eitaa logo
ارشيو ،زندگينامه شهداي نيرو ويژه صابرين
76 دنبال‌کننده
204 عکس
38 ویدیو
10 فایل
ارتباط @Hamadani_52
مشاهده در ایتا
دانلود
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۸ ❓با وجودی که احساس می‌کردید امکان شهادتشان نزدیک است، آخرین وداعتان چطور گذشت؟❓ ✨✨✨✨🌹 ⏮،،،همسربزرگوار شهید وداع خیلی سخت بود، بر عکس همه خداحافظی‌ها. همسرم طلبید و من نمی‌دانستم چه باید جواب رضا را بدهم. همیشه با آب و قرآن بدرقه‌اش می‌کردم اما برای اولین بار خیلی با از ما جدا شد و من هیچ کدام از این کارها را پیدا نکردم. آقا رضا ساکش را برداشت و با دل کندن از همه تعلقات چون پرنده‌ای به سرعت پرید و رفت. آقا رضا خیلی تند و سریع کرد تا وابستگی‌ها کار دستش ندهد. خداحافظی عجیبی بود. می‌خواهم آخرین فلافل خوردنمان را هم برای شما روایت کنم. خیلی جالب بود. همین اواخر رفتن رضا با هم بیرون از منزل بودیم. ایشان گفت بیا برویم فلافل بخوریم من گفتم نه برویم خانه تا من غذایی آماده کنم. اما آقا رضا گفت: خانم این فلافل عمر من است که می‌خواهم بخورم. دو بار این جمله‌اش را کرد. خوب به یاد دارم شب‌های جمعه همیشه دلش هوای باغ بهشت ( 🕊🕊🌹) را می‌کرد. آماده که می‌شد به من می‌گفت حاضر شو برویم اگر نیایی خودم تنها می‌روم. من هم خیلی زود آماده می‌شدم. نبودن‌هایش در خانه زیاد بود که وقتی به مرخصی می‌آمد دوست داشتم از تک‌تک لحظه‌هایی که هست، استفاده کنم. هر لحظه با ‌آقا رضا بودن برایم بود. وقتی باغ بهشت می‌رفتیم خاکسپاری‌اش را کنار مزار شهید غفاری به من نشان می‌داد و به من می‌‌گفت اینجا مزار من خواهد بود. . ✨✨✨✨✨🕊🌹 ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۹ ❓بعد از اعزام با هم در تماس بودید؟❓ ✨✨✨✨🌹🍃🕊 همسربزرگوار شهید: ⏪،،،بعد از آخرین اعزامش 20 روزی گذشت. در این مدت با هم در تماس بودیم. وقتی تماس می‌گرفت از حال و احوال جویا می‌شد از و دوری حرف می‌زدیم. قبل از با اصرار از من خواست که گذرنامه‌ام را آماده کنم تا همراه چند نفر از دیگر خانواده‌های رزمنده برای به سوریه برویم. خیلی برای این کار عجله داشت. انگار می‌دانست دیدارمان خواهد بود. وقتی همه مقدمات آماده شد با ایشان تماس گرفتم و گفتم ما آماده‌ایم. انگار خبری در راه باشد گفت باید کنید. پیش خودم گفتم این همه عجله و اصرار آخر هم اینگونه پاسخ من را می‌‌دهد، بگذار از سوریه ،به او خواهم گفت. از پشت تلفن خوب نیست. آقا رضا می‌دانست زمان پرواز نزدیک شده است.🕊🌹 ✨✨✨✨🍃🍂 ❓چطور خبر شهادتش را به شما اطلاع دادند؟❓ یکی دو تا از دوستانش با من تماس گرفتند و منزل را خواستند. کردم. با خودم گفتم آدرس منزل و بازدید از خانواده ما برای چه!❗️ تماس رضا شدم تا موضوع تماس دوستان و پرس و جویشان برای آدرس را به ایشان بگویم. آقا رضا که تماس گرفت صدایش گرفته بود.😞 علتش را پرسیدم که به سرماخوردگی از سرش باز کرد. کمی شک کردم، بعد از این همه تماس‌ها، یکی از دوستان رضا پیامک زد و نوشت « برادر عزیزم را خدمت امام زمان (عج)، مقام معظم رهبری و شما تسلیت می‌گویم و امید که با شهدای کربلا محشور شود.🌹» بعد از خواندن این پیامک با خواهر رضا تماس گرفتم، اما گوشی دست همسرش بود گویی آنها در جریان بودند و من بی‌خبر مانده بودم. در نهایت با ارسال‌کننده پیام تماس گرفتم ایشان که دیدند من از شهادت همسرم ندارم گفتند که پیام را اشتباه ارسال کرده‌‌اند. با یکی دیگر از خواهرهای رضا تماس گرفتم. مدام می‌گفت چیزی نیست، اما از همین «چیزی نیست» گفتن‌ها شدم رضا به قلبی‌اش رسیده است و من هم امر خدا شدم و گفتم «اللهم رضاً برضائک».✌️ بعد از آن هم به لطف خدا را پیشه کردم. رضا در هفتمین روز از مهر ماه سال 1395 با اصابت تیر در سوریه به شهادت رسیده بود.🕊🌹 ⏮ادامه دارد،،، ✍️ان الله مع الصابرین✨ درود وسلام خدا،بر همسران وهمسنگران، شهدا از تبار🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۱۰ ❓گویا شما در مزار شهید زیارت خوانده بودید؟❓ ✨✨✨✨✨🍃🌹 همسربزرگوار شهید: ⏮،،،بله، من زمان خاکسپاری از دوستان ایشان اجازه خواستم تا در قبر شهید زیارت بخوانم. آنها فضای مناسب را فراهم کردند. من و یکی از ایشان وارد قبر شهید شدیم🌹 آرامش عجیبی به همراه بوی عطری در قبر پیچیده بود. کاملاً مشخص بود که تا لحظاتی دیگر اینجا آرامگاه یکی از بندگان خدا خواهد شد. رضا با رفتار، گفتار و کردارش خبر و را بارها و بارها در زندگی به من داده بود. مراسم محمدرضا الوانی هیچ گاه از یاد نمی‌رود. به من گفته بودند شهیدم در همدان خیلی غریب است. برای همین دوستانش برای اینکه حق ایشان ادا شود مراسمی را هم در تهران برایش کرده بودند. اما وقتی پیکر به همدان رسید و مراسم تشییع برگزار شد من مات و مبهوت شهدا شدم. ندیدم هر چه دیدم حضور بود. آنهایی در مراسم شرکت کرده بودند که اصلاً شهیدم را از نزدیک نمی‌شناختند. افرادی در تشییع همسرم حضور داشتند که شاید ظاهرشان کمی با ما فرق می‌کرد و با خود می‌گفتی اینها که اصلاً اعتقاداتشان با ما همخوانی ندارد. بعد از مراسم بسیاری آمدند و : شهید را برآورده کرده است. همه حضار می‌گفتند ایشان پسر ما هم است. کل ایران داغدار شهادت رضای من شده بود. که ما را با حضور و همراهی‌شان مورد لطف قرار دادند و ما شرمنده آنها شدیم. رضا دوست داشت در بارگاه حضرت معصومه (س) آرام بگیرد اما به خاطر مادرش به قطعه همدان (باغ بهشت) و همان مکانی که پیشتر آن را به من نشان داده بود، منتقل و به خاک شد. ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۱۲ 🌺«ما رأیت الا جمیلا»🌹 ❓خانم فتحی اجازه می‌‌دهید پسرتان محمدقاسم هم مدافع حرم شود و اسلحه پدر را به دست بگیرد؟❓ ✨✨✨✨✨🍃🌹 ⏮،،،برای که برنامه‌های زیادی دارم. ابتدا عملی کردن پدرش مد نظر من است. رضا در وصیتنامه‌شان خطاب به محمدقاسم نوشته است: محمدقاسم جان خودت را از تلاوت قرآن و اهل بیت (ع) دور نکن که خطبه (ص) به ثقلین بود. سفارش همسر شهیدم از مستمندان و نیازمندان است. او از محمدقاسم خواسته بود که: با مادرت باش و به مادرت وفا کن. سعی کن در شهدا و شهادت تلمذ کنی. راه را ادامه بده. من هم دوست دارم تا اسلحه جهاد شهیدم را به دستان پسرش و امیدوارم امام زمان (عج) نمایند. چرا که اهل بیت (ع) ناموس‌پرست هستند و اجازه نخواهند داد سادات اینگونه به دست کفتار‌ها بیفتد و حقیقتاً انتقام خون‌های ریخته شده را از کفار گرفت. ان‌شاءالله.🍃 ✨✨✨✨✨✨🍂🌱 💫و کلام آخر در آخر می‌خواهم شیرین برایتان تعریف کنم. یک شب به منزل یکی از همرزمان همسرم دعوت شدیم. خانواده‌ ما و خانواده . آن شب تولد من هم بود. آقا رضا به سجاد و قاسم گفتند من می‌خواهم بروم بیرون و کیک تولد بخرم. هر سه با هم رفتند کمی بعد بازگشتند در دستان هر سه‌شان دسته‌گلی زیبا بود. یک شاخه گل نرگس و دو شاخه گل مریم. آقا سجاد دست گل را به تقدیم کردند. آقا قاسم هم . رضای من هم آن دست گل را به من کرد. 💐 وقتی خبر شهادت سجاد و قاسم را شنیدم یاد آن شب و آن دسته گل‌ها افتادم. که برایمان پیغامی از سوی شهادت داشت. ما در روز قیامت همسران شهیدمان با همان دسته گل‌ها هستیم. ان‌شاءالله. ✍️در برابر بزرگی وعظمت این خانوادها، به ویژه بزرگوار شهدا سخن گفتن بسی دشوار که حتی امکانپذیر نیست، فقط باید سر تعظیم فرود اورد، وعاجزانه التماس دعا داشت. التماس دعا🌹 بدین ترتیب پر از عشق این سرباز دلیر اسلام که تنها بخش بسیارکوچکی ازان بیان گردید،به طور موقت به پایان می رسانیم ✨حاج رضای عزیز دعا کنید روحمان با یاد شما همیشه شاد باشد😭
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۱۱ ❓همانطور که می‌دانید برخی از افراد ناآگاه با کنایه و طعنه‌هایشان به چرایی حضور رزمندگان مدافع حرم ایراد می‌گیرند. نظر شما به عنوان یکی از این خانواده‌ها چیست؟❓ همسربزرگوارشهید: ⏮،،جواب ابلهان است، اما اگر باز هم بخواهم پاسخی در خور به آنها بدهم باید که شما دنیا پرست هستید که همه مسائل را با معیار مادیات و پول می‌سنجید. شماها که از پول بدتان نمی‌آید، چرا ؟❓❓❓❓ آیا حاضرید در قبال دریافت میلیارد‌ها پول، فرزندتان یتیمی را بچشد؟❓❓❓ آیا حاضرید در مقابل امکانات و پول عضوی از اعضای بدنتان را بدهید و یا قطع نخاع شوید؟❓❓❓❓ باید به آنها گفت: آیا در قبال مادیات به اسارت داعش و حرامی‌ها بیفتید که به هیچ اصول انسانی و ایمانی پایبند نیستند و ندارند. اینها سبک مغزانی هستندکه در روز صحبت‌های ابا‌عبدالله الحسین (ع) هم تأثیری بر آنها نداشت و در تعلقات و مادی اسیر شدند.👌👌 در کربلا هم عده‌ای از دین خارج شده و به کاروان حسین بن علی‌(ع) و حضرت زینب(س) طعنه‌ها و کنایه‌ها زدند. همانطور که حضرت (س) با قرائت آیه‌ای از آیات خدا پاسخشان را داد من هم اینگونه پاسخ : ✨✨✨✨✨🍃🌹 «ما رأیت الا جمیلا». ✨✨✨✨✨🍃🌹 اما امیدوارم شوند و روزی فرا برسد که بفهمند مدافعان حرم و رزمندگان جبهه مقاومت اسلامی برای چه و برای که رفتند.🌹 ✍️درود وسلام خدا برهمسنگران شهدا،که جز زیبایی در این راه نمی بینند🌹 ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 🌟 زندگینامه 🔹بخش اول🔹 به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس سید محمد حسین میر دوستی از جمله و مجاهدانی بود که برای دفاع از عقیله بنی هاشم(س) از دیار خود به هجرت کرد و در نبرد با تروریست‌های تکفیری در عملیات ، روز در سن 24 سالگی به رسید. سید قاسم میر دوستی که شش سال از برادرش بزرگتر است همچنین علاوه بر بودن باجناق سید محمد حسین نیز بوده به سراغش رفتیم تا را از این شهید عزیز روایت کند: *چرا سید محمد حسین در قطعه 50 به خاک سپرده شد؟ ما اگر چه اصالتا اهل هستیم، اما چون سالها پیش به تهران مهاجرت کرده و ساکن شدیم به همین دلیل محمد حسین را در قطعه 50 گلزار بهشت زهرا دفن کردیم. البته اغلب شهدای مدافع حرم در قطعه 53 و 26 به خاک سپرده شدند اما چون برادرم شهیدان پور و در این قطعه به خاک سپرده شدند حسین را نیز در آنها دفن کردیم.🌟 دارد..... شهدای صابرین🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 🌟 زندگینامه 🔹بخش دوم🔹 :وقتي با هم صحبت مي‌كرديم انگار خودش مي‌دانست مي‌شود، صحبت‌هايش بوي دوباره نمي‌داد.» برادر شهيد ميردوستي از ماجراي لباس‌هاي كه در محل كار براي عزاداري‌ سالار شهيدان به آنها داده بودند، مي‌گويد: «‌آن روز به من لباسي با نام ابا (ع) رسيد و به محمدحسين با نام يا (ع)، كه اتفاقاً آن روز در اتوبوس و به هنگام شهادت به داشت. انگار از همان لحظه خدا محمدحسين را كرده بودتا روز شهيد شود.» شهداي واسطه ديدار دوباره‌مان شدند «سيد قاسم ميردوستي» از خبر شهيد شدن برادر تا تشييع پيكرش مي‌گويد: «چند روز طول كشيد تا پيكر برادرم بيايد، با پسر عمه‌ام رفتيم به پایگاه بسيج شهيد محلاتي و محمدحسين را چسبانديم در محل شهداي گمنام و دست به دعا بردم آنها را كردم تا پيكر برادرم را به ما ، فرداي آن روز پيكر را تحويل گرفتيم و با همراهي مردم خوب منطقه و دوستان به خاك سپرديم.» خاطره دوران كودكي برادر شهيد خاطره‌اي از سال‌هاي دور مي‌گويد. از دوران كودكي محمدحسين كه در ايام محرم به دنبال وي به هيئت عزاداري مي‌آمد: «‌يك روز خاطرم هست در هيئت محله سابقمان در محله نبرد كه از بچگي پاي ثابت آن بوديم، و مداحي سالار شهيدان انجام مي‌شد كه قاعدتاً اين روضه‌خواني از ريتمي خاص پيروي مي‌كند. محمدحسين در گوشه‌ای داشت خارج از ريتم سينه مي‌زد. يادم هست با او حتي جر و بحث كردم و اشتباهش را تذكر دادم و گفتم ريتم را رعايت نمي‌كند، اما حالا كه فكر مي‌كنم مي‌بينم او كه خارج از ريتم و نظم به امام حسين(ع) عزاداري كرد شد و به شهادت رسيد و من ماندم. سيد قاسم ميردوستي سخنش را اين‌طور به پايان مي‌رساند كه درست است برادرم رفته و در سيدالشهدا(ع) رو سپيد است. اما راهش ادامه دارد. دارد 🌹یادگاه شهدای صابرین🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 🌟 زندگینامه 🔹بخش سوم🔹 نداشت به جز 🕊 ديگر هيچ آرزويي ندارم به جز شهادت. اين پاياني شهيد «سيد محمدحسين ميردوستي‌» شب پيش از شهادت است، به نقل از يكي كه هنگام شهادت دركنارش بوده است. او كه همچون ديگر همرزمانش تمايلي ندارد تا نامش برده شود مي‌گويد: «‌سيد محمدحسين انگار كه قرار است پيش از شهيد شود، او واقعاً شجاعانه و با رشادت ايستادگي كرد و روز شهادت هم از ديگر رزمنده‌ها گرفت و براي مقابله با يورش دشمن پيشتاز بود.» ديگر از همرزمان شهيد ميردوستي مي‌گويد: «‌سيد محمدحسين علاوه بر شجاعتش خوشفكر بود و موقعيت خطر را خوب شناسايي مي‌كرد، تا زماني كه با ما بود راهنماييمان مي‌كرد كه در حمله دشمن چطور حركت و به چه شكلي عمل كنيد، از دشمن و در نهايت شهادت نصيب او شد و ما به عقب برگشتيم.» خود را به ديگران مي‌داد خودش تنها يكي دوبار با خانواده تماس گرفت و فرصت ارتباط و صحبت با خانواده‌ها را به ديگر همرزمانش مي‌داد. اين يكي ديگر از دوستان سيد محمدحسين است. او : «‌شهيد ميردوستي بسيار مهربان بود و با اينكه زيادي به خانواده‌اش داشت اما كمتر با خانواده‌اش تماس مي‌گرفت و با ديدن دلتنگي ، اجازه مي‌داد تا آنها با خانواده‌شان تماس بگيرند و در واقع از نوبت خودش تا خيال ديگر دوستان همرزمش با شنيدن صداي اعضاي خانواده‌شان آسوده شود. و همكار و همرزمي هم كه در دوره با سيد محمدحسين همراه بوده از و از خودگذشتگي شهيد ميردوستي مي‌گويد، اينكه به آرامش و راحتي بقيه اهميت مي‌داد طوري كه شب‌ها بعد از تمرين به‌دليل محدود بودن فضاي استراحت براي راحتي و آسايش ديگر بچه‌ها بيرون مي‌رفت و مي‌خوابيد و خوشحالم كه او را همراهي مي‌كردم. محمدحسين : «دشمن جرئت رودررو شدن با جوانان ايراني را ندارد و ما با و ولايت‌پذيري‌مان و عشق به اهل‌بيت(ع) از حرمين دفاع خواهيم كرد.» ..
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 🌟 زندگینامه 🔹بخش چهارم🔹 «‌ به رفتنش حتي فرصتي براي ديدار و. نگذاشت. آن روز قرار رفتن نداشت، به محل كارش رفت و قرار بود براي ناهار به منزل بيايد كه اين اتفاق نيفتاد و در تماس تلفني به من گفت كه ساعت13 و30 دقيقه عازم است و بعد از آن نيز تنها دو سه بار صدايش را شنيدم كه جوياي حال بود و تماس آخر كه خبر بود.» شهید ميردوستي از لحظه ديدار دوباره همسرش پس از شنيدن خبر شهيد شدنش در روز مي‌گويد: «‌پيش از اينكه پيكر همسرم را بياورند و بي‌قرار بودم تا اينكه را باز كردند و را ديدم.» او ادامه مي‌دهد: «‌ را هيچ‌وقت به آن نديده بودم، حس و حال عجيبي داشتم و همان شب از خودش خواستم تا باشم و همين شد و آشفتگي وجودم پس از ديدن چهره‌اش به شد.» زيادي براي فرزندمان داشت « يك‌سال و يك‌ماه دارد و اين روزها راه رفتن را مي‌آموزد؛ طبيعي است دوست داشتم اين لحظات دركنارم بود. او علاقه و آرزوهاي زيادي براي فرزندمان داشت و مي‌خواست خوبي برايش باشد. الگويي كه من با تعريف از رفتار، ، وفاداري، روحيه ايثار و جوانمردي برايش ترسيم خواهم كرد.» «راضيه سادات موسوي» ادامه مي‌دهد: «‌مي‌دانم كه او مرا در فرزندم تنها نمي‌گذارد چراكه يك شب خواب سيد محمدحسين را ديدم كه به من گفت من هستم پس غصه نخور از آن روز او را كنار خود و فرزندم مي‌كنم. در واقع وقتي به قلبم مراجعه مي‌كنم احساس مي‌كنم او است و همين توانم را براي ادامه زندگي مضاعف مي‌كند.» اهل‌بيت(ع) بود و پيرو ولايت « مرتضي ميردوستي» شهيد «سيد محمدحسين ميردوستي» است. اوكه خود سال‌ها همراه با در دوران در خط مقدم جبهه حاضر بوده و در عمليات رمضان شده است، حالا با درد سينه‌اش كه از آن دوران به يادگار مانده و با روزگار را سپري مي‌كند، او در ادامه صحبت‌هاي همسرش مي‌گويد: «‌محمدحسين (ع) و بود و وقتي لزوم حفاظت از مطرح شد به من گفت که پدر، زمان امام حسين(ع) ياران زيادي نبودند تا از اهل‌بيتشان(ع) حمايت و دفاع كنند اما امروز ما هستيم و مي‌خواهيم به دشمن بگوييم چشم به حرم (ع) داشته باشند و پس از آنكه موافقت من را گرفت عازم شد و در همين راه و ديرينه‌‌اش كه در راه ولايت بود هم به شهادت رسيد.» آقا سيد مرتضي كه است پسرش در راه شهادت از او است، ادامه مي‌دهد: «‌به نوعي همت بلند جوانان چون محمد حسينم كه براي دفاع از انقلاب و حفظ دين در اين عصر با توجه به تبليغات فرهنگي غرب و ‌ترفند‌هاي دشمنان اسلام كه براي به انحراف كشاندن جوانان ما به كار مي‌برند و به شهادت مي‌رسند بسيار با ارزش است و سخت‌تر از زماني است كه ما عليه دشمن جنگيديم.» ،،، ✨یادگاه شهدای صابرین🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 🌟 زندگینامه 🔹بخش پنجم🔹 براي عاقبت به خيري فرزندانم از جدم ياري خواستم مي‌شد كه از سينه سرفه‌هاي مكرر مي‌كردم و وقتي چشم باز مي‌كردم سيد را با آب بالاي سرم مي‌ديدم كه من است.😭 آقا با يادآوري خصوصيات اخلاقي فرزندش چون دلسوز و غمخوار خانواده بودن او، به بارزترين فرزند شهيدش یعنی اينكه عاشق اهل‌بيت(ع) و پيرو خط ولايت بود اشاره مي‌كند. خوشنام محله شيوا كه هميشه به‌عنوان پدر و الگوي نمونه در هدايت تربيتي فرزندانش نقش داشته اعتقاد دارد: « اصلي تربيت فرزندان به‌خصوص پسرانم كه هر 2 در مسير دفاع از كشور و مردم و انقلاب قدم برداشته‌اند را در گرو عشق و توسل به ائمه(ع) براي عاقبت به خيريشان مي‌دانم و معتقدم آنها شده جدشان هستند.» شهيد ميردوستي مي‌افزايد: «‌اين به آن معني نيست كه تنها به در زندگي و تربيت فرزندانم دادم بلكه براي رفاه و آسايش آنها تا حد توان تلاشم را كرده‌ام، آنها مانند خيلي از كودكان و جوانان از امكانات برخوردار بودند اما فرزندانم با استعانت از ائمه‌اطهار(ع) در مسير درست قدم گذاشتند.» ✨یادگاه شهدای صابرین🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 🌟 زندگینامه 🔻بخش ششم🔻 پسرم را كردم به (س) حزن چشمانش خود روايتگر يك مادر فرزند از دست داده است. فرزندي كه رفتنش نشاني از در آن نمايان است و همين هم باعث شده با همه به راحتي كنارم بنشيند و با خرسندي از كه فرزندش به او هديه كرده، صحبت كند. «» هميشه مي‌گفت دوست دارم شوم. اين و حسرت شهادت، با شنيدن خاطرات و ديدن تصاوير و كه در دوران دفاع‌مقدس به آسمان پرگشودند و گرفتن خبر از دوستان و شهيدش كه براي دفاع و حفظ امنيت اين آب و خاك به مأموريت مي‌رفتند، در نگاه و كلامش مشهود بود.» شهيد ميردوستي مي‌گويد: «‌حالا با همه از غم دوري فرزند ، چراكه پسرم به رسيد.»🕊😭 حاج خانم ميردوستي از حس و حال مادرانه‌اش در زمان شهادت سيد محمدحسين مي‌گويد: «روزي كه شهيد شد با اينكه پسر بزرگم جريان را فهميده بود و به من و بقيه چيزي نمي‌گفت اما پر از شدم و از احساس كردم اتفاقي افتاده تا اينكه بعد از دو روز محمد حسينم شهيد شده است. درواقع پسرم در راه دفاع از ارزش‌هاي اسلام و انقلاب و هدفي كه داشت به شهادت رسيد. ، من او را كه تنها24 سال داشت و در جوار (س) به شهادت رسيد با به ايشان مي‌كنم جوانان راه شهدا باشند مادر، مهربانانه چاي تعارف مي‌كند و از همراهي مسئولان تا جوان‌ترها و كاسبان محله كه براي تشييع فرزند شهيدش آمده بودند مي‌كند و مي‌گويد: «‌مردم ما هميشه نشان داده‌اند كه قدر دان شهدا هستند و به همه ملت است.» ميردوستي در پايان صحبت‌هايش براي جوانان كشور و از آنها مي‌خواهد كه در مسير راه اهل‌بيت(ع) و پيرو راه شهدا باشند. او مي‌گويد: «‌براي زنده نگهداشتن ياد و نام شهدا و ادامه دادن مسير آنها لازم نيست همه شهيد شوند چراكه شهيد را خدا انتخاب مي‌كند، جوانان مي‌توانند با ديني و اعتقادي و مقابله با و فتنه دشمنان در داخل كشور، پشتيبان جواناني باشند كه از مرزهايمان دفاع مي‌كنند و بيرون از كشور با انحراف و توطئه دشمنان اسلام براي محافظت از مردم و آرمان‌هاي انقلاب اسلامی مي‌جنگند.» ~~~~ 🌹