eitaa logo
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•
1.2هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
14 فایل
عضویت؟کانالمون‌باوجودت‌قشنگتره.. کپی‌ازرمان‌خیربه‌هیچ‌وجه ازفعالیت‌ها‌حلال‌به‌جزکپی‌ممنوع‌ها🚫 ناشناس‌زیرنظرمدیر https://harfeto.timefriend.net/17276325110658 تبلیغاتمون https://eitaa.com/joinchat/2576352270C8ef1741385 زاپاس‌کانال @romanmfm
مشاهده در ایتا
دانلود
ܢ݆ߺߊ‌یߊ‌ܔ ܦ̇ܫߊ‌ܠیࡅ߳ߺߺܙ
سلام .گفته بودید یه توضیحی در مورد کانال بدیم . کانال ره رو عشق مخصوص بچه مذهبیای گاندویی هست . توی کانالمون رمان گاندویی_امنیتی داریم .فعالیت های گاندویی و فعالیت های مذهبی و... هم که داریم. نویسنده رمان خودم هستم پس لطفا کپی برداری نشه. فعالیت هامون هم کپی آزاده به شرط صلوات برای سلامتی اقا صاحب الزمان. فعالیت هایی که کپی ممنوع داره خیر😊
سرای ایرانی از دور
پرسیدید که سرای ایرانی کجاست؟؟ اینجا اصفهان شهرک شهید کشوری سرای ایرانی
سلام علیکم دوستان دقت کنید به شخصیت ها. هم کودکی هست هم بزرگسالی . رمان داری دو فصل هست . بچه ها بزرگ میشن الان که کوچیک هستن تو ناشناس میگید بهم نمیخوره
¹ داوود: رسول همه رو محکم زد کنار رفت سمت تختی که میبردن که رسول دستش برد سمت صورت کسی که رو تخت بود صداش میکرد رسول: 😭😭😭مانیا من چشمات باز کن مانیااااااااااااا دخترم یکی یدونه ام باز کن چشمای خوشگلی که داری نگاه کن بابا اینجاست صدام کن به پر تو بغلم میخواستم برات تولد بگیرم پس فردا تولدته کادوت تو اتاقم گذاشته بودم بیام خونه برات بیارم پس بلند شوووووو منو تنها نزار بابا طاقت نداره این طوری ببینه تو رو این طوری تروخداااااااااااا بلند شو ........... دکتر: تمام تلاشمون میکنیم برین کنار باید هر چه زودتر برده بشه به اتاق عمل مهدیه : رسولللللل 😭 💔 دخترم چی میشه رسول: مهدیه چی شد چرا مانیا من مهدیه: باهم رفتیم برای مانی کادو بگیریم یکدفعه دیدم مانیا 🥺 نیست از مغازه اومدم بیرون همه دور یکی جمع شده بودن گفتن یکی با ماشین زده بهش فرار کرده 😭 رسول من دخترم می‌خوام 😭😭😭 فرشید: هنگ کرده بودیم یعنی چی رسول ازدواج کرده بچه داشت اون دختر کوچولو ‌خوشگل دختر رسول بود همه چی قاطی شده بود هنگ کرده بودیم حتی گروه جدید رسول تعجب کرده بودن نیما: رسول آروم باش خوب میشه گریه فایده نداره رسول: نیما دخترم همه چیزم هست تو بچه داری ؟ نه نداری به خدا اون نباشه منم نیستم خدایااااااااا تا چه قدر باید امتحان بشم اون از محمد الآنم دخترم مگه اونا چه کار کردن منو امتحان کن ................................................................ پ.ن1*: دختر کوچولو و تمام 💔😭 پ.ن2*: زندگی بدون اون معنا نداره...........
https://harfeto.timefriend.net/17276324759063 لینک ناشناس رمان دلداده فصل اول 🔆 منتظر نظر های قشنگ شما هستم @Gomnam_labbeyk_ya_hussenin آیدی بنده 🔆
هدایت شده از بنت الحسین
¹ (۶ساعت بعد جلوی اتاق عمل) فرهاد: شش ساعت گذشته خبری نیست همسر فرمانده رو بردن اورژانس بیمارستان بستری کردن خودش فقط گریه و دستش روی ❤️ ‌قلبش آقا محمد برده بودن و بخش حالش بهتر شده بود فقط دنبال رسول بود دیگه حرف کم آورده بودیم برای نیومدن رسول پیشش رسول: دکتر چی شد دخترم ؟ دکتر: ضربه زیادی رو تحمل کرده مخصوصا قفسه سینه اش چون هنوز بچه هست بازیگوشی رو داره باید مراقبش باشید چون نباید فشار بیاد بهش و اینکه متاسفانه با این تصادف قلبش ضعیف تر خون رسانی کم تر کرده باعث شده زمان بهبودی کمتر کرده پیوند قلبی که باید انجام بده رو به تاخیر انداخته رسول: واییییییییی نههههههههه مانیااااااااااا دخترممممممممم مهدیه: رسول مانیا من چه بلایی سرش اومده مانیا من کجاست🥺😭 رسول: مهدیه آروم باش زندگیم آروم مانیا خوبه فقط تا چند وقتی نباید بازیگوشی کنه خوب تا حالش خوب‌ بشه مهدیه: نمیشه رسول مانیا دیگه مانیا سابق نمیشه 😭 رسول: می‌دونم قفسه سینه اش یه کوچولو ترک برداشته تا جوش بخوره باشه مهدیه : باش رسول: تو خودم ریخته بودم امید الکی داده بودم اگه مانیام خوب نشه چی 😭💔 کسی از دل من خبر نداره داغونم یکی از درون چاقو بهم زده مانیا آوردن بیرون مهدیه باهاش رفت منم رفتم صورتم آب بزنم با صدای اسمس گوشیم از تو جیبم درش آوردم متن پیام (تازه اولش هست کم کم بهم می‌رسیم ) لعنتییییییییییییی اههههههههههه .................................................... پ.ن: تا پارت بعد💔
هدایت شده از بنت الحسین
¹ رسول وقتی اون پیام خوندم فرو ریختم خدا میدونه دیگه باید چه بلایی سر ی عزیز دیگم بیارن🥀😖 از تو داغون بودم ولی محکوم بودم به💔 مقاومت این پرونده پر خطره و ممکن این اتفاق واسه هر کدوم از بچه ها بیو فته 😔توی افکارم درگیر بودم که با صدا کردن فرهاد به خود اومدم -جانم فرهاد فرهاد: اگه میشه برید پیشه آقا محمد همش دارن بهونه شمارو و ماهم دیگه حرفیشون نمیشیم -باشه بریم🙃 با فرهاد به سمت اتاق محمد رفتم همین که وارد شدم بچه ها رفتن بیرون و من رو با محمد تنها گذاشتن -سلام بر داداش بزرگه خودم احوال شما محمد:علیک سلام آقا رسول هیچ معلوم هست کجایی -شرمنده داداش ی کاری پیش اومد مجبور شدم برم جایی😞 محمد:ولی چشمات چیزی دیگه ای میگن مطمئنی اتفاقی پیش نیومده😟 -چیزی نشد چرا فکر میکنی چیزی شده محمد:شاید بتونی به هرکسی دروغ بگی ولی به من نمی تونی حالا بگو ببینم چی شده من سر تا پا گوشم 😊 دیگه نتونستم مقاومت کنم هیچ وقت نمی تونستم ازش چیزی رو مخفی کنم همیشه من از خودمم بیشتر می‌شناخت‌ رفتم پیش داداشم‌ کنارش رو تخت نشستم -داداش میدونم تو کار ما خستگی معنا نداره منم خسته نیستم فقط نگران عزيزانم هستم اگه اتفاقی بیو فته که نشه جبرانش کرد چی من توانش رو ندارم کسی رو از دست بدم دوست دارم اگه قرار کسی توی این بازی لعنتی چیزیش بشه اون من باشم نه خانوادم نه عزیزام‌ نه داداشام‌ دیگه اشکام دست خودم نبود خوب شد که بچها اینجا نیستن که شکستنمو‌ ببینن محمد وقتی حالم رو دید من به آغوش کشید دستش روی موهام مکیشد محمد: چی شده که داداش کوچکه ای من اینجوری دلش پرشده بهم بگو تا بشم محرم قلب بی قرارت چی شده قربونت برم با اینکه دوست نداشتم از بغلش بیرون بیام ولی خودم رو از بغل آرامش بخشش بیرون کشیدم و شروع کردم به تعریف کردن قضیه -داداش محمد مانیا دختر کوچولوم حالش خوب نیست اون نامردا به بچم زدن در رفتن❤️‍🩹😞 داداش دکتر میگه باید پیوند قلبشو به عقب بندازن حالا من به مهدیه چی بگم ها وقتی حرفم تموم شد به چشمای پر ابهت و آرامش بخش بزرگ ترم نگاه کردم چشمای اونم شبه من بارونی بود محمد:چی‌ داری میگی رسول ای وای مانیا دختره توه پس قوی اون میدونه چشم مادر و پدرش پیششه‌ پس مقاومت میکنه😊🥀 تو هم برو یکی از نیروی های سازمان رو بیار بزار جلو اتاق مانیا تا ۲۴ ساعته مراقبش باشه دیگه گریه هم نکن چون تو پشت پناه مهدیه‌ هستی راستی داری میری به دکترهم بگو بیاد منو مرخص کنه من حالم خوبه -یعنی چی محمد تازه از icu به بخش منتقل شدی نمیشه محمد:آقای دکتر اگه توصیه های گران بها‌تون‌ تموم شد برو دکترو خبر کن بیاد -محمد میدنی‌ ی ضرب المثل قدیمی هست که میگه نرود میخ آهنین در سنگ‌ من اون میخم‌ تو هم اون سنگه هر چی سعی می کنم برم توی تو نمیشه نمیدونم چرا محمد:خوب خودت میدونی باز اینجا وایسادی داری با من بحث میکنی تا سه میشمارم باید بری سه سوت دکترو واداری بیاری -حله الان من میرم دکترو خبر میکنم ولی هر چی شد با خودت ها🥲 محمد: وای خدا من از دست شما چی کار کنم داوود کم بود توهم اضافه شدی از جلو چشما دور شو تا سالم بری پیشه دخترت -باشه رفتم احتیاجی به خشونت نیست🥵🤓
https://harfeto.timefriend.net/17276324759063 لینک ناشناس رمان دلداده فصل اول 🔆 منتظر نظر های قشنگ شما هستم @Gomnam_labbeyk_ya_hussenin آیدی بنده 🔆
دو پارت تقدیم به نگاه پرمهرتون
متولدین ماهای سال بر حسب غذا 😋 فروردین (قرمه سبزی🍛) : زرنگ و فعال و بچه خووب😍 اردیبهشت(پیتزا🍕) : شیک و تودل برو کمی با نمک😍 خرداد (فسنجون🍲) : میمیری واسش ولی خیلی خودشونو میگیرن😍 تیر(کباب ترش🥓) : خوش رو با جذبه ولی زود رنج هستن😍 مرداد(کوبیدن 🍡) : مهربون و شیک پوش، با اینا بحث نکنین کم میارین😍 شهریور(چلو کباب🍘) : همه عاشقشونن گرم و صمیمی، بی زبون ولی شجاع هستن😍 مهر(کباب برگ🍢) : باجذبه، دوستداشتنی، خوشگل و باکلاس😍 آبان(آش رشته🍜) : دوست نیمه راه ولی باحالو پایه، خیلی هم پر حرف😍 آذر(قیمه🍛) : همیشه در دسترس همیشه تک و عالی😍 دی(مرغ پلو🍗) : پایه و دوس داشتنی اما کمی دروغ گو😍 بهمن(لازانیا🍝) : خوشگل و مهربون تو دل برو و خوش اخلاق😍 اسفند(کباب بره🍖) : همه دوسشون دارن، اینا خیلی خاصن😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
تو‌خوب‌باش، آنکس‌که‌فهمید‌قدر‌می‌داند. و‌آنکس‌که‌نفهمید، روزی‌دلش‌برای‌تمامِ‌خوبی‌هایَت‌ تنگ‌می‌شود🌼⚡️🌜:)'
عاشق خـבا باش، کـہ هیچ عشقی مونـבگارتر از عشق اوט نیست..!🖤
ولی من دلتنگ روزاییم که پیشم بودی🥲
17.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پدر باب الحوائج ؛ برادر سفره داره من هر باری میام تو این حرم بارون میباره... 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خداقوت ای لشکر باغیرت، تکیه به خدا یعنی نیروی اَبر قدرت سرود جدید نجم‌الثاقبی‌ها با نام «فریاد انتقام» https://eitaa.com/romanFms
¹ رسول: حالم بهتر بود تو اتاق مانیا نشسته بودم دستش تو دستم بود رنگ پریدگیش به چشم میخورد مهدیه: رسول آقایی بیا بیرون کارت دارن رسول: الان میام 😖 خانم دست مانیا رو بوسیدم از اتاق خارج شدم مهدیه داشت با یکی حرف میزد نزدیکشون شدم قیافه عجیبی داشت ببخشید شما ؟ مهدیه: رسول نمی‌دونم گفت با تو کار داره من رفتم پیش مانیا رسول: باشه برو ....... ناشناس: خوب گوش کن بچه پرو جلو زنت چیزی نگفتم پاتو بد جایی گذاشتی اختار دارم میدم بهت الان می‌دونم چه کار میکنی رسول: تو کی هستی به زندگی من چه کار داری؟؟ ناشناس: من سایه خشن 😈 پشت سرت هستم که خطا کنی پشت سرت منو میبینی😈😏 رسول: چاقو رو گلوم بیشتر احساس میکردم فشارش زیاد بود کشیده شدن رو گردنم که خط مینداخت محمد: با فرهاد یکی از بچه های گروه رسول بعد از کار های سایت رفتیم پیش رسول و مانیا نزدیک اتاق بودم که یکم نگاهم دوختم به جلو رسول محکم خورد به دیوار کسی که داشت باهاش حرف میزد سریع داشت می‌رفت بیرون رسول نگاهی کردم روی زمین نشسته بود دست به گردن یکی از دستاش سمت اون پسره بود فرهادددددددد بگیرش نزار فرار کنه بدو بدو رفتم سمت رسول داداش خوبی چی شد ؟؟؟ 🖇️رسول: خوبم نگران نباش 😖 به کمک محمد بلند شدم کشیدم روی گردنم خون🩸 پاک کردم یقه لباسم مرتب کردم رفتیم سمت اتاق مهدیه : مانیااااااااااا دخترممممممممم دکتررررررررر قلبش 💔❤️ نمیزنههههه یه کار کن 😭 بچم از دست رسول: باورم نمی شد مانیام قلبش نمی‌زد چند ساعت پیش چشمای قهوه ایش باز بود نگاهم میکرد الان چی چشماش بسته بود محمد دستم گرفته بود نرم تو اتاق (یک ربع بعد) محمد: دکتر چی شد حال برادر زادم چطوره ؟ دکتر : متأسفانه به دلیل خونریزی 🩸قلب ❤️ دچار ایست قلبی شدن فوت کردن تسلیت میگم هر کاری از دستمون برمیومد انجام دادیم رسول: حرف دهنت بفهم چی میگیییییییییییییی دختر کوچولو من زنده هست الان صدام می‌کنه دراتاق باز کردم پارچه ای که روی صورتش افتاده بود برداشتم مانیا چشمات باز کن بابا اینجاست دخترم صدام کن بگو حرف این دکتر اشتباه میگن ترکم کردی بگو هستی 😭 مانیااااااااااا دخترممممممممم امروز تولدت بود برات کیک گرفته بودم همونی که دوست داشتی چرا باز نمیکنی چشمات و صدام کن زندگی بابا ..... من جواب داداشت چی بدم قربونت بشم من بگم مانیا کجاست هااااا خودت خوب میدونی اون بدون تو شب نمی‌خوابه غذا نمیخوره 😭😭 مهدیه پا به پام گریه میکرد صداش گرفته بود دستش محکم تو سینه ام میکوبید می‌گفت تغصیر منه که رفتی اره مقصر منممممم😭 تو رو از من گرفتن مراقبت نبودم مانیا خوابیدی بدون لالایی و قصه حالا آسوده بخواب بی درد و غصه دیگه کابوس زمستون نمی‌بینی توی خواب گلای حسرت نمی‌چینی 🖇️🖇️🖇️🖇️🖇️🩸(سرخاک مانیا )🖇️🖇️🖇️🖇️🖇️ مهدیه : دخترممممممم دیروز در آغوشِ گرم من بودی امروز در آغوش سرد خاک چه شد عزیزکم که آغوشِ سرد خاک را به آغوشِ گرم من ترجیح دادی؟ و مرا در غم فراقت نشاندی؟ امروز تولدت بود میدونی ؟ شمع 🕯️ چهار سالگی فوت میکردی الان کجایی زیر خاک سرد سردت نیست دلبرکم آخخخخخ 💔کجا رفتی عزیز من 🖇️عطیه: مهدیه جانم آروم باش 😢🥺 محمد: رسول هیچی نمی‌گفت نه گریه میکرد ساکت شده بود آروم به قبر سرد مانیا نگاه میکرد از این میترسیدم بریزه تو خودش اوضاع قلبش بد تر بشه با رفتن مانیا یه تیکه قلبش رفت 😭💔 رسول آروم بلند شد داشت می‌رفت مهدیه خانم صداش کرد داوود: حال هیچکدومون خوب نبود رسول دخترش از دست داده بود نابود شد میترسیدم دیگه رسول دیگه اون رسول سابق نشه رسول: جانم مهدیه 🥺 مهدیه: رسول ازت نمی‌گذرم بچه منو به کشتن دادی تا وقتی قاتل مانیا منو پیدا نکردی حق دیدن مانی و منو نداری چرا هیچی نمیگی بی غیرت اونجا رو نگاه کن میگم اونجا زیر این همه خاک دختر ۴سالت خوابیده میفهمی ۴سال من هنوز بزرگ شدنش ندیدم قد کشیدنش ندیدم پر کشید رفت ترکم کرد چرا ساکتی میگم برووووو ...............................................................💔🖤🥺 رفتی ز دیده و داغت به دل من هنوز هر کجا می نگرم روی تو پیداست هنوز انقدر بزرگ نشدی بودی پر کشیدی ادامه تا بعد............🖤😭💔
یه روزی میاد که قدرمو بیشترمیدونید ولی اونموقع دیگه دیره 💔 میگیری که چی میگم🥲
¹ ✨🖇️(20سال بعد)🖇️✨ حرکاتم ظریف و با عشوه بود..گاهی نزدیکی زیادی به سپهر داشتم و شونه هامون به هم میخورد.. گاهی کامل میچرخیدم و تو این حین کمرم و میگرفت..کال خجا لت میکشیدم ولی به روی خودم نمیاوردم.. اون هم با چشمای مشتاق و شیطونش نگاهم میکرد..با تموم شدن سپهر ایستاد و برام دست زد.. ایستادم و شرمنده سرم و انداختم پایین و از فرصت استفاده کردم و با عوض شدن اهنگ کشیدم کنار.. خسته شدم روی صندلی نشستم چقد قلبم تند میزنه..یعنی به خاطر ر*ق*صیدنه؟ اینه ایستادم.لپام گل انداخته بود.دستمو گذاشتم رو قلبم.چشمامو بستم و تصویرلبخند اومد جلو چشمام..دوباره قلبم ضربان گرفت..پس به خاطر این اقای خوشتیپ بود نه ر*ق*صیدنم.. نشست روی یه صندلی و خیره شد به صورتم 🖇️غزل : چیشده این طوری نگاه می‌کنی 🖇️سپهر: هیچی زنم زیادی خوشگله میترسم به دزدن از کنارم پیشش نشستم آب تو دلش تکون نخوره سپهر: حالا _کیک نمیخوری؟ بشقاب کیکش و سمت من گرفته بود. با لبخند دلنشینی گفتم_ممنون..نمیخورم سپهر_همون جریان جوش و کالری و.. _اسمش اینه..من ..... سپهر متعجب گفت_تو این سن؟ _دیگه دیگه.. سپهر_قرص می‌خوری؟ _نه بابا..خیلی اوضام بد نیست .میدونی ارثیه..اگه کنترل نکنم میزنه بالا..با قرص جلوشو میگیرم. سپهربشقاب کیکش و گذاشت کنارش.. _تو چرا نمیخوری؟ لبخند زد و گفت_از گلوم پایین نمیره. غزل : به نظرم قشنگ ترین جمله ای بود که تو تمام عمرم شنیده بودم. روی صندلی نشستم به امشب به عروسیم فکر میکنم..روز خوبی بود.با اینکه هیچکس جز سپهر برام مهم نبود چون هیچکس نداشتم .. یه نفس عمیق کشیدم و به آسمونی که شده بود چلچراغ باغم خیره میشم.. به میز و ........ محتویات روش..به به گلدونای کوچیک و فانتزی کنار باغ .. خیلی وقتا احساس تنهایی میکنم..با اینکه تنها نیستم ولی..در واقع تنهام. من مادرو پدر ندارم.از ۵ سالگی که تنهام گذاشته..بی معرفترفت ها و منه از ۵سالگی رو تنها گذاشتن.مامانا مهربونن..مطمئنا اگه بود نمی رفت تو عروسیم تنها نبودم ..ولی خب کار خدا بود..بردش.و من الان تنهام ..............................................🖇️🖇️✨✨🖇️🖇️
زمان پارت گذاری بعدازظهر و شب ها
پنجشنبه جمعه هم همون موقع ممکنه بیشتر پارت گذاشته بشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️تصاویر هوایی از حضور پرشور مردم اصفهان در تشییع پیکر سردار شهید حاج عباس نیلفروشان