🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت345
تو ترافیک مونده بودیم که در ماشینو باز کرد و پیاده شد
- مریم صبر کن ، کجا داری میری ؟
- فعلاً همدیگرو نبینیم بهتره ؟
و رفت
به رد شدنش از خیابون نگاه کردمو مشتمو محکم کوبوندم روی فرمون ولی حرصم خالی نشد
نه از اون بلکه از خودم ، از کار نسنجیدهای کرده بودمو حواسم نبود که چه تاثیری روی روحیش میزارم
برگشتم خونه و از رضوان و راضیه به زور خواستم که تعریف کنند برام خاله دیگه چی گفته که من نشنیدم
با تموم شدن حرفاشون خون خونمو میخورد و همون موقع با مجتبی و دایی رفتم خونه ی میثم
که اونجا هم ی بلوای دیگه به پا شد باید محکم برخورد میکردم که دیگه کسی به خودش اجازه نده هر توهینی رو که از دهنش در میاد به زبون بیاره .
باید کاری میکردم که دستش بیاد تا چه حد مریم برام مهمه و دخترش دیگه جایی تو زندگیم نداره
***
#دو_روز_بعد
#مریم
بچه ی علی امروز صبح زود به دنیا اومد ، مامان هما به دلیل پا درد زیادی که داشت نمیتونست بیاد پیشش و منو علی با همدیگه بالاسرش بودیم
ی عروسک خوردنیِ صورتی !😍
علی وقتی دیدش اونقدر احساساتی شد که گریش گرفت ، منم دست کمی ازون نداشتم ، خیلی دوست داشتم بچه ی علی رو ببینم و خدا رو شکر ، ی دختر سالم خدا بهشون داد
دمدمای وقت ملاقات بود و هما خوابیده بود ، من و علی لبه ی تخت نشسته بودیم و مثل ندید بدیدا به صورت قشنگ دختر کوچولوش زل زده بودیم
- شبیه منه نه ؟
- نه
- با دقت نگاش کن ، خیلی به نظرم شبیه منه
- هنوز خیلی پف داره نمیشه گفت شبیه کدومتونه ، یکی دو ماه دیگه مشخص میشه
- بهت قول میدم کپ خودم میشه
- ببین چه نازی میکنه تو خواب برات
- یعنی این فسقل به زودی به من میگه بابا ؟
- پس چی میگه انیشتین ، میگه پدربزرگ ؟؟؟
اصلاً حواسش به حرفام نبود که باهام کل کل کنه ، محو صورت ناز فرشته کوچولوش بود
- نمیدونم این جغله چی داره مریم ، که هنوز چند ساعت از به دنیا اومدنش نگذشته ، دلم میخواد همه زندگیمو به پاش بریزم
یعنی امیرحسینم اینطور بود ؟؟؟!!!
تقه ای به در خورد و صدای یالا امیرحسین تو اتاق پیچید
عجب حلال زاده ای!
علی نگاهی به هما کردو پتوشو مرتب کرد
- بفرمایید
و بعد با ی سبد گل تقریباً بزرگی وارد شد
- سلام قدم نورسیدتون مبارک
- سلام امیرحسین جان ، ممنون
زحمت کشیدی ، دستت درد نکنه
و بعد از احوالپرسی و روبوسی با علی دستشو دراز کرد طرفم و به ناچار باهاش دست دادم
- خب ببینم این خانم کوچولوتونو
و کنار تختش رفت و خم شد به طرفش
- ای جانمممم ، عجب فندقی دوست داشتنیه ؛ به نظرم سفید برفی میشه
- علی : واقعا ؟
- امیرحسین : بله ، چون زیادی صورتیه
- علی : آره ، زشته باباشه
- من : الان پف داره ، دلت میاد اینو بگی ؟
- امیرحسین : علی ، بابا شدن چه مزهایه ؟؟؟
- عالیییییییی
از وقتی دیدمش صاحب تموم قلب و روح و زندگیم شده ، نمیدونم جایی برای مامانش گذاشته یا نه
امیرحسین زد زیر خنده
- طفلک مامانش
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110