فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایشون نه روحانی است نه ایرانی و نه مسلمون
دکتر کریس هیور یک محقق مسیحی و انگلیسیه، توضیحاتش درمورد امام زمان عجل الله و ظهور فوق العادست؛ دنیا بدون امام نابودخواهد شد
💐 تا نیایی گره از کار بشر وا نشود
درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود🌷
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت528
الان بهش چی بگم ؛ بگم رفتم دنبال برادرت ولی هر کاری کردم نشد که راضی بشه ؟
بگم با هم دست به یقه شدیم که حالش بد تر بشه ؟
نه دلم نمیخواد بیشتر ازین براش عذاب درست کنم
- قربونت برم من امروز با ی بنده خدایی بحثم شد ، وقتی هم که ناراحت و عصبی هستم باید ی چند ساعتی تنها باشم ، دلیل دیر اومدنم اینه ، ربطی هم به تو نداره پس این فکرو خیالات بیخودو بریز دور ، تو همیشه بهترین من بودی و خواهی بود
- نباید بدونم با کی و چرا بحث کردی ؟
- بهتره که ندونی
- اونوقت این بحثایی که میکنی احیانا جلسات روتین نداره ؟
- مریممممم ، اینکه میگی روتین ینی شک داری به حرفم نه ؟
سرشو انداخت پایین و چیزی نگفت
عزیز دل امیرحسین قبلا هم گفتم ، من هیچ چیزو هیچ کسی برام مهتر از خانوادم نیست که در راسشونم مریم بانومه
لبخند ملیحی رو لبش نشستو گفت : پس اگر اینطوره دیگه هیچ وقت دیر نیا ، من خیلی نگرانت بودم
- شرایط آینده رو که نمیشه پیش بینی کرد ولی تموم سعیمو میکنم که دیگه تکرار نشه
- باشه ... رو قولت حساب میکنم
حالا ی قاشق ازین بخور ببین چه عمری ازت به فنا رفته که تا به حال امتحانش نکردی ... من عاشقشم
با لبخندی زدم رو نوک بینیشو گفتم : بخوریم بلا خانوم ببینم مشتری میشم یا نه ، فقط کم بخوریم که برای خواب اذیت نشیم
- چشمممم
#مریم
باورم نمیشد که اصلا بدش نیومد و همراهم تا ته بشقابو درآورد مثلا میخواست کم بخوره
عاشق این خصوصیتش بودم که هر کاری که میخواستم بکنم ،برام پایه ی خوبی بود
چایی شو که خورد گفت : مریم جان برو بخواب من فعلا خوابم نمیاد
امشب انگار ی غمی تو چشماش بود که هر کاری کردم نتونستم تشخیص بدم برای چیه
انگار بازم میخواست تنها باشه ، برای همین رفتم بالا تا راحت باشه ، حداقلش این بود که خیالم راحته بیرون نیست ، با اینکه خیلی خسته بودم اما هر چی ازین پهلو به اون پهلو شدم خوابم نبرد ، اونقدر که دیگه کلافه شدم ، بلند شدمو رفتم پایین
- تلویزیون روشن بود ولی اصلا حواسش به اون نبود و خیره به میز نشسته روی کاناپه ی رو به روش
- امیرحسین امشب چت شده ؟
- نخوابیدی چرا عزیزم ؟
- بد عادتم کردی آقای دکتر ، اونقدر دستتو گذاشتی زیر سرم که نباشی خوابم نمیبره
بیا اینجا ببینم خانوم گل من حرف حسابش چیه ؟
نشستم کنارش و دستشو انداخت دورم
- حرف نمیزنی ؟
- چرا خانومم ، اتفاقا امشب میخوام ی اعترافی هم بکنم
ترس برم داشت ، که نکنه ی وقت به فرزانه ربط داشته باشه
حلقه ی دستشو تنگ تر کرد و ادامه داد :
مریم امشب دلم میخواد حرف دلمو بهت بزنم
- با تردید لب زدم : میشنوم
میخوام بدونی که من عجیب صداتو ، لحن حرف زدنتو ، خندههاتو مخصوصاً چشمای گرد شدتو وقتی که تعجب میکنی ، و حتی تموم گیر دادنا و قهرو آشتیاتو دوست دارم
و خدا میدونه که چطور راه نفسم باز شدو و تو دلم خدا رو شکر کردم که اون چیزی که خیال میکردم نبود
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
فـال حـافظ زدم آن رنـد غـزل خوان هم گفت:
زندگی بی تومحـالاست،تـو بـاید باشـی!♥️
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
11.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥نابودی اسرائیل یعنی ظهور امام زمان...
#امام_زمان ♥️
#طوفان_الاقصی
🇵🇸قدس رمز ظهور است🇵🇸
8.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥 امروز از فلسطین چه میخواهیم؟
💥حاج قاسم سلیمانی:
"می توانید از من انتقاد کنید. اگر امروز در فلسطین کسی اظهار شیعی بکند، باهاش کار نمی کنیم."
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
9.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
تمام تحولات جهان گره خورده به حوادث این منطقه!
چشم از اخبارش برندارید ✘
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
دکترعزیزی.mp3
38.94M
🔮 با موضوع ؛ تربیت نسل متفاوت
#دکتر_سعید_عزیزی
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت529
انگار لبام دوخته شده بود به هم
هیچ چی نتونستم بگم ، فقط غرق تماشای صورت پر از محبتش بودم که تصویرش آروم آروم بواسطه ی اشکی تو چشمام حلقه زد برام تار شد و کشیده شدم تو بغلش
من این مردو برای تک تک ثانیه های عمرم میخواستم ، مردیکه که انگار تموم مهربونیای درونشو برای من کنار گذاشته بود
چرا ... بی نهایت مهربون و حامی برای خانواده و دوستانش بود اما در ظاهری بسیار جدی و شاید در نظر دیگران مغرور
این روی امیرحسین فقط برای من بود ، طوریکه بارها و بارها تو دور همی ها خانوادش به شوخی و جدی میگفتند چطور تحملش میکنم
اونقدر بی دریغ بهم محبت میکرد که گاهی مات زده از خودم میپرسیدم : این همون امیرحسینی هست که همه میشناسند ؟
این خصوصیتش باعث میشد از همسرش بودن احساس غرور کنم ، این حس بی نظیری بود که میدیدم تو تنهایی هامون تبدیل به یک آدم دیگه میشه که زمین تا آسمون با اونچه با دیگران بود تفاوت داشت
- مریم ... دلم میخواد تو این خونه همیشه صدای خنده هاتو بشنوم ، میشه ؟؟؟
سرمو از روی شونش برداشتم
- امیر ... من بلد نیستم مثل تو قشنگ حرف بزنم ... اونقدر منو غرق مهربونیات میکنی که گاهی وقتا میترسم نکنه ی وقت برات کم باشم
گوشه ی لبش رفت بالا و مردونه خندید موهامو داد پشت گوشمو زمزمه کرد
- تو برای من کم باشی ؟!!!
من به خوابم نمیدیدم ی روزی همچین جواهری بهم بله بگه و بعدش با اون همه مخالفت پام وایسته
با این حرفش اونقدر ذوق مرگ شدم که بی هوا خودمو انداختم تو بغلش و سرمو تو گردنش فرو کردم
اونقدر یهویی اینکارو کردم که تعادلشو از دست دادو با هم افتادیم رو کاناپه
- عاشقتم امیر ... عاشقتممممم
و صدای خنده های مردونش تو گوشم پیچید
***
- زینب : خاله مریم جونم لقمه هات خیلی خوشمزست ، خیلی کیف میده که دیگه مهد کودک صبحونه نمیخورم از بس که بد مزه ست
- امیرحسین : پارسال که صبحونه تو مهد میخوردی وروجک
- زینب : پارسال خاله مریم نداشتیم که ولی حالا داریم
- نوش جونت خوشگل خاله
- امیرحسین : زبون که نیست شیرین عسله
- خب ... اینم کره مربای آقا امیرمحمد ، بگیر عزیزم
نگرفت ... و در عوض با بغضی ته گلوش گفت : خاله کودن ینی چی ؟
دستم رو هوا خشک شد ، نمیدونم چرا منتظر این پرسش بودم ، چون معلم خصوصیش با صدای بلندی اینو گفته بود
- امیرعلی: دیروزم از حُسنا پرسید ، حسنا گفت ینی احمق
- امیرمحمد : آره خاله ؟؟؟
حُسنا راست میگه ؟؟؟
- امیرحسین : این حرف از کجا دراومده ؟
دستام مشت شد
- ازون بیشعورِ نفهمی که میومد برای تدریس ... کودن خودشه و هفت ...
- امیرحسین: اِ اِ اِ ... مریم خانوم
- نمیبینی بغض بچه رو ؟ ببین اینجاست که میگم من باید باهاش کار کنم ، زنه هر چی لیاقت ...
- امیرحسین : بسه خانوم ، ادامه نده
- من احمقم خاله ؟؟؟
همگی به امیر محمد نگاه کردیم که دیگه اشکاش یکی یکی راه خودشونو پیدا کرده بودند
امیرحسین از جاش بلند شدو پایین پاش نشست
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
امون از روزیکه دل ی نفرو بشکونیم ، و اون یک نفر یک بچه باشه و از قضا یتیم هم باشه 😔😔
دیگه اون زندگی ، زندگی میشه ؟؟؟؟
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت530
امیرحسین از جاش بلند شدو پایین پاش نشست و گفت
- نه داداش ، تو ی پسر فوقالعاده ای و اون خانوم اونقدر فهمش زیر سطح نرمال بوده که نتونسته به این درک برسه
ابروهام پرید بالا از این نحوه حرف زدنش ، اصلا کولاک کرد ، انگار روبه روش ی آدم بالغ نشسته نه ی پسر بچه ی ۸ ساله
- مرد که گریه نمیکنه ، بیخود کرده این حرفو زده ، خودم با اون خانوم صحبت میکنم
- آخیییی تازه صحبت میکنی ؟؟!!!
ینی چی واقعا ؟!
برگشتو اونقدر جدی نگام کرد که با جذبه ی نگاهش مجبور به سکوت شدم و بعد مجدد حرفاشو ادامه داد که من حتی با یک کدومش موافق نبودم
نفسمو با فشار بیرون دادمو از سر میز بلند شدمو خواستم برم بیرون که گفت :
- مریم جان آماده شو تا من با امیر محمد حرف میزنم همگی با هم بریم
- باشه
بچه رو که آروم کرد همگی راه افتادیم و رسوندیمشون مدرسه و مهد ، و بعد ی جایی نزدیک دفتر زد کنارو ماشینو خاموش کرد و چرخید به سمتم
سوالی که نگاهش کردم گفت : خب خانوم خانوما شما برای چی اینطور جلوی بچه ها صحبت کردی ؟
- میدونی چیه ... خیلی خونسردی
اصلا متوجه هستی چه بلایی سر اعتماد به نفس این بچه داره میاد ؟ میدونی ...
- آره میدونم که باید حواسمو خیلی بیشتر جمع کنم ، که تلاشم بکنم تا اجازه ندم همچین اتفاقی بیفته
اما الان حرف من چیز دیگه ایه
- چی ؟
- مریم جان ما به عنوان پدر و مادر یا سر پرست بچه ها بعد از تامین احتیاجات اولیه شون ، مهمترین وظیفه ای که داریم اینه که بتونیم مودب بارشون بیاریم ، اینطور که تو پیش بچه ها حرف زدی آروم آروم بهشون مجوز بی ادبی میدی
امیرحسین الان وقت این حرفاست ؟ الان باید ...
- دقیقا الان وقتشه ، وسط حرفم صحبت نکن ، گوش بده
- دستوره ؟
- خیر ، خواهشه
- ی خواهش از نوع اجبار
- مریم خانوم میشه بحثو به حاشیه نبری وقت نداریم باید برم بیمارستان
پشت چشمی نازک کردمو به بیرون نگاه کردم
- داشتم میگفتم ... مهم ترین وظیفه ی ما تربیت و یاد دادن همه جوره ی ادب هست به بچه هامون
ما باید تموم سعیمون این باشه که شیعه ی امیرالمؤمنین تربیت کنیم و سوقشون بدیم به اون سمتی که براشون امر خدا و پیغمبر مهم باشه
ببین مریم ...من دلم نمیخواد فردا پس فردا مستقیم بهشون بگم یالا نماز بخون ، یالا خدا گفته روزه بگیر باید بگیری نه
دارم سعی میکنم تا سنگ بنای قدمهای اول یک مسلمون واقعی رو درست بچینیم
- اونوقت ادب چه ربطی داره به این مسائل؟
- ربط داره عزیزم ، خیلی هم ربط داره
مثلا ما اگر بخوایم فردا پس فردا بچه های نماز خونی باشند قدم اولش همین ادبیه که الان داریم پایه ریزی میکنیم
- منظورت چیه امیرحسین ؟!!
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110