eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
650 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5965500873093155734.mp3
3.3M
🔹مهاجرت به سمت خدا 🎤 حجت الاسلام عالی @rkhanjani
می‌دانی چرا از خاک آفریده شدی، نه از آتش؟ برای اینکه بسازی؛ نه اینکه بسوزانی. برای اینکه با آب، گـِل شوي و زندگي ببخشی. تا در قلبت دانهٔ عشق بکاری و رشد دهي و از ميوهٔ شيرينش زندگی را دگرگون سازی! «وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرَابٍ»(روم ۲۰) پس به خاک بودنت ببال و خاکی باش رفیق! @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
# رمان از بهشت تا جهنم🌺👇
نسیم فقاهت و توحید
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_دهم با اینکه اصلا از دخترای محجبه و مذهبی خوشم نمیومد ولی باهاش دست
بلاخره از ملیکا جدا شدم . ملیکا: زهراسادات توماشینه. بیابریم. گرمه خانم خانما. _ اها باشه بریم. ملیکا راه افتاد و منم دنبالش. تا رسیدیم به یه سمند سفید . ملیکا در جلو رو برام باز کرد و خودش هم رفت عقب نشست. سوار شدم و سلام کردم و بعدهم با آغوش زهراسادات مواجه شدم بالاخره بعد از احوالپرسی و این چیزا راه افتاد. ملیکا: خوب چه خبرا؟ دیگه میای قم و میری حرم؟ مثلا یه زمانی خواهر بودیما. در جوابش به لبخند اکتفا کردم. راست میگفت همیشه، هرجا،باهم میرفتیم و میگفتیم: ما خواهریم و از این حرفا. ولی اون برای بچگیامون بود خب. جالبه که همه چیزو یادشونه. هم خوشحال بودم و هم ناراحت. ناراحت به خاطر اینکه هنوزهم نمیتونستم خیلی از برخوردای این مذهبیا رو تحمل کنم. چون با اعتقاداتشون مشکل داشتم و خوشحال هم برای اینکه دلم برای دوستام تنگ شده بودو حالا بعد یازده سال داشتم می‌دیدمشون. البته ناگفته نماند که من خیلی سرد برخورد کردم وظاهرا ناراحت شدن که دیگه حرفی بینمون ردو بدل نشد. منم سکوت رو ترجیح دادم . زهراسادات: حانیه جان. الان خونه مامان بزرگ اینا خیلی شلوغه مامان اینا گفتن بهت بگم اگه دوست نداشتی بیای اونجا بریم خونه ما. _ نمیدونم هرجور خودت میدونی . زهراسادات: پس بریم خونه ما. . . . . زهراسادات در رو باز کرد و کنار ایستاد تا من وارد بشم. با وارد شدنم خاطره های خیلی محوی,از کودکی برام زنده شد. چه روزای خوبی رو اینجا گذروندیم. . . زهراسادات با یه سینی شربت وارد پذیرایی شد و نشست کنارم. زهراسادات: حانیه یه چیزی بپرسم ناراحت نمیشی؟ _ اگه تانیا صدام کنی نه. _ بابات چجوری حاضر شد تو همش پیش عموت باشی با این اعتقاداتش؟ شونه بالا انداختم. _ نمیدونم. شاید.... با اومدن ملیکا حرفمون نا تموم موند . خلاصه بعداز کلی شوخی و خنده که من هم طبق معمول مسئولیت خطیر خندوندن بقیه رو داشتم، صدای آیفون، بیانگر اومدن مامان باباها بود... . 🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
959.2K
#پاسخ سلام همسری دارم که نیازهای روحی و عاطفی مرا برآورده نمی‌کند بسیار سرد و بی عاطفه است ، آیا باید باز هم اقتدار او را در خانه حفظ کنم ؟ 🤔😐 اگر جواب مثبت است چرا؟ به چه دلیل باید اینکار را بکنم ؟ یک زن چه وظیفه ای در برابر مرد بی مسئولیت خود دارد ؟ 😔 🎵استاد فرائدی / 🌸 @rkhanjani
🔵دستور آیت الله بهجت برای دفع جادو و طلسمات و چشم زخم: ۱- هنگام اذان در جایی که زندگی می کند، با صوت جهر و آشکار{صدای بلند مثل نماز صبح}، اذان بگوید. ۲- پس از نماز صبح ۵۰ آیه از قرآن را با صوت جهر و آشکار تلاوت نماید. ۳- دو سوره ی معوّذتین (فلق و ناس) را زیاد بخواند. ۴- پیش از خواب ۴ قل (یعنی سوره های کافرون، توحید، ناس و فلق) را بخواند. ۵- همراه خود قرآن داشته باشد. ۶- آیه الکرسی را فراوان بخواند وآن را نوشته و در خانه نصب کند. ۷- صدقه دادن و تکرار معوذتین و تکرار لاحول و لا قوۀ الا بالله ۸- حرز امام جواد علیه السلام را همراه داشته باشد مثلاً در انگشتری. و این حرز باید روی پوست آهوی ۶ ماهه ی تهامه نوشته شود. (حقیر می گویم طبق احادیث انگشتر ۷جلال و عقیق یمنی اصل هم برای حفاظت خوب است). درمصباح کفعمی است هر کس سوره یس را بنویسد و با خود حمل کند از شر جن و چشم زخم در امان است. کتاب پرسش‌ های شما و پاسخ‌ های آیه الله بهجت- جلد اول @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 داستان عجیب و آموزنده خادم مدرسه علمیه 🎤 استاد عالی @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله..
💝 ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
آدمیزاد سختشه که بگه "به من توجه کن". برای همین قیل و قال راه میندازه. عصبی میشه. داد میزنه. قهر میکنه. فرار میکنه. با خودش و زمین و زمان لج میکنه. برای اینکه به چشم بیاد. برای اینکه دیده شه! تو فقط میبینی که چشماشو میبنده و داد میزنه و هیچی نمیشنوه؛ اون داره میپره و دستاشو تکون میده و میگه "هی! من اینجام! ببین منو!" داره میگه "به من توجه کن." و میدونی چقدر درموندست این جمله؟ سراسر استیصاله. و وقتی به زبون بیاد؛ اگه به زبون بیاد؛ دیگه گفتن و نگفتنش، فرقی نداره. ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❇️استاد محسن قرائتی: 🔅 داشته های دیگران را با نگاه حسرت ننگرید. هر کسی نعمتی دارد، قطعاً شما چیزهایی دارید که آرزوی دیگران است. 🌱راضی به رضای خدا باشید. @rkhanjani
💕 اگه این پاک‌کن رو داشتید، کدوم یکی از افکارتون رو پاک می‌کردید؟ فکری که همیشه از مرورش رنج می‌برید؟ افکار منفی؟ افکار تکراری؟ کدوم فکرتون‌ رو‌ پاک ‌می‌کردید؟ و در ادامه دوست دارشتید با این مداد، چه فکری جایگزین اون فکر حذف شده بنویسید؟ ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
مراقب حرفهايمان و دلهاي ديگران باشيم 🌺حرفها رایحه دارند بو دارند عطر دارند رایحه حرفهایمان تا ساعتها روی جان و تن می نشیند! تا مدتها در فضا و تا سالها در خاطره ها جا خوش میکند 🌸روزتون سرشاراز رایحه های دلنشین @rkhanjani
👤: روحیه‌ی لیز و دنیازده 🔹درباره دنیازدگی: هنگامى كه بينوايان رنج ديده از شب فقر و ذلت، به سپيده دم ثروت و صبحگاه عزت‏ها و اعتبارها مى ‏رسند، برق ثروت چشم‏هاشان را مى ‏گيرد و دل‏هاشان را مى ‏بندد... خوشحالى در آن‏ها موج مى ‏زند... حتى پايكوبى در آن‏ها نمودار مى ‏شود و حالت دنيا زدگى و ليزى به آن‏ها دست مى ‏دهد. اين‏ها مغرور نيستند؛ كه خود باخته‏ اند... بحث‏هاى جدى را نمى ‏توانند تحمل كنند. هر چه آن‏ها را به خويشتن نزديك كند و آن‏ها را از لحظه بيرون بياورد، آن‏ها را رنج مى ‏دهد و مى ‏رماند. اين‏ها فرارى از خويشتن هستند و زندانى لحظه‏ هاى ثروت و عزت‏. 🔹عوامل دنیازدگی: 1⃣ بچه هايى كه توقع و اميدِ چيزى را نداشته‏ اند و ناگهان پيش از انتظار خويش سوغاتى گرفته‏ اند ... چنان شلوغ مى ‏كنند و چنان جست و خيز برمى ‏دارند و خوشحال مى ‏شوند كه در اين‏ حال هيچ نمى ‏فهمند. آن‏ها كه كم مى ‏خواسته‏ اند و زياد بدست آورده‏ اند و ظرفيت دارايى ‏شان را ندارند، اين‏ها به تعبير قرآن «فَرِحْ» مى ‏شوند 2⃣ اين بى ‏ظرفيتى و پريافتن، هنگامى كه با اعجاب چشم‏ها و بزرگداشت ديگران همراه مى ‏شود خطرناك‏تر مى ‏گردد و اين حالت فرار و ليزى و دنيا زدگى را به اوج مى ‏رساند 3⃣ انسانى كه از گذشته‏ ى خود بريده و از آينده چشم پوشيده و خود را زندانى لحظه‏ ها و مدفون دارايى ‏ها گردانده، اين چشم پوشى از گذشته و آينده و از حركت‏ها و تحول‏ها و اين چشم دوختن به حال و به لحظه، او را فريب مى‏دهند و او را گول مى ‏زنند 🔹روش سازندگی و درگیری: 1⃣ اين روحيه‏ ها، همانند بچه‏ هاى شلوغ و بى ‏آرام، تاب شنيدن مستمر و مستقيم را ندارند. خود ما وقتى كوچك‏تر بوديم، هر چه نصيحتمان مى ‏كردند مى ‏خنديديم؛ مخصوصا اگر چند نفر بوديم، به يكديگر نگاه مى ‏كرديم و طرف را دست مى‏انداختيم، يا فرار مى ‏كرديم و مى ‏رفتيم‏ غرور يك دسته و ليزى و سر به هوايى دسته‏ى ديگر، آن‏ها را از شنيدن مستقيم و خطاب رو به رو مى‏رماند؛ اما هنگامى كه براى در بگويى، ديوارها هم گوش مى‏شوند و هنگامى كه داستان بگويى و از ناخود آگاهشان شروع كنى، سخت متأثر مى‏گردند و آهسته آهسته نزديك مى ‏آيند و مى ‏شنوند. | ص ۲۸۵ الی ۲۸۷ #⃣ @rkhanjani
هدایت شده از نسیم فقاهت و توحید
# رمان از بهشت تا جهنم🌺👇
نسیم فقاهت و توحید
#رمان_مذهبی_از_جهنم_تا_بهشت #قسمت_یازدهم بلاخره از ملیکا جدا شدم . ملیکا: زهراسادات توماشینه. بیابر
بعد از ورودشون، خاله مریم من رو یه آغوش گرم مهمون کرد. خونه‌ی گرمشون رو دوست داشتم. اصلا انگار نه انگار که چندسال بود من رو ندیده بودن. مامان باباها نشستن تو پذیرایی و من هم به اصرار بچه ها مهمون اتاقشون شدم. به محض ورودمون شروع کردیم به تعریف کردن و یاداوری خاطرات گذشته. برعکس بقیه اقوامی که از وقتی عمو برگشته بود، دیگه خیلی ندیده بودمشون( یعنی از 7.8 سالگی) تا 12.13 سالگی هنوز هم زهراسادات اینا جزو فامیلای صمیمی بودند و بعد از اون دیگه سرگرم درس شدم و حتی از طریق تلفن و اس ام اس هم دیگه ارتباطی نداشتیم. بعد از یک ساعت که نفهمیدم چجوری گذشت، با صدای مامان هرسه رفتیم پایین. مامان: دخترا بیاید میخوایم بریم حرم. ملیکا: چشم خاله اومدیم. . . . . تو ماشین دوباره طبق معمول با غرغر هدم رو سرم کردم و شالم رو هم کشیدم جلو و بعد از این که چادرم از تو کیفم در آوردم، رسیدیم. پیاده شدم و چادرم رو سرم کردم. برگشتم به سمت ماشین عمواینا ( پدر زهراسادات) که با لبخند ملیکا که پشت سرم بود مواجه شدم. ملیکا: چقدر چادر بهت میاد. _ عهههه. ولم کن بابا بیا بریم. راه افتادیم سمت حرمـ جایگاه آرامش من. سلامی زیر لب گفتم و وارد شدم. . . . ساعت هشت شب بود. تو حرم از مامان و بابا جداشده بودیم و قرار بود ساعت هشت دم در باشیم. رو به دخترا گفتم بدویید و به دنبال این حرفم به سمت خروجی راه افتادم. رسیدیم به بیرون حرم ولی مامان اینا نبودن. ای وای نکنه رفته باشن. یه دفعه یه نفر دستش رو گذاشت رو شونه‌ی من و مصادف شد با جیغ کشیدن من. امیرعلی: عههه اصلانمیشه با تو شوخی کرد دختر؟ _ عههه. سکته کردم. بعد با چشمای درشت شده از تعجب ادامه دادم _ وای داداشی کی اومدی؟ و با این حرف و حالت من بچه ها و امیر ترکیدن. خودمم خندم گرفته بود. امیرعلی: ببخشید نمیدونستم باید اجازه بگیرم ابجی خانم. صبح رسیدم مامان گفت قم هستین منم اومدم اینجا..... . 🌸 @rkhanjani