🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت432
- میثم : نکن داداش ، نکن قربونت برم
- ولم کن میثم ، حالم بده میزنم لهت میکنم
- عیبی نداره منو بزن فقط تو یکم آروم باش ، من به دایی گفتم که درست نیست به حرف فرزانه گوش کنیم ، هی گفت نه بزار امیرحسین باهاش حرف بزنه تا دیگه امیدش قطع بشه ، اشتباه کردیم ...
دستت داغون شده داداش
حامد از بالای در اومد پایین با تعجب به وسایل تو حیاط نگاه میکرد
- برای چی اینجایید ، برگردید اینارو ردشون کنید برن اصفهان
- حامد : باشه میریم ، ی لحظه بیا بشین
- میثم ولم کن دیگه ، عه
- میثم : خیله خب ... فقط سمت اون یکی پنجره نری
- نمیرم ، بکش کنار
- حامد : میثم تو برای چی یادت رفت در حیاطو باز کنی
میثم : تا پریدم تو حیاط دیدم داره خودشو نفله میکنه دویدم بگیرمش
حامد : جعبه کمکهای اولیه دارید؟؟؟
زدی دستتو آش و لاش کردی
- آره تو کابینته
- حامد : چه خبر شد امیرحسین ؟؟!! رفته بودید باهم حرف بزنید و زود برگردید ، چرا اینجوری شد ؟
- نیومده تموم زندگیمو به هم ریخت حامد
- برای چی آوردیش اینجا ؟
- اینجا نیاوردمش که ، رفتیم بیرون ی جای خلوت پارک کردم و ی مشت چرندیات تحویل من داد ، منم آب پاکیو ریختم رو دستش که فکرای بیخود برای خودش نداشته باشه ، بعدشم اومدم اینجا تا برای بچه ها لباس بردارم
راضیه و اون تو ماشین نشسته بودند
میثم : بیا حامد پیدا کردم
جعبه رو باز کردو همونطور که داشت دستمو ضد عفونی میکرد گفت : خب بعدش ؟؟؟
و شروع کردم به گفتن
آخر حرفام بهت زده بهم نگاه کردند
- میثم : برای چی گذاشتی زنتو ببره ؟
- حامد : چی میگی تو ؟ برادرشه ها ، هنوزم نیومده خونش که
زنگ خونه به صدا دراومدو احسانو مجتبی و دایی هم اومدند تو
همه شون هاج و واج به اطراف نگاه میکردند
- دایی : کولاک کردی پسر !!!
- دایی ، ی زحمت بکش اینا رو بردار ببر اصفهان دیگه مغزم نمیکشه ؛ از دیشب تا حالا ی بند خونه ی راضیه دعواست
- دایی : به زورم که شده میفرستمشون برن الان مهم عروسیه که نزاریم به هم بخوره
خنده تلخی کردمو گفتم : به هم خورد دایی ، دیگه محاله وحید بزاره ، باید با همه تماس بگیریم که حداقل نیان تهران
- نه دایی جان میریم صحبت میکنیم بالاخره آبروی هر دو خانوادست
- فعلا اصلا نمیدونم باید چکار کنم
- مجتبی : دایی خواهر زادته نباید اینو بگم ولی نمیتونم نگم
معلوم نیست تا الان دختره کدوم گوری بوده حالا که فهمیده بد کسیو از دست داده بلند شده اومده که چی ، همون گورستونی که بود میموند دیگه
- میثم اشاره کرد به دایی و گفت : عه زشته مجتبی
مجتبی : چی میگی واسه خودت زشته زشته ، مگه حالا خانواده ی مریم خانوم میزارن این عروسی سر بگیره ، راضیه میگفت داداشش حسابی خطو نشون کشیده
- دایی : اگر تو هر موقعیتی بود میگفتم صبر میکنیم تا عصبانیتش بخوابه ، ولی الان اصلا نمیشه تعلل کرد ، فردا صبح میریم صحبت میکنیم ببینیم باید چکار کرد
***
#مریم
چشمامو باز کردمو اطرافو نگاه کردم
عمه : قربونت برم عمه جان بیدار شدی ؟
علی : سلام آبجی کوچیکه ، مارو نصف جون کردی که
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
فقط فردا امیرحسینو نبرید برای صحبت که وحید جنجال درست میکنه 😔😔
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
1_6322829808.mp3
5.32M
اگه دلتون شکست اشکتون جاریشد برای منم دعا کنید😭😭
#رقیه_سلام_الله_علیها
@salambaraleyasin1401
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت433
عمه : قربونت برم عمه جان بیدار شدی ؟
علی : سلام آبجی کوچیکه ، مارو نصف جون کردی که
با اومدن وحید تو اتاق با اون سرو وضع بهم ریخته همه چی یادم اومد
و بیاختیار اشک ازگوشه ی چشمم سرازیر شد
- عمه : قربون دلت بشم که اینقدر تو مظلومی
وحید : عمه زشته شروع نکن دوباره ، بهتری مریم ؟
- آره خوبم ، بریم خونه
- وحید : صبر کن سرمت تموم شه ، بعد میریم
چشمامو بسته بودم که صدای عمو محمدو عمو احمدو هم شنیدم که از وحید در مورد امشب میپرسیدن
از ضعفی که جلوی اون دختر از خودم نشون دادم حالم به هم میخوره
اون خیلی راحت حرفشو زدو هر توهینی خواست کرد ولی من فقط برو بر نگاش کردمو یکی دیگه ازم دفاع کرد
منی که تو خانواده و دوست و فامیل اگه یکی چیزی بهم میگفت همونجا خدمتش میرسیدمو نمیذاشتم سر دلم بمونه ؟!
منی که خیر سرم مثلا دارم وکیل میشم ، جلوش لال شدمو اجازه دادم هر چی دلش خواست بارم کنه !
دلم میخواد برم ی جایی که تا مدتها هیچ کسی رو نبینم ، دیگه نمیخوام اینجا بمونم
بالاخره سرم تموم شدو همگی رفتیم خونه ی وحید ، کسی به بابا بزرگ حرفی نزده بود تا خدای نکرده حالش بد نشه ، ولی وقتی برنگشتیم خونه مشکوک نمیشه ؟؟؟
بیخبری که بدتره
نشستیم رو مبلو همگی شور گرفته بودند در مورد زندگی من.
و من تموم فکر و ذکرم این شده بود که چرا امیرحسین بعد از دیدن اون دیگه پیش من نیومده بود و حتی صبح گوشیو روم خاموش کرده بود
یعنی سر شلوغیاش این دختره بود؟؟؟
اونقدر که چند دقیقه هم برای من وقت نداشت ؟؟؟
یعنی اونقدر دختره مهم بود که به آنی من براش هیچ شدم ؟؟؟
حتی ... حتی ... براش اندازه چند ثانیه هم ارزش نداشتم که حداقل تماس بگیره بگه نگران نباش ؟؟؟
ارزشم همین بود ؟؟؟!!!
اینا سوالایی بود که مثل خوره داشت تموم وجودمو نابود میکرد
این بغض لعنتی چرا اینقدر بیرحم گلومو فشار میداد ، چرا توان مقابله باهاشو نداشتم ؟
بلند شدم برم که وحید پرسید : کجا مریم ؟
- دیگه نمیتونم بشینم
- عمو محمد : به دکتر گفتم برات آرامبخش بزنه ، برو بخواب عمو جون
- فریده : بیا مریم جان برات جا بندازم تو اتاق
- ممنون
***
صبح با صدای وحشتناک شکستن چیزی از خواب پریدم و پشتش داد و بیداد بدتری از وحید و بعدشم فریاد عموهام و چند نفر دیگه که میخواستند آرومش کنن
ی دفعه در اتاق با ضرب باز شدو عمه و فریده اومدن تو
- عمه : مریم جان عمه هرچی شنیدی تو رو خدا نیا بیرون ، اینا اومدن اگه بیای بیرون وحید قیامت میکنه
فقط سرمو تکون دادمو چیزی نگفتم
- قربون دلت برم عمه درست میشه غصه نخوریا ؟ فریده جان ی چیز شیرین براش میاری ...
ی دفعه با صدای سلام امیرحسین ، داد همه بلند شد
- عه عه عه وحیییییید
انگار که میخواستن وحیدو بگیرن
مات زده به هم نگاه کردیم ، از جام بلند شدمو نشستم
- وحید : تو غلط کردی پررو پررو بلند شدی اومدی خونه ی من
دیشب بهت گفته بودم بخوای بیای دم پرِ خواهر من داغونت میکنم
این اولیش بود !
عمه زد رو گونشو گفت خاک به سرم ...
وحید زدش ؟؟؟!!!
😱😱😱
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
واییییییییی بیچاره مریم 😰😨
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
11.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👤 استاد #رائفی_پور
✔️ کمک به ظهور با #تربیت_نسل
🔖 میدونستید برخی از مومنین باید به دنیا بیان تا ظهور شکل بگیره؟
🔸 اگه میخواید فرزند شما یکی از اونها باشه، باید نیت کنی...
🔹 نیت کن به خاطر امام زمان درست تربیتش کنی و لایق سربازی باشه
🔸 تربیت من و تو مهمه ولی مربی اصلی خداست
باقیشو بسپر به خدا ♥️
@salambaraleyasin1401
🔹متاسفانه هنوز خیلی از شیعیان نمیدونن این مطالب رو،
و وقتی مشرف میشن کربلا حق مطلب ادا نمیشه!
دعا تحت قبه رعایت نمیشه!
ببینید چکار باید کرد ؟!
چطور و به چه وسیله ای باید اطلاع رسانی بشه!
هر کسی قدم خودش رو برداره
مبادا تو دوستان خودمون کسی آگاه نباشه!
یا رب الحسین بحق الحسین اشف صدر الحسین بظهور الحجه🤲😭
تہخوشبختۍیعنۍ
خستگیِتوراه #اربعین رو
باخوردنیهاستکانچاےعراقۍ
ازبدنتبیرونڪنی… :)💔
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت434
دستامو گذاشتم رو صورتم
خیلی تلاش میکردم احترام بینشون حفظ بشه ، ولی حالا همه چی خراب شد
- داییش : آقا وحید بزار امیرحسین حرفشو بزنه ، ی لحظه اجازه بده
- ما با این بیغیرتِ بیشرف هیچ حرفی نداریم
بالاخره امیرحسین فریاد کشید : دِ آخه بزار این بی غیرتِ بیشرف حرفشو بزنه بعد هر غلطی دوست داشتی بکن
- بدتر از اون علی داد زد : مگه حرفی هم مونده که بزنی امیرحسین ؟
روت ی جور دیگه حساب میکردم ، فکر نمیکردم اینقدر نامرد باشی
- امیرحسین : علی تو دیگه چرا
دختره چرند گفته ، ما نامزد نبودیم ، اصلا این موضوع مال الان نیست که
برای ۱۷ - ۱۸ سال پیشه، ی سری چرت و پرت تحویل وحید داده اینم باور کرده ، به والله قسم هیچی بین منو اون نیست
- علی : اگه هیچی نبوده برای چی دستشو گرفتی بردی تو خونهای که قرار بود خونه ی خواهر من باشه
- علی یعنی اینقدر منو پست شناختی ؟
دو روزه اومده خونه ی خواهر من ، آشوب به پا کرده همه رو به ستوه آورده بود تا بالاخره بزرگترا گفتن بهتره باهاش حرف بزنم. منم با راضیه رفتم که تنها نباشیم ، خونه هم نرفتیم ، ی جا بیرون تو همون ماشین حرف زدیم
- عمو احمد : پس جلو در خونه چیکار میکردید ؟
- بابا احمد آقا ، اونا تو ماشین نشسته بودن ، من رفتم برا بچهها لباس برداشتم
- وحید : ینی هیچی نبوده ، کلا گذشته ی این آقا پاک پاک بوده ، این دختره هم همینجور ی دفعه دو روز قبله ازدواجشون نازل میشه تا گند بزنه به زندگی خواهر من ؟؟؟
- آقا سید : آقا وحید یکم آروم باش ، به همه ی حرفاش گوش کنید ...
- اصلا شما آقا سید صحبت نکن که بد ازت شاکیم ، من اومدم پیشت تحقیق کردم همه جوره تأییدش کردی اما لام تا کام حتی ی اشاره هم نکردی ، نگو نمیدونستی که باور نمیکنم چون رفیق فابریک همید
- من میدونستم ، ولی این قضیه مال هیجده تا بیستو یک سالگی امیر حسین بوده ، بعد اون خانوم میره خارج از کشور تا الان ، خود شما بودی یادت میموند ؟
- هه ... چه توجیه قشنگی ما هم گوشمون دراز ...
ینی نخواستید کار از کار بگذره و بعد همه چیو رو کنید
فکر کردی وقتی کار از کار بگذره دیگه از ترس آبرو کوتاه میایمو خواهرمو دو دستی تقدیمت میکنیم؟؟؟
کور خوندی ، پاشو از خونه ی من با زبون خوش برو بیرون وگرنه یه جور دیگهای باهات تا میکنم
- وقتی میرم که این جمع و مخصوصا خود مریم حرفامو بشنون
- بار آخرت باشه که اسم خواهر منو به زبون میاری
- خواهر تو ، الان زن منه
اگه تو خانوادتون هیچ کس هم نخواد حرفامو بشنوه برام مهم نیست اما باید حتما مریم بشنوه
- وحید : من دهن تو رو ......
انگار رفت به سمتشو دوباره همه گرفتنش و بعد هم دادو فریاد و ....
مات زده بدون اینکه پلکی بزنم خیره به پتو مونده بودم ، انگار ی کابوس خیلی بدی میدیدم که هر کاری میکردم بیدار نمیشدم
عمه تکونم داد و من مثل ی گوشت لخت با تکونش اینور اونور میشدم
- مریم ؟ مریم جان ؟
فریده تو رو خدا برو ی آب قند بیار
فریده سریع رفت بیرون
عمه هم منو خوابوندو پشتش رفتو اونم داد زد : بسه دیگه ... دعواهاتونو ببرید ی جای دیگه ، این بچه رو دارید سکته میدید.
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
ای دل بنازم همتت،زان که هنوز هم
ماندی سر پیمانش و پنهان شکستی ...
💔🍃
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294