eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
248 ویدیو
3 فایل
روایت‌ مردم ایران 🇮🇷 نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال مطالب: @ravina_ad
مشاهده در ایتا
دانلود
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 مقتل عشق همیشه به رضا می‌گفتم: «من گردن شما را خیلی دوست دارم، گردنت خیلی زیباست!» همیشه من و مادر گردن آقا رضا را می بوسیدیم. به شوخی می‌گفتم: «اگر برادرم شهید شد دوست دارم سر و گردنش سالم بماند، تا باز هم آن را ببوسم!» وقتی تابوت را باز کردند دیدم گردنش سالم است. دست کردم زیر سرش تا بالا بیاورم و ببوسم که دستم شد پر از خون تازه! حالا جنازه‌ای که یک هفته در سردخانه مانده، چطور خونش لخته نشده و هنوز جریان دارد بماند! آقا رضا همیشه موقع خواب به حالت تسلیم می‌خوابید. دست راستش را با ادب روی سینه می‌گذاشت و به خواب می‌رفت. می‌گفتم: داداش این چه کاریه می‌کنی؟ می‌گفت: «به آقا اباعبدالله سلام می‌دهم تا خوابم ببرد!» جنازه‌اش هم به حالت تسلیم بود، مثل همان وقت‌ها دست را با ادب روی سینه گذاشته بود. همه که خداحافظی کردند نوبت خداحافظی دخترش زهرا شد، قنداقه را گذاشتیم روی سینه پدر. لبخند زیبایی روی صورت کوچک زهرا نشست، شروع کرد به خندیدن، درست مثل همان چند روز کوتاهی که در آغوش پدر بود و بی دلیل می‌خندید. زهرا که خندید، ناگهان دیدیدم صورت رضا هم به خنده شکوفا شد، لب‌هایش به خنده باز شد و لبخند به صورتش نشست. ما اشک می‌ریختیم و این پدر و دختر می‌خندیدند. زهرا را که برداشتیم، لبخند از صورتش رفت، از صورت رضا هم! خواهر شهید رضا پورخسروانی به قلم: مجید ایزدی دوشنبه | ۱۸ تیر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 آسمانه بخش سوم روایت سال‌های ممنوعیت روضه در اصفهان از کتاب خانه‌تاب به روایت مرحوم محمدرضا شاهنگی (متولد ۱۳۱۳) معروف به مشکین، از پیرغلامان حضرت اباعبدالله مرحوم محمدرضا شاهنگی پنج‌شنبه | ۱۹ مرداد ۱۴۰۲ | رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان @rasta_isfahan ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 آسمانه بخش چهارم روایت سال‌های ممنوعیت روضه در اصفهان از کتاب خانه‌تاب به روایت اکبر خبوشانی (متولد ۱۳۱۶) و با صدای نویسنده کتاب، فائزه درگزنی فائزه درگزنی یک‌شنبه | ۲۲ مرداد ۱۴۰۲ | رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان @rasta_isfahan ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
13.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 ممنوعیت خروج زنان گیلانی از منزل به مناسبت سالروز حادثه گوهرشاد، یکی از روایت‌های مقاومت گیلانی‌ها مقابل قانون کشف حجاب، از روستای رودپیش فومن تقدیم نگاهتان می‌شود. سیده‌کبری آل‌نبی پنج‌شنبه | ۲۱ تیر ۱۴۰۳ | روستای رودپیش پس از باران، روایت نویسندگان گیلانی eitaa.com/pas_az_baran ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 سیلی آبدار خبر که پخش شد، از شنیدنش خوشحال نشدم، با این که جای سیلی هنوز روی صورتم می‌سوخت. صبح که دیدم موهایش را بیشتر از همیشه سشوار کشیده حدس زدم که شاید خبری باشد. وقتی همه‌مان را به صف کردند، فهمیدیم قرار است بازرس بیاید. از ته صف به بچه‌ها نگاه کردم. موهای مشکی و قهوه‌ای‌شان توی نور صبحگاه برق می‌زد و دامن‌‌های کوتاهشان پشت سر هم ردیف شده بود. این میان فقط چند نفری با بقیه فرق داشتند که آن‌ها هم با تذکر خانم نفیسی خیلی زود شبیه بقیه شدند. شاید کلاس سومی‌ها با خودشان فکر می‌کردند بهتر بود من هم مثل بقیه، به حرف خانم نفیسی گوش می‌کردم تا این اتفاق نیفتد. من اما اصلا حاضر نبودم چنین کاری کنم. آن هم جلوی بازرس و بابای مدرسه! هرچند که از نظر آن‌ها بابای مدرسه و بازرس، با عمو و دایی‌مان فرقی نداشت! هنوز هم به این فکر می‌کنم که وقتی خانم نفیسی توی صف آمد و دید حرفش را گوش نکرده‌ام، بابای مدرسه کجا بود؟ نمی‌‌دانم وقتی جلو آمد و با غیظ روسری‌ام را از سرم کشید بابای مدرسه مرا دید یا نه؟ به‌هرحال من کوتاه نیامدم و دوباره سرم کردم و او هم محکم خواباند توی گوشم. دستم را روی صورتم می‌گذارم، فکر می‌کنم سرخی‌اش کمتر شده باشد. بچه‌ها به طرف آبخوری می‌دوند ببینند چه شده، من هم حواسم پرت شده و دیگر به صحنه‌ای فکر نمی‌کنم که خانم نفیسی از سر صف به ته صف رسید. دلم می‌خواهد فکرم را خط‌خطی کنم تا مرور نکند وقتی دوباره روسری را روی سرم دید چطور دستش را برد بالا و توی صورتم فرود آورد و من چقدر بغض کردم و جلوی خودم را گرفتم. یکی از همکلاسی‌هایم ایستاده و می‌گوید: "دیدید سر صف چه سیلی محکمی به صورت زهرا زد؟ حالا دختر یکی‌یک‌دانه‌اش لیز خورد و دستش شکست." پ.ن: در دوران پهلوی دوم مانند پهلوی اول سیاست‌های ضدفرهنگی و مقابله با حجاب در قالب‌های دیگر ادامه پیدا کرد. زهرا داداش | متولد ۱۳۴۲ به قلم: ع.م.ب پنج‌شنبه | ۲۱ تیر ۱۴۰۳ | رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان @rasta_isfahan ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 به احترام بی‌بی خاطره شنیدنی استاد سید کوچک هاشمی‌زاده از برگزاری جشن کشف حجاب رضاخانی در خورموج. پ.ن: استاد سید کوچک هاشمی‌زاده، چهره ادبی استان بوشهر، دو شب پیش، ۱۹ تیرماه ۱۴۰۳ دار فانی را وداع گفت. سیدکوچک هاشمی‌زاده پنج‌شنبه | ۲۱ تیر ۱۴۰۳ | کیچه پس کیچه، رسانه تاریخ شفاهی استان بوشهر @kichepaskiche ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 مادرها می‌دانند وقت خواندن روضه و اشک ریختن بود. معمولا نمی گذارد گریه کنم؛ مادرها می ‌دانند‌ چه می‌گویم؛ به محض اینکه مادر شروع به گریه کند، اگر کودکش ببیند، نمی‌گذارد و با سوال‌ها و درخواست‌های مکررش کلا از حال و هوای روضه بیرون می‌آوردت؛ مامان چرا گریه می‌کنی؟ گریه نکن! آب می‌خوام، خوراکی و... امروز متفاوت از روزهای دیگر در بین اشک و روضه و دعاهای مداح، دستان کوچکش را به سوی آسمان بلند کرده بود. خدا را به دستان کوچک و به معصومیت کودکم قسم دادم که... مرضیه پوستچیان جمعه | ۲۲ تیر ۱۴۰۳ | جریان، تربیت نویسندهٔ جریان ساز ‌eitaa.com/jaryaniha ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 📌 به یاد شش ماهه‌های غزه امان از پسرهای متولد رجب که محرم شش ماهه می‌شوند... دکتر به پوستش نگاه کرد، گفت پسرتان اگزما دارد. باید لباس‌های لطیف تنش کنید، نگذارید گرما بکشد. ویتامین‌هایش را حتما بدهید و غذای کمکی‌اش را شروع کنید. از مطب آمدیم بیرون. بابا برایش اولین لباس مشکی‌اش را خرید، مدام حواسش پی جنس لباس بود. سوار ماشین شدیم برویم هیئت، کولر را جوری تنظیم کردیم که سرو کله‌ی گرما دور و اطرافش پیدا نشود. گوشه‌ی هیئت نشستیم، صداها و رفت‌وآمدها برایش غریب بود. کمی که گذشت، آرام شد غذایش را خورد و خوابید. مادر اما دلش رفته بود کنار آن مادری که زیر صدای بمب و موشک پسرکش را به دنیا آورد و هر روز دلش برای پیدا کردن آب و غذا لرزید. مادری که هر بوسه را به نیت بوسه‌ی آخر زیر گلوی پسرکش نشاند. مادری که دست آخر طفلش را گم کرد، میان هرم آتشی که خیمه‌های رفح را سوزاند. مادری که دستش را به گهواره‌ی خالی گرفت و هم‌پای رباب اشک ریخت. فاطمه نصراللهی eitaa.com/haer1400 جمعه | ۲۲ تیر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
17.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 روضه در خاله بازی روایتی از یک عزاداری کودکانه روستای وراوی؛ شهرستان دشتی - ۱۳۴۰ خدیجه عاشوری سه‌شنبه | ۲۴ مرداد ۱۴۰۲ | روستای کیچه پس کیچه، رسانه تاریخ شفاهی استان بوشهر @kichepaskiche ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا