eitaa logo
روایت قم
138 دنبال‌کننده
255 عکس
21 ویدیو
2 فایل
خرده‌روایت‌های بچه‌های واحد ادبیات پایداری حوزه هنری استان قم ارتباط با ما @msruygar رویگر
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 روایت قم بخش چهل‌ونهم نوزاد چند ماهه اش را هم آورده بود پرسیدم چرا به خودت سختی می دهی برادر چرا نوزاد توی این جمعیت آوردی ... گفت برای مردی آمده ام که شبانه روز کار می کرد انگار می دانست زود می رود و ساعت ها و دقیقه ها تمام می شود که پشت میزش نمی نشست از این کار و پروژه به کار بعدی ... نوزاد چند ماهه ام را آوردم تا در گوش و قلبش صدای شهادت حک شود ... می خواهم وقتی بزرگتر شد بهش بگم باباجان یادت باشه من دستت رو از همون کوچکی گذاشتم تو راه شهدا و اسلام عکاس: علی‌پور ادامه دارد... صدیقه فرشته | از سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت قم بخش پنجاهم از جاده خاکی که بگذری به بلواری می‌رسی که بین‌الحرمین حرم حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها و مسجد مقدس جمکران است. قرار است این خیابان محل تشییع شهدا باشد. نزدیکترین مسیر به محل تشییع، مسیر خاکی بود. سیل جمعیت بود که از این راه می آمد. با همه فراز و نشیبی که راه خاکی داشت به خاطر نزدیکی آن به محل تشییع، بسیاری از مردان و زنان، ترجیح می‌دادند از همین مسیر خود را به خیابان اصلی برسانند. چادرهای خاکی، لباسهای خاکی. گویی این خاک است که خود را به لباس مشائین، متبرک می‌کند تا او نیز سهم خویش از این تشییع را برده باشد. خاک نیز انتظار رسیدن به خیابان و نظاره کردن تشییع را می‌کشد. خاکی که باشی آسمانی می‌شوی‌. خاکی‌ها سبکبالند و عروج سبکبال‌ها عرش است. این صحنه‌ها را که می‌بینم یاد تصاویری می‌افتم که بسیجی‌ها از سرشوق و اشتیاق از خاک‌ها و رمل‌ها می‌گذشتند تا خود را به میدان رزم برسانند و جان فشانی کنند... ادامه دارد... علیرضا امین سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت قم بخش پنجاه‌ویکم مسیر شلوغ، سیل جمعیت و پیاده‌روی حرم تا حرم زائرین و مشائین؛ همه در ذهن طنین‌انداز ایام اربعین است. پیرو جوان آمده‌‌اند، بین‌الحرمین شهر قم. راه را که می‌خواهی طی کنی، خواه‌ناخواه تنه‌ات به تنه زائرین می‌خورد، از بس که شلوغ است و ازدحام زیاد. برخی پیاده یا با دوچرخه از حرم حضرت معصومه به جمکران می‌روند. بعضی جاها آنقدر ازدحام شدید می‌شود که موتورسوار کناریم از موتور پیاده شده و موتورش را به دست گرفته و پیاده سعی دارد خود را به جمکران برساند. بعضی در مسیر نشسته و ایستاده منتظرند تا ماشین حامل پیکرها بیاید و همراه پیکرهای سوخته به زیارت مسجد مقدس روانه شوند. حال وهوا، حال و هوای اربعین است. انگار محرم نشده مردم قم به استقبال اربعین آمده اند. پرچم‌های برافراشته، موکب‌های روضه‌خوان، دل‌های آماده و چشمان اشکبار همه یادآور اربعین است. هلابیکم یا زواری هلابیکم... ادامه دارد... علیرضا امین سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت قم بخش پنجاه‌ودوم وقتی که با شوهر و سه پسرش برای تشییع شهدا آمده بود ابتدای بلوار پیامبر اعظم مدام با چشمهای خیس و بغضی گلوگیر می‌گفت: «شب حادثه خیلی نذر و دعا کردم که آقای رئیسی صحیح و سالم پیدا بشه. با دوستانم ختم صلوات گرفته و دعای مشمول خواندیم.» خیلی تلاش می‌کرد بغضش را قورت بدهد ولی باز لرزش صدای زنانه از گلوی ورم کرده‌اش را حواله دلم می‌کرد و می‌گفت؛ "یعنی می‌شه الان از خواب بیدار بشم و ببینم همه این‌ها فقط یه خواب بوده؟" زبیده خاتونِ اهل هندوستان وقتی اینطور حرف می‌زد و می‌بارید هم افتخار می‌کردم به داشتن رئیس جمهور بین المللی‌ام، هم داغی تازه به دلم می‌نشاند. زبیده خاتون امروز پیامم داد: برای آقای رئیسی در قم مراسم گرفته‌ام. خوشحال می‌شوم شرکت کنی. ادامه دارد... ملیحه خانی | از جمعه | ۴ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت قم بخش پنجاه‌وسوم در معبد چشمان زبیده خاتون اشک حلقه زده بود. با بغضی گلوگیر و زبان در هم آمیخته هندی-ایرانی گفت: «باورم نمی‌شه ایشون شهید شده باشه و الان در بین ما نباشن.» لبانش از شدت محو کردن اشک‌هایش می‌لرزید. یک لحظه مکث کرد و با تحکّم گفت: «چی فکر کردن؟ اگر حاج قاسم و حاج ابراهیم شهید شدن و دو بار یتیم شدیم، یعنی تمام؟ نه. هزار حاج قاسم و هزار حاج ابراهیم میاد. من دیگه قصد ندارم برگردم هندوستان. سه تا پسرام فدای اسلام. فدای کشور اسلامی. فدای حاج قاسم‌ها و حاج ابراهیم‌ها.» ادامه دارد... آمنه بهروزی | از سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت قم بخش پنجاه‌وچهارم ناهار خورده نخورده خودم را رساندم حوزه هنری. گفته بودند ساعت یک ربع به دو حرکت! تشنگی را از کاشان آوردم به قم. راننده ون زردرنگ قبل از سفر یک‌شیشه آب معدنی بزرگ برایمان خریده بود اما لیوانی نداشت و نداشتم. تا خود قم با هر بار دیدن بطری آب تشنه‌تر می‌شدم. ساعت ۴ و ده دقیقه رسیدیم ورودی حرم. چند نفر از همراهان عکاس بودند. به خاطر داشتن اسباب و اثاثیه ممنوعه به داخل راهشان ندادند. رفیق نیمه راهشان نشدیم. موازی حرم کوچه پس کوچه‌های قدیم قم را دور زدیم‌ تا خودمان را به ورودی بلوار پیامبر اعظم برسانیم. از زمین آدم می‌جوشید. خیابان‌ها آدم‌رو شده بود تا ماشین رو. کوچک و بزرگ، بچه به بغل و با کالسکه. حتی موتور و ماشین‌های پارک شده در خیابان برای شرکت در مراسم حضوری می‌زدند. روبه‌روی زیارت امامزاده شاه احمد قبل از ورودی بلوار پیامبراعظم؛ توی پیاده رو موکب بود. از بین موتور و ماشین‌ها یک وری خودم را رد کردم و رساندم به موکب. شربت آبلیمو کمی عطش تشنگی را خواباند. خوردم. وقتی مطمئن شدم هنوز شهدا را نیاورده‌اند چشم انداختم به مردم. خانم و آقای سپاه‌پوست بچه به بغل را دیدم که مثل بقیه چشم انتظار آمدن شهدایند. بعد از سلام و علیک، به خانم سیاه پوست گفتم: «آقاتون اجازه می‌ده گپ بزنیم؟» چشم‌هایش را به چشم همسرش دوخت و به من گفت: «بله.» همسرش سر به زیر بود. زبان بدنش فریاد می‌زد: «سمت من نیا.» منم نرفتم. کواکب سی ساله اهل سودان گفت ده سالی است از کشورش آمده قم تا با شوهرش درس طلبگی بخوانند. برایم عجیب و جالب بود بدانم که چی باعث شده بیاید مراسم رئیس جمهور؟ گفت: «آقای رئیسی را از روزی که در انتخابات شرکت کرد دوستش داشتم. دعادعا می‌کردم‌ رای بیاورد. از این و آن شنیده بودم آدم خوبی است. ولی حیف که من نمی‌تونستم بهش رای بدم! تو سودان همش جنگ و خونریزی بیداد می‌کنه و از انتخابات خبری نیست. از لحظه‌ای که فهمیدم برای رئیسی حادثه پیش اومده خیلی ناراحت شدم.‌ گفتم الان معلوم نیست که کجاست؟ تشنه است یا گرسنه؟ گیر حیوانات نیفتاده باشه؟» حرف می‌زد و آتش به جان خودش می‌داد. چشمانش را از آب غلیظی پر می‌کرد و با حواس جمعی تمام جلوی سرریز شدنش را می‌گرفت. انگار ته چشمش گودالی حفر کرده بود که قطره‌هایش را تمام و کمال قورت می‌داد تا برای خودش جمع کند. معلوم بود زن محکمی است. دوباره پرسیدم: «چرا رئیسی رو دوست داشتی؟» گفت: «رئیسی در هر صورت رئیسه! چه زمانی که رئیس جمهور بود، چه الان که شهید شده. او برای همه بود. اصلا این حکومت اسلامی برای همه است. فقط مخصوص شما و ایران شما نیست.» ادامه دارد... ملیحه خانی | از سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه| ایتــا
📌 روایت قم بخش پنجاه‌وپنجم هر کدام از همراهانم را به طریقی توی مسیر بلوار پیامبر اعظم گم کردم. تک افتادم بین سیل جمعیت عزادار. داشت غروب می گ‌شد و نزدیک اذان مغرب. توی تاریکیِ دم غروب، چهره‌ی سه خانم سیاه پوست توجه‌ام را جلب کرد. همپا بودند. کنجکاو شدم ببینم با هم فارسی حرف می‌زنند؟ ناامید نشدم. با لبخندی سعی کردم خودم را بهشان نزدیک کنم. نفس عمیقی کشیدم و سلام دادم. حدسم درست بود. خانم خیلی جدی‌ای بود که سلام سردی تحویلم می‌داد. ازش پرسیدم: «فارسی بلدی؟» - بله فارسی بلدم. - می‌شه خودتو برام معرفی کنی؟ - از کشور مالی هستم.‌ ده سالی هست برای تحصیل در حوزه علمیه با شوهرم ساکن قم‌ام. پرسیدم: «چی شد که اومدی مراسم تشییع رئیس جمهور ما؟» - قدردانی. این چه سوالیه؟ خب معلومه؛ برای قدردانی اومدم. با اینکه هنوز باورم نمیشه رئیس جمهور شهید شده. رویم برای پرسیدن سوال بعدی باز شد؛ - مگه شما چی از آقای رئیسی دیدین که برای قدردانی ازش اومدین؟ - بعضی از شماها قدر کشورتون نمی‌دونین. این ‌همه امنیت دارید. من از بیرون نگاه می‌کنم، واقعا کشورتون همه چی داره. من تا حالا اینطور رئیس جمهور ندیدم که با رهبر باشه. حتی یک قدم‌جلوتر از رهبر بر نداره. معلومه که اخلاص داره. رئیس جمهور با مردم بود و به حرف‌هاشون گوش می‌داد. دو هفته قبل که اومده بود قم، من کار داشتم و نشد برم دیدارشون. ولی امروز همه کارهامو ول کردم و اومدم فقط برای قدردانی. امیدوارم منو هم دعا کنه. - برنامه تون بعد از تموم شدن درستون چیه‌؟ - برمی‌گردم کشورم. می‌خوام ‌اونجا حسابی تبلیغ کنم. شاگرد پرورش بدم. برای شاگردام خیلی حرف دارم. از ایران و مردان با اخلاصش بگم... ادامه دارد... ملیحه خانی | از سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت قم بخش پنجاه‌وششم با چهره خسته و ناراحتش آمده بود. دستان پینه‌بسته‌اش را حائل تابلویی کرده بود ‌که رویش نوشته بود: «رئیسی مرسی!» رنگ‌موهای سفیدش دیگر تاب و توان جوانی را نداشت ولی با این حال همراه همکاران جوانش از اراک کنده بود بیاید قم برای عرض تشکر.‌ آمده بود که به قول خودش به رئیسی بگوید مرسی که با هستی‌ات به جان کارگر جماعت جان دادی. هپکوی اراک را تو زنده کردی. خدا زنده‌ات بدارد که مرا و همکارانم را از مردگی در آوردی. آری زندگی ابدی از آن شهید است. ادامه دارد... ملیحه خانی | از سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت قم بخش پنجاه‌وهفتم در مسیر حرم تا حرم (بلوار پیامبر اعظم(ص)) برای پذیرایی مردمی که به تشییع جنازه شهید آیت‌الله سیدابراهیم رئیسی و یارانش می‌آمدند، موکب زده بودیم. موکبی که مسئولش گیلانی بود و برپایی‌اش هم با کمک طلبه‌های گیلانی مقیم قم. بلواری به طول هفت‌کیلومتر با عرض هفتادمتر را در نظر بگیرید جدا از جمعیت داخل حرم حضرت معصومه(س) و مسجد جمکران، تمام این وسعت مملؤ از جمعیت بود آن‌هم نه فقط موقع تشییع جنازه، حتی دو سه ساعت بعد از گذشتن تشییع. مشغول شربت پخش کردن بودم که یک نفر با لهجه‌ای رشتی از من تشکر کرد. توجهم جلب شد گفتم: جانا قوربان همشهری... حدود شصت‌سال سنش بود، با هم هم‌کلام شدیم آخر سر گفت: کسی که زندگی‌اش وقف مردم باشد، مردم اینطور جبران می‌کنند. وحید لقمانی | از سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | بلوار پیامبر اعظم پس از باران، روایت نویسندگان گیلانی eitaa.com/pas_az_baran ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه| ایتــا
📌 روایت قم بخش پنجاه‌وهشتم این عکس را امروز، قم گرفتم. هر چقدر به این پیرمرد نورانی اصرار شد کفش‌هایت را بپوش قبول نمی‌کرد؛ به سختی حرکت می‌کرد و با عشق عکس آقای رئیسی را به واکرش زده بود. معجزه اخلاص و ذوب در ولایت بودن را امروز در اقیانوس عظیم مردم قم دیدم... ادامه دارد... نعیمه منتظری | از سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 تا چهل روز توی فردو مراسم گرفتیم! پرسیدم: «حاجی از روزی که فهمیدین امام رحلت کردن برام بگین.» تا گفتم چهره‌اش تغییر کرد؛ انگار غم بزرگی توی وجودش باشه، گفت: «اون روز من گله داشتم و گله رو برده بودم بیرون بچرونم. اون موقع یک بلندگویی بالای تکیه امام حسین فردو بود، که صداش تا اون جایی که گوسفند‌ها رو برده بودم می‌اومد. دقیق شدم ببینم کی داره صحبت می‌کنه. متوجه شدم که آقای خامنه‌ای داره صحبت می‌کنه. آخر صحبت‌هاش فهمیدم که گفتن رحلت کردن.» تا اینجا رسید، زد زیر گریه، منم منقلب شدم ولی خودم را نگه داشتم. - اون موقع امام توی بستر بیماری بودن و از همین من متوجه شدم که امام به رحمت خدا رفتن. زدم زیر گریه. صبحونه نخورده بودم، ناهاری رو که با خودم آورده بودم رو همون جا گذاشتم اومدم خونه. خونه که رسیدم دختر کوچیکم اومد جلوم با گریه گفت: «بابا امام رحلت کردن.» حالم خراب شد از حرف دخترم که امام کی بودن که دختر ۸ ساله داره براش گریه می‌کنه. شب که شد شامم رو نخوردم تا روز بعدش. یعنی ۲۴ ساعت هیچی نتونستم بخورم. تا ۴۰ روز عصرها توی فردو ساعت ۴ به بعد مراسم گرفتیم برای حضرت امام. هفت امام که شد یه مینی‌بوس از فردو بردیم مرقد آقا که تو مراسم شرکت کنیم. آخرش حاجی با همان تیکه کلامی که در مورد شخصیت‌های بزرگ می‌گفت گفت: «امام خیلی شخصیت بود و این خیلی مهمه» مصاحبه با کاظم کوهی محمد عرب شنبه | ۱۲ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت قم بخش شصتم و تمام انتهای این بلوار جمکران است؛ شهدا از ما رد شدند و رفتند، عده‌ای را دنبال خود کشیدند و بردند؛ عده‌ای هم چند عمود مشایعت کردند و به خاطر ازدحام برگشتند؛ برگشتند تا فضا را برای دیگرانی که جلوتر منتظر کاروان شهدایند فراهم شود. دو هفته پیش قم میزبان رئیس‌جمهور رییسی بود و امروز میزبان شهید رییسی؛ سه هفته پیش این مردم دو شهید گمنام را تا جمکران بدرقه کردند، امروز هشت شهید خوشنام... پایان. ح. ر. سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا