جلسات انتخاب و گزینش هم که آمده بود، مرتب و خوشلباس آمده بود، آخرین بار تأکید کردم برای دیدار حتماً با همین کت و شلوار سفید بیایید! همان لباس را پوشیده بود بهعلاوه عبایی که بر دوش انداخته بود...
در همان بحبوحه که دنبال #سید_مظاهر بودم، بیرون حسینیه همراه حاج #عباس_حیدرزاده با سید مواجه شدیم، به شوخی گفت دورگهمون که کردید، عبا هم به تنمون کردید! پیشنهاد اساتید بود که یک نفر، نسل مداحان عبابردوش را یادآوری و نمایندگی نماید...
ادامه دارد...
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب
(قسمت ششم)
«صلوات بفرست!»
حاج #احمد_واعظی به جمع بانوان حاضر در جلسه اشاره میکند و به نیابت از تمام زنان این سرزمین به آنها روز زن را تبریک میگوید... و سپس اشاره به حضور مداحانی از لبنان، عراق و بحرین میکند و با زبان عربی نفر بعدی را معرفی و دعوت میکند:
من العراق الحبیب، من النجف الاشرف... #ملا_قحطان_البدیری...
در همین حین جزوهای در دست آقا ورق میخورد، احتمالاً متن اشعاری است که خوانده میشود...
#قحطان_البدیری از مداحان خوب عراقی است که شنیدم مدتی است ساکن مشهد شده؛ پارسال که شیخ #حسین_الأکرف اجرا کرد، اتفاق خوبی بود که بازتاب مضاعف این دیدار در رسانههای جهان اسلام را در پی داشت، همین بازتاب رسانهای کافی بود تا تصمیمسازان دیدار را مجاب نماید تا این خط را دنبال کنند...
هرچند امسال #سید_موسی_خوری_زاده، از مداحان عربزبان آبادان، در جلسات انتخاب و گزینش اجرای بسیار خوبی داشت، اما اصالت عراقی قحطان و شهرت او در جهان عرب، بهویژه کشور عراق، باعث شد تا او برای این دیدار انتخاب و دعوت شود...
✳️✳️✳️
#قحطان با خطبهای عربی شروع کرد و با #ولی_امر_مسلمین خطابکردن آقا، تحسین و تأیید جمعیت را دریافت کرد...، خطاب به حضرت زهراء(س) آغاز کرد:
أیا فاطمَ الطهرِ مُدّی یدیک
فکلُّ الحیارى ظمایا إلیک
فأنتِ لدینا و نحنُ لدیک
و ربُّ السماوات صلّى علیک
...
و فاطمة حقیقة کلّ نعمه
أنا النقصُ الذی هي من أتمّه
و فاطمة هواءٌ بین صدري
لها فضلٌ عليَّ بکلِّ نسمه
و فاطمة نهایة کلِّ حزن
و فاطمة بدایة کلِّ بسمه
و فاطمة نشیدةٌ کلِّ یوم
و بینَ حروفها ترتاحُ نغمه
و فاطمة تشاطرني صباحی
و تمحو عن عیوني کل عُتمه
...
در ادامه اشاره کرد که میخواهد شعری را باللهجة الشعبیة العراقي بخواند:
تبعتک ما اعرفک وین وجهاک
صحت من تطفة نار الشوک وجهاک
متى اتکحل اعیوني ابشوف وجهاک
ابحلک حوت او الک مدیت ادیه
لغیرک ساعة بالساعة و لک عام
علیک اني افتحت عیني و لک عام
الک عمه انسبت بالطف و لک عام
الک رایة ترک بالغاضریه
...
شعری که با لهجه محلی خواند، نغمه و حس خاصی داشت، سبک متفاوت و اجرای مسلط #قحطان مورد توجه جمع و عنایت آقا قرار میگیرد...
#حاج_احمد اشاره میکند که اشعار اجراشده توسط #قحطان از #سید_علوي_الغریفي، #رضا_درویش_البحراني و #عبدالله_القرمزي بود...
در همین حین حاج #محمود_کریمی هم وارد حسینیه شد، از همان اتاق کوچک گوشه سمت راست، مقابل جمعیت که عوامل برنامه آنجا مستقر بودند.
#حاج_محمود یک کلاه خز بزرگ به سر دارد، از همین کلاههایی که در بازار معروف است به کلاه روسی! همراه با یک جلیقه زمستانی مشکی.
✳️✳️✳️
حاج #احمد_واعظی با شعری تضمینشده از #سید_رضا_مؤید در وصف امام رئوف(ع) به استقبال مهمان بعدی از مشهد میرود:
با این مصرع شروع میکند:
شمع حرمت نور دل صاعقه باشد...
و وقتی به این بیت میرسد که:
دیدم همه جا بر در و دیوار حریمت
جایی ننوشتهاست گنهکار نیاید
یکی از میانه جلسه با صدای بلند فریاد میزند: «صلوات بفرست!»
ادامه دارد...
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب
(قسمت نوزدهم)
«مثل پری که روی علَمت تاب میخوره...»
هنوز آقا از جایشان برنخاستهاند که جمعیت از زمین کنده میشود، کسی روی پایش بند نیست، آن دیواره کوتاه زیلوپوشیده هم اگرچه به خوبی نقش پدافند غیرعامل را ایفا میکند! نمیتواند مانع حرکت جمعیت به جلو شود، اما محافظان کارشان را بلدند، عدهای مراقب هستند تا جمعیت جلوتر نرود، دوسه نفری هم آقا را دوره میکنند تا برخیزند، آقا میایستند، عصا را میاندازند گَلِ دست راستشان و دست چپ را در امتداد قامت استوارشان بالا میکشند، شعارها و فریادهای جمعیت در هم آمیخته شده و همهمهای به پا میشود... آقا از گوشه راست تا کنج چپ حسینیه را مورد توجه قرار میدهند و با لبخندی وداع میکنند... محافظان، آقا را همراهی میکنند تا از همان درب کوچک جلوی حسینیه خارج شوند، در همین لحظه گروه دیگرِ محافظان شُل میکنند و دیگر مانع جمعیت نمیشوند... جمعیت در صحن حسینیه، پهن میشوند... هر کسی چشم میدواند تا آشنایی بیابد یا به آشنایی که از قبل نشان کرده برسد و... چهرههای مختلف با هم خوشوبش میکنند، عدهای یکدیگر را در آغوش میگیرند و دور هر کدام از پیشکسوتان یا نامداران عدهای از جوانترها حلقه زدهاند...
✳️✳️✳️
از ترس اینکه دیر به قرار برگشت برسم، از همان درب جلوی حسینیه به سرعت میزنم بیرون، در راهروی این قسمت چند نفری در حال خارجشدن هستند، اما در خروجی مشترک، محوطه جاکفشیها و دستگاههای بازرسی ورودی، ازدحام شکل گرفته، لابلای جمعیت #محمود_امامی را میبینم، بعد از کسالتی که عارض شده بود، به سختی و با همراهی دوستان راه میرود و با همان حال برای دیدار خودش را رسانده است...
قبل از درب خروجی به سمت محوطه باز بیرون حسینیه، روی میز جزوهای از صحبتهای سال قبل آقا را گذاشتهاند، قطع و قالب مناسبی دارد، عدهای یکی برمیدارند و عدهای بیشتر... عده بیشتری هم بیتوجه خارج میشوند! اجازه میگیرم و به مرتضی میگویم پنجاه نسخه بردارد!
✳️✳️✳️
از نماز جماعت که خبری نیست، مثل سالهای گذشته! به نظر میرسد این امر با توجه به ختم جلسه در آستانه اذان ظهر، از ضعفهای برنامهریزی مراسم باشد، مگر مصلحت دیگری پشت پرده باشد که ما بیخبریم! خاطرم هست پارسال در انتهای حسینیه، جماعت محدودی به امامت حاج #سعید_حدادیان شکل گرفته بود!
با این وضعیت نماز جماعت، توقع ناهار داشتن که دیگر خیلی نابجاست! غالباً #مسجد_جامع_جمهوری، بعد از تقاطع ولیعصر محل اقامه نماز شهرستانیها میشود و غذاخوریهای اطراف هم از رستوران تا فلافلی، بسته به جیب و ذائقه، مقصد سدّجوع دوستان...
اگر هم حرفهایتر باشی یا رفقای تهرانی مرامکُشت کنند، ممکن است پایت به #هفت_خوان_شاندیز باز شود، پاتوق حاج #علی_انسانی سختپسند و خوشذائقه که جای خالی او هم امسال نمود میکرد...
✳️✳️✳️
وارد محوطه باز بیرون حسینیه میشوی، جایی که سالها پیش از این، ادامه #خیابان_آذربایجان بود... باز هم جمعیت دو دسته میشوند، فلسطینیها سمت راست، کشوردوستها سمت چپ! در همان نقطه تقاطع، گروههایی شکل گرفته است... جمعی دور حاج #مرتضی_طاهری حلقه زدهاند و از اجراها گله دارند، #حاج_مرتضی هم دارد فرایند انتخاب را برایشان شرح میدهد! اینسو #امیرحسین_کسایی دارد مواد لازم برای گزارش ویژه #فارس را تأمین میکند، همینجا دستبهنقد از هرکسی نظرش را جویا میشود... لطفمیکند و نظر من را هم جویا میشود، پاسخ میدهم «خواهم نوشت» و میشود همین که دارید میخوانید...، هرچند اعتراف میکنم خودم گمان نمیکردم اینقدر به درازا بکشد!
✳️✳️✳️
حاج #احمد_واعظی، مثل همیشه خوشتیپ و سرزنده با پالتوی چرمین، از راه میرسد، مزاح میکنم و میگویم: «حاجی شما یکی از انگیزههای این جوانان هستید برای مداحی! همین که بزرگترهای این صنف رو اینقدر خوشتیپ میبینند، براشون کافیه!» #حاج_احمد هم ابراز لطفی میکنند و راهی میشوند...
آنطرفتر #عبدالرضا_هلالی و #میثم_مطیعی را میبینم که جمعی دورشان حلقه زدهاند... #محسن_عراقی به #مهدی_رسولی میرسد، #مهدی را محکم در آغوش میگیرد، از زمین میکند و نیمدوری میزند، یک لحظه یاد این نوحه محرم امسال #مهدی میافتم: «مثل پری که روی علَمت تاب میخوره یا کفتری که تو حرمت آب میخوره...» #مهدی تاب میخورد و در گوشش غرونالهای میکند به این مضمون که بگذار زمین، کمرم شکست! به گرمی و با زبان خودشان حالواحوال میکنند، نوکرتم، خیلی مردی به مولا و... این ایام اغتشاشات ذکر خیر #محسن و عدهای دیگر را زیاد شنیدیم، از مرامشان و غیرتشان که کف خیابانهای تهران، میدان را خالی نگذاشته بودند...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت سوم)
«رویای شیرین بیتعبیر!»
امسال گفته شد کارتهای ویژه را سازمان، همان صبح دیدار، متمرکز مقابل گیت (درگاه حفاظت) #کشوردوست توزیع میکند تا مشکلات سال گذشته پیش نیاید!
برای توزیع چیزی حدود سیصد کارت برای مخاطبی خاص که هر کدام تشریفات و روحیات و خلقیات خاص خود را دارند، از پیرغلامان و پیشکسوتان تا چهرههای جوانتری که برخی رنگ و بوی سلبریتیها را هم گرفتهاند... گمانم این بود که احتمالاً تدبیر ویژهای اندیشیده شده و مقابل درب یا شاید داخل محوطه یا... اقلاً ده میز مرتب با افراد توجیه و کاربلد با سیستم و امکانات نشستهاند، احتمالاً همینجا هم یک پذیرایی مختصری تدارک دیده شده... یک گروه پشتیبانی هم آماده است که اگر برای هر فردی مشکلی پیش آمد و اگر موردی خارج از پیشبینی رخ داد، سریعاً مشکل را بررسی و رفع نماید... یک نفر هم فقط کارش تحویلگرفتن و احترامکردن است... تشریفاتی منظم، حرفهای و کاردان، همانطور که باید باشد، در تراز #هیأت، در شأن #بیت، در سطح #اهل_بیت... با دیدن قُلی و جُلی، ناگاه از این رویای شیرین پرت شدم بیرون، ابرهای خیال بالای سرم را پراکنده کردم و به خودم آمدم! رویای شیرین کوتاهی بود...
دو نفر کارتآویز نسبتاً بزرگی را بر گردن انداخته بودند که خیلیدرشت رویش نوشته بود: «عوامل اجرایی» و یک دسته قطور کارت در دستشان بود...
💠💠💠
سراغ حاجآقا را میگیرم، رفته داخل برای حل مشکلی که برای چندنفر پیش آمده، میتوانم تصور کنم چه فشاری را دارد تحمل میکند... همین هم هست، بعد از دیدار که دیدمش احساس کردم به قدر محسوسی موهای سپید سرورویش بیشتر شده!
نگران خانواده هستم، آخرینبار که تماس گرفته بودم، هنوز معطل بود و فردی که خانم گنجی معرفی کرده بود، نتوانسته بود کاری کند... برای چندمینبار تماس میگیرم و اینبار دیگر گوشی پاسخ نمیدهد، احتمال زیاد میدهم که موفق شده برود داخل...
اینسو هم جمعیت در حال کموزیادشدن هستند...، عدهای میروند داخل و عده دیگری بر جمع اضافه میشوند... #حسین_ستوده همراه #هادی_جان_فدا و یکیدونفر دیگر از راه میرسند... جلسه اخیر ستوده در کنار #حاج_منصور سروصداها و حرفوحدیثهای زیادی را در فضای مجازی داشته... و البته حضور خاصش در همین دیدار هم تحلیلها و قضاوتها را ادامه داد... آنطرفتر هم #آقانریمان و همراه همیشگیاش #سادات_خانوم آمدهاند و عدهای دورش را گرفتهاند و حالواحوال میکنند... الحمدلله حال آقانریمان خیلی بهتر است و مایه خوشحالی... #هادی_عسکری آرام و بیسروصدا میآید و بدون توقف، از کناره درب به سرعت وارد میشود و میرود داخل... #جواد_خلیق را میبینم که همراه #حبیب_عبداللهی و چندنفر دیگر از بچههای کرج از راه میرسند... با چندنفر خوشوبشی میکنند، میروم سمت #حبیب و در آغوشم میکشمش... مدتی بود ندیده بودمش، با مزاح و گلایه توأمان میگویم: «اخوی! عِقابِ بدونِ تفهیمِ اتهام، قبیحه! حداقل بگو چه کار کردهایم که مستحق عذابیم...» او هم تواضع و محبت را به هم میآمیزد و جوابی میدهد... اینطرف #جواد تا خانه خدا از #مهران شاکی است و در چند ثانیه، سینهای از گلایه را سبک میکند، با بالاترین چگالی ممکن!
💠💠💠
#سیداحمدالموسوی در گوشهای با مهمانان احتمالاً #لبنانی و #بحرینی گرم گرفته است و حسابی مشغول است، به هرحال او حکم میزبان را دارد در اینجا...
حاج #احمد_واعظی هم میرسد، کمی دورتر از درب ورودی، توقف میکند و منتظر کسی یا کسانی است..، خودم را به او میرسانم، مثل همیشه شیک و مرتب! لب به گلایه باز میکنم و از آشفتگی اوضاع میگویم... میبینم تعدادی کارت هم دست #حاج_احمد است که باید به دوستان مشهدی برساند... میآیند و با #حاج_احمد گرم حالواحوال میکنند و کارتشان را میگیرند و میروند...
#حاج_احمد باید اجرا کند و احساس میکنم زمان زیادی نیست، حاجی را راهی داخل میکنم و برمیگردم...
دو نفر مشهدی کتوشلوارپوشیده و اتوکشیده هم از مدتی قبل معطلاند و دنبال دعوتکنندهشان میگردند! میگویند از آستان قدس آمدهاند و نشان آستان روی سینهشان حرفشان را تأیید میکند... پروازشان تأخیر داشته و حالا دسترسی به کسی ندارند... سراغ آقای #سینجلی و #الموسوی را میگیرند که تلفنشان پاسخگو نیست... ابتدا فکرمیکنم با #سید_احمد کار دارند که از توصیفاتشان متوجه میشوم عزیز دیگری است... اسمشان را میپرسم و دنبال راهحل هستم...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
ققنوس
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲ (قسمت بیستوسوم) «این راه، راه خدا
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت بیستوچهارم)
«خوشمزهترین قرمهسبزی جهان!»
مدتی این مثنوی تأخیر شد...
ما که نویسنده حرفهای نیستیم، غالب اوقات دچار یبوست قلم هستیم و گهگاه پیش میآید که ناپرهیزی کنیم و سیاههای به درازا بکشد...
تمام تلاشم را کردم صحبتهای آقا را تا فاصله مطلوبی، قبل از انتخابات به اتمام برسانم... اما با پایان بیانات آقا، جوهر قلم من هم خشکید...
انتخابات به اتمام رسید، دهها اتفاق ریزودرشت دیگر رقم خورد، رمضان هم سر رسید، اما...
چندین بار صفحه این قسمت را باز کردم، بالاوپایینش کردم، دو کلمه کموزیاد کردم و خارج شدم!
💠💠💠
من هنوز در آن روز رویایی ماندهام...
شراب طهور کلماتش به پایان رسید،
اما عطش ما فروکش نکرد...
کوتاهتر از همیشه بود، حداقل من اینگونه احساس کردم... برخلاف همه سالهای پیشین، اینبار کلاس فقط یک درس داشت... استاد از اول هم طی کرده بود:
«من یک مطلبی را آماده کردهام درباره مسأله «جهاد تبیین»... بحث من امروز این است؛ حالا هر مقداری که توانستیم و وقت بود.»
یک موضوع واحد، کوتاهتر از همیشه...
حس میکردم یک مظلومیتی در لابهلای اقتدار همیشگی کلمات، خودش را مخفی کرده... بگذاریم و بگذریم... باشد برای بعد...
💠💠💠
جمعیت به سمت جایگاه هجوم بردهاند و من در حال جمعکردن کاغذها و بساط خودم هستم، جمع میکنم و سعی دارم سریعتر بزنم بیرون و خودم را به گوشی برسانم، اما نمیشود... همین که بلند میشوم، تور میشوم! ایستادن همان و توقف همان... از گوشهوکنار، هر کدام به لهجهای از شهرهای مختلف، یکییکی نزدیک میآیند و گاه گله دارند و گاه نقد و نظری... چرا فلانی خواند و دیگری نخواند، چرا از استان ما کسی نخواند و از استان دیگری، هرسال میخوانند و... از ایندست سؤالها... سعی میکنم عجله خودم را بروز ندهم، تا میشود با صبوری بشنوم و اگر پاسخی بود، بیان کنم... از صحن حسینیه که میزنم بیرون، سرم را بلند نمیکنم تا در تور چشمان یکی دیگر گرفتار نشوم...، عدهای داخل برای نماز جماعت آماده میشوند و عدهای هم مانند من در مسیر خروج از حسینیه هستند... خروجی حسینیه به خیابانی است که بخشی از خیابان آذربایجان بوده و الآن داخل محوطه بیت قرار گرفته...، منتهی به این درب، هنگام خروج، خیلی منظم و مرتب، سبدهای بزرگ پلاستیکی زردرنگی را روی هم چیدهاند که بوی قرمهسبزی داخل آنها مستت میکند... چه بسیار دیدارهایی که مردم از شهرهای دور آمده بودند و سر ظهر گرسنه برگشته بودند؛ سید مظاهر گفته بود از چندماه پیش، همه دیدارهایی که به ظهر ختم شوند، پذیرایی ناهار برقرار است... ظاهراً دستور آقاست... و چه دستور خوشمزهای! دستور پخت خوشمزهترین قرمهسبزی جهان!
غذا را میگیرم و میزنم بیرون...
💠💠💠
بیرون حسینیه حلقهها درحالشکلگرفتن است... دور هر بزرگتری و یا چهرهتری، جمعی حلقه میزنند و از همین حالا نقد و بررسی اجراها شروع میشود...
فرصتی برای این حرفها ندارم، باید سریعتر مقدمات نشست #الی_الحبیب را فراهم کنیم، نگرانی اصلیام حضور اساتید است، حاج #مهدی_سلحشور که به خاطر امتحانات دکترا اصلاً نیامده تهران، حاج #مرتضی_طاهری و حاج شیخ #جواد_محمدزمانی قول دادهاند که خواهند آمد، حاج #احمد_واعظی و حاج #عباس_حیدرزاده هم که از بزرگترهای عضو جلسه هستند و خودشان میزبان... اما بازهم ازشان قول حضور گرفتهام... با این حساب چهار نفر از اعضای اصلی تصمیمگیری برای اجراهای دیدار قول دادهاند که بیایند، #سید_مظاهر هم جواب را در آبنمک خوابانده بود و امیدوار بودم که سری بزند...
💠💠💠
حاج #مرتضی_طاهری را میبینم و میچسبم تا جایی نرود و خاطرم جمع باشد که خواهد آمد...
در همین حین #محسن_عراقی سر میرسد و شیرجه میرود که دست #حاج_مرتضی را ببوسد، بعد هم خودش را لوس میکند... #حاج_مرتضی همانجا گوشش را میپیچد که مگر قرار نبود آن بیت را نخوانی؟
#محسن هم بلافاصله میگوید غلط کردم!
حاج #محسن_طاهری هم که مثل همیشه حسابی تیپ زده و اینبار یک پیراهن طرحدار خاص بر تن دارد، تلاش میکند رأی #حاج_مرتضی را بزند؛ میگوید الآن چه وقت جلسه است! من هم رویم را سفت میکنم و میگویم شما هم تشریف بیاورید...
همراه #حاج_مرتضی تا درب خروجی میآیم، گوشی را از بچههای حفاظت میگیرم و میزنیم بیرون... گوشی پشت هم زنگ میخورد، #میثم نگران و مضطرب، از بستهبودن درب محل نشست مستأصل است... تلفنی آرامَش میکنم و بلافاصله شروع میکنم به زنگزدن...
خاطرجمع میشوم که #حاج_مرتضی نخواهد رفت؛ حالا باید هم پیگیر حاجآقای #زمانی و #حاج_احمد باشم، هم اعضای جلسه و هم بازشدن درب محل نشست...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت بیستوپنجم)
«غنیسازی دیداریوم!»
قسمت بیستوچهارم که بعد از وقفهای منتشر شد، واکنشهای مختلفی در پی داشت،
حاجآقای #صابری_تولایی در گروه #رسالات با ملاحت و ظرافت، مدح شبیه ذمّی داشتند:
«غنیسازی اورانیوم شنیدید؟
این غنیسازی دیداریومه 😊
داره مثل عملیات والفجر میشه
۱، ۲، ۳، ۴، ۵ و... ادامه داره...»
عزیزی به «یبوست قلم» معترض بود که این واژههای بیتربیت از کجا آمدهاند!
برادر عزیزم شیخ #محمدعلی_رضاپور از بندی که گذاشتم و گذشتم، نگذشته بود:
«من مدتی است نگران همان مظلومیتم که گذاشتید و گذشتید... و چهقدر احساس گناه تمام وجودم را فراگرفته که گویا پسر فاطمه از ما دلگیر است...»
💠💠💠
محوطه مقابل بازرسی، همانجا که گوشیها را تحویل داده بودیم، بالاوپایین میروم و اسپند روی آتشم...
درب محل نشست همچنان بسته است، جمع احباب اندکاندک به محل قرار رسیدهاند و #میثم منتظر خبر من است...
زنگ پشت زنگ... اما کسی برنمیدارد... لابهلای تماس با #سید_مظاهر و #مصطفی، یکیدوبار هم به جوادآقای #محمدزمانی و حاج #احمد_واعظی زنگ میزنم... دیگر امیدی به آمدن آنها ندارم، بیشتر نگران جمع بچهها هستم و بازشدن درب محل نشست...
این وسط هرکدام از بچهها هم که خارج میشوند را به نبش آذربایجان هدایت میکنم...
💠💠💠
در این بین #مهدی_رسولی هم از راه میرسد، گپوگفت کوتاهی میکنیم... با خنده و شوخی، کمی چهرهاش را لوس میکند و میگوید قول مصاحبه کوتاهی به خامنهایداتآیآر دادهام، برم تا همین بغل و برمیگردم!
آنطرف کوچه جمع مهمانان لبنانی ایستادهاند و سیگار است که پشت سیگار، به آتش میکشند!
جوانی نورانی با کمی فاصله از آن جمع ایستاده، به طرف ما میآید، #حاج_مهدی معرفیاش میکند: «پسر #حاج_عماد، برادر #جهاد»
💠💠💠
#مجتبی_رمضانی هم که حسابی از جلسه امروز سرخوش است، ایستاده و منتظر است برای هماهنگی برگشت و...، پرواز کرمان دارد و به جلسه نمیرسد... یکطرف او زنگ میزند و یکطرف من... و هر دو از خبری که ساعتی بعد همه چیز را به هم خواهد ریخت، بیخبریم...
#میثم حسابی شاکی است، میگوید حداقل بیایید اینجا خودتان جواب ملت را بدهید...
آنقدر شماره #مصطفی و #سید_مظاهر را یکدرمیان گرفتهام، شستم درد گرفته! همراه #حاج_مرتضی راهی میشویم، در راه #حاج_مرتضی با شماره ثابت دفتر تماس میگیرد، پشت خط یکی میگوید بعد از دیدار، هنوز برنگشتهاند...
تا برسیم، چند نفری کنار جدولهای جوی آب کنار خیابان قورمهسبزی را زده بودند بر بدن... چند نفری هم ظاهراً با کمی ناراحتی رفته بودند؛ #اسلام_میرزایی و #هادی_خادم_الحسینی همراه با استاد #کلامی_زنجانی راهی قم شده بودند...
💠💠💠
بالاخره تلفن جواب میدهد و درب ساختمان بعد از یکساعت باز میشود...
بچهها جاگیر میشوند و جلسه شکل میگیرد... جمع خوبی حاضر هستند، #ابوذر_روحی، #مجتبی_سرگزی_پور و #محمدجواد_جامعی هم اولینبار است که در نشست حاضرند...
از آن روز خیلی گذشته، به گمانم #مصطفی_مروانی قرآن را میخواند، بچهها هم تا میتوانند همراهیاش میکنند، البته با چاشنی شوخی و مزاح...
#حاج_مرتضی شروع میکند، جمعبندیاش از جلسه مثبت است، آخرش میگوید: «خلاصه امروز حضرت آقا از جلسه شنگول بود!»
💠💠💠
هنوز جلسه خیلی جلو نرفته که حاج #سعید_حدادیان و پشت سرش حاج #حسین_هوشیار وارد جلسه میشوند؛ ظاهراً بعد از دیدار همدیگر را دیدهاند و با دعوت #حاج_حسین تشریف آوردهاند به نشست...
با رفتن #حاج_مرتضی، جلسه دست #حاج_سعید است، گفتوگوها گرم شده و بچهها یکبهیک میگویند و میشنوند...
وسط جلسه، #مهدی_رسولی با ایماء و اشاره، خبر انفجار کرمان را میدهد... از جلسه میزنم بیرون و بلافاصله با #امیر_اشرفی تماس میگیرم، از حدود سی شهید خبر میدهد، بعدتر میفهمم که این، آمار انفجار اول است...
از حال بچهها میپرسم، میگوید همه خوب هستند، اما دیری نمیکشد که پیامک میدهد:
«عادلم رفت»
و من در جواب فقط یک «یا زهراء...» میتوانم بنویسم...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
ققنوس
الحمدلله استقبال از این اقدام، بسیار مثبت بود... همین امر باعث شد سال بعد(۱۴۰۲) هم این اتفاق تکرار ش
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۳
(قسمت یکم)
«دیدار بینالمللی مداحان با رهبر انقلاب»
روز شنبه است،
در جلسه هستم که درب اتاق باز میشود و چهره محجوب #مهدی_تدینی در قاب باریک لای درب ظاهر میشود، میگوید مستند #بیت_النور را خوب است در این ایام تلویزیون پخش کند...
- چرا الآن؟
- چند روزی هست که در گروه تاریخ شفاهی گذاشتهام، ندیدید!
- زودتر لینک FTP رو برسونید...
▫️▫️▫️
ساعتی بعد #داود_شکاری زنگ میزند، ظاهراً اسمش از تمام فهرستها جا مانده! احتمالاً هر مجموعه به امید آن یکی مانده! مثل سال دیگری که اسم #حاج_محمود فراموش شده بود! میگویم بیاید، توکل بر خدا! به حاج #حسین_هوشیار زنگ میزنم و ماجرا را شرح میدهم... اما #حاج_حسین بیش از هر چیزی دغدغه مداح دیگری را دارد که از اجرا خط خورده... پشت تلفن بالبال میزند... میگویم حاج حسین! خودت نگو... از #حاج_مرتضی بخواه مطرح کند یا حاج #مصطفی_خورسندی...
▫️▫️▫️
#حبیب_عبداللهی زنگ میزند، میگوید گفتهاند کارت من دست شماست! میگویم امسال ویژهها را دو دسته «الف» و «ب» کردهاند، شما الفویژه هستید و کارت نمیخواهید، با کارت ملی میروید داخل! ناراحتی میکند که این چه کاری است کردهاند؟! خودش باعث اختلاف و ناراحتی میشود... میگویم موافقم، به نظر من هم کار درستی نبوده... اما شده...
▫️▫️▫️
اتفاق خوب امسال هماهنگی حضور تعدادی از مداحان خوب افغانستان است، زحمت معرفی و هماهنگی با #ابومهدی بوده... در این بین تنها اسم #سیدحسن_حسینی_نسب در ویژهها بوده همراه با چند مداح بینالمللی از کشورهای دیگر -حالا یا اهل آنجا هستند یا میدان کارزارشان آنجاست-، حالا نه کارت عادی برایش صادر شده و نه ویژه! سید هم از مزار شریف خودش را با پرواز صبح شنبه برای دیدار رسانده... #حاج_حسین قول میدهد به هر قیمتی شده، کار #سید را راه بیاندازد...
امسال هم الحمدلله چند نفر از بچههای بینالملل هماهنگ شدهاند، از #حسین_مجتهدی و #عرفان_امیری که در کانادا مداحی میکنند تا #حسن_توکلی از انگلستان و #احمد_حسینی از آلمان... دیر نیست روزی که این دیدار، بینالمللی بشود... با حضور مداحان مکتب اهلبیت(ع) از سرتاسر جهان...
▫️▫️▫️
همیشه برای توزیع کارتهای ستاد نگرانم، کارتهای استانها که در استان توزیع میشود، اما کارتهای محدود متمرکز ستاد، منتهی میشوند به توزیع صبحگاهی سر خیابان بیت... و این یعنی دلشوره، یعنی نگرانی، یعنی شرایطی که داروفروشهای ناصرخسرو را تداعی میکند! برای رهایی از این چالش همه ظرفیتهای مکانی نزدیک بیت را رصد میکنیم تا مکان مناسبی نزدیک بیت پیدا کنیم و آنجا کارتها را توزیع کنیم... نزدیکترین و دردسترسترین مکان، دفتر حاجآقای #براتی سر تقاطع جمهوری و ۱۲فروردین است... با حاجآقا هماهنگ میکنم و قرار میشود که فردا حدود ساعت ۶ صبح بچهها مزاحمش شوند... هرچند صبح بچهها میگویند، همین فاصله هم زیاد است و هوا سرد و مخاطب تنبلتر از این حرفها و قرار را لغو میکنند...
▫️▫️▫️
حاجآقای #باباخانی تماس میگیرد، او هم نگران حذف برادری است که قرار بود بخواند و... میگوید شما هم برای حاجآقای #قمی یک صوت بفرستید و تأکید کنید آبروی مؤمن در وسط است، گفتم حاجآقا که توجیه هستند و کم نمیگذارند... میگوید بله، اما میخواهم اهمیت مسأله از زبانهای مختلف بیان شود... اتفاق بدی است... شاید بدترین اتفاق امسال...
هرکسی هر کاری از دستش برمیآمد انجام داد... حاجآقای #قمی، حاج #مرتضی_طاهری، حاج #احمد_واعظی، حاج #مصطفی_خورسندی، سردار #مداحی و... اما ظاهراً تقدیر جور دیگری رقم خورده بود...
امیدوارم خداوند به این برادر ذاکر سعه صدر و توان کافی برای مواجهه مناسب با این مسأله اعطا نماید...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2