eitaa logo
ققنوس
1.5هزار دنبال‌کننده
273 عکس
105 ویدیو
4 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲ (قسمت سوم) «رویای شیرین بی‌تعبیر!» امسال گفته شد کارت‌های ویژه را سازمان، همان صبح دیدار، متمرکز مقابل گیت (درگاه حفاظت) توزیع می‌کند تا مشکلات سال گذشته پیش نیاید! برای توزیع چیزی حدود سیصد کارت برای مخاطبی خاص که هر کدام تشریفات و روحیات و خلقیات خاص خود را دارند، از پیرغلامان و پیش‌کسوتان تا چهره‌های جوان‌تری که برخی رنگ و بوی سلبریتی‌ها را هم گرفته‌اند... گمانم این بود که احتمالاً تدبیر ویژه‌ای اندیشیده شده و مقابل درب یا شاید داخل محوطه یا... اقلاً ده میز مرتب با افراد توجیه و کاربلد با سیستم و امکانات نشسته‌اند، احتمالاً همین‌جا هم یک پذیرایی مختصری تدارک دیده شده... یک گروه پشتیبانی هم آماده است که اگر برای هر فردی مشکلی پیش آمد و اگر موردی خارج از پیش‌بینی رخ داد، سریعاً مشکل را بررسی و رفع نماید... یک نفر هم فقط کارش تحویل‌گرفتن و احترام‌کردن است... تشریفاتی منظم، حرفه‌ای و کاردان، همان‌طور که باید باشد، در تراز ، در شأن ، در سطح ... با دیدن قُلی و جُلی، ناگاه از این رویای شیرین پرت شدم بیرون، ابرهای خیال بالای سرم را پراکنده کردم و به خودم آمدم! رویای شیرین کوتاهی بود... دو نفر کارت‌آویز نسبتاً بزرگی را بر گردن انداخته بودند که خیلی‌درشت رویش نوشته بود: «عوامل اجرایی» و یک دسته قطور کارت در دست‌شان بود... 💠💠💠 سراغ حاج‌آقا را می‌گیرم، رفته داخل برای حل مشکلی که برای چندنفر پیش آمده، می‌توانم تصور کنم چه فشاری را دارد تحمل می‌کند... همین هم هست، بعد از دیدار که دیدمش احساس کردم به قدر محسوسی موهای سپید سرورویش بیش‌تر شده! نگران خانواده هستم، آخرین‌بار که تماس گرفته بودم، هنوز معطل بود و فردی که خانم گنجی معرفی کرده بود، نتوانسته بود کاری کند... برای چندمین‌بار تماس می‌گیرم و این‌بار دیگر گوشی پاسخ نمی‌دهد، احتمال زیاد می‌دهم که موفق شده برود داخل... این‌سو هم جمعیت در حال کم‌وزیادشدن هستند...، عده‌ای می‌روند داخل و عده دیگری بر جمع اضافه می‌شوند... همراه و یکی‌دونفر دیگر از راه می‌رسند... جلسه اخیر ستوده در کنار سروصداها و حرف‌وحدیث‌های زیادی را در فضای مجازی داشته... و البته حضور خاصش در همین دیدار هم تحلیل‌ها و قضاوت‌ها را ادامه داد... آن‌طرف‌تر هم و همراه همیشگی‌اش آمده‌اند و عده‌ای دورش را گرفته‌اند و حال‌واحوال می‌کنند... الحمدلله حال آقانریمان خیلی بهتر است و مایه خوشحالی... آرام و بی‌سروصدا می‌آید و بدون توقف، از کناره درب به سرعت وارد می‌شود و می‌رود داخل...   را می‌بینم که همراه و چندنفر دیگر از بچه‌های کرج از راه می‌رسند... با چندنفر خوش‌وبشی می‌کنند، می‌روم سمت و در آغوشم می‌کشمش... مدتی بود ندیده بودمش، با مزاح و گلایه توأمان می‌گویم: «اخوی! عِقابِ بدونِ تفهیمِ اتهام، قبیحه! حداقل بگو چه کار کرده‌ایم که مستحق عذابیم...» او هم تواضع و محبت را به هم می‌آمیزد و جوابی می‌دهد... این‌طرف تا خانه خدا از شاکی است و در چند ثانیه، سینه‌ای از گلایه را سبک می‌کند، با بالاترین چگالی ممکن! 💠💠💠 در گوشه‌ای با مهمانان احتمالاً و گرم گرفته است و حسابی مشغول است، به هرحال او حکم میزبان را دارد در این‌جا... حاج هم می‌رسد، کمی دورتر از درب ورودی، توقف می‌کند و منتظر کسی یا کسانی است..، خودم را به او می‌رسانم، مثل همیشه شیک و مرتب! لب به گلایه باز می‌کنم و از آشفتگی اوضاع می‌گویم... می‌بینم تعدادی کارت هم دست است که باید به دوستان مشهدی برساند... می‌آیند و با گرم حال‌واحوال می‌کنند و کارت‌شان را می‌گیرند و می‌روند... باید اجرا کند و احساس می‌کنم زمان زیادی نیست، حاجی را راهی داخل می‌کنم و برمی‌گردم... دو نفر مشهدی کت‌وشلوارپوشیده و اتوکشیده هم از مدتی قبل معطل‌اند و دنبال دعوت‌کننده‌شان می‌گردند! می‌گویند از آستان قدس آمده‌اند و نشان آستان روی سینه‌شان حرف‌شان را تأیید می‌کند... پروازشان تأخیر داشته و حالا دست‌رسی به کسی ندارند... سراغ آقای و را می‌گیرند که تلفن‌شان پاسخ‌گو نیست... ابتدا فکرمی‌کنم با کار دارند که از توصیفات‌شان متوجه می‌شوم عزیز دیگری است... اسم‌شان را می‌پرسم و دنبال راه‌حل هستم... ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
ققنوس
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۳ (قسمت سوم) «خرس قهوه‌ای یقه‌دیپلما
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۳ (قسمت چهارم) «بال و پرم می‌سوزد!» بالاخره به هر ضرب و زوری هست از این مرحله هم عبور می‌کنیم، برای رفتن به بخش ویژه، کسی دعوتت نمی‌کند، باید کمی رویت را سفت کنی و خودت بروی جلو! امسال هم که ویژه را «الف» و «ب» کرده‌اند و به «ویژه-الف» کارت نداده‌اند، دردسرش برای مثل منی که نمی‌شناسندت بیش‌تر است، اسم و عکست را باید در برگه‌ها جست‌وجو کنند و تطبیق دهند... پارسال در همین نقطه بود که دیگر راه ندادند و گفتند جا نیست، ویژه و عادی و الف و ب هم نداشت، همه را راهی درب انتهایی حسینیه کردند... این‌بار هم اگر کمی دیرتر می‌رسیدم همان اتفاق تکرار می‌شد... راه‌رویی درست کرده‌اند که به درب جلویی حسینیه ختم می‌شود... هم ملحق می‌شود و با هم می‌رویم... در راه‌رو ایستاده و منتظر کسی است... ورودی حسینیه، دکتر را می‌بینم که در اوج شلوغی و فشار کارها، لبخند بر لب دارد و با احترام تعارف می‌کند به داخل... ▫️▫️▫️ وارد حسینیه که می‌شویم و آقای مشغول خیرمقدم و تشریفات ورودی و چینش محترمانه مهمانان هستند...، تقریباً از این‌جا به بعد را دوستان می‌چینند... و البته هم‌چنان دکتر و فرماندهان میدان هستند... راهنمایی می‌کنند و در ردیف جلوی‌جلو، بعد از آخرین نرده در امتداد جمعیتی که تکیه زده‌اند به نرده‌ها می‌نشانندم... کنار ، آن‌ورش نشسته و بعدش هم ... در همین امتداد، کمی آن‌طرف‌تر تقریباً وسط حسینیه، و و را می‌بینم که کنار هم نشسته‌اند... این نرده‌ها(داربست‌ها) به ستون‌های جلوی حسینیه تکیه کرده‌اند، داربست‌هایی را هم پشت این ستون‌ها کشیده‌اند، فعلاً فضای بین داربست‌های قبل و بعد ستون به قاعده حدود یک‌متر خالی است... جای ویژه‌ای است که البته خالی نخواهد ماند! ▫️▫️▫️ مقابل جمعیت، سمت چپ حسینیه، دو ردیف صندلی عمود بر جمعیت چیده شده است؛ ردیف جلو، نفر اول نشسته، کنارش حاج ، بعد هم سید که سال گذشته اجرا داشت و بعد هم حاج ، یک‌نفر هم کنار حاج اصغر هست که از بیرون حسینیه، همراهش بود... شروع می‌کنم طبق روال سال‌های گذشته، به سرعت نقشه هوایی حسینیه را بکشم، هرچند این ترکیب تا شروع سخن‌رانی، بلکه گاهی در حین سخن‌رانی بارها تغییر می‌کند... سرم را بالا می‌کنم، با خط خوش نستعلیق روایت «فاطمة مهجة قلبی» نقش بسته است... ▫️▫️▫️ در همین بخش پیشانی حسینیه، یک‌سو و تیم عقیق مشغول ضبط مصاحبه و گفت‌وگو با مهمانان هستند، سوی دیگر هم و تیم صداوسیما...، هرکدام مشغول شکار چهره‌ها هستند... حاج‌آقای وسط شلوغی کارها و رفت‌وآمدها می‌بیندم و می‌آید جلو، حال‌واحوال می‌کنیم... هنوز دغدغه‌اش برادری است که اجرایش لغو شده... با تب‌وتابی تعریف می‌کند که حاج‌آقای حتی با هم صحبت کرد، همه موانع رفع شد، جز یکی که نشد کاری‌اش کنیم... سروکله هم همراه پیدا می‌شود... سید و فرد دیگری که نمی‌شناسمش، لباس خاصی پوشیده‌اند، شبیه لباس گروه‌های نمایش یا تعزیه... همین‌که چشم‌درچشم می‌شویم، می‌آید جلو، می‌ایستم و روبوسی می‌کنیم، حسابی احترام می‌کند و اصرار بر این‌که مصاحبه‌ای کنیم، با جدیت امتناع می‌کنم و عذرخواهی... سید می‌رود برای ادامه مصاحبه‌هایی که نتیجه‌اش شد همین مستند کوتاه و جذابی که از سیما پخش شد، من هم می‌نشینم سر جایم... نگاهی به صندلی خالی آقا می‌اندازم، با خودم می‌گویم این‌قدر نزدیکی به آقا سخت است، بال و پرم می‌سوزد! ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2