eitaa logo
دخترانــ راهـ ـ ابراهیمـ
160 دنبال‌کننده
285 عکس
59 ویدیو
1 فایل
امام خامنه ای: درجمهوری اسلامی هرکجا که قرارگرفتیدآنجارا مرکزدنیابدانیدوآگاه باشیدکه همه کارهابه شمامتوجه است. به_حکم_آتش_به_اختیار قدمی برداریم درجهت دغدغه های رهبرمان دغدغه هایی ازنوع فرهنگی!✌ راه ارتباطی شما: @Fateme_art70
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 را ترک نمی کرد. برای نماز جماعت اغلب به مسجد جامع می رفت و برادرانش را نیز سفارش به می کرد. گاهی را در میادین شهر برگزار می کرد تا بقیه نیز به تشویق شوند. سید هر چه داشت از نمازش بود. در کودکی هر وقت مشغول بازی بود و موقع نماز می رسید بازی را رها می کرد و می گفت واجب تر است. 🌸🍃 @rahe_ebrahim
⭕️نسبت به این که نتوانستم در شرکت کنم، بی تفاوت بودم. ⭕️حب دنیا دائم در حال بود. ⭕️قرآن نخواندم. ⭕️تا حدی داشتم. ⭕️خدا را بر اعمالم ندیدم. ⭕️از خیلی کم بود. @rahe_ebrahim
🌹 نوجوان اول دبیرستانی شده بود! همه او را دوست داشتند. به همراه او در بیشتر برنامه های مذهبی و... شرکت می کردیم. کلیه کلاس ها و برنامه ها شب ها بعد از آغاز می شد. از بچه ها خواسته بود برای به بیایند. بچه ها را به مقید می کرد. محمد احادیثی درمورد اهمیت می گفت: "اگر همه دریاها مرکب، درختان قلم و بندگان نویسنده شوند نمی توانند یک رکعت را بنویسند." 🌸🍃 @rahe_ebrahim
🌹 💠مهدی اهل عبادت و مناجات و قرآن بود. به مقید بود؛ زیرا می دانست مولایش حضرت صاحب الزمان(عج) می فرمایند: 💠"هر یک از شما باید به آنچه که او را به ما نزدیک می کند عمل کند، و از آنچه که مورد پسند ما نیست و ما را خشمناک می کند دوری جوید." 💠دوستش می گوید مهدی آنقدر مقید بود که می گفت سر پست نگهبانی بدون وضو حاضر نشوید. 📚وصال گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی @rahe_ebrahim
🌸🍃 کلیه کلاس ها و برنامه ها شب ها بعد از آغاز می شد. از بچه ها خواسته بود برای به بیایند. به این طریق بچه ها را به مقید می کرد. محمد احادیث نورانی معصومین درمورد اهمیت را می گفت: اینکه "اگر همه دریاها مرکب، درختان قلم و بندگان نویسنده شوند نمی توانند ثواب یک رکعت را بنویسند." 🌹 @rahe_ebrahim
شنیده بودیم و برایش اهمیت دارد، ولی فکر نمی کردیم این قدر مصمم باشد! صدای که بلند شد، همه را بلند کرد؛ انگار نه انگار عروسی است، آن هم عروسی خودش! یکی را فرستاد جلو، بقیه هم پشت سرش، نماز جماعتی شد به یاد ماندنی. 🌹 @rahe_ebrahim
یک گوشه ی هنرستان راه انداخته بود؛ که نه! یک جایی که بشود رد و بدل کرد، بیشتر هم کتابهای و مذهبی. بعد هم راه انداخت، گاهی هم بین نماز ها حرف می زد. خبرش بعد مدتی به ساواک هم رسید. 🌹 📚یادگاران @rahe_ebrahim
🌹 یک گوشه ی هنرستان راه انداخته بود؛ که نه! یک جایی که بشود کتاب رد و بدل کرد، بیش تر هم کتاب های و . بعد هم راه انداخت، گاهی هم بین نماز ها حرف می زد. خبرش بعد مدتی به ساواک هم رسید. @rahe_ebrahim
یک گوشه ی هنرستان راه انداخته بود؛ که نه! یک جایی که بشود رد و بدل کرد، بیش تر هم کتاب های و . بعد هم راه انداخت، گاهی هم بین ها حرف می زد. خبرش بعد مدتی به ساواک هم رسید. 🌹 @rahe_ebrahim
🌹 در هر وضع و موقعیت که قرار می گرفت، سعى می کرد خودش را به برساند. عطاءا... پس از مدرسه به مغازه می رفت و به پدرش کمک می کرد، نزدیک اذان می شد می گفت:  حاجى! مغازه را ببند، برویم که به برسیم. وقتى پدر به او می گفت: قدرى صبر کن حالا می رویم. می گفت: فایده ندارد، الان است که با این حرف من و شما را گول می زند. بیایید زودتر برویم به ، قول می دهم بعد از هر کارى داشته باشید انجام دهم.  @rahe_ebrahim