.
.
#پارتقـبـلــے😍👆🏻
.
.
#رمانجذآبِ
#سوسویعشق❤️
#پارت۳۱
نویسنده:
#مائدهعالےنژاد
ته دلم خالی شد
ترسیدم..
صدای جیغ ندا و "یا فاطمه زهرا " گفتن های حامد هول و ولایی انداخت تو دلم
ترسی انداخت تو دلم
ترسی از جنس رها شدن
قبل از اینکه خودم سُر بخورم دلم تا عمق پرتگاه سُر خورد و شکست..
تا دم پرتگاه ، تا دم مرگ
لبه پرتگاه و انتخاب مرگ یا زندگی ای که برا ادامه دادنش باید قوی میبودم..
معلق رو هوا بودم و دوتا دستام روی سنگ
و اینکه رهاش میکردم زنده موندنم باخدا بود..
اصلا فکرشو نمیکردم
رها پارسا
الان بخواد اینجوری با مرگ دست و پنجه بزنه
همیشه همین "فکرشو نمیکردما " زندگیو به کامم تلخ میکرد...
همه به ذهن خسته ام هجوم اورده بود..
همه اتفاقا..
حامد و ندا تلاش میکردن تا بتونن نجاتم بدن..
بغض مردونه ای حامد شکسته شد و با گریه صدام میزد..
+رهااا،ول نکنیاا..مرگ حامد ول نکن تحمل کن خودم نجاتت میدم
دستام داشت درد میگرفت..سختیه سنگا و لبه های تیز سنگا تحملو ازم میگرفتن
دستِ راستم زخم شده بود
ولی باز ابرو خم نکردم.. چون میدونسم نباید به "درد" رو داد...
تلقین اینکه در بدترین و دردناک ترین شرایط بگی: نه! چیزی نیست، کار هرکسی نبود..
پوست کلفت میخواست
اونم چه پوست کلفتی..
صدای مبهم حامد و هق هق های ندا به گوشم میرسید
دووم نیاوردم بیش از این ادامه دادنو
احساس کردم دستم رها شد ولی هنوز نیوفتادم
جرقه امیدی تو دلم زده شد
من چرا نمے افتم؟
داشت مهر پایان میخورد به این زندگی
چشمای مهربون راحیل و مهرادم اومد جلو چشام
خنده هاشون..
گریه هاشون..
بهونه گرفتنا..
قطره های اشک یکی سریع تر از یکی دیگه سُر میخورد رو گونه هام
روسریم پرت شد پایین و موهام از بادی که میزد متحرک بودن..
💌]
#ادامـهدارد..
|ڪپے بـدونـ ـ ذڪر نامِ نـ ـویـسنـ ـده و بدونِ اجـ ـازهـ ـ مــوردِ رضـ ـایـ ـت نمےبــاشـــد♨️☺️|
@TASMIM_ASHQANE 💙••