دخترانــ راهـ ـ ابراهیمـ
#شهید_مدافع_حرم_حجت_باقری🌹
همسرم برای تعویض روغن ماشینش از #مارک_ایرانی استفاده می کرد.
یک روز رفته بود برای تعویض روغن،
وقتی برگشت گفت:
به مغازه دار گفتم:
👈"برای ماشین من روغن #مارک_ایرانی بریز!"
مغازه دار گفت:
"روغن #ایرانی ماشینت را داغون میکنه".
منم در جوابش گفتم:
🔴"اینقدر هم که میگی #کالای_ایرانی بی کیفیت نیست!
بذار ماشین من داغون بشه ولی حداقل جوان های #ایرانی سرکار بروند."
مغازه دار که تحت تاثیر قرار گرفته بود گفت:
🔴"از این به بعد به مشتری ها پیشنهاد میکنم بجای مارک #خارجی از مارک #ایرانی استفاده کنند."
#به_روایت_همسر
#سیره_شهدا
#حمایت_از_کالای_ایرانی
@rahe_ebrahim
#زندگی_بهشتی
یادم هست در یکی از سفرهایی که به روستاها میرفت، همراهش بودم.
🎁داخل ماشین هدیهای به من داد - اولین هدیهاش به من بود و هنوز ازدواج نکرده بودیم - خیلی خوشحال شدم و همانجا باز کردم.
دیدم روسری است، یک روسری قرمز با گلهای درشت.
من جا خوردم، اما او لبخند زد و به شیرینی گفت:
💟«بچهها دوست دارند شما را با روسری ببینند.»
#شهید_مصطفی_چمران🌹
#به_روایت_همسر
#حجاب
@rahe_ebrahim
#زندگی_بهشتی 💜
دو ماه از #ازدواج غاده و #مصطفی میگذشت که دوستِ غاده مسئله را پیش کشید:
«غاده! در #ازدواجِ تو یک چیز بالاخره برای من روشن نشد. تو از خواستگارهایت خیلی ایراد میگرفتی، این بلند است، این کوتاه است... مثل اینکه میخواستی یک نفر باشد که سر و شکلش نقص نداشته باشد. حالا من متعجبم چطور دکتر را که سرش مو ندارد قبول کردی؟»
غاده با تعجب دوستش را نگاه کرد، حتی دل خور شد و بحث کرد که « #مصطفی کچل نیست، تو اشتباه میکنی.»😠
دوستش فکر میکرد غاده دیوانه شده که تا حالا این را نفهمیده.
آن روز همین که رسید خانه در را باز کرد و چشمش افتاد به #مصطفی؛ شروع کرد به خندیدن. #مصطفی پرسید:
چرا میخندی؟☺️
و غاده چشمهایش از خنده به اشک نشسته بود، گفت:
« #مصطفی، تو کچلی؟ من نمیدانستم!»🙈
و آن وقت #مصطفی هم شروع کردن به خندیدن و حتی قضیه را برای امام موسی هم تعریف کرد.
از آن به بعد آقای صدر همیشه به #مصطفی میگفت:
«شما چه کار کردید که غاده شما را ندید؟»
#شهید_مصطفی_چمران 🌹
#به_روایت_همسر
#نیمه_پنهان_ماه
@rahe_ebrahim
#زندگی_بهشتی 💙
مامان به اوگفت:
🍃شما میدانید این دختر که میخواهید با او ازدواج کنید چطور دختری است؟ این، صبحها که از خواب بلند میشود هنوز رفته که صورتش را بشوید و مسواک بزند، کسانی تختش را مرتب کردهاند، لیوان شیرش را جلو در اتاقش آوردهاند و قهوه آماده کردهاند.
شما نمیتوانید با مثل این دختر زندگی کنید، نمیتوانید برایش مستخدم بیاورید اینطور که در خانهاش هست.
مصطفی خیلی آرام گوش داد و گفت:
🍃من نمیتوانم برایش مستخدم بیاورم، اما قول میدهم تا زندهام، وقتی بیدار شد تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم دم تخت.
#شهید_مصطفی_چمران 🌹
#به_روایت_همسر
@rahe_ebrahim
#شهید_مصطفی_چمران 🌹
وسط شب که #مصطفی برای #نماز_شب بیدار میشد، غاده طاقت نمیآورد، میگفت:
«بس است دیگر. استراحت کن، خسته شدی.»
و مصطفی جواب میداد:
«تاجر اگر از سرمایهاش خرج کند، بالاخره #ورشکست میشود، باید سود در بیاورد که زندگیش بگذرد. ما اگر قرار باشد #نماز_شب نخوانیم #ورشکست میشویم.»
اما غاده که خیلی شبها از گریههای #مصطفی بیدار میشد کوتاه نمیآمد، میگفت:
«اگر اینها که این قدر از شما میترسند بفهمند این طور گریه میکنید... مگر شما چه معصیت دارید؟
چه گناهی کردید؟
خدا همه چیز به شما داده، همین که شب بلند شدید یک #توفیق است.»
آن وقت گریه مصطفی هقهق میشد، میگفت:
«آیا به خاطر این #توفیق که خدا داده او را شکر نکنم؟»
#به_روایت_همسر
#سیره_شهدا
#توفیق
#نماز_شب
🌸🍃🌸🍃
@rahe_ebrahim
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
حمیدآقا بعد از نماز با دستش #تسبیحات_فاطمه_زهرا (س) را می گفت.
هنگام ذکر هم انگشت هایش را فشار می داد و در جواب چرایی این کار می گفت:
بندهای انگشت هایم را فشار می دهم تا یادشان بماند در قیامت #گواهی دهند که با این دست #ذکر خدا را گفته ام.
#به_روایت_همسر
#سیره_شهدا
#تعقیبات_نماز
@rahe_ebrahim
#زندگی_بهشتی 💜
اول حسن خودش را معرفی کرد. بعد مسائل کلی مطرح شد. ایشان در همه حرفها، تأکیدش روی مسائل #اخلاقی بود.
یادم نمی رود، قبل از این که وارد این جلسه شوم، #وضو گرفتم ودو رکعت نماز خواندم و گفتم:
«خدایا خودت از #نیت من با خبری؛ هر طور صلاح می دانی این کار را به سرانجام برسان.»
بعدها در دست نوشته های او هم خواندم که نوشته بود:
برای جلسه خواستگاری با #وضو وارد شدم و همه کارها را به #خدا واگذار کردم.
#شهید_حسن_باقری🌹
#به_روایت_همسر
#سیره_شهدا
@rahe_ebrahim
#زندگی_بهشتی💙
همیشه در کار خانه کمکم می کرد،
می گفت:
"از گناهانم کم می شود."
#شهید_مهدی_قاضی_خانی🌹
#به_روایت_همسر
#سیره_شهدا
@rahe_ebrahim
#شهید_سید_محمد_بهشتی🌹
💠ایشان به هیچ عنوان اهل دروغ، #غیبت و شوخیهای بیهوده در جمع نبود.
💠حتی اگر #غیبت راجع به یکی از دشمنان بود حتی به انداز یک کلمه حاضر به شنیدن آن نبود و اخم میکرد و میگفت:
💠«حرف دیگری نیست بزنیم؟ اگر حرفی ندارید بروید دنبال کاری یا مطالعه کنید. من حاضر نیستم در حضورم حرف کسی زده شود. به جای #غیبت از خدا بخواهید او را به راه راست #هدایت کند.»
با وجود اینکه خیلیها به او دشنام میدادند. تهمت میزدند و علیه او حرفهای بسیاری زده میشد، اما هرگز قلب و وجدانش قبول نمیکرد حتی به انداز یک کلمه پشت سر آنها سخنی بگوید.
#به_روایت_همسر
#سیره_شهدا
#قرار_بندگی🌸🍃
#غیبت⛔️
@rahe_ebrahim
#زندگی_بهشتی💜
💠فردای عید غدیر بود. قرار بود قبل از اعزام مجددش و رفتن به ماموریت به کارهای اداری و غیر اداری اش بپردازد و سر و سامانش بدهد.
💠مدتی در اتاق مشغول بودم. جانمازش مانند همیشه رو به قبله باز بود.
بلند شدم و بیرون رفتم. چشم هایم از تعجب گرد شد؛
حاج آقا جلوی در فریزر بود و مشغول تمییز کردن آن.
💠گفتم:
"مگه شما بیرون نبودید؟کی آمدید من متوجه نشدم!؟ چرا زحمت می کشید؟"
💠لبخندی زد و گفت:
"دیدم کمرت درد می کند گفتم قبل از رفتن دستی به این فریزر بکشم شما اذیت نشی."
#شهید_مدافع_حرم_حسین_همدانی🌹
#به_روایت_همسر
@rahe_ebrahim
#زندگی_بهشتی 💙
💠بيشتر روزهاي کردستان را در مريوان بوديم. آنجا هيچ چيز نبود. روي خاک ميخوابيدم.
خيلي وقتها گرسنه ميماندم و غذا هم اگر بود هندوانه و پنير و … خيلي سختي کشيدم. يک روز بعد از ظهر تنها بودم روي خاک نشسته بودم و اشک ميريختم که مصطفي سرزده آمد.
💠دو زانو نشست و عذرخواهي کرد و گفت:
من ميدانم زندگي تو نبايد اينطور باشد.
تو فکر نميکردي به اين روز بيفتي. اگر خواستي ميتواني برگردي تهران ولي من نميتوانم اين راه من است…
گفتم: ميداني بدون شما نميتوانم برگردم…
💠گفت: اگر خواستيد بمانيد به خاطر خدا بمانيد نه به خاطر من.
#شهید_مصطفی_چمران🌹
#به_روایت_همسر
@rahe_ebrahim
#زندگی_بهشتی 💙
چند دقیقه ای سکوت فضای اتاق را گرفته بود تا این که #حمید اولین سوال را پرسید:
"معیار شما برای #ازدواج چیه؟"
به این سوال قبلا خیلی فکر کرده بودم ولی آن لحظه واقعا جا خوردم، چیزی به ذهنم خطور نمی کرد،
گفتم:
"دوست دارم همسرم #مقید باشه و نسبت به #دین حساسیت نشون بده،
ما نون شب نداشته باشیم بهتر از اینه که خمس و زکاتمون بمونه."
#شهید_مدافع_حرم_حمید_سیاهکالی_مرادی🌹
#به_روایت_همسر
کتاب یادت باشد...
#دغدغه
#خواستگاری
#ازدواج
@rahe_ebrahim