7.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 #رئیسجمهور_مردم
نترس، تا من زندهام...
یک روز به آقای رئیسی گفتم: «آقای رئیسی من [بابت آینده هپکو] میترسم، من وحشت دارم.»
گفت: «نترس، تا من زندهام، چتر حمایتی من روی هپکو است...»
ما همه میترسیم...
شنبه | ۵ خرداد ۱۴۰۳ | #مرکزی #اراک
حسینیه هنر اراک
@hoseiniyehonar_arak
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
تعدیل نیرو ممنوع
هفت تپه به بخش خصوصی واگذار شده بود ولی اوضاع خوبی نداشت. رئیس جمهور میتوانست بگوید واگذاری در دورههای قبل بوده، به ما ربطی ندارد.
اما میان کارگرها رفتند و گفتند: به هر حال باید بررسی شود که واگذاری درست انجام شده یا نه؟
هفت تپه و مغان پس گرفته شدند تا اینبار واگذاریشان درست انجام شود، عجولانه نباشد،
فقط به یک سرمایهدار سپرده نشود تا آن را بچرخاند و تعطیلش بکند.
اگر در دولت واگذاری صورت میگرفت از روز بعد کار نظارت شروع میشد. آقای رئیسی در بخشنامههای دولتی گفته بودند هیچ کارخانهای اجازه ندارد نیرویش را تعدیل کند، خصوصا اگر از شرکتهای دولتی واگذار شده باشد. اگر مشکل تامین منابع دارید آن را ما حل میکنیم.
حمیدرضا مقصودی
به قلم: فاطمه نصراللهی
دوشنبه | ۷ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
سایهای از سر رفت و تصویری که سایه سر شد
گمان نمیکردم روزی سایهات از سر ما کم شود اما کم نشد.
از ایستگاه مترو انقلاب فوج فوج جمعیت عزادار و قدرشناس به خیل مشایعت کنندگان میپیوندند، هر دم صدایی و نوایی و ضجههایی بلند است. گاهی صدای «لبیک یا حسین» و گاهی نوای «حیدر حیدر»، ناگهان صدایی خسته و بغض آلود داد میزند: «رئیس جمهور مظلوم شهادتت مبارک».
شانههای لرزان، گریههای بی امان صدای هقهق نالههای زنانی که گویا داغ پدر دیدهاند و برای خادم خود با صدای بلند ماتم سر میدهند. یکی می گفت واقعا اگر پدرمان را از دست میدادیم، میتوانستیم در محیط عمومی اینگونه بلند گریه کنیم؟ چقدر گستره داغی که به آن مبتلا شدهایم وسیع است، گویا خیابانها و کوچه ها و دانشگاه شده خانه ما، همه در یک غم مشترکند.
همه در تکاپوی استقبال و بدرقه شهید جمهور و هیئت همراه هستند، پاکبانان، پاسداران ، خبرنگاران و فیلمبرداران...تا چشم کار میکند چشمان شهیدی است که حالا بر فراز دیوارها و دستان مردم آه از نهادشان برآورده است. چشمانی که همه را میبیند و گویا او هم از آسمان به استقبال مردم آمده است، آهی که از سینه داغدیده بلند میشود و نمیداند چگونه این داغ را باور کند. شیوهاش را قبول داشتم یا نداشتم، رأی دادم یا رأی ندادم، اما امروز بر همگان ثابت شد که انتخاب صحیح، انتخاب خدا شد.
در بین جمعیت نگاه معصوم کودکانی را می دیدم که گویا به آینده زیرساختهای تو چشم دوخته بودند، کودکانی که آمدند تا عقیده و باور وطندوستی را از بزرگترها بیاموزند. نگاه کودکی که خشک شده بود به تصویر شهیدان، و کودکی که سر در گریبان نشسته بود، حواسم را پرت میکرد. سیل جمعیت را شکافتم تا زودتر به دانشگاه برسم، همه جای خیابان و پیادهرو را عابران پر کرده بودند، عدهای در حال استراحت و عدهای در گوشهای برای خوردن صبحانه نشسته بودند.
جلوتر رفتم و به سختی وارد دانشگاه شدم، صدای بلندگوها نزدیکتر شد و گویا باورم به وداع بیشتر شد. عکسهایی که در آفتاب سایه سر مردم شده بود، گمان نمیکردم روزی سایهات از سر ما کم شود.
امروز آسمان به شهر تهران نزدیکتر بود، گویا آغوشش را به روی تو گشوده بود و سلامهایی که به آسمان می رفت.
سلام بر ابراهیم
سلام بر شهید مظلوم
سلام بر رئیسی سربلند و سلام بر مردم قدرشناس.
دانشگاه با آن همه جمعیت مطاف عاشقانی بود که به مشایعت مرد آسمانی و بهشتی و به رسم حقشناسی آمده بودند تا نقشه خدا مبنی بر عزت مرد خدا را ستایش کنند و نجوای «اللّهمّ إنّا لا نعلم منهم إلاّ خیرا» را به عرش معلی برسانند.
رئیس جمهور شهید تو را گم کرده بودیم، آمدیم تو را پیدا کنیم اما تو ما را به خود آوردی، ما که گم شده بودیم در میان سیل بی معرفتیها..
ما که در تشخیص حق و باطل
در تفکیک خادم و خائن
مقایسه خوبی و تظاهر، صداقت و کذب
گم شده بودیم را آگاه ساختی.
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته
فاطمه معروفی
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران
راوی شو، باشگاه راویان پیشران
@Raavi_sho
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
شگفتانۀ استاد
مثل همۀ دوشنبهها چشم دوخته بودم به ساعت تا عقربهها سه و نیم را نشان دهد و بروم سمت کلاس. کلاس شروع نشده بود و من دنبال سناریوهای پیش فرضِ ذهنم بودم. استاد را تصور میکردم که مثل همیشه بدون ترس و سانسور حرف میزند و تحلیل میکند. وقتی که آمد و تسلیت گفت همۀ سناریوهای مغزم به هم ریخت. تصورم از امروزِ استاد چیزی متفاوتتر از تسلیت و لباسِ سیاه بود. حرفها شروع شد و استاد بحث را کشاند به رئیس جمهور و زحماتش. حرفهایش عجیب بود. دکتر که همین دوهفتۀ پیش انتقاد میکرد و میگفت منتقد سرسخت دولت فعلیست، حالا باهمان لحن جدی و محکمِ همیشگی، دستاوردهای هشتمین رئیس جمهور ایران را میگفت.
با همان لحن جدی ادامه داد: «من منتقد بعضی از عملکردهای رئیسجمهور بودم اما از مردمی بودن نمیتوان به این سادگیها گذشت. به آقای رئیسی رای دادم و انتظارم از او خیلی بیشتر از اینها بود اما خوشحالم از رای و انتخابم. شهر به شهر و روستا به روستا رفتن و بیخبر نبودن از حال مردم و خدمت به مردم به این سادگیها نیست. رفتن به کورترین نقطهها و شادکردن دلِ پیرزن روستایی آنقدرها هم راحت نیست. همحرف شدن با کارگر و نشستن پای درددل کشاورز چیزی فراتر از یک نمایش ساختگیست.» استاد میگفت و ذهن من فقط چنگ میزد به چند کلمه: «مردمی بودن! خدمت به مردم! همراهیِ مردم»
زینب شاهزمانی
دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #تهران
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
به هیچ عنوان نگران نیستیم!
از اراک به قم اومده بود، نظرش این بود: «با خلوص و صداقتی که آقای رییسی داشتن مزدشون رو گرفتن.»
پرسیدم بعداز این اتفاق باید نگران آینده باشیم؟ گفت: «تا ولایت فقیه را داریم، به هیچ عنوان نگران نیستیم.»
بعد هم مثنویای که سروده بود خواند:
غم سنگین زعشق از سینه داریم
به دل باز آتشی دیرینه داریم
عجب سخت است گردشهای پرگار
میان مه مهاجر گشته پیکار
ز رخسارت شدند گلها شاداب
به دست خود بدادی برهمه آب
گهی با یاس گهی نیلوفرانه
زدی برگ درختان را توشانه
شب و روز بر در میخانه بودی
سرود عشق مستانه سرودی
توراساقی به نزد خود همی خواند
تهی جامی برای ماهمی ماند
به میلاد گل پاک خراسان
به نزد یار رفتی تو خرامان
زینب جهانشاهی
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #قم
حسینیه هنر قم
@hhonar_qom
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
ضامنِ خوشحالی
در سفر دوم آقای رئیسی به اندیمشک، من و همسرم تصمیم گرفتیم نامهای از شرایط کارییمان بنویسیم. این صحبتها فقط بین من و همسرم رد و بدل میشد. حسین و ستیا هم ماجرای نوشتن نامه را متوجه شدند و درخواستشان را نوشتند.
- آقای رئیسی ضامن بابامون باش، تا برامون دوچرخه بگیره.
بخاطر خرید قسطی دوچرخه به مغازهای رفته بودیم. به ضامن نیاز داشتیم. برای همین بچهها در نامه از آقای رئیسی درخواست کردند تا ضامن پدرشان شود.
نامهها را تحویل دادیم. هنوز بیست و چهارساعت نگذشته بود که با من تماس گرفتند.
- از نهاد ریاست جمهوری تماس میگیریم.
اما فکر کردم شوخی است!.
-شما مادر حسین و ستیا هستید؟ خبر غافلگیرکنندهای برای بچه های شما داریم. اگر منزل هستید خدمت میرسیم.
خبر خوشحال کننده برای بچهها فرستادن دو دوچرخه، برای حسین و ستیا بود.
سارا جمیل | مادرِ حسین و ستیا
به قلم: فرزانه مطیعی
چهارشنبه | ۹ خرداد ۱۴۰۳ | #خوزستان #اندیمشک
رسانه بیداری
@resanebidari_ir
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
قصۀ عکسِ تو
ورودی آستان شهدا ایستاده بودیم. برای معرفی موکب شهدای خدمت ویدئو ضبط میکردیم. یک کامیون نارنجی رنگ در فاصله چند متریمان ایستاد. مردی هیکلی با شلوار کردی و سیبیلهایی که نصف صورتش را پر کرده بود نزدیک شد و گفت: «شما عکس آقای رئیسی رو به ماشینها میدین؟» دهنم خشک شده بود. تا آمدم جواب بدهم یکی از بچهها که تابلوی ایست فلاشر زن دستش بود گفت: «نه! ما اینجا مسافرارو به موکب شهدای خدمت راهنمایی میکنیم.»
مرد راننده دوباره رو به من گفت: «نمیشه بری از موکبتون برام یه عکس از آقای رئیس جمهور بیاری؟» یکی از بچهها موتور داشت. ازش خواستم چندتایی پوستر از موکب برایش بیاورد. کار ضبط ویدئو کمی طول کشید. بعد از اینکه کارم تمام شد، دیدم هنوز منتظر ایستاده. از پشت ماشینش در آمد و گفت: «من همینجا هستم تا عکسشو برام بیارین ها! یادتون نره!»
سید رضوی
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار آستان شهدای سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
نه برای این که رئیس بود
از نیروهای قوه قضائیه بود. پسرش تازه بهدنیا آمده بود، اسمش را گذاشته بود علی. آن زمان آقای رئیسی، رئیس قوه قضائیه بود. یک روز که حاج آقا را دیده بود، حاجآقا ازش پرسیده بود: احوال علیآقاتان چه طور است؟
با این حرف حاجآقا لبخند به لبش آمده بود،فکر نمیکرد اسم پسرش را به یاد داشته باشد.
نیروهای قوه قضائیه با جان و دل آقای رئیسی را دوست داشتند؛ آن قدر که با همهشان گرم میگرفت و مثل رفیق باهاشان برخورد میکرد. نه تنها خودشان که خانوادهشان هم برای حاج آقا مهم بودند.
همین باعث میشد وقتی آقای رئیسی کاری ازشان میخواست از روی علاقه انجام بدهند نه چون رئیس است و دستور داده.این شیوه مدیریتی ایشان بود.
سید محمد صاحبکار
به قلم: فاطمه نصراللهی
پنجشنبه | ۱۱ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
نقاشیِ نجات
پسرم نه ساله است. اخبار را که دنبال میکردیم، با ما گوش میکرد و منتظر خبری بود از گمشدهها، از سنسورهای حرارت سنج، از پهبادهای پیشرفتۀ ردیاب، از سردی هوا و مه، از کوهستان و گرگ و حیوانات وحشی. خسته شد و خوابش برد. صبح وقتی بیدار شد و خبر را دید، بغض کرد و به اتاقش پناه برد. بیرمقتر از آن بودم که همان موقع، نازش را بخرم و دلداریاش بدهم. یک ساعتی نگذشت که با دفتر نقاشیاش آمد کنارم. دفتر را گذاشت جلویم. گفتم: «اینا چیه مامان جان؟» گفت: «هلیکوپتر آقای رئیس جمهوره! اصلا هم وقتی دچار سانحه شده، مسافرهاش در دم نمردن! وقتی آتیش گرفته همه اومدن بیرون ازش، بعد ترکیده! سربازای محافظ آقای رئیس جمهور هم قوی و شجاع بودن. مواظبشون بودن تا حیوونای وحشی بهشون حمله نکنن!» بازهم بغض کرد. من اما نتوانستم به بغض بسنده کنم. عجب دلی دارند این پسرها!
بهاره خیرآبادی
دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
چشمهای سرخ
جلسه تمام شده بود. میخواستم چند نکته به حاج آقا بگویم. نزدیکشان رفتم. حالت چشمها و چهرهشان تغییر کرده بود. بازهم آن سردردهای شدید به سراغشان آمده بود.
گفتند: آقای صاحبکار دیگر خیلی سرم درد میکند، اجازه بدهید من بروم.
چند دقیقه ازشان فرصت گرفتم و باز با همان حال سرپا ایستادند و گوش دادند.
میتوانستند بگویند امروز کسالت دارم جلسه را برگزار نکنند؛ اما با همان سردردهای شدید جلسات را اداره میکردند. شاید بعضیها خیال کنند آقای رئیسی هیچ مشکل جسمی نداشتند که میتوانستند این حجم از فعالیت روزانه را داشته باشند اما حقیقت این نبود. یاد حاج قاسم میافتادم که میگفتند نمک در چشمشان میریزند تا چشمشان بسوزد و پلک روی هم نگذارند.
سید محمد صاحبکار
به قلم: فاطمه نصراللهی
پنجشنبه | ۱۱ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا