eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
646 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤حضرت زهرا درشبهای قدر🖤 🍃نقل است که حضرت زهرا(س) به دلیل اهمیت شب‌های قدر، در روز بچه‌ها را می‌خوابانید تا، کاملاً استراحت کنند و غذای کمتری به آنان می‌داد تا بدین گونه زمینه و موقعیت بهتر و مطلوب‌تری از نظر جسمی و روحی برای شب زنده‌داری داشته باشند. 👈ایشان به حدی در این کار جدی و قاطع بودند، که امیرالمؤمنین(ع) در این باره می‌فرمود: ✨وَ کَانَتْ فَاطِمَةُ ع لَا تَدَعُ أَحَداً مِنْ أَهْلِهَا یَنَامُ‏ تِلْکَ‏ اللَّیْلَةَ وَ تُدَاوِیهِمْ بِقِلَّةِ الطَّعَامِ وَ تَتَأَهَّبُ لَهَا مِنَ النَّهَارِ وَ تَقُولُ :مَحْرُومٌ مَنْ حُرِمَ خَیْرَهَا.» ✨«فاطمه(س) نمى‌گذاشت کسى از اهل خانه در شبهاى قدر به خواب رود به آنان غذاى کم مى‌داد و از روز قبل براى احیاى شب قدر آماده مى‌شد و مى‌فرمود: محروم کسى است که از برکات این شب محروم باشد. 📚مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج‏7، ص470 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرصت شب قدر.mp3
5.99M
⚡️ شب قدر، فرصتِ استثنائی برای سبقت به خدا و سبقت به رسول خدا و ولیّ خداست. در شب قدر، باطن عالَم برای سبقت پیدا کردنِ ما مهیا شده است. ⚡️ شب قدر فرصت توبه و تسویه‌حساب با تعلقات دنیایی است. @rkhanjani
🔥 🎬 سمیرا هرچه پرسید چی شده؟ اصلاً قدرت تکلّم نداشتم ... فوری رفتم تو خونه و به مادرم گفتم سردرد دارم ، میخوام استراحت کنم ... اما در حقیقت میخواستم کمی فکر کنم...مبهوت بودم....گیج بودم..... کلاس گیتار روزهای زوج بود اما اینقد حالم بد بود که فرداش نتونستم برم کلاس‌های دانشگاه. روز دوشنبه رسید . قبل از ساعت کلاس گیتار زنگ زدم به سمیرا و گفتم : سمیرا جان من حالم خوش نیست امروز کلاس گیتار نمیام. شایددیگه اصلا نیام... هرچه سمیرا اصرار کرد چته؟ ,بهانه‌ی سردرد آوردم. نزدیکای ساعت کلاس گیتاربود یک دلشوره ی عجیب افتاد به جونم. یک نیرویی بهم می‌گفت اگر توخونه بمونی یه طوریت میشه. مامانم یک ماهی می‌شد آرایشگاه زنانه زده بود،رفته بود سرکارش. دیدم حالم اینجوریه، گفتم می‌زنم ازخونه بیرون ، یه گشت می‌زنم ویک سرهم به مامان می‌زنم، حالم که بهتر شد برمی‌گردم خونه. رفتم سمت کمد لباسام. یه مانتو آبی نفتی داشتم، دست جلو بردم برش دارم بپوشمش . یهو دیدم مانتو قرمزم که مال چند سال پیش بود تنمه! از ترس یه جیغ کشیدم، آخه من مانتو نپوشیده بودم ، خواستم دکمه هاشو بازکنم ,انگاری قفل شده بود,از ترسم گریه می‌کردم یک هو صدا در حیاط بلند شد که با شدت بسته شد، داشت روح از بدنم بیرون می‌شد از عمق وجودم جیغ کشیدم. یکدفعه صدای بابا را شنیدم که گفت چیه دخترم ؟چرا گریه میکنی ؟؟ خودم را انداختم بغلش ,گفتم بابا منو ببر بیرون ,اینجا می‌ترسم. بابا گفت:من یه جایی کار دارم ,الانم اومدم یک سری مدارک ببرم,بیا باهم بریم من به کارام می‌رسم تو هم یک گشتی بزن. چادرم را پوشیدم یه گردنبند عقیق که روش (وان یکاد..) نوشته بود ,داشتم که کنار در هال اویزون بود,برش داشتم انداختمش گردنم و سوار ماشین شدم و منتظر بابا موندم. بابا سوار شد وحرکت کردیم ,انقد تو فکر بودم که نپرسیدم کجا می‌ریم ,فقط می‌خواستم خونه نباشم. بابا ماشین را پارک کرد وگفت:عزیزم تا من این مدارک را می‌دم تو هم یه گشت بزن وبیا. پیاده شدم تا اطرافم را نگاه کردم ,دیدم خدای من جلوی ساختمانی هستم که کلاس گیتارم اونجا بود! پنجره ی کلاس را نگاه کردم,استادسلمانی با همون خنده ی کریه‌اش بهم اشاره کرد برم داخل... انگار اختیاری در کار نبود,بدون این‌که خودم بخواهم پا گذاشتم داخل کلاس.... ... ‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌ @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای رفته سفر، یوسف گمگشته کجایی هیهات از این خون دل و درد جدایی دنیا شده لبریز ز ظلم و ستم و جور ای کاش خــدا امـر کنـد تا که بیایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همۀ بدی‌هایت را به خدا بگو... وقتی بدی‌هات رو بگی خدا برای تک‌تکش کمک‌ات خواهدکرد @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔥 🎬 داخل کلاس شدم. سمیرا از دیدنم تعجب کرد.رفتم کنارش نشستم. سمیرا گفت:تو که نمی‌خواستی بیای ، همراه من رسیدی که!.... اومدم بهش بگم که اصلاً دست خودم نبود، یه نگاه به سلمانی کردم، دیدم دستش را آورده جلوی بینیش و سرش رابه حالت نه تکون میده .... هیسسس به سمیراگفتم:بعداً بهت میگم. اما من هیچ وسیله و حتی دفتری و...همرام نیاورده بودم. کلاس تموم شد. من اصلاً یادم رفته بود ، شاید بابا منتظرم باشه. اینقدر با ترس اومدم بیرون که گوشیم هم نیاورده بودم. پا شدم که برم بیرون ، سلمانی صدام زد:خانوم سعادت شما بمونید کارتون دارم,نگران نباشید باباتون رفتن سرکارشون.....😳 دوباره گیج شدم. یعنی این کیه فرشته است؟ اجنه است؟روانشناسه که ذهن را می‌ خونه؟ این چیه و کیه؟؟؟ سمیرا گفت:توسالن منتظرت می‌مونم و رفت بیرون. استاد یک صندلی نزدیک خودش گذاشت و خودشم نشست رو صندلی کناری و گفت:بیا بشین. راحت باش. ازمن نترس ، من آسیبی بهت نمی‌زنم. با ترس نشستم و منتظر شدم که صحبت کند سلمانی:وقتی باهات حرف می‌زنم به من نگاه کن! سرم را گرفتم بالا و نگاهش کردم. دوباره آتیش تو چشماش بود اما این‌بار نترسیدم. سلمانی گفت:یه چیزی داره منو اذیت می‌کنه باید اون از طرف تو باشه ، ازخودت دورش کن تا حرف بزنیم . گفتم :چی؟؟ _ یه گردنبد عقیق که حکاکی شده ... وااای این را از کجا می‌دید ؟ آخه زیر مقنعه و چادرم بود!. 😳 درش آوردم و گفتم فقط و ان یکاده... بردم طرفش ، یه جوری خودش را کشید کنار که ترسیدم... گفت سریع بیاندازش بیرون... گفتم آیه‌ی قرآنه ... گفت:تو هنوز درک حقیقی از قرآن نداری پس نمیتونی ازش استفاده کنی . داد زد,زود بیاندازش.... به سرعت رفتم تو سالن گردنبند را دادم به سمیرا و بی‌اختیار برگشتم. سلمانی:حالا خوب شد . بیا جلو، نگاهم کن... رفتم نشستم سلمانی:هیچ می‌دونی چهره‌ی تو خیلی عرفانی هست؟ اینجا باشی ,ازبین میره,این چهره باید تو یک گروه عرفانی به کمال برسه... سلمانی حرف می‌زد و حرف می‌زد ، و من به شدت احساس خواب‌آلودگی می‌کردم. بعدها فهمیدم اون جلسه ,سلمانی من را یه جورایی هیپنوتیزم کرده، دیگه از ترس ساعت قبل خبری نبود ,برعکس فکر می‌کردم یه جورایی بهش وابسته شدم. همین‌جور که حرف می‌زد,دستش را گذاشت روی دستم ! من دختر معتقدی بودم و تا به حال دست هیچ نامحرمی به من نخورده بود . اما تو اون حالت نه تنها دستم را عقب نکشیدم بلکه گرمای عجیبی از دستش وارد بدنم می‌شد که برام خوشآیند بود!!! وقتی دید مخالفتی با کارش نکردم,دوتا دستم را گرفت تو مشتش و گفت :اگر ما باهم اینجوری گره بخوریم تمام دنیا مال ماست . ... ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎@rkhanjani ‎‌‌‌‌‌‎
امیدورام پای دعاهای قشنگتون اینطوری امضا شه... ———🌻⃟‌———— @rkhanjani 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه ما در امر انتخاب رییس جمهور مسئولیم تا افراد ناباب وارد نشوند که تباه کنند کشور را https://eitaa.com/joinchat/3397320738C0c4c71fad0 -----------💫‐----------- @rkhanjani 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥 بهترین مسیر ادب شدن 🔸 اگه پدر و مادر بخوان فرزند خودشون رو با ادب بار بیارن یکی از نزدیک ترین و موثر ترین راه ها اینه که فرزندانشون رو با "محبت اهل بیت علیهم السلام" مودب کنند. ✅ مثلا کسی که فرزند خودش رو به جلسات هئیت میبره در واقع داره یه فرایند بسیار ارزشمند تربیتی رو طی میکنه. 👈🏼 وقتی کودک میبینه که پدر در جلسه هیئت، خیلی مودبانه و محترمانه نشسته و داره دعا میخونه این کار پدر، اثر تربیتی بسیار عالی در روح اون کودک خواهد داشت. 💢 چنین کودکی وقتی بزرگ بشه در هیچ شرایطی به ذهنش هم خطور نمیکنه که به اهل بیت علیهم السلام بی احترامی کنه. @rkhanjani
🔹 دل شکسته 🔸 خدای سبحان گاهی مهمان‌ پذیر است، گاهی مهمان می ‌شود و گاهی هر دو. ▫️ گاهی مهمان‌ پذیر است، مثل اینكه ماه مبارك رمضان تمام روزه دار ها به عنوان ضیوف الرحمان[1] مطرح ‌اند؛ یعنی مهمانان الهی ‌اند یا در سرزمین وحی حاجیان و معتمران اینها جزء ضیوف ‌الرحمان[2] و مهمانان الهی ‌هستند. ▫️ گاهی خدا مهمان می ‌شود و افراد میزبان، فرمود: «أَنَا عِنْدَ الْمُنْكَسِرَةِ قُلُوبُهُمْ‏»[3] من مهمان هر ‌ام، چون این دل شكسته به غیر خدا تكیه نمی ‌كند و هیچ پناهگاهی ندارد. فرمود: «أَنَا عِنْدَ الْمُنْكَسِرَةِ قُلُوبُهُمْ‏» هر كسی دلش شكست ـ چون واقعاً انسان دل ‌شكسته هیچ پناهگاهی ندارد جز اینكه «یا الله» بگوید ـ فرمود من آن جا حضور دارم و من مهمان آن دل هستم. ▫️ اگر كسی بیمار بود و بود و در سرزمین وحی بود یا شب قدر بود یا ماه مبارك رمضان بود هم از طرفی مهمان است و هم از طرفی مهماندار، بگوید «یا الله» می ‌شنود! [1]. امالی(للصدوق)، ص93؛ «قَدْ أَقْبَلَ إِلَیكُمْ شَهْرُ اللَّهِ … هُوَ شَهْرٌ دُعِیتُمْ فِیهِ إِلَى ضِیافَةِ اللَّهِ وَ ...‏». [2]. الكافی(ط ـ الإسلامیة)، ج4، ص189؛ «...أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیهِ السَّلَام سُئِل ‏... قِیلَ لَهُ فَلِمَ حُرِّمَ الصِّیامُ أَیامَ التَّشْرِیقِ قَالَ لِأَنَّ الْقَوْمَ زُوَّارُ اللَّهِ وَ هُمْ فِی ضِیافَتِهِ وَ لَا یجْمُلُ بِمُضِیفٍ أَنْ یصَوِّمَ أَضْیافَه‏». [3]. منیة المرید، ص123. الله جوادی @rkhanjani
ما نور لازمیم به خودت قسم! ———🌻⃟‌———— @rkhanjani 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
❤️💘💔💘💔💘❤️ 💔دل کودکتون رو نشکنید💔 💘وقتی میگی؛ اه یه بار نشد یه کاری رو درست انجام بدی 💔وقتی میگی؛ یه روز خوش ندارم از دست تو توی این زندگی به خدا ذله شدم از دستت 🖤 وقتی میگی؛ کاش تو هم مثل دختر خاله ات یکم به فکر درس و مشقت بودی وقتی؛ جلوی بقیه دعواش می کنی و کتکش میزنی ☘️یادتون باشه؛ دل بچه ای که میشکنه شاید با هیچ بوس و نوازشی دیگه خوب نشه... ✅ نکته طلایی: مادرانی که دل کودک را می شکنند، آنها قبلا توسط پدر، به شیوه های مختلف، دلشکسته شده اند... پدر عزیز لطفا مراقب باش... ┏━━━🍃🍂━━━┓ @rkhanjani ┗━━━🍂🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡️ شب قدرِ اصلی، واحد است و شب قدرِ هر سال، نازله‌ا‌ی از آن شب قدرِ واحد است. «ما يک شب قدری در هر سال داريم که تکرار می‌شود و ترديدی در آن نيست؛ «تَنزَّلُ الْمَلَئكَةُ وَ الرُّوحُ». هر سال، ملائکه همراه با روح در شب قدر بر امامِ دوران نازل می‌شوند. ولی يک شب قدری هم در کلِ عالم داریم که است و حقايق در آن نازل شده است. اين شب قدر، به وجود مقدس حضرت زهرا(س) تفسیر شده است. اين روايت را در تفسير صافی ديدم که "حضرت فرمودند در شب قدر، همه حقايق، حتی ، تقدير شده است." اين يعنی شب قدر خيلی باعظمت است. از اين‌جاست که ، از جمله اين امر عظيم شکل می‌گيرد. اين شب قدر بلاتکرار است، و شب قدرِ هر سال، نازله‌ا‌ی و تجلی‌ای از آن شب قدر واحد است.» @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥 «خَلِّصْنَا مِنَ النَّارِ یَا رَبِّ»، یعنی طلبِ رهایی از محیطِ ولایت طواغیت «یکی از اموری که در شب قدر تقدیر می‌شود، «عِتق من النار» است؛ اینکه دعای جوشن کبیر را می‌خوانیم و هزار اسم خدا را واسطه قرار می‌دهیم، از خدا چه می‌خواهیم؟ می‌خواهیم که ما را از آتش جهنم نجات بدهد. این «عِتق من النار» و خلاصی از آتش، که در دعاهای ماه رمضان مکرر آمده است، یعنی چه؟ این همان ورود به وادی ولایت است. کسی که اقتحام به وادی ولایت می‌کند و وارد وادی ولایت می‌شود از «نار» نجات پیدا کرده است (فَإِنَّ اَللَّهَ فَكَّ رِقَابَكُمْ مِنَ اَلنَّارِ بِوَلاَيَتِنَا أَهْلَ اَلْبَيْتِ). گویا این نار، باطنِ ولایتِ طاغوت است؛ در روایات آمده: «وَلَايَةُ عَدُوِّ آلِ مُحَمَّدٍ هِيَ النَّارُ» (نار ولایت دشمنان نبی اکرم (ص) و اهل بیت (ع) است). باطن دشمنان نبی اکرم (ص) و اهل بیت (ص) که اولیاء طاغوت هستند، «نار» است. آیه قرآن همین را می‌گوید: «أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ»؛ وقتی از خدا رویگردان‌اند حاصلش این است که دل به این اولیاء می‌بندند؛ چون راه سومی نیست. وقتی دل بستند خودشان برده آتش می‌شوند.» @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔘🔘🔘 🔘🔘 🔘 حواسش بود که اسیر نفسش نشود می‌توانست خودش را گول بزند یا این‌که با خود بگوید یک نگاه حلال است همه این‌گونه اند جامعه عوض شده و‌... اما حواسش بود که قرار است پرونده‌اش را دست امامش بدهند او می‌خواست سرباز باشد نه سربار @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❓آیا زمان آن نرسیده که به خودمان بیاییم و از خدا بخواهیم سرنوشت بهتری برایمان رقم بزند؟ ⏳ماه رمضون داره تموم می شه اما یک فرصت طلایی⭐️ داریم هنوز.امشب آخرین شب قدر هست و هنوز هم دیر نشده برای عهد بستن،عهدی که بین هرکسی با خدای خودش هست و هیچ کس جز خودمون و خدایی که به همه چیز آگاهه خبر نداره که از شب قدر پارسال تا الان چقدر پای قول و قراری که با خدا گذاشتیم موندیم 📆ما انواع سال ها داریم:سال نو شمسی،قمری،میلادی،تحصیلی... اما از یک سال که از همه مهمتر غافل شدیم.سال تقدیری که آغازش شب قدر؛ امام باقر(ع) در توضیح آیه چهار سوره دخان می‌گوید هر ساله در این شب، تقدیر سال آینده هر انسانی نوشته می‌شود.[۱] بر همین اساس در برخی از روایات، شب قدر به عنوان ابتدای سال دانسته شده است.[۲]  📌این شب قدر آخر رو از دست ندید.علاوه بر دعا و مناجات عهد ببندیم یک عادت خوب به خودمون اضافه کنیم.اگر در نماز خوندن،حجاب داشتن،غیبت نکردن و... کوتاهی کردیم در صدد جبران بر بیایم و سرنوشت مون رو تغییر بدیم. ما یک اجل حتمی(مسمی) داریم یک اجل معلق.اجل حتمی زمان مرگ ماست که قابل تغییر هم نیست اما اجل معلق زمان مرگی هست که قابل تغییر.انجام کارهای خیر اجل معلق رو به تعویق میندازه اما انجام گناهان اون رو به جلو میندازه.حواسمون باشه خدای نکرده با انجام گناهان عمرمون رو کوتاه نکنیم 📚 [۱]سید رضی، «بازخوانی فضائل شب قدر»، ص۹۱. [۲] عابدین زاده،«امتیازات و آداب شب قدر»، ص۸۵. @rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
#دام_شیطان 🔥 #قسمت_چهارم 🎬 داخل کلاس شدم. سمیرا از دیدنم تعجب کرد.رفتم کنارش نشستم. سمیرا گفت:تو که
😈 🎬 از جهان ماورای ماده سخن می‌گفت,من با این‌که هیچی از حرفاش نمی‌فهمیدم,اما همه‌ی گفته هاش را تأیید می‌کردم. بعد از ساعتی با صدای در که سمیرا بود,حرفاش را‌ تموم کرد و اجازه داد راهی خانه شوم. واین اول ماجرا بود.... سمیرا سوال پیچم کرد,استاد چکارت داشت,چرا اینقد طول کشید؟ چرا گردنبندت را دادی به من؟ و.... هر چی سمیرا پرسید جوابی نشنید ، چون من مثل آدم‌های مسخ شده به دقایقی قبل فکر می‌کردم,به اون گرمای لذت بخش,احساس می‌کردم,هنوز نرفته دلم برای سلمانی تنگ شده,دوست داشتم به یک بهانه ای دوباره برگردم و ببینمش! رسیدیم خانه. سمیرا با عصبانیت گفت:بفرمایید خانوووم,انگار شانس من لالمونی گرفتی والااا پیاده شدم بدون هیچ حرفی. صدا زد ، همااااا بیا بگیر گردنبندت ... برگشتم گردنبند را گرفتم و راهی خانه شدم مامان برگشته بود خانه. گفت :کجا بودی مادر؟ بابات صد بار بیشتر به گوشی من زنگ زد ,مثل اینکه تو گوشیت را جواب نمی‌دادی. بی حوصله گفتم:کلاس گیتار بودم,گوشیمم یادم رفته بود,بابا خودش منو رسوند... مامان از طرز جواب دادنم ,متعجب شد آخه من هیچ وقت اینجور با بی احترامی صحبت نمی‌کردم و بنا را گذاشت برخستگی‌م واقعاً چرا من اینجور شده بودم؟؟ مانتو قرمزم را خواستم دربیارم اما این بار دکمه هاش راحت باز شد,یاد حرف سلمانی افتادم که میگفت:قرمز بهت میاد,همیشه قرمز بپوش... لبخندی رو لبام نشست. تو خونه کلا بی قرار بودم ,بااینکه یک روز هم از کلاس گیتارم نگذشته بود ولی به شدت دلم برای سلمانی تنگ شده بود, اصلاً سر در نمی‌آوردم ، من که به هیچ مردی رو نمی‌دادم و تمایلی نداشتم, این حس عشق شدید از کجا شکل گرفت... حتی تو دانشگاه هم اصلاً حواسم به درس نبود. هنوز یک روز دیگه باید سپری می‌شد تا دوباره ببینمش... دیگه طاقتم طاق شد ,شماره‌ی سلمانی را که در آخرین لحظات بهم داده بود ، ازجیب مانتوم درآوردم و گرفتم. تا زنگ خورد ، یکهو به خودم اومدم وگفتم وای خدا مرگم بده الان چه بهانه‌ای بیارم برای این تلفن؟! ..... گوشی رابرداشت,الو بفرمایید, من:س س س سلام استاد سلمانی:سلام همای عزیزم، دیگه به من نگو استاد ، راحت باش بگو بیژن.... خوبی؟ چه خبرا؟ من:خوبم ,فقط فقط... بیژن:می‌دونم نمی‌خواد بگی ,منم خیلی دلم برات تنگ شده,میخوای بیا یه جا ببینمت؟ با این حرفش انگار دنیا را بهم داده بودند. گفتم:اگه بشه که خوب میشه بیژن:تانیم ساعت دیگه بیا جلو ساختمان کلاس ، باشه؟؟ من:چشم ,اومدم مامان و بابا هر دوشون سر کار بودند. یه زنگ زدم مامان,گفتم بیرون کار دارم. مامان هم کلی سفارش کرد که مراقب خودت باش و.... آژانس گرفتم سمت کلاس گیتار ... .. ‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌ @rkhanjani