https://harfeto.timefriend.net/17276324759063
لینک ناشناس رمان دلداده فصل اول 🔆
منتظر نظر های قشنگ شما هستم
@Gomnam_labbeyk_ya_hussenin
آیدی بنده 🔆
•°•°ره رو عشق°•°•
سلام علیکم دوستان دقت کنید به شخصیت ها. هم کودکی هست هم بزرگسالی . رمان داری دو فصل هست . بچه ها
و این که بگم از پارت 20به بعد فلش بک به گذشته هست دوباره به آینده
نکته بعدی هست
هدایت شده از بنت الحسین
#دلداده_فصل¹
#رمان_گاندویی
#پارت16
(۶ساعت بعد جلوی اتاق عمل)
فرهاد: شش ساعت گذشته خبری نیست همسر فرمانده رو بردن اورژانس بیمارستان بستری کردن خودش فقط گریه و دستش روی ❤️ قلبش آقا محمد برده بودن و بخش حالش بهتر شده بود فقط دنبال رسول بود دیگه حرف کم آورده بودیم برای نیومدن رسول پیشش
رسول: دکتر چی شد دخترم ؟
دکتر: ضربه زیادی رو تحمل کرده مخصوصا قفسه سینه اش چون هنوز بچه هست بازیگوشی رو داره باید مراقبش باشید چون نباید فشار بیاد بهش و اینکه متاسفانه با این تصادف قلبش ضعیف تر خون رسانی کم تر کرده باعث شده زمان بهبودی کمتر کرده پیوند قلبی که باید انجام بده رو به تاخیر انداخته
رسول: واییییییییی نههههههههه
مانیااااااااااا دخترممممممممم
مهدیه: رسول مانیا من چه بلایی سرش اومده مانیا من کجاست🥺😭
رسول: مهدیه آروم باش زندگیم آروم مانیا خوبه فقط تا چند وقتی نباید بازیگوشی کنه خوب تا حالش خوب بشه
مهدیه: نمیشه رسول مانیا دیگه مانیا سابق نمیشه 😭
رسول: میدونم قفسه سینه اش یه کوچولو ترک برداشته تا جوش بخوره باشه
مهدیه : باش
رسول: تو خودم ریخته بودم امید الکی داده بودم اگه مانیام خوب نشه چی 😭💔
کسی از دل من خبر نداره داغونم یکی از درون چاقو بهم زده
مانیا آوردن بیرون مهدیه باهاش رفت منم رفتم صورتم آب بزنم با صدای اسمس گوشیم از تو جیبم درش آوردم
متن پیام (تازه اولش هست کم کم بهم میرسیم )
لعنتییییییییییییی
اههههههههههه
....................................................
پ.ن: تا پارت بعد💔
هدایت شده از بنت الحسین
#دلداده_فصل¹
#رمان_گاندویی
#پارت17
رسول
وقتی اون پیام خوندم فرو ریختم خدا میدونه دیگه باید چه بلایی سر ی عزیز دیگم بیارن🥀😖 از تو داغون بودم ولی محکوم بودم به💔 مقاومت این پرونده پر خطره و ممکن این اتفاق واسه هر کدوم از بچه ها بیو فته 😔توی افکارم درگیر بودم که با صدا کردن فرهاد به خود اومدم
-جانم فرهاد
فرهاد: اگه میشه برید پیشه آقا محمد همش دارن بهونه شمارو و ماهم دیگه حرفیشون نمیشیم
-باشه بریم🙃
با فرهاد به سمت اتاق محمد رفتم همین که وارد شدم بچه ها رفتن بیرون و من رو با محمد تنها گذاشتن
-سلام بر داداش بزرگه خودم احوال شما
محمد:علیک سلام آقا رسول هیچ معلوم هست کجایی
-شرمنده داداش ی کاری پیش اومد مجبور شدم برم جایی😞
محمد:ولی چشمات چیزی دیگه ای میگن مطمئنی اتفاقی پیش نیومده😟
-چیزی نشد چرا فکر میکنی چیزی شده
محمد:شاید بتونی به هرکسی دروغ بگی ولی به من نمی تونی حالا بگو ببینم چی شده من سر تا پا گوشم 😊
دیگه نتونستم مقاومت کنم هیچ وقت نمی تونستم ازش چیزی رو مخفی کنم همیشه من از خودمم بیشتر میشناخت رفتم پیش داداشم کنارش رو تخت نشستم
-داداش میدونم تو کار ما خستگی معنا نداره منم خسته نیستم فقط نگران عزيزانم هستم اگه اتفاقی بیو فته که نشه جبرانش کرد چی من توانش رو ندارم کسی رو از دست بدم دوست دارم اگه قرار کسی توی این بازی لعنتی چیزیش بشه اون من باشم نه خانوادم نه عزیزام نه داداشام
دیگه اشکام دست خودم نبود خوب شد که بچها اینجا نیستن که شکستنمو ببینن محمد وقتی حالم رو دید من به آغوش کشید دستش روی موهام مکیشد
محمد: چی شده که داداش کوچکه ای من اینجوری دلش پرشده بهم بگو تا بشم محرم قلب بی قرارت چی شده قربونت برم
با اینکه دوست نداشتم از بغلش بیرون بیام ولی خودم رو از بغل آرامش بخشش بیرون کشیدم و شروع کردم به تعریف کردن قضیه
-داداش محمد مانیا دختر کوچولوم حالش خوب نیست اون نامردا به بچم زدن در رفتن❤️🩹😞 داداش دکتر میگه باید پیوند قلبشو به عقب بندازن حالا من به مهدیه چی بگم ها
وقتی حرفم تموم شد به چشمای پر ابهت و آرامش بخش بزرگ ترم نگاه کردم چشمای اونم شبه من بارونی بود
محمد:چی داری میگی رسول ای وای مانیا دختره توه پس قوی اون میدونه چشم مادر و پدرش پیششه پس مقاومت میکنه😊🥀 تو هم برو یکی از نیروی های سازمان رو بیار بزار جلو اتاق مانیا تا ۲۴ ساعته مراقبش باشه دیگه گریه هم نکن چون تو پشت پناه مهدیه هستی
راستی داری میری به دکترهم بگو بیاد منو مرخص کنه من حالم خوبه
-یعنی چی محمد تازه از icu به بخش منتقل شدی نمیشه
محمد:آقای دکتر اگه توصیه های گران بهاتون تموم شد برو دکترو خبر کن بیاد
-محمد میدنی ی ضرب المثل قدیمی هست که میگه نرود میخ آهنین در سنگ من اون میخم تو هم اون سنگه هر چی سعی می کنم برم توی تو نمیشه نمیدونم چرا
محمد:خوب خودت میدونی باز اینجا وایسادی داری با من بحث میکنی تا سه میشمارم باید بری سه سوت دکترو واداری بیاری
-حله الان من میرم دکترو خبر میکنم ولی هر چی شد با خودت ها🥲
محمد: وای خدا من از دست شما چی کار کنم داوود کم بود توهم اضافه شدی از جلو چشما دور شو تا سالم بری پیشه دخترت
-باشه رفتم احتیاجی به خشونت نیست🥵🤓
https://harfeto.timefriend.net/17276324759063
لینک ناشناس رمان دلداده فصل اول 🔆
منتظر نظر های قشنگ شما هستم
@Gomnam_labbeyk_ya_hussenin
آیدی بنده 🔆
متولدین ماهای سال بر حسب غذا 😋
فروردین (قرمه سبزی🍛) : زرنگ و فعال و بچه خووب😍
اردیبهشت(پیتزا🍕) : شیک و تودل برو کمی با نمک😍
خرداد (فسنجون🍲) : میمیری واسش ولی خیلی خودشونو میگیرن😍
تیر(کباب ترش🥓) : خوش رو با جذبه ولی زود رنج هستن😍
مرداد(کوبیدن 🍡) : مهربون و شیک پوش، با اینا بحث نکنین کم میارین😍
شهریور(چلو کباب🍘) : همه عاشقشونن گرم و صمیمی، بی زبون ولی شجاع هستن😍
مهر(کباب برگ🍢) : باجذبه، دوستداشتنی، خوشگل و باکلاس😍
آبان(آش رشته🍜) : دوست نیمه راه ولی باحالو پایه، خیلی هم پر حرف😍
آذر(قیمه🍛) : همیشه در دسترس
همیشه تک و عالی😍
دی(مرغ پلو🍗) : پایه و دوس داشتنی
اما کمی دروغ گو😍
بهمن(لازانیا🍝) : خوشگل و مهربون
تو دل برو و خوش اخلاق😍
اسفند(کباب بره🍖) : همه دوسشون دارن، اینا خیلی خاصن😍
هدایت شده از ღیܭ ܫߊܢܚ݅ܦ̈ߊܝ̇ߺܘ ߊ߬ܝߊܩღ
توخوبباش،
آنکسکهفهمیدقدرمیداند.
وآنکسکهنفهمید،
روزیدلشبرایتمامِخوبیهایَت
تنگمیشود🌼⚡️🌜:)'
هدایت شده از ღیܭ ܫߊܢܚ݅ܦ̈ߊܝ̇ߺܘ ߊ߬ܝߊܩღ
عاشق خـבا باش، کـہ هیچ عشقی
مونـבگارتر از عشق اوט نیست..!🖤
17.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پدر باب الحوائج ؛ برادر سفره داره
من هر باری میام تو این حرم بارون میباره...
#یا_امام_رضا_تسلیت🖤
#وفات_حضرت_معصومه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خداقوت ای لشکر باغیرت، تکیه به خدا یعنی نیروی اَبر قدرت
سرود جدید نجمالثاقبیها با نام «فریاد انتقام»
https://eitaa.com/romanFms
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شوخی شوخی با حضرت آقا هم شوخی☺️
https://eitaa.com/romanFms
#دلداده_فصل¹
#رمان_گاندویی
#پارت18
رسول: حالم بهتر بود تو اتاق مانیا نشسته بودم دستش تو دستم بود رنگ پریدگیش به چشم میخورد
مهدیه: رسول آقایی بیا بیرون کارت دارن
رسول: الان میام 😖 خانم
دست مانیا رو بوسیدم از اتاق خارج شدم مهدیه داشت با یکی حرف میزد نزدیکشون شدم قیافه عجیبی داشت
ببخشید شما ؟
مهدیه: رسول نمیدونم گفت با تو کار داره من رفتم پیش مانیا
رسول: باشه برو .......
ناشناس: خوب گوش کن بچه پرو جلو زنت چیزی نگفتم پاتو بد جایی گذاشتی اختار دارم میدم بهت الان میدونم چه کار میکنی
رسول: تو کی هستی به زندگی من چه کار داری؟؟
ناشناس: من سایه خشن 😈 پشت سرت هستم که خطا کنی
پشت سرت منو میبینی😈😏
رسول: چاقو رو گلوم بیشتر احساس میکردم فشارش زیاد بود کشیده شدن رو گردنم که خط مینداخت
محمد: با فرهاد یکی از بچه های گروه رسول بعد از کار های سایت رفتیم پیش رسول و مانیا نزدیک اتاق بودم که یکم نگاهم دوختم به جلو رسول محکم خورد به دیوار کسی که داشت باهاش حرف میزد سریع داشت میرفت بیرون رسول نگاهی کردم روی زمین نشسته بود دست به گردن یکی از دستاش سمت اون پسره بود
فرهادددددددد بگیرش نزار فرار کنه
بدو بدو رفتم سمت رسول داداش خوبی چی شد ؟؟؟
🖇️رسول: خوبم نگران نباش 😖
به کمک محمد بلند شدم کشیدم روی گردنم خون🩸 پاک کردم یقه لباسم مرتب کردم رفتیم سمت اتاق
مهدیه : مانیااااااااااا دخترممممممممم
دکتررررررررر قلبش 💔❤️ نمیزنههههه یه کار کن 😭 بچم از دست
رسول: باورم نمی شد مانیام قلبش نمیزد چند ساعت پیش چشمای قهوه ایش باز بود نگاهم میکرد
الان چی چشماش بسته بود محمد دستم گرفته بود نرم تو اتاق
(یک ربع بعد)
محمد: دکتر چی شد حال برادر زادم چطوره ؟
دکتر : متأسفانه به دلیل خونریزی 🩸قلب ❤️ دچار ایست قلبی شدن فوت کردن تسلیت میگم هر کاری از دستمون برمیومد انجام دادیم
رسول: حرف دهنت بفهم چی میگیییییییییییییی
دختر کوچولو من زنده هست الان صدام میکنه دراتاق باز کردم پارچه ای که روی صورتش افتاده بود برداشتم
مانیا چشمات باز کن بابا اینجاست دخترم صدام کن بگو حرف این دکتر اشتباه میگن ترکم کردی بگو هستی 😭
مانیااااااااااا دخترممممممممم امروز تولدت بود برات کیک گرفته بودم همونی که دوست داشتی چرا باز نمیکنی چشمات و صدام کن زندگی بابا .....
من جواب داداشت چی بدم قربونت بشم من بگم مانیا کجاست هااااا خودت خوب میدونی اون بدون تو شب نمیخوابه غذا نمیخوره 😭😭
مهدیه پا به پام گریه میکرد صداش گرفته بود دستش محکم تو سینه ام میکوبید میگفت تغصیر منه که رفتی
اره مقصر منممممم😭 تو رو از من گرفتن
مراقبت نبودم
مانیا خوابیدی بدون لالایی و قصه
حالا آسوده بخواب بی درد و غصه
دیگه کابوس زمستون نمیبینی
توی خواب گلای حسرت نمیچینی
🖇️🖇️🖇️🖇️🖇️🩸(سرخاک مانیا )🖇️🖇️🖇️🖇️🖇️
مهدیه : دخترممممممم دیروز در آغوشِ گرم من بودی
امروز در آغوش سرد خاک
چه شد عزیزکم که آغوشِ سرد خاک را
به آغوشِ گرم من ترجیح دادی؟
و مرا در غم فراقت نشاندی؟
امروز تولدت بود میدونی ؟
شمع 🕯️ چهار سالگی فوت میکردی
الان کجایی زیر خاک سرد
سردت نیست دلبرکم
آخخخخخ 💔کجا رفتی عزیز من
🖇️عطیه: مهدیه جانم آروم باش 😢🥺
محمد: رسول هیچی نمیگفت نه گریه میکرد ساکت شده بود آروم به قبر سرد مانیا نگاه میکرد از این میترسیدم بریزه تو خودش اوضاع قلبش بد تر بشه با رفتن مانیا یه تیکه قلبش رفت 😭💔
رسول آروم بلند شد داشت میرفت مهدیه خانم صداش کرد
داوود: حال هیچکدومون خوب نبود رسول دخترش از دست داده بود نابود شد میترسیدم دیگه رسول دیگه اون رسول سابق نشه
رسول: جانم مهدیه 🥺
مهدیه: رسول ازت نمیگذرم بچه منو به کشتن دادی تا وقتی قاتل مانیا منو پیدا نکردی حق دیدن مانی و منو نداری
چرا هیچی نمیگی بی غیرت اونجا رو نگاه کن میگم
اونجا زیر این همه خاک دختر ۴سالت خوابیده میفهمی ۴سال
من هنوز بزرگ شدنش ندیدم قد کشیدنش ندیدم پر کشید رفت ترکم کرد
چرا ساکتی میگم برووووو
...............................................................💔🖤🥺
رفتی ز دیده و داغت به دل من هنوز
هر کجا می نگرم روی تو پیداست هنوز
انقدر بزرگ نشدی بودی پر کشیدی
ادامه تا بعد............🖤😭💔
•°•°ره رو عشق°•°•
#دلداده_فصل¹ #رمان_گاندویی #پارت18 رسول: حالم بهتر بود تو اتاق مانیا نشسته بودم دستش تو دستم بود رن
https://harfeto.timefriend.net/17276324759063
لینک ناشناس رمان دلداده فصل اول 🔆
منتظر نظر های قشنگ شما هستم
@Gomnam_labbeyk_ya_hussenin
آیدی بنده 🔆
یه روزی میاد که قدرمو بیشترمیدونید ولی اونموقع دیگه دیره 💔
میگیری که چی میگم🥲
#دلداده_فصل¹
#رمان_گاندویی
#پارت19
✨🖇️(20سال بعد)🖇️✨
حرکاتم ظریف و با عشوه بود..گاهی نزدیکی زیادی به سپهر داشتم و شونه
هامون به هم میخورد.. گاهی کامل میچرخیدم و تو این حین کمرم و
میگرفت..کال خجا لت میکشیدم ولی به روی خودم نمیاوردم.. اون هم با
چشمای مشتاق و شیطونش نگاهم میکرد..با تموم شدن سپهر
ایستاد و برام دست زد..
ایستادم و شرمنده سرم و انداختم پایین و از فرصت استفاده کردم و با عوض
شدن اهنگ کشیدم کنار.. خسته شدم روی صندلی نشستم
چقد قلبم تند میزنه..یعنی به خاطر ر*ق*صیدنه؟
اینه ایستادم.لپام گل انداخته بود.دستمو گذاشتم رو قلبم.چشمامو بستم و
تصویرلبخند اومد جلو چشمام..دوباره قلبم ضربان گرفت..پس به
خاطر این اقای خوشتیپ بود نه ر*ق*صیدنم..
نشست روی یه صندلی و خیره شد به صورتم
🖇️غزل : چیشده این طوری نگاه میکنی
🖇️سپهر: هیچی زنم زیادی خوشگله میترسم به دزدن از کنارم پیشش نشستم آب تو دلش تکون نخوره
سپهر: حالا _کیک نمیخوری؟
بشقاب کیکش و سمت من گرفته بود.
با لبخند دلنشینی گفتم_ممنون..نمیخورم
سپهر_همون جریان جوش و کالری و..
_اسمش اینه..من .....
سپهر متعجب گفت_تو این سن؟
_دیگه دیگه..
سپهر_قرص میخوری؟
_نه بابا..خیلی اوضام بد نیست .میدونی ارثیه..اگه کنترل نکنم میزنه بالا..با قرص
جلوشو میگیرم.
سپهربشقاب کیکش و گذاشت کنارش..
_تو چرا نمیخوری؟
لبخند زد و گفت_از گلوم پایین نمیره.
غزل : به نظرم قشنگ ترین جمله ای بود که تو تمام عمرم شنیده بودم.
روی صندلی نشستم به امشب به عروسیم فکر میکنم..روز خوبی بود.با اینکه
هیچکس جز سپهر برام مهم نبود چون هیچکس نداشتم ..
یه نفس عمیق کشیدم و به آسمونی که شده بود چلچراغ باغم خیره میشم.. به میز و ........
محتویات روش..به به گلدونای کوچیک و فانتزی کنار باغ ..
خیلی وقتا احساس تنهایی میکنم..با اینکه تنها نیستم ولی..در واقع تنهام.
من مادرو پدر ندارم.از ۵ سالگی که تنهام گذاشته..بی معرفترفت ها و منه از ۵سالگی رو تنها
گذاشتن.مامانا مهربونن..مطمئنا اگه بود نمی رفت تو عروسیم تنها نبودم ..ولی خب کار
خدا بود..بردش.و من الان تنهام
..............................................🖇️🖇️✨✨🖇️🖇️
•°•°ره رو عشق°•°•
#دلداده_فصل¹ #رمان_گاندویی #پارت19 ✨🖇️(20سال بعد)🖇️✨ حرکاتم ظریف و با عشوه بود..گاهی نزدیکی زیادی
https://harfeto.timefriend.net/17276324759063
لینک ناشناس رمان دلداده فصل اول 🔆
منتظر نظر های قشنگ شما هستم
@Gomnam_labbeyk_ya_hussenin
آیدی بنده 🔆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️تصاویر هوایی از حضور پرشور مردم اصفهان در تشییع پیکر سردار شهید حاج عباس نیلفروشان
#عباس_نیلفروشان
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
۸:۰۰ به وقت حرم بابا رضا
#به_تو_از_دور_سلام
#دلداده_فصل¹
#رمان_گاندویی
#پارت20
مهدیه: با رفتن مانیام زیر خاک همه مون پیر شدیم دعوا های شدید بین منو رسول تا طلاق بی تابی مانی برای مانیا و رسول 🥺💔
اتفاقات زیادی افتاد تا من بفهم رسول بیگناه هست دوباره بعد از طلاق مهدیه و رسول دوباره کنار هم باشن الآنم مانی من بزرگ شده ۲۵ ساله شده کنار آقا محمد داداش رسول هست حواسش بهش هست
زندگی جدیدی شروع شده بدون مانیا 🥺 سخته خیلی ولی باید زندگی کنیم
با صدای مانی از جام بلند شدم
جانم پسرم.........
مانی: بیا دیگه بابا الان میاد
مهدیه : اومدم عجول نباش
رسول: کارهای سایت و هماهنگی جلسه سوار موتور شدم راه افتادم سمت خونه عجب روزی بود 😩 فقط پله بالا پایین میرفتم به خدا اگه من بودم برای اینجا پله برقی میزاشتم 😂
درو با ریموت باز کردم رفتم تو پارکینگ درو بستم یه نگاه کردم چه قدر ماشینش شبیه ماشین محمد بود
اههههههه خودش بود
اییییییی وایییییییییییییییییییییی امشب خونه ما بودن آلزایمر گرفتم
آروم رفتم بالا وا ماشین بود پس چرا کفش ها نیست عجب زنگ زدم نه خیر انگار نیستن
کلید از جیب سویشرتم دروردم. در قفل بود خونه ظلمات بود
دستم بردم سمت کلید برق که وقتی زدم
یک متر پریدم هوا 🤦🏻♂️😂
مانی : تووووولدت مباررررررک بابا جون
فاطمه و علی : عمووو تولدت مبارک
همه : تولدت مبارک
رسول: سلام ممنون به همگی سکته کردم 😂🤦🏻♂️ یواش تر
فاطمه و علی و مانی : نههههههه میچسبه این طوری سورپرایز یعنی این
رسول: هیچی دیگه من شدم موش آزمایشگاهی سورپرایز های شما ها
فاطمه و مانی و علی : بلههههههه
رسول: بله کوفت 😂 بیایین بغلم ببینم فداتون بشم ممنون زندگی های من
محمد: اهم اهم نو که میاد به بازار کهنه میشه دل آزار
رسول: محمد حسود هم شدی
محمد: بله دیگه من تا قبلاً زندگی بودم حالا این سه تا شدن
رسول: دلتم بخواد 😁
عطیه: 🍰. کیک آب شد داداش رسول فوت کنید دیگه 🕯️
رسول: باش
چشمام بستم آرزو کردم
فوتتتتتتت 🕯️😂
همه : مبارککککککک
علی : عمو پیر شدی 😂 رفت
مانی : کجا بابای من پیر شده عمو رو نگاه کن شده آدم برفی موهاش سفید شده 😂
فاطمه: نه دیگه موهای بابا به خاطر حرص هایی که عمو بهش داده سفید شده مال عمو هم همین طور ولی با در نظر گرفتن سفیدی بیشتر این که عمو بیشتر اذییت میکنه بابا رو تا بابا عمو رو
رسول: خیلی تأثیر گذار بود وقت دنیا کائنات میگری فاطمه بیا برو پیر شدی 😂 نه خیر من پسر جوون۱۴سالمه همین بس دلت هم بخواد
.....................................
•°•°ره رو عشق°•°•
#دلداده_فصل¹ #رمان_گاندویی #پارت20 مهدیه: با رفتن مانیام زیر خاک همه مون پیر شدیم دعوا های شدید ب
https://harfeto.timefriend.net/17276324759063
لینک ناشناس رمان دلداده فصل اول 🔆
منتظر نظر های قشنگ شما هستم
@Gomnam_labbeyk_ya_hussenin
آیدی بنده 🔆